گل و گیاه را اول صبح آب میدهند ، چون جذب بیشتری دارد .
ما آدمها هم همینطور ؛
یعنی اگر بخواهیم برکات بیشتری را جذب کنیم ، باید صبحخیز و اهل سحر باشیم .
صبح در دستگاه خداوند قیمت دارد .
به همین خاطر خداوند به آن سوگند یاد میکند.
سوگند به صبح !
« عجب ملکی است ، ملک صبحگاهی
در آن کشور بیابی هر چه خواهی »
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل گل , بركت , صبح خيز , اهل سحر
اين روزها زياد مي شنوم كه به من مي گويند اين حجم كار كردن و اين همه درگيري ذهني و اين همه مشغوليت و .. چرا ؟
چرا براي خودت وقت نميگذاري ؟ چرا به خودت فكر نمي كني ؟
عده اي هم كه مرا از نزديك نميشناسند ، گاهي وقتها مي گويند : اين همه پول را براي چه مي خواهي ؟!!
چرا به آرامشت فكر نميكني ؟ آخرش چه ؟
احساس مي كنم حرفهاي گلوگير زيادي در دلم سنگيني مي كند كه مي شود اينجا برخي از آنها را بيرون ريخت و در قالبي خاص به بيان آن پرداخت .
كودك كه بودم به من مي گفتند كه روزي دنيا را ترك خواهيم كرد و به آرامش ابدي خواهيم رسيد .
به اين حرف گونه اي ديگر هم مي توان نگريست كه در روزهاي سالخوردگي مي تواند مايه آرامش باشد .
اما من كه ديگر كودك نيستم كه با چنين حرفهائي آرام بگيرم . سالخورده هم نيستم كه با آن حرف آرام شوم . من آرامشم را در لحظه ها مي جويم .
جداشده از انبوده لحظه هاي گذشته خودم و بي اتصال به درياي لحظه هاي آينده .
آرامش را در نگاه به همين شعله مصنوعي شومينه خانه ام ، كه نه با چوپ و ذغال ، بلكه با گاز شعله ور شده .
من آرامشم را در شنيدن صداي تو از پشت تلفن ، وقتي كه مي گوئي كميل من هستم ... ميبينم
و اصلا توجهي به آن ندارم كه ثانيه اي بعد ، اختلال شبكه ... همين صدا را نيز از من مي گيرد ..
من آرامشم را در كلبه اي موقتي و محقر با سقف شيرواني كه ساعاتي را ميزبان تو باشم جستجو مي كنم .. بي فكر به آنكه گرفتن مدرك بالاترتو ، لحظاتي ديگر ، ما را كيلومترها از هم دور خواهد كرد ..
من آرامشم را در دروغهائي كه از زبان يك فرد كه خود را دوستدار من مي ناميد ، جويا بودم ... بي توجه به آنكه ، ميدانستم تمام آنها دروغي بيش نيست ...
من آرامش خود را در صداي مادرم و در صداي بي صداي پدرم جستجو ميكنم . بدون فكر كردن به اينكه اين صدا تا كي به گوشم خواهد رسيد ..
آرامشم را در لبخند غريبه اي كه در كافي شاپ شهر كتاب ، كه مي گويد مرا به نام مي شناسد و من او را به چهره هم ياد ندارم ، ميبينم . و به اين نمي انديشم كه تا لحظاتي ديگر هر دو ميز خالي شده .
آرامشم در خوابي است كه در آن خواب خوشي ميبينم و در همان خواب مي دانم كه تنها خواب است ..
من آرامشم را در اشكهايي كه در خلوت با خودم و براي خودم ميريزم مي بينم ، بي آنكه بدانم چرا و براي چه اشك ميريزم ...
آرامش خود را در گوش دادن به صداي سراج ، به نواي اصفهاني و به فريادهاي ناظري و به خش صداي چاوشي بي آنكه دنبال ارتباطشان باشم ، جستجو مي كنم ..
آرامش خود را در چند دقيقه حرف زدن با يك دوست ، كه ارزشش برايم شمردني نيست ميبينم ..
آرامش را در شوخي كردن با دانشجويانم ، وقتي كه مي فهمند تازه ميبينند . تازه دارند مي شنوند و بلند خنديدن آنها كه ديگر التيام بخش دردهايم است ، ميدانم . هر چند ميدانم خنده هايشان ، به دليل داشتن هزاران قصه و غصه ، از ته دل نيست .
من آرامشم را در لبخند آن شاگرد تعويض روغني مي بينم كه فكر مي كرد با حساب و كتاب غلط هزار تومان بيشتر گرفته و لبخند خاص آن ديگر شاگرد كه با حساب و كتاب درست در روز ديگر و جاي ديگر از من هزار تومان طلب انعام داشت .
آرامش را در نگاه سرشار از موفقيت راننده اي كه در ازدحام خيابان ، از خط عابر پياده با چراغ قرمز ماشين خود را يه ماشين جلو انداخت و شاد شاد شد ..
و نگاه سرشار از رضايت راننده ديگر ، كه حتي با سبز شدن چراغ ، كه مي توانست عبور كند ، اما را به من داد .
من آرامش را در لبخند گل فروش سر چارراه و واكسي كنار پياده رو و دعاي پس از نماز سجاده نشين جسنجو مي كنم .
من آرامشم را در همين چيزهاي كوچكي كه گفتم جستجو مي كنم ...
تو را به خدا از من نپرس كه چقدر لحظه هاي شاد داشتي و چقدر لحظه هاي ناشاد
كه من آرامش خود را در چشم بستن بر حساب و كتاب و شمارش و ارزيابي و گزينش جسنجو مي كنم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: آرامش من , جستجو , دنيا , آخرت
خانمها لباسهای تمیز را کنار لباسهای تمیز و لباسهای کثیف را کنار لباسهای کثیف میگذارند.
هندسهی عالم هم همین است.
آنهایی که پاکاند کنار پاکیها و پاکان قرار میگیرند و آنهایی که ناپاکاند کنار ناپاکیها و ناپاکان قرار میگیرند.
و این خود حقیقتی است که قرآن کریم از آن یاد میکند:
پس پاک بشویم تا دوستانی پاک پیدا کنیم.
پاک بشویم تا کتابهای پاک و خوبی در اختیارمان قرار بگیرد.
پاک بشویم تا شغلهای پاک و مناسبی سر راهمان سبز شود.
پاک بشویم تا افکاری پاک و زیبا نصیبمان شود.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: لباس تميز , گناه , پاكي , شغل پاك
بدن آهو یک قسمتی دارد به اسم نافه.
خون وقتی وارد نافهی آهو میشود ، تبدیل به مشک میشود که عطر بسیار خوشبویی است ، و چقدر قیمت پیدا میکند و مردم آن را به سر و صورت و جامه خود میکشند.
دستگاه الهی هم درست مثل نافهی آهو است !
یعنی هر کس هر قدر هم که آلوده باشد وقتی به آنجا میرود پاک و معطر میشود ، گذشتهی او اصلاح میشود و تمام بدیهایش به خوبی بدل میشود.
آنجا جایی است که بدیها و گناهان به حسنه و زیبایی و خوبی بدل خواهد شد.
درست مثل آب گلآلودی که به دریا برسد ؛ آب آلوده، همین که به دریا رسید پاک و زلال خواهد شد.
«آب بد را چیست درمان؟ باز در جیحون شدن
خوی بد را چیست درمان؟ باز دیدن، روی یار»
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: نافهی آهو , مشك , گناهان , گل آلود
چک وقتی قلمخوردگی پیدا کند دیگراز اعتبار میافتد ، مگر اینکه پشتنویسی شود.
ما هم همینطور ... وقتی که یک گناهی ، لغزشی ولو ناچیز ، ولو اندک داشته باشیم از چشم خدا میافتیم ، از اعتبار میافتیم ، مگر اینکه پشت نویسی کنیم ؛ یعنی توبه کنیم ، آن وقت است که آن اعتبار و آبروی رفته بازمیگردد.
این است که قرآن کریم میگوید:
همه توبه کنید و به سوی خدا بازگردید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: چك , توبه , خدا , لغزش
وقتی تلفن روی آیفون باشد ، حاضری هر چیزی را بگویی؟
عالَم روی آیفون است ، هم صوتی و هم تصویری!
یعنی خداوند هم صدای ما را میشنود و هم تصویر ما را میبیند.
او به بندگان خود آگاه است ، و بیناست.
پس کمی با احتیاط و با ملاحظه رفتار و زندگی کنیم .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: مثل آيفون , عالم , خداوند , اختياط
چتربازها چه عشقی میکنند وقتی سقوط میکنند!
هر چه ارتفاع بیشتر ، سقوط برای آنها لذت بخشتر است!
چرا؟ چون پشت آنها گرم است به یک چتر .
ایمان هم چتر است ، چتر نجات!
اگر ما اهل ایمان باشیم ، دیگر از سقوط و افتادن
و تهدیدها هیچ هراسی نخواهیم داشت
و این است که قرآن کریم همه را به ایمان دعوت میکند ،
ایمانی از سر صدق نه ادعای گزاف :
ای شما که ادعای ایمان دارید ، بیایید اهل ایمان باشید.
موضوعات مرتبط: مثل ... ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: چترباز , ايمان , قرآن كريم , اهل ايمان
کیفها را در مغازههای کیففروشی ببین که چقدر زیبا و خوشفرم
و خوشقواره ایستادهاند.
اگر داخلشان بازکنی میبینی پر از روزنامه باطلهاند!
و وقتی که روزنامهها را بیرون میریزی از شکل میافتند.
خشم و عصبانیت مثل همان روزنامه باطلهاند؛
وقتی آنها را فرو ببریم شکل پیدا میکنیم ، شخصیت پیدا میکنیم.
برای همین، قرآن کریم یکی از ویژگیهای اهل ایمان را فروخوردن خشم میداند:
یعنی خشم و عصبانیت خود را فرو میبرند.
موضوعات مرتبط: مثل ... ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: خشم , عصبانيت , اهل ايمان , روزنامه باطله
هر چیزی خالصش خوب است.
مثل گلاب و عسل که خالصشان خوب است.
حتی خود آب، خالصش خوب است.
آبی که توی یخچال میگذاری، بوی طالبی و گوشت و ماست میگیرد ،
این آب دیگر گوارا نیست.
آبی گوارا است که طعم آب داشته باشد ،
بوی آب داشته باشد، رنگ آب داشته باشد.
عبادت هم همینطور است ؛ خالص آن خوب است.
این است که قرآن کریم میفرماید:
جز خدا هیچکس را بندگی نکنید، یعنی بندگی خود را خالص کنید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: طعم آب , گلاب و عسل , عبادت , بندگي خدا
شما اول انگشت خود را در استمپ میگذاری و آن را جوهری میکنی
و بعد پای یک قرارداد انگشت زده و آن را جوهری میکنی.
یعنی تا این انگشت خود جوهری نشود
نمیتواند برگ کاغذی را جوهری کند.
هندسهی عالم هم همین است.
ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم ،
نمیتوانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند.
این است که قرآن کریم گلایه میکند
از کسانی که حرفهایی میزنند
و مردم را به خصوصیاتی دعوت میکنند ،
در حالی که در خودشان از آن ویژگیها خبری نیست .
چرا یک حرفهایی میزنید که خود انجام نمیدهید .
درست مثل سوزن که برای همه لباس میدوزد ،
اما خود برهنه است .
یا مثل شمعی که اطرافِ خود را روشن میکند ،
اما پای خودش تاریک است .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل سوزن , جملات زيبا , دلنوشته ها , انگشت جوهري
یک گل وقتی شاداب و باطراوت است که لقمههای پاک در اختیارش قرار بگیرد :
آب پاک ، خاک پاک.
ما آدمها هم همینطوریم ، یعنی وقتی شاد و شاداب و سرزنده و سرحال هستیم که
مواظب لقمههایمان باشیم ؛ لقمههایمان پاک و طیّب و طاهر باشند.
این است که قرآن کریم نصیحت میکند :
یعنی مردم لقمههای حرام را مصرف نکنید . چرا؟ چون افسرده میشوید ،
ناراحت میشوید ، پژمرده میشوید ، خشک میشوید.
آزردهخاطر میشوید و آسیب میبینید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: گل , شاداب , لقمه حرام , افسرده
یک مداد اگر مغز نداشته باشد ، هیچ ارزشی ندارد ؛ فقط چوب است .
ارزش یک مداد به مغز آن است.
ارزش ما آدمها هم به مغز و عقل و خرد است .
اگر این خرد و عقل را کنار بگذاریم، و اهل حساب و کتاب نباشیم ارزشی نداریم ، فایدهای نداریم
یکی از نالههای اهل جهنم این است :
اگر اهل تعقل و اندیشه بودیم، اگر اهل درک بودیم امروز اینجا نبودیم .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: اهل جهنم , مغز مداد , انديشه , عقل
یک میخ اگر راست باشد هر چه هم ضربه بخورد پیشتر رفته
و محکمتر و مقاومتر خواهد شد .
به همین خاطر هم قرآن به ما میگوید بیایید راستی و صداقت پیشه کنید ،
اینجا ست که هیچکس نمیتواند به شما آسیب بزند.
اگر اهل شکیبایی باشید ، اگر تقوا پیشه کنید و در یک سخن ،
اگر راستی و درستی پیشه کنید ، هیچکس نمیتواند به شما آسیب بزند ،
اما اگر صداقت را پیشه نکنید و کج بشوید و کجرفتار باشید
مثل همان میخ کج میمانید ؛ هر چه ضربه بخورید بیشتر کج میشوید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل ميخ , دلنوشته , جملات زيبا , درستي
توپ را که شوت میکنند و به آن ضربه میزنند.
بالا میرود اما پایی که ضربه میزند به عقب برمیگردد.
و این خود یک درس است.
یعنی اگر به کسی البته به ناحق و نابجا ضربهای بزنی
آن که ضربه میخورد اوج میگیرد ولی تو که ضربه میزنی عقب میافتی
و این یعنی بدیهای تو به خود تو برمیگردد.
و این همان است که قرآن کریم میگوید:
بدیهای شما به خود شما باز میگردد.
دیوار را ببین! صبح که میشود ، سایه سیاه و دراز خود را
به این طرف و آن طرف میاندازد ،
اما نزدیک به ظهر که میشود همان سایه آرام آرام به خودش برمیگردد.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , دلنوشته , سايه ديوار , قرآن
در یک شب تار و تاریک و ظلمانی که پیرامونات چاه و چاله هم زیاد باشد ،
البته احتیاط میکنی ، میایستی و حرکت نمیکنی.
قرآن میگوید: اگر یک مطلبی برایت روشن نبود و تاریک و مبهم بود
آنجا هم حرکت نکن !
آنجا هم بایست ! آنجا هم زود داوری و قضاوت نکن !
چیزی که نسبت به آن آگاه نیستی و آگاهی و اطلاع نداری دنبال نکن ،
چون آسیب میبینی.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , دلنوشته , شب تار , قضاوت
برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.
برف وقتی مینشیند که آرام و نرم ببارد.
حرف هم مثل برف است ؛ اگر به قول قرآن کریم
نرم و لَیِّن باشد بر دل مینشیند و دلنشین خواهد شد.
به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود:
حال که پیش فرعون میروید با او نرم سخن بگویید.
یعنی اگر تند و خشن بگویید او بر نمیتابد ،
و بر دل سنگ او نخواهد نشست.
کلام و سخن حافظ چرا بر دلها مینشیند ،
چون نرم است، مثل مخمل و حریر.
ببین وقتی که میخواهد بگوید با هر کس ننشین
چه لطیف و چه نرم میگوید:
«نازنینی چو تو پاکیزهدل و پاکنهاد بهتر آن است که با مردم بد ننشینی»
موضوعات مرتبط: مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل برف , جملات زيبا , دلنوشته , حكمت
زغالهای خاموش را کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد.
ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم، وگرنه در قیامت حسرت میخوریم.
یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:
ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمینشستم. او تاریک بود و مرا هم مثل خود تاریک کرد.
یعنی ای کاش رفیقی سر راهم سبز میشد که خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوری داشت تا من هم از پرتو او طرفی میبستم.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: زغال خاموش , حكمت , جملات زيبا , دلنوشته
شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیکتر باشی نور و روشنایی بیشتری دریافت میکنی.
قرآن کریم میخواهد ما هم از جنس شمع و هم صفت شمع باشیم.
میگوید: به گونهای باش که هر کس به تو نزدیکتر بود، بهره و سود بیشتری ببرد.
و نزدیکترین کسان به ما نخست پدر و مادرند و آنگاه همسر، و سپس فرزندان، و در آخر هم،
بستگان و خویشان.
یعنی اول پدر و مادر خودت را مورد لطف و محبت قرار بده ،
آنگاه نزدیکانت را، همچون همسر، فرزندان و خویشان.
موضوعات مرتبط: مثل ... ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: مثل شمع , قرآن كريم , معصوم , پدر و مادر
درست است که شیر از گرگ قوی تر است . . .
اما گرگ هیچ گاه در سیرک کار نمی کند . . . ! ! !
گرگ ها هرگز گریه نمی کنند . . . ! ! !
زار نمیزنند....
اما گاهی چنان عرصه زندگی بر آنان تنگ میشود که بر فراز بلند ترین کوه ها
دردناک ترین زوزه ها را میکشند . . . ! ! !
اما زوزه هایشان هم دردناک است. . . ! ! !
میجوشاند برف را . . . ! ! !
و سپس شروع میکنند به دریدن و دريدن . . .
اکنون زمان مرگ ما گرگ ها فرا رسیده است . . .
جنگل بماند برای خرگوش های زیبا !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مرگ گرگها , گرگ , شير و گرگ , سيرك
فرد مثبت همیشه برنامه دارد.
فرد منفی همیشه بهانه دارد.
فرد مثبت همیشه خود جزئی از جوابهاست
فرد منفی همیشه خود بخشی از مشکلات است.
فرد مثبت در کنار هر سنگی سبزه ای میبیند.
فرد منفی در کنار هر سبزه ای سنگی میبیند.
فرد مثبت برای هر مشکلی راهکاری میابد.
فرد منفی برای هر راهکاری مشکلی میبیند.
فرد مثبت همیشه دوستی ها را زیاد میکند.
فرد منفی دشمنی ها را زیاد میکند.
فرد مثبت میگوید اجازه بده انجام پذیر است.
فرد منفی میگوید نمی توانم انجام پذیر نیست.
فرد مثبت همیشه با صبر مشکلات را حل میگند.
فرد منفی همیشه با خشم مشکلات را زیاد میکند.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: آدم منفي , آدم مثبت , دوست , دشمن
آنقدر پیش این و آن از خوبی هایش گفتم
که وقتی سراغش را می گیرند
شرم دارم بگویم تــنــهایــم گذاشت …
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
مطلبی که به احتمال زیاد اکثریت شما در فضای مجازی به آن برخوردهاید :
اعراب به ما آموختند که آنچه را که میخوریم «غذا» بنامیم و حال آنکه در زبان عربی غذا به «پس آب شتر» گفته میشود. اعراب به ما آموختند که برای شمارش جمعیّتمان کلمهی «نفر» را استفاده کنیم و حال آنکه در زبان عربی حیوان را با این کلمه میشمارند و انسان را با کلمهی «تن» میشمارند؟ شما ۵ تن آل عبا و ۷۲ تن صحرای کربلا را به خوبی میشناسید. اعراب به ما آموختند که «صدای سگ» را «پارس» بگوییم و حال آنکه این کلمه نام کشور عزیزمان میباشد؟ اعراب به ما آموختند که «شاهنامه آخرش خوش است» و حال آنکه فردوسی در انتهای شاهنامه از شکست ایرانیان سخن میگوید. آیا بیشتر از این میشود به یک ملّت اهانت کرد و همین ملّت هنوز نمیفهمد که به کسانی احترام میگذارد که به او نهایت حقارت را روا داشتهاند و هنوز با استفادهی همین کلمات به ریشش میخندد. حداقل بیایید با یک انقلاب فرهنگی این کلمات و این افکار را کنار بگذاریم. به جای «غذا» بگوییم «خوراک»، به جای «نفر» بگوییم «تعداد»، به جای «پارس سگ» بگوییم «واق زدن سگ»، به جای «شاهنامه آخرش خوش است» بگوییم «جوجه را آخر پائیز میشمارند» و من ایرانی نیستم چون روز کوروش بزرگ را نمیدانم (۷ آبان – ۲۹ اکتبر) چون این روز فقط در تقویم کشور من ثبت نشده است و…
و حالا نکاتی در مورد این مطلب:
۱- در مورد غذا، همانطور که با جستجو در لغتنامهی دهخدا متوجه میشویم، معنی اصلی این واژه، همان «خوراکی» است. گرچه با تلفظی متفاوت، معنی بول شتر هم میدهد. اما جدا از این قضیه و برای اطمینان بیشتر، پس از جستجوی واژهی غذاء به این نتایج در ویکیپدیای عربی، مترجم گوگل عربی به انگلیسی و جستجوی عکس گوگل و سایر سایتهای عربی رسیدیم. در همهی این موارد، اولین نتیجه همان طعام یا خوراکی بوده است.
اما جهت رفع هرگونه شبهه، مختصری از مطلب آقای «عادل اشکبوس» که خود را در وبلاگشان «کارشناس مسئول گروه عربی دفتر برنامهریزی و تألیف کتب درسی و پژوهشگر در زمینهی ریشهیابی نامها و واژهها» معرفی کردهاند:
«نخست باید بدانیم کلمهی غَذا در اصل عربی به صورت غِذاء بر وزن (فِعال) و هموزن نِساء تلفظ میشود ولی ما در فارسی به فتح حرف اوّل تلفظ میکنیم و البته ذال را نیز زاء میگوییم یعنی غَذا مینویسیم و غَزا تلفّظ میکنیم که شبیه غَزا به معنی جنگ میشود. اما خود غَذا در عربی کهن نه عربی امروزی بَولُ الجَمَل یعنی ادرار شتر است. ولی غذایی که ما فارسی زبانان میگوییم هرچند در نوشتار دقیقاً همان غذا به معنی ادرار شتر است ولی ما به گونهی دیگر تلفظ میکنیم. اصولاً در عربی و در هر زبان دیگر واژگان منسوخ بسیارند. یعنی واژههایی که به تاریخ سپرده شدهاند و امروزه کاربردی ندارند و تنها در متون کهن میتوان آنها را دید. پس اینکه برخی میگویند غَذا یعنی ادرار شتر سخنی کاملاً نادرست است. ما غِذاء را در فارسی غَذا خواندهایم و از این دخل و تصرفها در واژههای دارای ریشهی عربی بسیار است …»
۲- اما داستان استفادهی اعراب از واژهی «نفر» فقط برای حیوانات؛
واقعیت این است که اعراب برای انسان، شتر و درخت خرما از واحد شمارش نفر استفاده میکنند. اما معنای آن. می توانید به فرهنگ لغت المعانی مراجعه کنید که خوشبختانه معنای آن به انگلیسی را هم آورده است. در این فرهنگ نفر به معنایperson , gent آمده است.
روش آسانتر هم استفاده از مترجم عربی به انگلیسی گوگل است. همانطور که در اینجا می بینید نفر به person ترجمه شده است.
ضمناً «تن» واژهای پارسی است و مشخص نیست دوستان شایعه پرداز، چنین اطلاعات عجیبی را از چه منابعی کسب میکنند!
۳- چندی پیش تعدادی از مدعیان فرزندیِ کوروش، به صفحهی ولیعهد عربستان حمله کرده و برای تحقیر او و سایر اعراب، از ایشان خواسته بودند «پ چ ژ گ» را تلفظ کند! در تعدادی از به اصطلاح جُکهایی که برای اعراب ساخته شده هم این موضوع دستمایهی تمسخرشان قرار گرفته است. حالا تصور کنید در متن مذکور ادعا شده که اعراب برای تحقیر ایرانیان به ما آموختند به صدای سگ، پارس کردن بگوییم. سؤالی که اینجا پیش میآید این است که در همان مکتبی که این علوم به ایرانیان بیسواد و حرف گوش کن تدریس میشد، آموزگار تازی چگونه «پ» را تلفظ میکرده؟!
اینجا هم مختصری از نظریهی آقای اشکبوس در مورد تفاوت پارس با پاس :
«واژهی پارس به معنی صدای سگ درست نیست. تلفظ درست این واژه به معنی صدای سگ “پاس” است که به نادرستی پارس آمده و جا افتاده است. وظیفهی سگ پاسداری و پاسبانی است و پاس کار اوست. سگ پاس میکند یعنی با صدایش دارد پاسبانی میکند. امروزه کردها (مثلاً کردهای فهلوی یا فَیلی) درست تلفظ میکنند و پارس نمیگویند. ئه و سه گه فره پاس ئه کا. یعنی آن سگ خیلی پاس میکند…».
۴- در ادامه متن هم افشاگری دیگری صورت گرفته: «اعراب به ما آموختند که شاهنامه آخرش خوش است.» حالا این دوستان چگونه فهمیدهاند که این ضربالمثل ساختهی اعراب بوده، جای بسی تأمل است. جالبتر اینکه این قشر هر جا که نام عرب بر زبانشان میآید، در ادامه از صفاتی چون سوسمارخور و بیسواد و انواع الفاظ رکیک دیگر استفاده میکنند؛ ولی در جای جای این متن از آموختن ایرانیان از تازیان سخن گفتهاند! اعرابی که این همه زشتی به ما آموختند، چرا خوردنِ سوسمار نیاموختند؟! گویی این یکی از دستشان در رفته! (فرض بر این گذاشته شده که به گفتهی آنان، سوسمار خوردن کار زشتی است).
به هر جهت می توانید داستان شکل گیری این ضرب المثل و مقصود از استفاده آن را در توضیحات دقیق در این مقاله از دکتر سجاد آیدنلو بخوانید.
حسن انوری در «فرهنگ امثال سخن» میگوید : این ضربالمثل اشارهی طنزآمیز به کاری دارد که برخلاف انتظار شخص پیش میرود. «خوش» خوانده شدن آخر «شاهنامه» حاوی نوعی نگاه کنایی به شکست ایرانیان از اعراب و پایان اقتدار سلسلهی ساسانیان با شکست و مرگ یزدگرد است. کتاب «شاهنامه آخرش خوش است» از باستانی پاریزی به همین موضوع اشاره دارد. محمدعلی اسلامی ندوشن اعتقاد دارد که خوش بودن پایان «شاهنامه» مربوط به حملهی اعراب و شکست ساسانیان نیست، بلکه به پیروزی نهایی پهلوانان ایرانی بر لشکر توران اشاره دارد.
محیط طباطبایی در کتاب «شاهنامه چگونه به پایان رسید» نظر دیگری هم در رابطه با این ضربالمثل دارد. در گذشته وقتی نقالان از خواندن یک دورهی کامل «شاهنامه» فارغ میشدند، در مجلس نقل «شاهنامه» جشن کوچکی برپا میشد و خوشبودن در پایان مراسم شاهنامهخوانی را ریشهی این ضربالمثل میداند.
۵- در مورد روز کوروش و آه و فغان برای آن که چنین روزی فقط در در تقویم ایرانیان ثبت نشده! باید گفت که روزی به نام «روز کوروش» در هیچ تقویم بینالمللی نیست.
سایت یونسکو: ۲۹ اکتبر، مصادف با هیچ مناسبتی نیست. (فارسی / انگلیسی)
مهمترین روزهای بینالمللی سال: ۲۹ اکتبر، مصادف با هیچ مناسبتی نیست.
سایت سازمان ملل: از ۲۴ تا ۳۰ اکتبر، «هفتهی خلع سلاح» نام گرفته است.
ممکن است در وبسایتهای گمنام یا مجهول اثری از این روز بنام کوروش بیابید اما نامگذاری این روز توسط هیچ ارگان بینالمللی انجام نشده و این وبسایتها مستند نیستند.
و در پایان اینکه:
این افرادی که این مطالب را منتشر می کنند آیا واقعاً خود را وارثان نژاد آریایی و از تبار کوروش و یک پارسی با تمدنی کهن می دانند و این گونه نژاد پرستی خود را به رخ می کشند و تنفر پراکنی متعصبانه می کنند؟؟
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: ایران پرستی , اعراب , پارس , کوروش
اینجانب کوروش هخامنشی ﻓﺮﺯﻧﺪ ﮐﻤﺒﻮﺟﯿﻪ ﯾﮑﻢ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ هخامنشیان ﻫﺳﺘﻢ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﺮ ۲۰۰ ﺳﺎﻝ ﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﯾﺪﻡ!
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﺍ ﻻﺯﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ:
ﻧﮑﺘﻪ ﺍﻭﻝ:
ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ صحبتهای ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﻮﺍﻧﻪ گلی ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ۲۲٫۵ ﺳﺎﻧﺘﯽﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺨﺪﻭﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺣﺎﻻ ﭼﻄﻮﺭ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻗﯿﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻣﻌﻤﺎﯾﯿﺴﺖ ﻋﺠﯿﺐ. ﺿﻤﻨﺎً ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﻓﯿﻨﮕﻠﯿﺶ ﯾﺎ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺧﻄﯽ ﻣﯿﺨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﻠﮏ ﻫﻢ میکشیدیم.
ﻧﮑﺘﻪ ﺩﻭﻡ:
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﻮﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﻗﺎﻃﻊ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺟﻤﻼﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ، ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ، ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﯾﻨﺸﺘﯿﻦ، ﻣﺎﺭﺗﯿﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﮐﯿﻨﮓ، ﺑﺎﺏ ﻣﺎﺭﻟﯽ، ﺭﺟﺐ ﻃﯿﺐ ﺍﺭﺩﻭﻏﺎﻥ، ﺣﺎﻣﺪ ﮐﺮﺯﺍﯼ، ﺳﺮ ﺁﻟﮑﺲ ﻓﺮﮔﻮﺳﻦ، ﻫﺎﺩﯼ ﻋﺎﻣﻞ، ﺟﻮﺍﺩ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﻭ… ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻨﺪﯾﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺳﺎﺳﺎ ﺩﺭ آن ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽﺯﺩﯾﻢ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ.
ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻠﻔﯿﻖ ﻧﺎﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺟﻤﻼﺕ ﻗﺼﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻧﮑﺘﻪ ﺳﻮﻡ:
ﺍﮔﺮ ﮐﻤﯽ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ۱۰۰ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ! ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﯾﮑﻬﻮ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺑﺎ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﯾﮑﺠﻮﺭﯼ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺎ میزنند ﺁﺩﻡ ﻓﮑﺮ میکند ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ!!!
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺟﻮﻉ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ، ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﺘﺮ نمیشود ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﯾﮑﻢ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﭘﯿﭽﯿﺪ.
ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ! ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ آﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﺪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ!
ﻧﮑﺘﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ:
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﺒﻮﺩﯾﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺼﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ.
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﻕ، ﺁﺏ، ﮔﺎﺯ، ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻢﺗﺮ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﺪ؟Cyrus_Cylinder-منشور-کوروش
ﻭﺍﯾﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﺪ ﻫﺎ!
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﺐ ﭼﺎﭘﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﺎﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﯿﺪ ﻭ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺻﺘﺎﻥ!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﮓ، ﺭﻭﯼ ﻣﺦ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ؟
تازه از سِلفی مِلفی و همین الان یهوئی هم خبری نبود!
ﻧﮑﺘﻪ ﭘﻨﺠﻢ:
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻓﻖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﻟﺸﮑﺮﮐﺸﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﯽﺟﻨﮕﯿﺪﯾﻢ.
ﻟﺸﮑﺮﮐﺸﯽﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ، ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ. ﻣﺜﻼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﺤﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺐ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺎﭘﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻧﮑﺘﻪ ﺷﺸﻢ:
ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎ، ﺍﮔﺮ میخواهید ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺗﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﺎﻧﯿﺪ، ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﻣﺎﯾﻪ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﺄﻥ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺎ ﺯﺍﺋﻞ ﻧﮕﺮﺩﺩ!!
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻨﻤﺎﯾﯽ ﻭ ﺗﺤﺮﯾﻒ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﺿﻤﻨﺎً ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، کجفکریست (ﻣﺎ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﮐﮋ اندیشگان).
لاﺯﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ ﯾﺎ ﺗﻮﺋﯿﺘﺮﯼ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺩﻣﯿﻨﺶ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﮔﺎﺭﺩ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺧوﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿد
قربان شما کوروش کبیر
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , کوروش کبیر , کمبوجیه , لوح
سخن این است که امروز مردم ما به جایی رسیده اند که همان احمدی نژاد را می خواهند ، با همان بدی هایش ! ، که البته هر کسی نقاط ضعفی دارد ، با همان مشایی و کله شقی هایش ؛ اصلا احمدی نژاد را با همان سوتی هایش می خواهند ، چون احمدی نژاد با تمام این اوصاف می ارزد به صد چنین دولت هایی که چنین خون مردم را از کم کاری و بدکاری به شیشه می کنند .
لااقل احمدی نژاد صفات بارز و نیکی داشت که دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند ، همه شاهد بودند که برای کار کردن برای ملت روز و شب نداشت و کابینه خود را هم چنین به کار گرفته بود و آسایش آنها را برای تحصیل آسایش بیشتر برای مردم سلب نموده بود .
ساده زیستی و بی آلایشی او هم زبانزد بود و اینکه کسی نبود که برای بیت المال کیسه دوخته باشد و از همه مهمتر آنکه مردم محروم او را از خودشان می دانستند و با او راحت بودند که این برای یک رئیس جمهور یک ارزش فوق العاده است ؛ به جای تن آسایی و شعار دنبال تحول اساسی در موضوعات مختلف بود و کارهای بزرگی را شروع کرد که از اول انقلاب حرف آن زده میشد اما کسی جرات نزدیک شدن به آنها را نداشت.
شعار های اصیل این انقلاب مردمی را او زنده کرد و جرات و شجاعت او در مقابل دشمنان قسم خورده این سرزمین مثال زدنی بود ، به جای آنکه از رئیس جمهور آمریکا و هوش رئیس دولت شیطان بزرگ تعریف کند و آنان را بر بد دهانی و شاخ و شانه کشیدن بر این سرزمین گستاخ تر کند ، در مقابل آنها محکم سخن می گفت و شکی نیست که سیاست او بر عکس وضع موجودٰ ، دشمن را وادار به انفعال نموده بود.
این فضای تخریب که امروز در رسانه های حامی دولت علیه احمدی نژاد مشهود است ، واقعه ای است که یک دلیل بیشتر نمی تواند داشته باشد ؛ آنهایی که امروز در رسانه های مکتوب و سایت ها و شبکه های اجتماعی در یک برنامه طراحی شده از هیچ اقدامی برای تخریب چهره احمدی نژاد و نسبت دادن تمام مشکلات تاریخ به او ، فرو گذار نمی کنند ، بی شک از احمدی نژاد و آمدن دوباره او در فضای سیاست و میدان انتخابات می ترسند و موجودیت و منافع و قدرت طلبی خود را با این وجود در خطر می بینند و همین آنها را به انجام چنین کار های کثیفی وا می دارد ، اما یک چیز مشخص است و آن اینکه دلهای مردم و عزت یا ذلت افراد و توجه قلوب به افراد دست خداوند است و اگر او چیزی را اراده کند هیچ اراده ای در مقابل آن موفق نخواهد بود.
امیدواریم که خداوند مسئولین این کشور را از دلسوز ترین و بهترین افراد قرار دهد و قلوب مردم را در جهت بهترین مصلحت متحول و متوجه نماید .
ان شاالله
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: احمدي نژاد , رئيس , جمهوري اسلامي , محمود احمدي نژاد
نه جناب ظریف! این یک یادداشت اتفاقی نیست! و اینطور نیست که دستم با دکمههای کیبورد، تصادف کرده باشد؛ یهویی!
انقلابی، پای حرفش میایستد! انقلابی هم میایستد! بزدلی پیشه ما نیست! انقلابی وقتی «مرگ بر آمریکا» میگوید، میایستد پای این شعار! در مقام عمل! و من باز هم میگویم: اسلحه دستم بود، انتقام آیلان، علیرضا و آرمیتا را از اوبامای جلاد، جلاد همه رقمه، جلاد همهجوره، با یک گلوله میگرفتم! پای این شلیک هم میایستادم! و بانگ برمیآوردم؛ «وقاتلوا ائمه.. الکفر»!
نه جناب ظریف! دست دادن شما به اوباما، اتفاقی نبود! اتفاقا جنابعالی مترصد فرصت میگشتید تا بعد از قایم باشک برجام، فریضه واجب سکسک را آن هم در راهروهای سازمان ملل به جا آورید! خیالتان راحت شد؟ این هم از دست دادن با اوباما! و صد حیف که احترام مدنظر رئیستان در کابینه به پاسپورت ایرانی برنگشت و الا، با ملک سلمان هم میشود دست داد! با شمر! با یزید! حتی با حرمله هم میتوان دست داد!
«اتفاقی» کدام صیغه است؟ «تصادف» کدام صیغه است؟ آدم میتواند با خود شیطان هم دست بدهد! آدم این استعداد را دارد که از پشه هم کمتر باشد! که رفت در بینی نمرود! و از شن! که رفت در بینی کاخ سفید! در طبس! اما آدم چه خوب، مثل آدم، بایستد پای حرفش! و تقصیر خود را گردن تقدیر نیندازد! و مرد باشد و بگوید؛ این بود تدبیر ما! رک و راست!
نه جناب ظریف! بهتر آن است که راستش را بگویید! چرا راستش را نمیگویید؟ همه که قرار نیست رئیسجمهور زن کشور آرژانتین باشند! در سپاه حضرت رسول هم بودند کسانی که ابوسفیان را دوست داشته باشند! و ما در همین جمهوری اسلامی، رئیسجمهوری داشتیم که زن نبود اما زنانه از کشور فرار کرد! واعطشای بنیصدر، رسماً کاخ سفید را مخاطب قرار داده بود! خیلی هم حالا اشکالی ندارد! همه که قرار نیست تشنه آب فرات باشند! عدهای هم باید باشند بلکه اجل مهلتشان دهد تا بگیرند در بغل اوباما را! دست دادن کافی نیست! چنان باید اوباما را در آغوش فشرد که نگرانی جلاد تحریم منباب سرنوشت انتخاباتی بعضیها جبران شود! چنان باید رئیسجمهور آمریکا را بوسید که بوی ادوکلن اوباما حالاحالاها در بدن آدم بماند!
مرد بودن فقط به جوانمردان توصیه نشده! همه باید مرد باشند! همه حتی عشاق سینهچاک پرزیدنت روسیاه! و نباید اینگونه باشد که بعد مصافحه، اجر عمل خود را ضایع کنیم! و بگوییم: یهویی بوده! شما راستش را بگو، من قول میدهم لااقل از آن بخش که مربوط به صداقت در کردار شماست، تجلیل کنم! و البته بعد، این مهم را خاطرنشان کنم که جناب ظریف! وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، واو به واو صحیفه نور خمینی بتشکن است، نه حضرتعالی! با این حساب، اولا شما خیلی هم حالا آدم مهمی نیستید.
اصولگرایان، بیخود شلوغش کردهاند! اصلش ما همه به شما بدهکاریم! شما ثابت کردی دست دادن به رئیسجمهور آمریکا، نهتنها مردهای را زنده نمیکند بلکه میتواند همزمان باشد با فاجعه منا! و احترام کذایی هم به پاسپورت ایرانی بازنگردد! و سعودی زپرتی، به شخص شخیص جنابعالی ویزا ندهد! و آن معامله را با قیمت نفت کند! و این معامله را با حجاج بیتالله!
نه جناب ظریف! بدهی ما به شما تمامی ندارد! شما ثابت کردید میتوان توافقی با آمریکا بست، آنطور که اوباما میگوید اما ساختار و ساختمان تحریمها، «باقی بماند»!
شما ثابت کردید با نچرخیدن چرخ سانتریفیوژها، همچین نیست که چرخ دیگر کارخانهها بچرخد! شما ثابت کردید بیعرضگی ادوار دولت در عرصه اقتصاد، ربطی به صنعت هستهای ندارد! و اینطور نیست که با دادن هستهای، دشمن، در باغ سبز نشان اقتصاد ما دهد! شما ثابت کردید پیادهروی با جانکری، مشکل مسکن را حل نمیکند! و دست دادن با اوباما، قیمت خودرو را پایین نمیآورد! شما ثابت کردید خندیدن به اجنبی، اتفاقا مزید دشمنی اوست، نه کاهنده عداوتش! شما ثابت کردید هر چقدر بیشتر به سران کاخ سفید بخندیم، سعودی وحشیتر میشود! شما ثابت کردید مذاکره با آمریکا قادر نیست شب عزای اقتصادی دولت را تبدیل به جشن عروسی کند! شما ثابت کردید وقتی دولت نمیتواند ۴ قلم کالا را درست توزیع کند، ناشی از بیتدبیری اعتدالیون است، نه «مرگ بر آمریکا»! شما ثابت کردید آمانو میتواند از پایگاه نظامی ما بازدید تشریفاتی اما رسمی کند، وزیر امور خارجه دولت اعتدال هم با اوباما دست بدهد اما لغو تحریم؟ حالا بچرخ تا بچرخیم!
نه جناب ظریف! اتفاقا خوب شد به اوباما دست دادید! و اتفاقاً خوب شد چون شمایی هم وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی شد! فقط کاش بگویید سعودی به شما چرا وقت نداد؟ شما که فرسنگها با «خبر مرگش» فاصله داشتید! «اخوک عبدالله»! زرشک! آقای وزیر امور خارجه دولت اعتدال! من تکرار میکنم که این یک یادداشت اتفاقی نیست! و وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، یعنی کلمه کلمه این جمله انقلابی؛ «پاسخ، سخت خواهد بود و خشن»!
اصول سیاست خارجه جمهوری اسلامی، به وقت لزوم، نه بسته به فلان حرف رئیسجمهور است، نه بسته به بهمان حرف وزیر امور خارجه! و صدالبته، جمله اخیر هم هرگز اتفاقی نوشته نشد! فقط با رئیسجمهور فراری بود، ما الان همه باید جاسوس سیا میشدیم! و فقط به حضرتعالی بود، ما الان باید همه دست در دست اوباما میگذاشتیم!
نه جناب ظریف! از سر احساس نبود که خمینی گفت؛ «از هر که بگذریم، از آلسعود نمیگذریم»! روح خدا، نه اتفاقی سخن میگفت، نه تصادفی رفتار میکرد! آن ابرمرد، همین امروز را میدید که علیه سعودی، آن همه با خشم موضع میگرفت! و ما فرزندان خمینی هستیم! ما اتفاقی تیتر نزدیم؛ «خبر مرگش»! ما پای تیترمان ایستادهایم! و شما را توصیه میکنیم به ایستادن پای دستی که به اوباما دادید! این هم شد حکایت آن تلفن کذایی؟! دولت محترم شعارش «تقدیر» بود یا «تدبیر»؟!
نه جناب ظریف! اگر رئیسجمهور قبل فقط یک بار وزیر امور خارجه خود را حین مأموریت از کار برکنار کرد، معالاسف رئیسجمهور فعلی این کار را با حضرتعالی چند بار کرده! سیاست «مدارا با دشمن، تندی با دوست» بارها حضرتعالی را حین مأموریت، از کار برکنار کرده! شما آن روز که مشغول پیادهروی با جانکری شدید، از وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی تبدیل به فقط وزیر امور خارجه دولت اعتدال شدید! و آن روز هم که با اوباما دست دادید! و آن روز دیگر با سعودی… و بسیاری روزهای دیگر! زین سبب است که نوشتم؛ «شما خیلی هم حالا مهم نیستید»! با این همه، فرض است بر شما، لااقل حرمت آن ۴ تا حمایت مشروط بزرگان از خود را نگه دارید! که صدالبته این حمایتهای مشروط از خیلیها بوده!
نه جناب ظریف! هر ثانیه آن ۶۰ ثانیه مصافحه شما با اوباما، دهها حجگزار ایرانی مشغول جان باختن بودند! شگفتا! سعودی هم بر بیتدبیری خود، نام «اتفاق» گذاشته! و من شک ندارم، آنجا و آن لحظه، شما وزیر امور خارجه دولت اعتدال بودید و بس! و نه وزیر امور خارجه انقلاب خمینی! و نه وزیر امور خارجه «از آل سعود نخواهیم گذشت»!
میدانم! خیمه حجاج در صحرای منا، خالی بود! و زرق و برق سازمان ملل را نداشت! میدانم! حجاج بیتالله الحرام، لباسی به تن نداشتند الا احرامی سپید، به رنگ کفن! اما با خط اتوی شلوار پرزیدنت وحشی، میشود باز هم سر هزاران طفل معصوم را برید! و سر ابنای بشر کلاه گذاشت! میدانم! دست حجاج، تنها چند سنگ بود که بر صورت شیطان بزنند! و رمی جمرات به جا آورند! اما دست شما، درست در همان لحظه، در دست شیطان بود! شیطان بزرگ! میدانم! و این را هم خوب میدانم که شما با «الفبای تدبیر» بیگانهاید و اصلا در آن حد نیستید که بخواهم بنویسم؛ «با الفبای مبارزه بیگانه هستید»! شما و مبارزه؟
نه جناب ظریف! دفعه بعد ۶۰ ثانیه را بکنید یک ساعت! از قبل هم خواهش میکنم برنامهریزی بکنید! اصلش اعتدال یعنی همین که حاجی جمهوری اسلامی در آغوش خدا باشد و وزیر امور خارجه دولت اعتدال در آغوش کدخدا!
عاقبت، همه که نباید «حج» بروند، عدهای هم باید «کج» بروند!
گفت: «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا»! آقای وزیر امور خارجه دولت اعتدال! به خدا راضی نیستیم دفعه بعد، اعمال مصافحه با شیطان بزرگ را نیمهکاره رها کنید! ما اما زمان خود را به وقت صاحبالزمان تنظیم کردهایم! و این همه را نشانه میدانیم! ساعتهای دوزمانه، عقربههای نیویورکی، کلاس کار انقلاب جهانی مهدی موعود را پایین میآورد! ساعت ما فقط یک زمان را نشان میدهد! شما راحت باش آقای ظریف! و به هر که میخواهی دست بده… تشریفاتی! یهویی! اتفاقی! تصادفی!
موضوعات مرتبط: نفوذ ، دل نوشته ها
برچسبها: اتفاقی , اوباما , ظریف , انقلابی
آخرین مکالمه بی سیم حاج حسین همدانی و محمد جواد ظریف ؛
مقاومت تکلیفه… مفهوم بود جواد جان ؟
دی ماه ۶۵ شهيد حسین همدانی فرمانده لشکر قدس بود
و شهید محمد اصغری خواه فرمانده گردان کمیل
حسین حسین محمد …
حسین حسین محمد …
حسین همدانی : محمدجان بگوشم
محمد : حاجی پرستوها دارن یکی یکی پر میکشن… نقل و نبات دشمن زیاد شده… یه جای خالی توی زمین نیست… بوی باروت و خون همه جا رو گرفته… شلمچه کربلا شده
الان تکلیف چیه حاجی ؟؟؟
حسین همدانی : محمد جان بگوش باش… إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ (۳۰ فصلت)
خط باید حفظ بشه…. این تکلیفه… مفهوم بود برادر؟ این یه تکلیفه
محمد: حسین جان کاملا مفهوم بود… یا زهرا(س)… یازهرا(س)
ظریف : حسین! حسین! ظریف… حسین! حسین! ظریف…
حسین همدانی: ظریف جان بگوشم
ظریف : حسین جان برگرد… ایران به شما نیاز داره… سوریه چه خبره ؟!
حسین همدانی : ظریف جان ، حرم عمه سادات در خطره… سوریه برای آمریکا بهانه است… هدف آنها ایرانه… اسراییل داره نابود میشه که دست به دامان تکفییری ها شده… آل سعود پشت تکفیری هاست… حتی روسیه هم فهمیده که باید خط مقاومت رو حفظ کنه… صهیونیست ها نباید پیروز بشن و باید از صفحه روزگار محو بشن… ما نبرد را بردیم به بیرون از مرزهای خودمون… نگران نباش ظریف جان… شما سنگر دیپلماسی رو حفظ کنید… ما تا آخر ایستاده ایم… انقلاب ما صادر شده… توی سوریه و عراق بسیج مردمی تشکیل شده…شما مراقب باشید که نکنه صهیونیست ها امیدوار بشن به تغییر رفتار شما…!
ظریف: حسین جان! حرفت درست ولی همیشه نمیشه که با سلاح جنگید و اسلحه دست گرفت… ملت ما کم آوردند… ملت دنبال مذاکره با امریکاست ، دنبال رفع کدورت هاست…
حسین همدانی : اشتباه نکن ظریف جان… ملتی که با دست خالی انقلاب کرد و جنگ را اداره کرد ، چطور الان کم آورده ؟ الان که اوضاع ما عالیه…
سید گفته : که ما الان در موقعیت بدر و خیبریم…
خستگی برای مردم ما معنا نداره ، مردم ما توی سختی ها بیشتر خودشون رو نشون میدن
ظریف : حسین جان آمریکا ما رو تهدید جدی کرده به حمله نظامی ! اونا میتونن با یه بمب کل سیستم دفاعی ما رو نابود کنن
حسین همدانی : شما نگران نباش… سید گفته آمریکایی ها لاف در غریبی می زنند…
اگه میتونست حمله کنه تا حالا اینکار رو کرده بود نترس ! شما باید به مردم امید بدید
ظریف : حاج حسین ! تحریم ها ما رو فلج کرده… به قول شیخ حسن ، محیط زیست و آب خوردن ما هم به تحریم ها وصله…
حسین همدانی : ما کی تحریم نبودیم؟ تحریم ها برای ما فرصته… سید فرموده بریم سراغ اقتصاد مقاومتی… مگه آب رو روی کاروان پسر فاطمه (س) نبستند؟ مگه جنگ ۸ ساله ما یادت رفته ؟ ما که زمان جنگ ، سیم خاردار هم نداشتیم… چطور پیروز شدیم؟
بی تدبیری در اقتصاد داخلی رو به حساب تحریم ها نزارید…
ظریف : قراره تا کی توی گذشته گیر کنیم ! بهتر نیست آینده رو دریابیم !؟
حسین همدانی : گذشته چراغ راه آینده است… بدون آگاهی از گذشته ، ساختن آینده معنا نداره… گذشته ما درخشانه… غرور آفرینه… رو سفیدی و عزته…
برای آمریکا تلخه ، سیاهه ، ظلمه…
امام با تکیه بر خداوند و به پشتوانه ی این مردم انقلاب کرد و عالم رو بهم ریخت… نظام سرمایه داری رو فلج کرد… انسان محوری رو نابود کرد…
ظریف : حسین جان ! شیخ حسن میگه : درس عاشورا مذاکره است… گفته ما حاضریم درباره سوریه درهرجایی با هرکسی مذاکره کنیم… همون طور که امام حسین (ع) با عمر سعد مذاکره کرد.
حسین همدانی : حرف سید رو گوش کن ظریف جان! ایشون فرمود مذاکره امام حسین (ع) مثل مذاکره امروزی نیست که بده و بستان باشد… امام حسین (ع) با عمرسعد تشر زده… تاریخ را درست تحلیل کنید آقا محمد جواد ! دشمن قابل اعتماد نیست… هر وقت به آمریکایی ها اعتماد کردیم ضربه خوردیم… مذاکره ممنوعه… این حرف سیده… مذاکره یعنی نفوذ… دشمن دنبال نفوذه ظریف جان! بعد اینکه با اوباما دست دادی ، دست خودت رو خوب نگاه کن ببین انگشت و انگشترت سرجاش هست یا نه… کسی که با آمریکایی ها قدم بزنه نمیتونه منتظر شفاعت شهدا باشه… با شیطان نمیشه قدم زد و دست داد… آمریکا کدخدا نیست… اصلا ما انقلاب کردیم که کدخدا نداشته باشیم ظریف جان! آمریکا شیطان بزرگه… اونا فهمیدن که حریف ما نمیشن… دنبال تغییر رفتار ما هستند…
من باید برم… کاروان ابی عبدالله (ع) توی راه کربلاست… همت و محمود شهبازی و احمد متوسلیان و خیلی از بچه ها منتظرن…. به شیخ حسن بگو کربلای ۵ یادش نره… ما از دژ اسطوره ایی بعثی ها گذشتیم… با دست خالی گذشتیم ولی با ایمان و مقاومت… پانزده روز بعد از کربلای۴ شلمچه رو فتح کردیم…
کلام آخر : مقاومت تکلیفه… مفهوم بود جواد جان ؟؟؟ تکلیفه…. راه نجات و پیروزی ، تبعیت از حرف های سیده .
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مكالمه بي سيم , همداني و ظريف , دفاع مقدس , كربلا
بسم رب الشهدا
اين روزا اصلا حالم خوش نيست ، كلافم و نميدونم چه مرگمه ... !
خستم . خيلي خستم . نياز شديد به استراحت دارم يا بهتر بگم دلم آسمون ميخواد ...
خيلي وقته ابرا آسمون دلمو سياه كردن ، بي مروتا قصد باريدنم ندارن ...
خيلي وقته سياهي ابرا جولوي تابش نور آفتاب رو به دلم گرفته ... !
خدايا يه كاري كن و يه مددي بهم بده تا ترك كردن رو ياد بگيرم
دلم آرامش ميخواد ...
دلم ميخواد مدتها بدون هيچ مسئوليتي و بدون هيچ نگراني آرام بگيرم ..
مثل يه ماهي قرمز حوض كه مدتهاس آروم رو آب خوابيده ....
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شهدا
بسم رب الشهدا
امروز داشتم براي كاري يه تيكه ورق از اين حلبياي روغن رو ميبريدم .
مجبور بودم با قيچي يه شكلي به اين تيكه حلبي بدم .
لبه خيلي تيزي داشت كه اگه رو دست كشيده ميشد خيلي بد برش ميداد .
يه باره ياد حرفاي يه مادر عربي تو منطقه فتح المبين افتادم كه داشت تعريف ميكرد :
دم در خونه ما يه جوون پاسدار رو جلو عروس و داماد با همين حلباي روغن سر بريدن .
نميدوني چه دست و پائي زد تا شهيد شد ....
يادمون نره آسايش امروزمون ، مرهون ايثار و فداكاري شهد است
خدا كنه برا فرداي قيامت جلوشون يه حرفي داشته باشيم و شرمنده نشيم !
انشاالله
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شهيد
گردش فصلها برای حیات مادّی یک امرِ طبیعی است ، ولی انسان میتواند انتخاب کند که همیشه
در بهار باقی بماند و هیچ گاه فصل زمستان را در روح خود تجربه نکند
دوران پیری ، زمستان جسم انسان است ولی میتوان بهار باطراوات جوانی را در دل حفظ کرد ؛
تنها چیزی که دل آدم را پیر میکند، دوست داشتن دنیا است
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , بهار
بنا بر آیۀ 67 سورۀ مائده که مربوط به روز غدیر است (...وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه)، محور رسالت رسول خدا(ص) معرفی مفهوم و مصداق «ولایت» بود. یعنی مهمترین هدف و محور برای تحلیل تمام اتفاقات تاریخ حیات رسول خدا(ص) جاانداختن ولایت است. این داستان هنوز هم ادامه دارد. محور اصلی تمام اتفاقات از صدر اسلام تا الان و تا زمان ظهور جاانداختن مفهوم ولایت است. در این وقایع اخیر هم اینگونه بود.
جنایتی که فرعون مصر نکرد، جنایتی که هیلتر نکرد، اینها در منا کردند. بیش از 4 هزار نفر در حال عبادت، در یک خیابان، در یک ساعت کشته شدند تا معلوم شود که دنیا بدون ولایت روی آرامش نخواهد دید. آنهایی که به آسانی دروغ میگویند 4 هزار نفر را گفتهاند. خدا میداند تعداد کشتههای واقعی چند نفر بوده.
کسانی که آنجا بودند میگویند بعضی قسمتها بیش از جمعیت حجاجی که روی زمین افتاده و پس از ساعتی تشنگی زیر گرما جان دادند، پلیس آنجا بود و اجازه نمیدادند کسی نزدیک شود. اگر همان پلیسهای سعودی نسبت به این کشتار توجیه نبودند، همین پلیسها کافی بودند برای اینکه با حداقل وجدان انسانی و تلاش خودشان حجاج را از کشته شدن نجات بدهند.
یا ضرورت حضور ولی الله الاعظم را درک میکنیم، یا در دریای خون غرق میشویم. یا خودمان میفهمیم یا با حوادث به ما میفهمانند.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: جنايت , سعود , هيتلر , منا
وقتی دلت برا یه کار خوب تنگ میشه
حتماً به سراغ اون کار خوب برو و انجامش بده !
امّا وقتی دلت برا یک کار بد تنگ شد اون رو به تأخیر بنداز
و سعی کن از زیر حرف دلت فرار کنی!
این مهمترین رمز موفقیت در تعالی روح
و مبارزه با هوای نفسه ؛
هوسهای خوب دل ما ، الهامات الهی هستن
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم ...
کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند ...
برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم ...
با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
اگه كسي بهتون قولي داد وفاي به عهدش رو از خدا بخوايد ،
اگه كسي بهتون خيانت كرد جبرانش رو از خدا بخوايد
اگه كسي به شما يه خدمتي داشت تشكرش رو از خدا بكنيد .
البته از خود افراد هم وفا و جبران بخوايد و از خود افراد هم تشكر كنيد
ولي هميشه طرف اصلي خودتون رو خدا بدونيد كه شما رو خيلي دوس داره
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
پینو کیو کجایی ؟؟؟؟
این روزها دماغها کوچکتر
و دروغها بزرگ تر می شوند،،،،
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , پينوكيو
بنا بود مصرف ترس در انسان این باشد که از همۀ خطرها بترسد
و مانند کودکی که به مادر پناه میبرد
به خدا پناه ببرد و سپس با تکیۀ به او از چیزی نترسد!
اما هم از خطراتِ اصلی حیات نترسیدیم ،
و هم هر گاه ترسیدیم به خدا پناه نبردیم ؛
حالا از پناه بردن به خدا میترسیم ،
یعنی نمیتوانیم به او توکل کنیم.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
اونقدر خستم كه حاضرم سرم رو روي تيكه سنگي بذارم و بخوابم
ولي به ديوار وجود خيلي از آدما كه بارها رو سرم آوار شدن
تكيه نكنم
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , تيكه سنگ
می خندم...
ساده می گیرم...
ساده می گذرم...
بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ...
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "بيخيالي" زده ام ...!
روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ...
می خندم که جای زخــم ها را نبینی.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی
او از نژاد جاده باشد و رفتنی
آری روزها گذشت ،
همان شد ، او رفت ، من شکستم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شيشه
گریــــه همیشه زبان ضعـــف نیست
شاید کودکــانه .. شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شــود
می فهمــم نه ضعیفم .. نه کودکم .. بلکه پر از احساســم …
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
تلاش کردن ، حتی اگر بیهوده باشه ، مقدسه. من سکون و بیهودگی رو نجاست و ناپاکی میدونم.
آدمها سه ویژگی جالب دارن که من همیشه از فکر کردن به اونها خنده ام میگیره: یکی اینکه فکر میکنند از سایر حیوانات مهمترند ( در حالی که من گوسفندان زیادی می شناسم که از تعداد زیادی از آدمهایی که میشناسم ، آدم ترند !). ویژگی دوم اینکه فکر میکنند فساد در هیچ مقطعی از تاریخ به اندازه زمان آنها نبوده ، و سوم اینکه معتقدند آخرالزمان در دوره آنها روی میدهد .
همیشه فکر میکنم اگر بدنم از حرکت بایستد ، به خاطر تمام لحظه هایی که نکوشیده ام و نجنبیده ام ، حسرت خواهم خورد. فرصت برای آرامش و سکون ابدی زیاد است.
من عاشق این جمله ام که میگویند : نگویید وطنم برای من چه کرده ، بگویید من برای وطنم چه کرده ام ؟
وای به روزی که بفهمی برای کسی یا چیزی جنگیده ای که ارزشش را نداشته است…
به جای اینکه انسانها را بر اساس داشته هایشان بسنجیم ، بهتر است آنها را بر اساس داده هایشان بسنجیم . چه چیزهایی را از دست داده اند و چه فرصت هایی را کنار گذاشته اند ، تا در وضعیت امروز قرار گرفته اند …
يا علي
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: تلاش , بيهودگي , ناپاك , حركت
قصه بودن من و تو ...
يه برگيه از دفتر افسانه اي راز بقا
دل آدم اگه ميشكنه !
گل اگه ميميره !
اگه باغ به خودش رنگ خزون ميگيره !
همش يه هشداره براي تو
جون من سخت نگير
زندگي كوچ كردن همين چلچله هاس . . .
به همین قشنگي !
به همین کوتاهی !!
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , گل
اگر باور کنیم هر امتحانی که از ما گرفته میشود تأثیرات آن تا ابد باقی خواهد ماند
و ما برای همیشه در دنیا و آخرت با نتیجۀ این امتحانات زندگی خواهیم کرد،
قبولی در یک امتحان را هم از دست نخواهیم داد؛ نباید بترسیم!
کافی است از خدا کمک بگیریم آنگاه بیشک در همه امتحانات قبول خواهیم شد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته های من , دلنوشته , جملات زیبا , حرفهای زیبا
زهی خیال باطل
چه ساده لوح اند
آنان که می پندارند
غبارزمان تو را از یادم خواهد برد
نمیدانند تو بسان روح در کالبدمی
وخیال تو بردیوار دلم آویخته تا آخرین
تپـــــــش ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , كالبد
رنجت را به کسی نگو ...
لاشخوران منتظر خوردن کسانی هستند که از درد مینالند !!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
دیوانه ات می کنند
مسئله هایی که در ذهنت به جای اینکه حل شده باشند
ته نشین شده اند
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دل نوشته , امام زمان , دلم گرفته , یاد جبهه ها به خیر

اینجا همه دلتنگند
دنبال گمشده ای هستند
من هم دنبال گمشده ای می گردم
گمشده ای به نام من …
موضوعات مرتبط: انتظار ، دل نوشته ها
برچسبها: دل نوشته , امام زمان , دلم گرفته , یاد جبهه ها به خیر
اما زمانی که دفتر انتظارم رو ورق می زنی می بینی بلاگفا رو بیشتر از امامم می شناسم !
حتی گاهی صد بار وبم رو چک می کنم اما عهدم رو نه !
ببین چه کرده اند با من !
خیر سرمان می گوییم بیا که منتظریم !!!!
فدای غربتت ، مفرد مذکر غایب
محمد

برای شنیدن آهنگها باید فلش پلیر نصب شده باشد
موضوعات مرتبط: انتظار ، دل نوشته ها
برچسبها: دل نوشته , امام زمان , دلم گرفته , یاد جبهه ها به خیر
هیچ ادعایی و قضاوتی در بین نیست. فقط مینویسم
واقعیات زندگی کسانی که بی ادعا سینه سپر کردند و زخم خوردند
و در اوج تنهایی به آسمان پر میکشند
(چی فکر میکردیم چی شد )
انگار همین دیروز بود که با چند تا از دوستان کنارش نشسته بودیم و
از خاطرات آن روزها میگفتیم نوبت به او رسید
با تمام دردیکه داشتحرف که می زند ،
گویی وقایع آن روزها را پیش چشمت مجسم می کند.
از جوانمردی در سالهای پایمردی می گوید ...
می خندد و اشک می ریزد برای من و دیگریارانش که پیمان استواری با هم بسته بودیم.
می گفت : حالا که باید غزل خداحافظی رو بخونم ،
اومدین سراغم . مجلس انسی است اشک اختیارش با ما نیست
وداعی با همان چشمان اشکبار
جمعه شب بود که بعلت درد و مشکل همیشگی دو روزی بود که بستری شده بودم
حدودساعت ده ونیم شب از منگی دارو خلاص شدم و
چشم وا کردم دیدم اردشیر یکی از دوستانم جلوی در ایستاده و گریان گفت او هم رفت ...کی؟
... محمد رضا ،
اومدم دنبالت بریم فردا دفن میشه...
با هم راه افتادیم تمام طول راه در سکوت اشک میریختیم و اشک
یادگارش یک فرزند دختر معلول ذهنی و یک خانه آجری و اتاقی که محل زندگی او همسر و دخترش بود ...
بدون هیچ وسیله اضافی که مهربانی و محبت او در آن موج میزد ...
یادت بخیر بزرگ مرد
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، دل نوشته ها
برچسبها: جانباز , جانبازان , شهدا , شهيد
چون وقتی محرم میآید صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر ،
يكماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد
و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم میآید...
متن كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: انتظار ، جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: امام حسين , حسين مظلوم , يا حسين , درددل
ادامه مطلب
به نظر من بدترين و خطرناكترين حرف اينه كه بگيم
« همه اين جورند »
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , حرفهاي درست , حرف كامل , حرف
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آنها همديگر را دوست ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آنها همديگر را دوست دارند نمىباشد.
من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد
و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.
من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصلهها.
عشق واقعى نيز همين طور است.
من باور دارم ...
که ما مىتوانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
من باور دارم ...
که زمان زيادى طول مىکشد تا من همان آدم بشوم که مىخواهم.
من باور دارم ...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم
زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آنها را مىبينم.
من باور دارم ...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مىدهيم ،
صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.
من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد ، انجام مىدهد ،
صرفنظر از پيامدهاى آن.
من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند،
به کمک ما مىآيند و ما را نجات مىدهند.
من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم
امّا اين به من اين حق را نمىدهد که ظالم و بيرحم باشم.
من باور دارم ...
که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشتهايم و آنچه از آنها آموختهايم بستگى دارد تا
به اين که چند بار جشن تولد گرفتهايم.
من باور دارم ...
که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم،
گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.
من باور دارم ...
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما
از حرکت باز نخواهد ايستاد.
من باور دارم ...
که زمينهها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بودهاند
امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.
من باور دارم ...
که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم ،
زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد.
من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.
من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آنها را نمىشناسيم
تغيير يابد.
من باور دارم ...
که گواهىنامهها و تقديرنامههايى که بر روى ديوار نصب شدهاند
براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.
من باور دارم ...
که کسانى که بيشتر از همه دوستشان دارم خيلى زود از دستم گرفته خواهند شد.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درد دل , جملات زيبا , حرفهاي درست , حرف كامل
به راحتی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد
ولی به سختی می شه در قلب او جایی پیدا کرد.
به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد
ولی به سختی می شه اشتباهات خود را پیدا کرد.
به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد
ولی به سختی می شه زبان را کنترل کرد.
به راحتی میشه کسی را بخشید
ولی به سختی می شه از کسی تقاضای بخشش کرد.
به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم
ولی به سختی می شه این رنجش را جبران کنیم.
ولی به سختی می شه به آن ها عمل کرد.
به راحتی میشه به کسی قول داد
ولی به سختی می شه به آن قول عمل کرد.
به راحتی میشه به رویاها فکر کرد
ولی به سختی می شه برای بدست آوردن یک رویا جنگید.
ولی به سختی می شه آنرا نشان داد
به راحتی میشه هر روز از زندگی لذت برد
ولی به سختی می شه به زندگی ارزش واقعی داد.
به راحتی میشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد
ولی به سختی می شه به آن معنا بخشید.
به راحتی میشه گرفت
ولی به سختی می شه بخشيد .
ولی به سختی می شه از آن اشتباه درس گرفت.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , حرفهاي درست , حرف كامل , حرف
اگر مثل گاو گنده باشي ، ميدوشنت ،
اگر مثل خر قوي باشي ، بارت مي كنند ،
اگر مثل اسب دونده باشي ، سوارت مي شوند ....
فقط از فهميدن تو مي ترسند
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , حرفهاي درست , حرف كامل , حرف
آقای معتدل سلام
این کجای عدالت است که بیایید در رسانه ی ملی و در مقابل دیدگان حدود ۷۵ میلیون ایرانی
به رئیس دولت قبلی اتهاماتی وارد کنید و بخندید و یک آب هم نوش جان کنید؟
مگر قرار نبود که به مردم گزارش ۱۰۰ روزه ی عملکردتان را بدهید ؟
پس گزارشتان کجاست؟وعده های سر خرمن؟
مگر شما وضعیت کشور را نمیدانستید؟
اگر میدانستید و آمدید پس چرا بهانه های قوم یهود را می آورید؟
کارتان را بکنید.
اما اگر ندانسته پای در میدان سیاست و اقتصاد دشوار کشور گذاشتید ،
باید گفت که بسی جای تاسف برای شما.
من به عنوان یک فرد که وابستگی به هیچ حزب و گروه خاصی
جز حزب سید علی که همان صراط مستقیم است ندارم.
از شمایی که به قول خودتان حقوقدان هستید
و نه سرهنگ بیشتر انتظار داشتم .
با نگاه بی طرفانه هم حتی نمیشود کار شما را توجیه کرد
چه برسد به به نگاه برخی از مردمان سیاست دوست کشورم
که هر کدام شان پیر سیاستند و طرفدار حزب خاص .
امیدوارم فرصتی فراهم شود که طرف مورد اتهام هم بتواند دفاعیات خود را
در رسانه ی ملی و رو در رو با شما ارائه کند.
لطفا شما مشغول کار خود باشید و کار به دولت قبل نداشته باشید
چرا که شما هم میروید و دولت جدیدی می آید ،
ما هنوز مشکلاتمان رفع نشده و۱۰۰ روز شما تمام شد.
فقط میتوانم بگویم من گزارش عملکرد نشنیدم
فقط گزارشی مفصل و البته برنامه ریزی شده
از قبل جهت تخریب تمام کارهای ارزشمندی که احمدی نژاد
(با وجود تمام انتقاداتی که بهش دارم)
شنیدم و از یک حقوق دان بعید بود با این لحن صحبت کند اقا سرهنگ.
امام خامنه ای فعالیت های ۸ ساله رو مهم ارزیابی فرمودند
اما چرا شما فقط قصد تخریب دارید!!!
امام خامنه ای آغاز سال ۹۲ در حرم مطهر رضوی فرمودند:
امتیازاتی که امروز وجود دارد، منهای ضعف هایی که وجود دارد."
موضوعات مرتبط: نفوذ ، دل نوشته ها
برچسبها: آقای معتدل سلام , حزب و گروه خاص , گزارش ۱۰۰ روزه , حقوقدان یا سرهنگ
فرا رسیدن ماه محرم « ماه پیروزی خون بر شمشیر »
و اثبات مردانگی در برابر عهدی که با امام خود بستند ، تسلیت باد ...
از لج بعضی ها هم که شده بلند بگو [ مرگ بر آمریکا ]
موضوعات مرتبط: نفوذ ، دل نوشته ها
برچسبها: آمريكا , ترس آمريكا , ترس از ايران , آمريكا و اسرائيل
افتــــــادم ...
بسان آن برگ زرد ، که درخت از حضورش خسته شد
سقوط من از زردی نبود
سبز بودم وگرم ، که آفت زده شدم و ...
افتـــــادم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , درخت
ربنای شجریان + روایتی از امیرالمومنین
+ روایتی از حضرت علی در رابطه با امثال شجریان
+ تصاویر پارتی زنان و مردان فاسد بی بی سی + عکس های محمدرضا شجریان
+ حمله شجریان به اسلام در مصاحبه با صدای آمریکا+فیلم
+ دانلود ربنای بسیار زیبای حامد زمانی
این روزها دیگه روزه برخی بدون ربنای شجریان قبول نیست ...
یه سری هم که کلا افسردگی گرفتن از فقدان ربنای شجریان ....
خبرهای پراکنده ای هم از سراسر کشور به گوش میرسه که
یه عده کثیری از طرفداران استاد اعتضاب روزه کردن
و دیگه روزه نمیگیرن بدون ربنای شجریان .... !!!
اما با توجه اظهارات جالب آقای شجریان مبنی بر اینکه
این مذهب هستش که باعث عقب موندگی و جلو پیشرفت و موسیقی و اینا رو گرفته
و تصاویر جالبی که ایشون با نسوان و بهاییان و ... منتشر شده
دوست دارم یه روایت که زبان حال برخی دوستان هست بذارم :
موضوعات مرتبط: نفوذ ، مذهبی ، دل نوشته ها ، دانلود آهنگ ، دانلود سخنرانی ، دانلود مداحی
برچسبها: ربنا , شجریان , حامد زمان , رمضام
ادامه مطلب
یکی از سؤالاتی که همیشه مطرح بود این هست که آیا
در هنگام عزاداری لخت کردن برای سینه زدن جایز هست یا نه
خیلی از مراجع گفتن عیب نداره و خیلی هم گفته اند مشکل داره
اما من خودم به عنوان یکی از خادمين هیئت امام حسین (ع)
مخالف لخت کردن هستم.
دلیل بنده هم هیچ ربطی به نظرات مراجع بزرگوار نداره
هرچند که نظرات این بزرگواران برای ما پر اهمیت هست.
شخصاً وقتی توی خونه هستم جلوی پدر و مادرم و فرزندم با لباس زیر نمی شم
و حتما پیراهن به تن می کنم تا حرمت نگه دارم.
حالا چطور در مجلسی که همه ما معتقدیم
خانم فاطمه زهرا (س) و امام زمان (عج)
حضور دارند خودم رو لخت کنم ؟
این بی حرمتی نیست ؟ دور از ادب نیست ؟ بی حیایی نیست ؟
بنده شخصاً به همین دلیل هیچوقت در مراسمات عزاداری لباس خودم رو در نمیارم
تا حرمت نگه دارم.
برادر مداح جناب آقای حاج . . . که خودم یکی از طرفداران شما هستم ،
چرا تو مراسماتتون میگید که اونایی که لباس در نیاوردن برن عقب چون صف رو بهم می زنند ؟
عزیز دل برادر یا شما اعتقاد نداری که خانم فاطمه زهرا(س) توی اون مجلس هست
یا اینکه تابحال به این موضوع دقت نکردی عزیز ...
نظر ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی خامنه ای :
در صورتى که نامحرم نباشد و مستلزم مفسده نباشد ،
برهنه شدن و سینه زدن جایز است
ولى مناسب است با لباس عزادارى انجام بگیرد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: عذارداري , مراسم , سوگواري , لخت شدن
فرض مي كنيم زندگی مثل یه بازیه . قاعده این بازی اينجوريه كه بایستی پنج تا توپ رو در آن واحد تو دستتون نگه داريد و مانع از افتادنشون روي زمین بشيد . جنس یکی از اون توپها از لاستیکه و مابقی شیشه ای هستن . پر واضحه که در صورت افتادن توپ پلاستیکی رو زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا مياد ، اما اون چهار توپ دیگه به محض برخورد با زمين ، کاملا شکسته و خرد میشن .
اون چهارتا توپ شیشه ای اينا هستن : خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح خودمان و توپ لاستیکی همون کارمون هستش . کار رو بر هیچ كدوم از عواملي كه گفتم ترجیح ندید ، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود داره ولی دوستی که از دست بره دیگه بر نمیگرده ، خونواده ای که از هم پاشید دیگه نميشه جمعش كرد . سلامتی از دست رفته برنمیگرده و روح آزرده دیگه آرامشی نداره .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: قاعده بازي , زندگي يه بازيه , خانواده , سلامتي
...
تقدیر را خیلی دوست دارم چون منو با تو آشنا کرد،تقدیر رو دوست ندارم چون تو رو از من جدا کرد.
پارک رو دوست دارم چون لحظه های قشنگی رو اونجا داشتیم،پارک رو دوست ندارم چون دیگه بدون تو اونجا برام مفهومی نداره.
محسن یگانه رو دوست دارم چون همیشه می گفتی صداش قشنگه،محسن یگانه رو دوست ندارم چون با صداش به یاد تو می افتم.
دستمال جیبی رو دوست دارم چون اولین بار خریدم تا چشمات رو تمییز کنی، دستمال جیبی رو دوست ندارم چون آخرین بار باهاش اشکامو پاک کردم.
سفر رو دوست دارم، چون یکی از آرزوهامون سفر بود، سفر رو دوست ندارم چون اون باعث شد تصادف کنی.
دکترا رو دوست دارم چون جون مردم رو نجات می دن، دکترا رو دوست ندارم چون نتونستن نجاتت بدن.
بارون رو دوست دارم چون اون روز بارونی که با هم بودیم خیلی خوش گذشت، بارون رو دوست ندارم چون روز تدفین تو بارون می زد.
مرگ رو دوست دارم جون با اون به تو می رسم، مرگ رو دوست ندارم چون تو رو ازم گرفت.
عشق رو دوست دارم چون عاشقت بودم، عشق رو دوست ندارم چون نمی تونم دیگه عاشق بشم.
...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دوست دارم , عشق , دكتر , مرگ
و باز هم عشق...
تعدادى از متخصصان اين پرسش را از گروهى از بچه هاى 4 تا 9 ساله پرسيدند که: « عشق يعنى چه؟ » پاسخ هايى که دريافت شد عميق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود:
(ربکا، 8 ساله) : هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت ديگر نميتوانست دولا شود و ناخنهاى پايش را لاک بزند. بنابراين، پدربزرگم هميشه اين کار را براى او مي کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. اين يعنى عشق.
(بيلى، 7 ساله) : وقتى يک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا مي کند متفاوت است. شما ميدانيد که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد.
(کارل، 6 ساله) : عشق هنگامى است که يک دختر به صورتش عطر مي زند و يک پسر به صورتش ادوکلن مي زند و با هم بيرون مي روند و همديگر را بو مي کنند.
(کريس، 5 ساله) : عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران مي رويد و بيشتر سيب زمينى سرخ کرده هايتان را به يکنفر مي دهيد بدون آن که او را وادار کنيد تا او هم مال خودش را به شما بدهد.
(دنى، 7 ساله) : عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست مي کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را مي چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است.
(نيک، 9 ساله) : اگر مي خواهيد ياد بگيريد که چه جورى عشق بورزيد بايد از دوستى که ازش بدتان مي آيد شروع کنيد. (ما به چند ميليون نيک ديگر در اين سياره نياز داريم؟)
(نوئل، 7 ساله) : عشق هنگامى است که به يکنفر بگوئيد از پيراهنش خوشتان مي آيد و بعد از آن او هر روز آن پيراهن را بپوشد.
(تامى، 8 ساله) : عشق شبيه يک پيرزن کوچولو و يک پيرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همديگر را دوست دارند.
(الين، 5ساله) : عشق هنگامى است که مامان بهترين تکه مرغ را به بابا ميدهد.
(کارن، 7 ساله) : هنگامى که شما عاشق يک نفر باشيد، مژه هايتان بالا و پائين ميرود و ستاره هاى کوچک از بين آنها خارج مي شود.
(جسيکا، 8 ساله) : شما نبايد به يکنفر بگوئيد که عاشقش هستيد مگر وقتى که واقعاً منظورتان همين باشد. اما اگر واقعاً منظورتان اين است بايد آن را زياد بگوئيد. مردم معمولاً فراموش ميکنند.
و سرانجام ...
زيبا ترين جواب را يک پسر چهارساله داد که پيرمرد همسايه شان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گريه کردن پيرمرد را ديد، به حياط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسيد به مرد همسايه چه گفتي؟
پسرک گفت: " هيچى، فقط کمکش کردم که گريه کند."
دستت که بلرزد اشتباه مينويسي
پايت که بلرزد اشتباه ميروي
دلت که بلرزد ...وامصيبتا ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: عشق , عشق يعني چه , مادر بزرگ , لاك
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: مادر , مرك , ترس , ظلم
هیچکس،
بر نیمکت پارک
به تنهایی نمینشیند،
یا یار در بر است،
یا یاد یار در سر…!
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: یار , ياد يار , ياد يار در سر , نيمكت
موضوع انشاء: يك لقمه نان حلال
نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماستبندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت ميدهد تا آبي كه در شيرها ميريزد و ماست ميبندد حلال باشد. آقا تقي ميگويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.
دايي من كارمند يك شركت است. او ميگويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نميگيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. داييام ميگويد: من ارباب رجوع را مجبور ميكنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه ميگيرم!
عموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او ميگويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نميشود و هر چه ذبح ميكنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در ميآيد. او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند وگرنه آنها را ذبح نميكند. عمويم ميگويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همهي پولهاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. عمو ميگويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نميكند. پول حرام بيبركت است.
من فكر ميكنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچوقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم ميآورد. تازه يارانهها را خرج ميكند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم. ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب ميخواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت ميكرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود!!!
موضوعات مرتبط: متفرقه ، دل نوشته ها
برچسبها: موضوع انشاء , يك لقمه نان حلال , حلال , نان حلال
همين آدم ها...
آدمهايي که توي اتوبوس وقتي تصادفي چشم در چشمشان مي شوي، دستپاچه رو بر نميگردانند، لبخند مي زنند و هنوز نگاهت مي کنند.
مثل آن راننده تاکسياي که حتي اگر در ماشينش را محکم ببندي بلند مي گويد: روزخوبي داشته باشي.
مثل دوستي که هميشه موقع دست دادن خداحافظي، آن لحظهي قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهايت يک فشار کوچک مي دهد… چيزي شبيه يک بوسه!
آدمهايي که حواسشان به بچه هاي خسته ي توي مترو هست، بهشان جا مي دهند، گاهي بغلشان مي کنند.
دوست هايي که بدون مناسبت کادو مي خرند، مثلا مي گويند اين شال پشت ويترين انگار مال تو بود. يا گاهي دفتريادداشتي، نشان کتابي، .. .
آدمهايي که از سر چهار راه نرگس نوبرانه مي خرند و با گل مي روند خانه.
آدمهاي پيامكهاي آخر شب، که يادشان نمي رود گاهي قبل از خواب، به دوستانشان يادآوري کنند که چه عزيزند، آدمهاي پيامكهاي پُر مهر بي بهانه، حتي اگر با آن ها بدخلقي و بي حوصلگي کرده باشي.
آدمهايي که هر چند وقت يک بار ايميل پرمحبتي مي زنند که مثلا تو را مي خوانم و بعد از هر يادداشت غمگين خطهايي مي نويسند که يعني هستند کساني که غم هيچکس را تاب نمي آوردند.
آدمهايي که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.
آدمهايي که اگر توي کلاس تازه وارد باشي، زود صندلي کنارشان را با لبخند تعارف مي کنند که غريبگي نکني.
آدمهايي که خنده را از دنيا دريغ نمي کنند، توي پياده رو بستني چوبي ليس ميزنند و روي جدول لي لي مي کنند.
*همينها هستند که دنيا را جاي بهتري مي کنند براي زندگي کردن*
موضوعات مرتبط: خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: همين آدم ها , حواس , بهتر , كلاس
خدای خوبِ من؛
زندگی به سختی اش می ارزد؛
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: قصه بی غصه , خدا , انتهاي هر قصه , خداي خوب من
چهار فصل کامل نیست
هوای تو هوای
دیگریست...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: چهار فصل , دلنوشته , دلنوشته ها , هواي تو
حکایت سپیده
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.
بهار زندگی
مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.
احسان به پدر و مادر
یکی از وظایف مهم دینی و اخلاقی ما، احسان به پدر و مادر است. در قرآن کریم، چندین بار احسان به آنان، توصیه شده است. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره نگاشته اند: «انیکی به پدر ومادر، پس از یکتاپرستی از واجب ترین واجبات است؛ همان گونه که آزردن پدر و مادر پس از شرک، از بزرگ ترین گناهان است». و در جای دیگری آورده اند: «در چند جای قرآن کریم، خداوند متعال، احسان به والدین را در کنار توحید و نفی شرک آورده است و پس از فرمان به توحید یا نهی از شرک، به احسان نسبت به پدر و مادر فرمان داده است». تأکید قرآن کریم بر احسان به پدر و مادر نشان از عظمت والای مقام آنان، در فرهنگ اسلامی دارد.
بزرگ ترین واجب
در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است».
زیباترین ستاره سپاس
مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم. روزت مبارک باد.
بوسیدن پدر و مادر
بوسه، پیام محبت است؛ شعر ناسروده عشق است؛ تبلور بالاترین تکریم است؛ جلوه عملی عاطفه هاست. پدر و مادر بی شمارترین بوسه های محبت آمیز را از کودکی نثارمان کردند. اکنون که نهال وجود ما از آن محبت ها به پا ایستاده است و درخت زندگی آنان رو به فرسودگی نهاده، باید بهترین محبت ها و بی شائبه ترین عواطف را نثارشان کنیم. بوسیدن ابزار این مهر ورزیدن است. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: بوسیدن پدر و مادر عبادت است.
نگاه محبت آمیز
«نگاه» مقوله شگفتی است. هر نگاه پیامی دارد از این رو در فرهنگ اسلامی برخی از نگاه ها معصیت است و برخی عبادت. در روایت آمده است: «نگاه مهرآمیز فرزند به پدر و مادر، عبادت است». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز فرمودند: «درهای آسمان در چهار هنگام به رحمت گشوده می شود: هنگامی که باران می بارد، آن گاه که فرزند به چهره مادر و پدر می نگرد، وقتی که در کعبه باز می شود و آن زمان که ازدواجی شکل می گیرد».
چلچراغ محبت
مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.
مادر، کانون عشق
مادر، کانون عاطفه و مهر است و ظرفیت و شکیب کمتری برای تحمل ناگواری ها دارد، لطافت طبعش و ضعف طبیعی او از یک سو، و ناتوانی های فرساینده ای که از به دنیا آوردن فرزند و دیگر رنج ها در او پدید آمده است از سوی دیگر، او را به شدت ناتوان می کند. بی شک او شایسته تکریم، نوازش، عطوفت و خدمت است.
غزل لطیف روزگار
ای مادر عزیز، تو بهترین گل واژه هستی، هستی؛ تو غزل لطیف روزگاری؛ تو دیوان محبت هایی؛ تو سرود جویباری؛ تو اقیانوس عشقی؛ تو دفتر رنج های نامکتوبی. اکنون که من از تو هستی یافته ام جانم فدایت باد!
خدمات جبران ناپذیر مادر
مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «مادرم، سخت پیر شده است و اکنون نزد من زندگی می کند. او را بر دوش می گیرم و جابه جا می کنم. خود به او غذا می خورانم و شست و شویش می دهم. با این حال، از روی شرم، چهره ام را از او برمی گردانم تا بدین گونه او را تعظیم کرده باشم. آیا تلافی خدمات او را کرده ام؟» فرمودند: «نه». در ادامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با برشمردن مشکلات و رنج های که مادر در دوران بارداری و طفولیّت فرزند خود تحمل می کند علّت این حکم را مورد اشاره قرار می دهند.
عطر همه گل ه
یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.
سرو سایه گستر زندگی
مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سر و سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد.
شگرفی عشق
همه می شناسیمش؛ همو که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست.
نیکی به پدر و مادر پس از مرگ
پدر و مادر ما، پس از مرگ، بی نواتر و نیازمندتر از همیشه اند. دستشان کوتاه گشته و فرصت عمل برای آنان تمام شده است و چشم به راه احسان ما هستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سرور نیکوکاران، در روز قیامت، مردی است که پس از مرگِ پدر و مادرش به آنان، نیکی کرده باشد».
مردی درباره نیکی کردن به پدر و مادر، پس از مرگ، از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کرد. حضرت این وظایف را معین کردند: ۱٫ نماز خواندن برای آنان؛ ۲٫ آمرزش خواستن برای آنان؛ ۳٫ وفا کردن به پیمان هایشان؛ ۴٫ بزرگداشت دوستان آنان.
بر مزار تو
مادر، می خواهم با اشک هایم، گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه، و روز مادر، بر مزارت گذارم. مادر، در این روز، آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش. هنوز باور ندارم که تو رفته ای. هنوز دست احساس تو را حس می کنم. تو زنده ای!
زیارت قبور پدر و مادر
یکی از سنت های اسلامی، زیارت قبر پدر و مادر است. عمل به این سنت، هم پیوند با پدر و مادر را پس از مرگ نگاه می دارد و هم یکی از شیوه های احسان و نیکی کردن به پدر و مادر است؛ به ویژه اگر زائر قبور، برای آنان از خداوند، درخواست آمرزش کند و به قرائت قرآن پردازد.
عاشقانه ترین غزل
مادر، تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قصیده بلند عشق؛ ای عاشقانه ترین غزل؛ ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی تو بهترین بیت رباعی محبتی.
مادر، شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم. دو بیتی های احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ای بهترین شعر زندگی، روزت مبارک باد.
حکایت
وقتی به جهل جوانی بانک بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرْشتی می کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی درین روز بر من جفا که تو شیر مردی و من پیر زن
زلال هرچه عشق
مادر! تو پروانه دشت ایثاری؛ شمع فروزان محفل مایی؛ تو عطر خوش بوی همه گل هایی. در ژرفای دیدگانت، رودی از محبت موج می زند و دستان مهربانت سهمی از سخاوت آفتاب دارد. تو چون دریا بی دریغ، پایان نداری. تو زمزمه هرچه محبتی؛ عطر هرچه رازی؛ زلال هر چه عشقی؛ تو بلور شفاف خلوصی؛ وسعت بی کران مهربانی و صبری.
من لطافت نسیم، سیپدی سپیده، نستوهی کوه و صداقت آیینه را در تو می نگرم. مادر، گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛ دریاها به تو غبطه می خورند؛ بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛ و ملکوتیان بر تو درود می فرستند. خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد. تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، پیامها
گاهی گمان نمیکنی و میشود گاهی نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی استجابت است گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود...
موضوعات مرتبط: متفرقه ، اس ام اس های خوب ، دل نوشته ها
دسته بندی زیبای انسانها از دید دکتر شریعتی!
ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و ...
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است
دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، اطلاعات عمومی ، متفرقه ، دل نوشته ها
امشب را بخاطر خواهم سپرد که عطر تو بر من وزید ...
امشب را بخاطر خواهم سپرد که اشارت تو به من رسید ...
امشب را بخاطر خواهم سپرد که انتظارم را پایان دادی و بالاخره نیم نگاهی کردی ...
شاید ... باید باز به کهف دلدادگی و خلوت با غم عشقت برگردم ...
شاید ... باید مردانه تر عاشقی کنم ...
شاید ... باید اویس را در خاطره ها زنده کنم ...
پس این آخرین یادگاری من ... در بهار ۸۹ تا آن نیم نگاهت بر من هم بوزد ...
تا بلکه نامم فقط در ردیف نفسهای سوخته نباشد ...
تا بلکه نامم در دفتر دلهای سوخته هم ثبت شود ...
تا بلکه ...
چشم انتظارم آقا ...
امشب ، یک شب ِ بخصوص است ...
دلم میخواهد بنویسم
نه آنکه فکر کنی حرفها و حدیثها سبب شده ... نه ، فقط دل ِ تنگم این روزها زود میشکند و زود
می گیرد ...
در عجبم از آنکه چندین سال و چندین نسل است که داریم حافظ میخوانیم ؛
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد ...
و هنوز غافلیم از این معنای بزرگ ...
نه عالم عشق را میفهمیم و نه دنیای مودت را
اسمهای جدیدی پیدا کرده ایم ...
بعضیهامان روشنفکریم !
میگوییم هیچ ایرادی ندارد اگر ندبه بخوانیم و عاشورا و نافله شب ... و گهگداری هم ترانه های
اونور آبو گوش کنیم !
بعضیهامان هم انسانهای متمدنیم !
میگوییم اینقدر آزادیهایمان را سلب نکنیم ، هیچ از بی غیرتی نیست اگر زنها راحت و آزاد باشند و
محرم نامحرم نفهمیم ... البته اشتباه نشه ، بی غیرت نیستیماااااا !!!
بعضیهامان هم انسانهای متعادلیم !
آخر ِ حدیث و روایت و آیه و تفسیر !
که میگوییم همه چیز ، همین ظاهر و پوسته دین است ...
و صد البته تاریخ اسلام خوانده ایم و عمار و بلال و سلمان را میشناسیم ولی گمان میکنیم قدری
عیب و نقص داشته باشند که باید ما در موردشان حرف بزنیم ...
بعضیهامان هم آنقدر از عالم مودت و وادی دلدادگی دوریم که بگوییم ای بابااااااااا اُویس کیه دیگه ؟؟؟
عشقی اگه هست باید فقط به خدا باشه !
و من که اُویس را دلداده ای بزرگ و بی نظیر برای خدا و رسولش میدانم ، سخت دلتنگ میشوم ...
تمام عمرم شخصیتی بنام اُویس را ستوده ام
نه گرفتار افراط گشته ام نه دچار تفریطم
فقط دنیای اُویس را پاک و بی آلایش و الهی میدانم
هر چند بسیار سخت است با کسانی که هیچ از این وادی نمیفهمند سخن از آن بگویم اما ...
پس بهتر میدانم با تو واگویه کنم ای مخاطب تمام نوشته هایم ... ای محبوب یگانه ام
و گرنه چه سان میشود از سوختن گفت برای کسی که از آن می گریزد ؟!
اُویس ...
که دیگر نه اسطوره است و نه افسانه
نه قیس است و نه فرهاد ...
و محبوبش که دیگر نه لیلی است و نه شیرین ...
محبوبش ، محمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد صلی الله علیه و آله است ...
نمیدانی چقدر سخت است گفتن از حُبّ برای آنکه نمیشناسد این عالم را ...
و بگذار مثل همیشه فقط برای تو بنویسم
من عالم خودم را دارم ... با تو ...
بگذار هر کس هر چه خواست بگوید
آنکه تو را نشناسد نمیفهمد من چه میگویم ...
اما آنان که مودت تو را چشیده اند خوب میدانند معنای واژگان مرا ...
اینجا که من با مودت تو از عالم و مافیها دست شسته ام ، کهف ِ حصین ِ دلدادگی و ولایت توست ...
چه انتظار که کسی بفهمدش ؟
چه انتظار و توقع غریبی !
در آشفته بازار ِ دنیای واژگون و تیره ای که روزبروز و لحظه به لحظه ، دارد فرسنگها در ظلمات
زمین فرو میرود ... در بازار ِ به هم ریخته دنیا که فقط خسران میخرند و میفروشند ... کهف ِ حصین
ِ ولایت ِ آن عزیز ِ سفر کرده را در کلام روشن تو و در نگاه گویا و هادی تو یافتن کیمیاست ، اکسیر
است ... عجبا اگر جز محبّانت این معنا را بفهمند ...
آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااانم
در دنیایی که دیگر ، دیگر خواهی بی معناست و هر کسی به سفره بغل دستی اش چنگ میزند برای لقمه
ای بیشتر ، در دنیایی که ترّحم به غیر از خود و متعلقات بی معنا و مفهوم است ، در دنیایی که با تمام
یقینی که انسانها به بودن و آمدن آخرت دارند ، بهشت نسیه را به نقد دنیا میفروشند ، در دنیایی که
مودت دیگر یک فهم بسیط و روشن از زندگی محسوب نمیشود و کوچک اندیشی شمرده میشود ...
در این دنیای واژگون و ظلمانی و به هم ریخته ، اُویس کجاست ؟
در این دنیای تیره که انسانهایی – که در عالمشان مودت راهی ندارد – واژگونش کرده اند و
وارونه گشته است و هیچ چیز سر جای خودش نیست ، اُویس چه میکند ؟
آقــــــــــا ... اُویس ، هنوز عالم خودش را دارد ...
با آنکه میسوزد ...
و غرض مرا از سوختن ، مصطفی چمران میفهمد که در هر نوشته اش چند بار جمله " میسوزم "
دیده میشود ...
و غرض مرا از سوختن ، سید مرتضی میفهمد که مینویسد ... ای شقایقهای آتش گرفته ، دل خونین
ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ...
و غرض مرا از سوختن ، هادی میفهمد که چند روز قبل از شهادتش مینویسد ... دلم سوخت ، آتش
گرفتم ، قطره اشکی چکید و شعری زاده شد ...
و غرض مرا از سوختن ، آقا مهدی باکری میفهمد که میان بلم آتش گرفته پَر در لایتناهای آسمان
می گشاید و به اوج قرب میرسد ...
و غرض مرا از سوختن ... آنهم مردانه احمد کاظمی میفهمد که التماست میکند : آقا دعا کنید خبر
منم مثل صیاد براتون بیارن ... و چندی بعد خبر آتش گرفتن و سوختنش را به تو میدهند ...
و غرض مرا از سوختن ، ...
همیشه محبوبم
اُویس هنوز هم عالم خودش را دارد ...
با آنکه از دیدار محروم است و میسوزد ...
و منتظر آن لحظه است که در واپسین دمها به علی بپیوندد و خونش را نثار ولایت کند ...
اَویس هنوز هم عالم خودش را دارد ...
و دود و دم و تیرگی و تاریکی و شهرنشینی های گسترده و تجملات و تفریحات و خواب و خور ،
او را از این سوختن لحظه ای دور نکرده است ...
این سوختن از یکنواختی او را کَنده است
از روزمُردگی گسسته است ...
از تکرار و زندگی حیوانی بریده است ...
آقا ، یوسف ِ نازنینم ...
اگر درددلهایم همه با توست ، از کم صبری ام نیست ، از اینروست که میدانم فقط تو میدانی و فقط
تو که اَویست را چه چیزی میرنجاند ...
اُویست هنوز پُر از سوختن و آتش است
و تو میدانی چرا گفتم آتش ...
و مگر نه از دور دیدم ... برقی را که از منزل لیلا درخشید و با خرمن اُویس دل افکار چه کرد ...
و مگر نه از دور دیدم ... زمزمه های ...
بگذریم آقا ... بگذریم ...
فقط خواستم بگویم هنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوز اُویس تو هستم ... و اویست خواهم ماند
تا آخرین نفس ...
منم اویس ... دلباخته ی تو سیدنا علی الخراسانی ...
و جانم را تقدیمت نمیکنم فقط ... حیف نیست یک جان تقدیمت کنم ؟!
من جانم را در هر نفس سوخته ام تقدیمت میکنم آقا ...
در هر نفس ...
موضوعات مرتبط: حضرت آیت اله خامنه ای ، دل نوشته ها
پا رکاب حضرت صاحب الزمان و ولیش می مانیم تا مردم سالیان بعد با فریاد بلند نگویند :
ما اهل ایران نیستیم مهدی تنها بماند...
موضوعات مرتبط: متفرقه ، دل نوشته ها ، انتظار
متن زير تقريبا سرگذشت اکثر کسانيست که قدر عزيزترين چيز زندگيشون را نميدونند و شايد سرگذشت تک تک ما :
وقتی که تو 1 ساله بودی، اون (مادر) بهت غذا میداد و تو رو می شست و به اصطلاح تر و خشک می کرد تو هم با گریه کردن و اذيت کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری تو هم این طوری ازش تشکر می کردی که ، وقتی صدات می زد ، محل نميگذاشتي و فرار می کردی
وقتی که 3 ساله بودی، اون ، با عشق تمام غذایت را آماده می کرد تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق ، ازش تشکر می کردی
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید تو هم، با رنگ کردن میز و ديوار ازش تشکر می کردی تا نشون بدي چقدر هنرمندي !
وقتی که 5 ساله بودی، اون لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری تو هم، با انداختن خودت تو گِل، ازش تشکر کردی
وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد تو هم ، با فریاد زدنِ : من نمی خوام برم!، ازش تشکر کردی
وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی خرید تو هم، با پرت کردن توپ به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی
وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی ميخرید تو هم، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر ميکردی
وقتی که 9 ساله بودی، اون ، هزینه کلاس هاي اضافي تو رو پرداخت تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری ازش تشکر کردی و بجاش فقط فکر مسخره بازي بودي
وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو معطل تو بود و رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس تقويتي و از اونجا به جشن تولد دوستانت ببره تو هم ، با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی
وقتی که 11 ساله بودی اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد تو هم ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه و بگذاره که راحت باشين و اينجوري ازش تشکر کردی و زحمت کشيده !
وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلویزیون و ماهواره بر حذر داشت تو هم، صبر کردی تا از خونه بیرون بره و کار خودت را بکني و و اينجوري ازش تشکر کردی
وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی تو هم، ايجوري ازش تشکر کردی : تو سلیقه ای نداری ، من هر جور راحتم زندگي ميکنم ، قيافم مثل اين بچه بسيجي ها باشه خوبه !
وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانه تو رو پرداخت کرد تو هم،ازش تشکر کردی ، با فراموش کردن زدن يک تلفن يا نوشتن یک نامه ساده
وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه
تو هم با قفل کردن درب اتاقت! نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه و اينجوري ازش تشکر کردی که خستگيش کاملا در بره
وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی و به تو رانندگی یاد داد تو هم هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی و بعضي وقتها هم خوردش ميکردي
وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی
وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد تو هم ، بخاطر اين همه زحمتي که برات کشيده بود تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی
وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد تو هم با گفتن يه خداحافظِ خشک و خالی ، بیرون خوابگاه ازش جدا شدي ، به خاطر اینکه نمی خواستی بهت بگن بچه مامانی و اون هموم جا خشکش زد
وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ تو هم ، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره من خودم واسه زندگيم بلدم تصميم بگيرم
وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد يک خط مشی برای آینده ات داد تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی : من نمی خوام مثل تو باشم ، فکراي تو قديمي است و دنيا عوض شده
وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت تو هم ازش پرسیدی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه ميکنی
وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت ، بجاي کاد يه عالمه اثاثیه داد تو هم پیش دوستات بهش گفتي : اون اثاثیه ها چقدر زشت هستن
وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه ، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد تو هم چون ديگه هيکلت بزرگتر از اون شده بود با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی : مــادررر ، لطفاً ، با من کل کل نکنيد اعصاب ندارم
وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه تو هم بجاش یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی که مادرت مزاحم نباشه
وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده" و چون خانومت ميخواست بره پارک فوري قطع کردي
وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا سالگرد وفات پدرت رو یادآوری کنه تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی و بهش تسليت گفتي
وقتی که 50 ساله بودی، اون، ديگه خيلي پير بود و مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی
و سپس، یک روز بهت ميگن مادرت در تنهائي مرده و چند روز بعد جنازه بو گرفته اون را همسايه ها پيدا کردن و تو ............ و تو راحت ميشي ، اما تمام کارهایی که تو (در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد چون ديگه کسي نيست که فقط بخاطر خودت نه بخاطر چيزهاي ديگه ، تو رو از صميم قلب دوست داشته باشه
اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی ... و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر و از خدا بخواه که اونها را بيامرزه
همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون در طول عمرت فقط یک مادر داری ولي هزاران دوست ، هزاران فرصت تفريح ، هزاران ساعت وقت براي کارهاي ديگه و .........
امروز وقتي مادرم را ديدم رويش را ميبوسم و بهش ميگم ماماني دوستت دارم و به دوستانم هم ميگم که من از ته قلبم مامانم را دوست دارم
موضوعات مرتبط: متفرقه ، خانه و خانواده ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
بیانیه ی جدید میر حسین رو خوندید.تو توهیناش به بسیج نموندید.اونی که می گفت یار امام هست ، دیدید چه جوری به باارزش ترین یادگار امام توهین کرد.
یا بسیج تغییر کرده که اینجوری نخست وزیر امام به اون حمله می کنه ، یا نخست وزیر امام تغییر کرده و بسیج در راه مستقیم خودش در حرکت است.
پس باید با ملاک قرار دادن گفتار و کردار شهدا ، تفکرات میر حسین موسوی و بسیج را تحلیل کنیم تا ببینیم کدام درست می گویند.
شهدا را باید با کلامشان شناخت.در ضمن شهدا نیاز به سخنگو ندارند تا این وری ها یا اون وری ها بخواهند با شعار هاشون ، شهدا رو مصادره کنند.
مگر نه اینکه وصیت نامه شهدای جنگ تحمیلی (بسیجیان واقعی به تعبیر اون ور آبی ها) نشان از تفکر اون ها میده؟
مگر میشه کسی در آخرین لحظات زندگی ، کلماتی رو بر خلاف تفکرش بگه؟
پس بیاید آخرین صحبتهای شهدای عزیز جنگ تحمیلی رو مرور کنیم:
«اگر این انقلاب شکست بخورد، خون هزاران شهید پایمال می شود وذلت ها و خواری های زیادی بر ما وارد می شود. بیائید خدمتگزارانقلاب باشید! چرا خود را طلبکار می دانید؟ اگر دست انقلاب رانمی گیرید لااقل به آن ضربه نزنید.» (دانشجوی شهید اصغر جان نثاری از: اصفهان)
«منافقان و ضدانقلابیون داخلی که مزدور بی مزد قدرتهای جهانی هستند می خواهند با اشاعه فساد و فحشاء جامعه اسلامی ما جوانان را به مسائل زودگذر مشغول کرده و خون پاک شهدا را که برای اصلاح جامعه شهید شده اند پایمال کنند .»
(دانشجوی شهید مهدی شاهدی از: بهبهان)
«ای بسیجیان، شما محبوب ولی الله هستید، شما یاران روح الله هستید. شما کوبنده عدوالله هستید، شما حقیقت جندالله هستید، شما تجلی حزب الله هستید، شما خاصه اولیاء الله هستید، و شما ایستادگان در راه خدایید. برپادارندگان عدالتید و همان هایی که خداوند اراده کرده انتقامش را از ستمکاران با دستانتان بگیرد.»
پاسدار شهید روح الله شاپور صفری از: تهران
«خداوند این امانت جمهوری اسلامی را در دست شما قرار داده مبادا به این امانت خیانت کنید، همیشه و همه جا مواظب توطئه های فرهنگی شرق و غرب باشید .»
(دانشجوی شهید محمد مسعود حمیدیان از: تهران)
بحمدالله بسیج هنوز تغییر نکرده ، چون همان کسانی که در سال 62 در رادیوهاشون با خوشحالی خبر کشته شدن حاج همت رو مخابره می کردند، امروز هم تیر مستقیمشان به روی بسیج است.
بحمدالله بسیج هنوز تغییر نکرده ، چون همان عضو های فعال کاباره های لس آنجلس به بسیج نا سزا می گویند.
بسیج تغییر نکرده ، چون اهدا کننده گلوله ی تانکی که باعث شد محمد ابراهیم همت ، سردار بی سر شود، امروز حامی کسی است که به بسیج اهانت می کند.
همان کسانی که در روزنامه های زنجیره ای دوم خرداد، عامل خشونت در ایران رو رزمندگان جنگ می دانستند ، امروز به بسیج توهین می کنند.و چون امروز همت و باکری در قید حیات دنیوی نیستند تا در خط مقدم جنگ با آنها باشند ، منافقانه و ریا کارانه دل سوز این بزرگواران شده اند.
آیا معلوم نیست که نخست وزیر امام تغییر کرده که این چنین نسبت به بسیج کینه دارد؟
اساس نامه ی بسیج ، وصیت نامه شهداست.
بر طبق همین اساس نامه ، بسیج تغییر نکرده و بحمدالله هنوز از قاتلان همت و باکری فحش می خورد.
سایه ی حضرت آقا همواره مستدام باد
یا علی
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
دکتراحمدي نژاد هنوز تار مويي سفيد نکرده بود که نهمين رئيس جمهور ايران شد، مدير جواني که همواره جلوتر از سناش حرکت کرده است.
به اعتقاد بسياري و البته به استناد تصاوير، همين که وارد "منطقه ممنوعه" قدرت شد، آنقدر براي اجراي عدالت مبارزه کرد که خيلي زود محاسنش سپيد شد.
از جواني تا پيري براي احمدينژاد، تنها و تنها چهار سال فاصله بود و کار زيادي بود که بر زمين مانده بود. او هم بايد شعارهاي خودش را عملي مي کرد و هم بايد وعدههاي ديگران را تحقق مي بخشيد.
اگر خاتمي گفت: ايران براي همه ايرانيان، اما اين احمدي نژاد بود که به سفرهاي استاني رفت و در مناطق محروم همنشين ژندهپوشان شد، اگر کروبي گفت: هر ايراني ماهي 50 هزار تومان، اما اين جناب دکتر بود که به مردم سهام عدالت داد و اين کار را هم از روستاهاي بي بضاعت شروع کرد، اگرمعين گفت: زنده باد مخالف من اما اين رئيس جمهور ما بود که مخالفش، چشم در چشم او انداخت و او را دروغگو و رمال خطاب کرد و اگر هاشمي گفت: بايد تنش زدايي کنيم اما اين احمدينژاد بود که لحن دشمن را عوض کرد، بي آنکه ذرهاي از مسأله هستهاي کوتاه بيايد....
آري! به اين دوره هم ميرسيم، موسوي گفت: بايد کشور را به نسل جوان سپرد، سني از ميرحسين گذشته و فراموشي از عوارض پيري است و کاش نخست وزير دوران جنگ به خاطر مي آورد که مردم چهار سال قبل از اينکه موسوي بخواهد از لزوم سپردن مديريت کشور به نسل جوان بگويد، مديري جوان را روانه پاستور کردند که از جنس خودشان باشد.
اما دکتر از همان زمان، حتي قبل از آن، از زمان شهرداري به اين شعار موسوي عمل کرد و بخشي از مديريت تهران را بويژه در حوزههاي فرهنگي به دست مديران جوان سپرد، بي آنکه خود را بي نياز از تجربه ديگران بداند پس فرق است ميان خاتمي که بيانيه هايش را يکي ديگر مي نوشت و کارهايش را آن ديگري انجام مي داد، با احمدي نژاد که نه فقط وعدههاي خود، بلکه شعار رقباي خود را نيز جامه عمل پوشاند و با اين همه کار، چه جاي تعجب اگر اين چهار سال بر احمدي نژاد مثل 40 سال گذشته باشد و او اينقدر زود پير شده و تار مو سپيد کرده باشد.
اين مطلب قبل از آنکه اشارهاي بر دوران بعد از انتخابات باشد، نشانهاي ديگر از صداقت رئيس جمهور ما است.
موسوي گفت: دروغ بد است اما به فاصله چند روز نظرش نسبت به شوراي نگهبان برگشت. آن زمان که شوراي نگهبان را قبول داشت و قدم در راه وزارت کشور براي ثبت نام ميگذاشت، راست مي گفت يا آن هنگام که بيانيه صادر کرد و نوشت، اين شوراي نگهبان را قبول ندارد؟!
موسوي گفت: دروغ بد است اما او کدام راست را دروغ کرده که اين چنين دشمنان نظام، او را در بوق کردهاند؟
موسوي البته يک حديث هم خواند که مؤمن دروغ نمي گويد. احمدينژاد مومن است، چون در زمينه انرژي هستهاي، سفرهاي استاني، مسکن مهر، سهام عدالت، معرفي مفسدان اقتصادي، فرستادن ماهواره اميد به فضا، پرتاب موشک شهاب3، تکثير سلولهاي بنيادي و کوتاه نيامدن در برابر دشمن به ملت راست گفت و اگرچه براي قلقلک احساسات نسل جوان، حرفهايي نزد که ايشان را به وجد آورد، وجود اين نسل را عزيز داشت و به توان آنها اعتماد کرد.
کاري نداشت؛ رئيس جمهور هم مي توانست به جاي اينکه باب دل، عقل و وجدان اين نسل سخن بگويد، حرف هاي صد من يک غاز قشنگ بزند و تازه، در مناظره هم مهارت خود را در حرف زدن نشان داد و نشان داد که از چيزي نمي ترسد و بر آنها که از سالخوردگان خط مي گيرند، حرجي نيست.
وي جرأت واگذاري صندلي هاي خدمت به جوانان ملت را ندارند، محافظه کاري که شاخ و دم ندارد. منزلت دادن به جوان، فقط اين نيست که او را به رقص و آواز واداري؛ همين که شور جاي خود را به شعور بدهد، جوان مي ماند و ازدواج و اشتغال و مسکن و به هياهو انداختن جوان، مسکني است که درد را، نه از بدن او که از ياد او مي برد.
تا وقتي درد هست، کار، تنها از مردي ساخته است که فاصله جواني تا پيري، نه 20 سال که تنها چهار سال باشد.
آنها که در يک فرآيند طبيعي و طبق روال رو به زوال مي روند و 20 ساله پير مي شوند، به اندازه کافي از جواني خود دور شدهاند که درد واقعي اين نسل را نفهمند.
احمدينژاد ولي چهار سال پيش، خود يک جوان بوده که البته از حق نگذريم؛ نسل جوان، شب شعري هم دارد.
ما هر وقت خواستيم شب شعر بگيريم و شعار بدهيم و دست در گردن هم اندازيم و قد و بالاي خود را ورانداز کنيم، مقدم همه نامزدها را گرامي مي داريم و هيچوقت هم احمدي نژاد را دعوت نمي کنيم!
دردهاي ما از آن دکتر، مشکلات ما ارزاني رئيس جمهور، وقتي غم و غصه داريم، زخم از ما، بخيه از دکتر، مرهم آلام ما احمدي نژاد است و صد البته وقت شب شعر، دکتر به درد ما نمي خورد، زمان شوخ و شنگ، نامزدهاي ديگري محرم ما مي شوند. همان کساني که حرفهاي قشنگ مي زنند و عزم بزم که مي کنيم ديگر جاي احمدي نژاد نيست.
اين ولي تقصير خود دکتر است، مي خواست رئيسجمهور نشود! حالا ما هوادارياش را کرديم، آيه فدايت شوم که برايش نفرستاده بوديم! در ثاني همهاش که کار، مصوبه و جلسه نمي شود، بالاخره يکي هم بايد باشد کف پاي احساسات ما را قلقلک بدهد؟! راستش اين چهارتا عصب زپرتي کف پا، انگشتان دست کس ديگري را مي طلبد.
اين همه را گفتم، اين را هم بگويم: اين خط، اين نشان، چهار سال بعد، همين موقع بايد کلي بگردي تا مگر در لابهلاي محاسن دکتر، موي سياهي پيدا کني.
گفت: موي سپيد را فلکم رايگان نداد، اين رشته را به نقد جواني خريدهام. بدا به حال پيرمرداني که موي خود را در آسياب سفيد ميکنند؛ آن هم آسيابي که به جاي آب، سرشار از سراب است. درست حدس زدي؛ آسياب ضد انقلاب!
موضوعات مرتبط: متفرقه ، اخبار ، دل نوشته ها
همه ما شنيدهايم كه نوشابههای گازدار برای سلامتی مضر است،
اما آيا میدانيد:
*در بسياری از ايالتهای آمريكا، مامورين پليس راه دو گالن كوكاكولا در صندوقعقب ماشينشان دارند تا در صورت تصادف رانندگی، خون را با كمك آن از جاده پاك كند.
*اگر تكهای از گوشت گاو را در يك كاسه كوكاكولا قراردهيد، پس از دو روز ناپديد میشود.
*برای تميز كردن توالت: يك قوطی كوكاكولا را داخل كاسه توالت بريزيد و يك ساعت صبر كنيد، سپس با آب پر فشاربشوييد. اسيد سيتريك موجود در كوكاكولا لكهها را از سطوح چينی میزدايد.
*برای برطرفكردن لكههای زنگ از سپر آبكرم كاری شده اتومبيل: سپر را با يك تكه كاغذ (فويل) آلومينيوم مچالهشده آغشته به كوكاكولا بساييد.
*برای تميز كردن فساد قطبهای باتری اتومبيل: يك قوطی كوكاكولا را روی قطبها بريزيد تا با غليان كردن، آن را تميز كند.
*برای شل كردن پيچ و مهرههای زنگ زده: تكهای پارچه را كه در كوكاكولا خيس شده است برای چند دقيقه بر روی پيچ و مهره قرار دهيد.
*برای پختن گوشت ران آبدار: يك قوطی كوكاكولا را داخل ماهیتابه خالی كنيد، گوشت را لای كاغذ آلومينيوم بپيچيد; و داخل ماهیتابه بپزيد. سی دقيقه قبل از اتمام پخت، كاغذ آلومينيوم را باز كنيد، و آب گوشت را با كوكاكولای داخل ماهیتابه مخلوط كنيد تا سس قهوهای رنگ عالیای به دست آيد.
*برای پاك كردن چربی از لباسها: يك قوطی كوكاكولا را داخل ماشينلباسشويی پر از لباسهای چرب خالی كنيد، پودر لباسشويی اضافه كنيد و ماشين را روی دور عادی روشن كنيد. كوكاكولا به تميز شدن لكههای چربی كمك میكند.
*كوكاكولا همچنين بخار آب را از روی شيشه جلوی اتومبيل تميز میكند. (در مناطق سرد و مرطوب، مثل Midwest درشمال ايالات متحده آمريكا، گاهی اوقات شيشه جلوی اتومبيل از بيرون بخار میكند كه با برفپاككن پاك نمیشود.
و جهت اطلاع شما:
*ماده موثر كوكاكولا اسيد فسفريك با PH برابر2.8 است. اسيد فسفريك ناخن را در مدت حدود ۴ روز حل میكند. همچنين كلسيم را از استخوانها میزدايد و عامل اصلی افزايش روزآفزون پوكی استخوان است.
*برای حمل محلول كوكاكولا (محلول غليظ شده)، كاميونهای حامل بايد از علامتهای ويژه "مواد خطرناك" كه برای حمل مواد بهشدت خوردنده در نظر گرفته شده است استفاده كنند. (يكی - دوماه قبل يك كاميون حامل محلول غليظ شده نوشابه در سد قشلاق اطراف سنندج كه آب شرب اين شهر را تامين میكند، سقوط كرد. )
موضوعات مرتبط: متفرقه ، اخبار ، دل نوشته ها
سیدی تنها به رنگ سبز نیست
هیچ دانی، مادر سادات کیست؟
سبزیعنی عاشق مولا شدن
پشت درب حیدری، زهرا شدن
سبزیعنی عشق تا شور و بلا
با حسین فاطمه در کربلا
طالب سبزم، نه این سبز ریا
سبز هم بازیچه شد، مهدی بیا
موضوعات مرتبط: متفرقه ، دل نوشته ها
حضرت حیدر به اسم فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که شال سبز را نادیده کردی مسخره
گردنت را میشکست اینجا اگر عباس بود...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، فرقه ها
امروز صبح که از خواب بيدار شدي، نگاهت مي کردم؛ و اميدوار بودم که با من حرف بزني، حتي براي چند کلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي که ديروز در زندگي ات افتاد، از من تشکر کني. اما متوجه شدم که خيلي مشغولي، مشغول انتخاب لباسي که مي خواستي بپوشي.
وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فکر مي کردم چند دقيقه اي وقت داري که بايستي و به من بگويي: سلام؛ اما تو خيلي مشغول بودي. يک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يک ربع کاري نداشتي جز آنکه روي يک صندلي بنشيني. بعد ديدمت که از جا پريدي. خيال کردم مي خواهي با من صحبت کني؛ اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرين شايعات باخبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم. با اونهمه کارهاي مختلف گمان مي کنم که اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني. متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي کني، شايد چون خجالت مي کشيدي که با من حرف بزني، سرت را به سوي من خم نکردي. تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد که هنوز خيلي کارها براي انجام دادن داري. بعد از انجام دادن چند کار، تلويزيون را روشن کردي. نمي دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟ در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي از روزت را جلوي آن مي گذراني؛ در حالي که درباره هيچ چيز فکر نمي کني و فقط از برنامه هايش لذت مي بري... باز هم صبورانه انتظارت را کشيدم و تو در حالي که تلويزيون را نگاه مي کردي، شام خوردي؛ و باز هم با من صحبت نکردي. موقع خواب...، فکر مي کنم خيلي خسته بودي. بعد از آن که به اعضاي خوانواده ات شب به خير گفتي، به رختخواب رفتي و فوراً به خواب رفتي. اشکالي ندارد. احتمالاً متوجه نشدي که من هميشه در کنارت و براي کمک به تو آماده ام. من صبورم، بيش از آنچه تو فکرش را مي کني. حتي دلم مي خواهد يادت بدهم که تو چطور با ديگران صبور باشي. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر يک سر تکان دادن، دعا، فکر، يا گوشه اي از قلبت که متشکر باشد. خيلي سخت است که يک مکالمه يک طرفه داشته باشي. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به اميد آنکه شايد امروز کمي هم به من وقت بدهي.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
مارها قورباغهها را می خوردند و قورباغهها از اين نابساماني بسيار غمگین بودند
تا اينكه قورباغهها عليه مارها به لك لكها شكایت كردند
لك لكها چندي از مارها را خوردند و بقيه را هم تار و مار كردند و قورباغهها از اين حمايت شادمان شدند
طولي نكشيد كه لك لكها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغهها
قورباغهها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لك لكها كنار آمدند و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند
مارها بازگشتند ولي اينبار همپای لك لكها شروع به خوردن قورباغهها كردند
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند كه انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند
ولي تنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است !
اینكه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان !!؟؟
از دشمنان برند شكايت به دوستان
چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم ؟
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
ظرفیت شما چقدره ؟
می خوام خیلی عامیانه باهاتون صحبت کنم .
توی زندگیتون پیش آمده به کسی لطفی بکنید و آن لطف برای شما گران تمام بشه ؟
هر آدمی ظرفیتی داره .
بعضی از آدما حتی ظرفیت شنیدن یک سلام رو هم ندارن ، تا بهشون سلام میکنی سوار پشتت میشن .
بعضی از آدما ظرفیت کمک کردن رو ندارن . تا می خوای بهشون کمک بکنی هزارجور برداشت منفی و مثبت می کنن .
بعضی از آدما ظرفیت محبت ندارن . و با دیدن یک لبخند خودشون رو میبازن .
بعضی از آدما تا بهشون می گی دوستت دارم . خیلی فکرا می کنن . چون ظرفیت شنیدن این حرف رو ندارن .
بعضی ها فقط ظرفیت یک باره دارن . یعنی هر کاری رو فقط یک بار باید براشون انجام بدی . اگه دوبار بشه میشه برات وظیفه و باید کار همیشگیت بشه و اگه بخوای انجام ندی خدا به دادت برسه که چه حرفائی باید بشنوی .
بعضی ها ظرفیتشون به اندازه ظرفیت بچه هاست . اگه رو بدی باید آسترش رو هم بدی .
بعضی ها ظرفیت شنیدن حرف حقیقت و واقعیتها رو ندارن .
بعضی ها ظرفیت شنیدن حرفهای رومانتیک رو ندارن . چون اگه باهاشون رومانتیک حرف بزنی یا بهت می خندن یا کلا بهم میریزن .
شما از کدام گروهید ؟ با ظرفیت یا بی ظرفیت ؟
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
قديما رو يادته ؟
قديما بيشتر با هم حرف مي زديم حداقل 1 بار حداكثر10 بار در روز، اما حالا هفته اي دوبار "سلام ، خوبي، نمي توني حرف بزني، باشه ، خداحافظ .... "
قديما هر چقدم كه كار داشتيم يه وقتايي براي احوال پرسي از هم پيدا ميكرديم حتي با اس ام اس ، اما حالا ....
قديما اگه بهم زنگ ميزديم و نميتونستيم حرف بزنيم بعدش اينقد بهم زنگ مي زديم تا بالاخره بتونيم حرف دل همو بفهميم، اما حالا بي تفاوت ....
قديما اگه ميگفتم آنلاين ميشي چند بار ميپرسيدي چيزي شده، كاري داري؟، اما حالا ميگي برق رفته و ....
قديما اينقد تو مشكلات هم غرق ميشديم كه مشكلات خودمون كمرنگتر ميشد، اما حالا حتي سراغ دلخوشيها رو هم ....
قديما اينقد پر از انرژي بوديم كه مدام در حال اميدواري دادن به هم بوديم، مدام انشاءالله، مدام توكل به خدا مدام ، اما حالا ....
قديما حتي اگه پاياني براي دوستيها بود، فرصتها رو غنيمت ميدونستن براي با هم بودن، اما حالا از ترس پايان تو آيندهاي نامعلوم محروم كرديم خودمون از با هم ....
قديما دلمون كه ميگرفت، خوابي اگه ميديديم، فكري اگه ذهنمون ميرسيد صبح روز بعد از حال اون يكي با خبر ميشديم، اما حالا ....
قديما اگه غصهاي ته دلمون مينشست اينقد ميگفتيم و ميخنديديم كه غصه يه گوشه پناه ميگرفت، اما حالا حتي براي شنيدن هم ديگه وقتي ....
قديما بعد از گذشت 20-30 سال افسوس قديما رو ميخوردن و ميگفتن قديما، اما حالا چند ماه پيش اونقد دور شده كه جز قديما نمي شه بهش گفت ....
فكر نميكني خيلي به مشكلات ميدون داديم؟ فكر نميكني هر چي عقب ميريم بيشتر هجوم مييارن طرفمون؟ فكر نميكني داريم به خودمون ظلم ميكنيم؟ فكر نميكنيم داريم از عقايدمون دور ميشيم؟ فكر نميكني داريم كمكم خودكشي ميكنيم از ترس اينكه مبادا روزي بيخبر بميريم؟ فكر نميكني گم شديم؟ ترسيديم؟ بريديم؟ فرار كرديم؟ جا زديم؟ دور شديم؟ فكر نميكني؟
خيال نداري برگردي! بجنگي! بخواي حتي اگه نشه! بدويي حتي اگه نرسي! بموني حتي اگه مشكل بهت جا بدن! خيال نداري جلو نااميدي، پيدا نشدن، غريبي، تنهايي وايسي! خيال نداري بشي مثل قبل !!!!!
خيال برگشتن دارم، هوس مثل قبل بودن، حتي اگه تو هم پا نشي، حتي اگه تو نخواي، حتي اگه هيچ كس نخواد، حتي اگه تو خيال موندن داشته باشي، خيال راكد شدن، خيال فرو رفتن
نوشتم كه بدوني ازت گله دارم ، نه يه كم ، نه يه ذره، زياد ، خيلي خيلي زياد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: قديم , جديد , تلفن , پيامك
هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن :
اعتماد، قول، رابطه و قلب
زیرا وقتى اینها مىشکنند صدا ندارند ولى درد بسیارى دارند ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
یک پسر کوچک از مادرش پرسید:
مادرش به او گفت : زیرا من یک زن هستم .
پسر بچه گفت: من نمی فهمم
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید
بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند
پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند
پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند
بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند.
او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟
خدا گفت زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد.
بنابراین شانه های او راآن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد.
و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد.
من به او یک نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد.
ووقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد.
به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود.
به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند.
به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند.
به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد.
به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند وبه او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش با قی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد.
این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد.
او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد.
خدا گفت : زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست، ودر قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد .
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
همه چیز از یک بحث پیش پا افتاده شروع شد و این بهانه ای بود برای اینکه به خانواده اش نشان دهد که دیگر بچه نیست،مادر بهت زده نظاره گر پسرک سر به راه ...
یک دعوای پیش پا افتاده ، قهر از خانه، برداشتن ماشین پدر و بدون هیچ حرفی از خانه بیرون زد. دقیقا نمیدانست کارش درست است یا اشتباه ولی احساس خوبی داشت این کار را در فیلم ها دیده بود.
سوار ماشین شد دلش میخواست به همه نشون بدهد که دیگر بزرگ شده سرعتشو زیاد کرد و سرشار از احساس غرور همچنان در خیابان با سرعت می رفت.
لحظه ای ترس و اظطراب از مخالفت،جدایی، ... ولی بازگشتی نمی دید او به علتش فکر می کرد به اینکه چقدر بزرگ شدن سخت است.
چراغ قرمز شد و او همچنان در فکر عمل خود ناگهان صدای صوت پلیس او را به خود آورد. او از چراغ قرمز رد شده بود بایستی می ایستاد پسرک بزرگ شده ترسید سرعت را زیاد کرد از کنار ماشینی رد شد و صدایی شنید در آینه نگاه کرد آینه بغل ماشین کناری روی زمین افتاد و راننده با بوق می خواهد او را متوجه عمل خود کند تمام اعضای بدنش می لرزید، آخر او اولین باری بود که تصادف می کرد.
ترسید سرعت را بیشتر کرد برای رهایی از دست راننده خسارت دیده به کوچه پس کوچه زد، دلش می خواست همان کودک بماند دوست نداشت بزرگ بشه دلش می خواست خودش باشه در همین فکر ناگهان موتور سواری را در مقابل ماشین خود دید او چند قدمی با ماشین فاصله نداشت صدای ترمز همه کوچه را فرا گرفت ولی دیر شده بود موتور سوار با ماشین او برخورد کرد و به زمین افتاد.
دیگه خودش نبود، هیچ احساسی نداشت، نمیدانست چه کند. یه دنده عقب و با سرعت از کنار موتوری نقش بر زمین حرکت کرد.
پسر سر به راه حرف گوش کن بزرگ شده قصه ما اکنون یک قاتل فراری است.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
روی نیمکت توی پارک نشسته بودم که شنیدم پشت سرم دو نفر با هم حرف می زنند. یکیشون از
دیگری پرسید : کجا میری ؟ او گفت : میرم مغازه ی رحیم آقاهفت تا تخم مرغ شانسی میخرم . میرم
طبقه ی دوم اون پاساژ بزرگه و اون پیرهن صورتی با گلهای سفید رو برای خواهرم می خرم . میرم سراغ
اون مرد غریبه و تموم بدهکاری های بابام رو میدم تا دیگه مجبور نباشه دادو بیداد های اون رو تحمل کنه
و هیچی نگه ! میرم چند تا سیب سرخ آبدار میخرم برای مادرم آخه اون خیلی سیب دوست داره !میرم دو
تا مرغ بریان از اون مغازه بزرگه ی سر خیابون میخرم و میبرم خانه برای شام امشب . من هر شب توی
خواب این همه جا میرم !!! صدای نازک آروم آروم به من نزدیک شد و به من گفت : آقا تو رو خدا یه بسته
آدامس میخرین ؟؟؟؟!!!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
پرده اول : اون موقع که خیلی کوچیک بودی و دماغتو نمی تونستی بکشی بالا و بهت می گفتن « نی نی » و خلاصه آدم حساب نمی شدی ( مثل حالا ! ) مادرت یه پستونک گذاشت تو دهنت که هی الکی نق نزنی و … مبارکتو به باد کتک ندی ! ولی تو هم چقدر بهت چسبید اون پستونکه ها ! تازه داشتی حال می کردی باهاش که یه نی نی دیگه اومد طرفت ، دستشو دراز کرد و پستونکتو گرفت و گذاشت تو دهن خودش !. شاید یکی هم زد تو سرت !! و تو هیچی نگفتی ؛ چون زورشو نداشتی و فقط نیگاش کردی و گفتی : « بگذار بگذرد »
پرده دوم : چند سال گذشت . تو دیگه می تونستی دماغتو بکشی بالا و دیگه هم بهت نی نی نمی گفتند .اما آدم که حساب نمی شدی هنوز . بابات گفت : بچه ، بدو برو چهار تا نون بگیر . و تو رفتی . یه صف عریض و طویل دیدی و رفتی آخرش واسّادی . یه دقیقه ، دو دقیقه ، ده دقیقه ، یه ساعت ، دو ساعت ، ... ولی حتی یه قدم جلو نرفتی . می دونی چرا ؟ چون هر کی می اومد ، می رفت جلوی تو می ایستاد . ( شاید تو سرت هم میزد ) و تو هیچ کاری نمی تونستی بکنی . چون زورش از تو بیشتر بود . فقط گفتی : « این نیز بگذرد .»
پرده سوم : حتی مدرسه هم که می رفتی ، باز آدم حساب نمی شدی ؛ ولی درساتو مثل خر می خوندی . نمره هات هم خوب بود . ولی یکی بود که همیشه از رو دست تو تقلب می کرد . از بدشانسی تو ، همیشه نمرش از خود تو هم بیشتر می شد ! ( چون از دست دو نفر دیگه هم گلچین میکرد ). واسه همین همیشه اون شاگرد اول کلاس می شد و … تو می سوخت . هیچی نمی تونستی بگی ، چون یا اون از فک و فامیلای دبیر بود یا اینکه زورش از تو بیشتر بود . یواشکی پیش خودت گفتی : « این نیز بگذرد . »
پرده چهارم : بزرگتر شدی و دیگه قدّت شده بود ، عَلَم یزید ! ولی این قد هم باعث نمیشد که آدم حسابت کنن . موقع دانشگاه رفتنت بود . سال کنکور دیگه … خودتو جر دادی و از زندگیِ نداشتت زدی که بتونی یه جای خوب قبول شی و بعد از ده دوازده سال درس خوندن ، سرت به سنگ نخوره . از هر چی تفریح و خوشی زدی و بجاش تا جا داشتی ، کتاب و جزوه و تست و نکته و کوفت و زهرمار بار خودت کردی . درست بر عکس اون همکلاسیت که داشت حال دنیا رو می کرد و حتی یه کلمه هم نخوند . ولی نتیجه ی کنکور یه جور دیگه بود . تو به زور تونسته بودی مجاز شی ، ولی اون رتبه ی یه رقمی یا حداکثر دو رقمی آورد . می دونی چرا ؟ چون ناسلامتی عموش شهید بود و داییش هم جانباز . پدرش آزاده بود (!) و... هم دماغت ، هم … ، حسابی سوخت ، ولی باز تو دلت گفتی : « این نیز بگذرد .»
پرده پنجم : تموم کردن دانشگاه هم هیچ ربطی به آدم حساب شدنت نداشت و تو همچنان به حساب نمیومدی . مدرکتو زدی زیر بغل و رفتی پی کار . این در زدی و اون در زدی ؛ آخرش شدی پادوی آپاراتی . می دونی چرا ؟ چون رقیبات تو اون جاهای درست و حسابی که می تونستی استخدام شی ، یا خواهرزاده ی رییس بودن ، یا . . . !!. و تو هیچی نمی تونستی بگی ، غیر از این جمله که : « این نیز بگذرد . »
پرده آخر : بعد از سی چهل سال زندگیِ کثیف و نکبت بار با پادویی یا هر غلط دیگه و کلاً شصت هفتاد سال عمر بی خاصیت ، دیگه وقت مردنت بود . از مال دنیا هیچی نداشتی که واسه بازمونده هات بذاری که حداقل یه فاتحه ی خشک و خالی به قبرت بخونن . یه روز از همین روزای بوگندوی زندگیت ، یا گوشه ی خیابون ، یا کنج آلونکت ، شاید هم تو یه بیمارستان ، کپه ی مرگت رو گذاشتی و مُردی که مُردی . هیشکی هم نفهمید . آب هم از آب تکون نخورد . می دونی چرا ؟ چون حتی همون موقع هم که می مُردی ، باز آدم حساب نمی شدی . فقط این روزگار نامرد بود که یه نگاه به تو و قبرت کرد و گفت : « این نیز بگذشت .»
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
آخراي فصل پاييز يه درخت پير و تنها
تنها برگي روي شاخش، مونده بود ميون برگا
يه شبي درخت به برگ گفت:كاش بموني در كنارم
آخه من ميون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتي برگ درختو مي ديد، داره از غصه ميميره
باخدا راز و نياز كرد اونو از درخت نگيره،
با دلي خوردوشكسته گفت نذار از اون جدا شم،
اي خدا كاري بكن كه تا بهار همين جا باشم،
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا مي گفت
غافل از اينكه يه گوشه باد همه حرفاشو ميشنفت
باد اومد باخنده اي گفت : آخه اين حرفا كدومه
با هجوم من رو شاخه عمر هردوتون تمومه
يه دفه باد خيلي خشمگين با يه قدرتي فراوون
سيلي زد به برگ و شاخه تا بگيره از درخت جون
ولي برگ مثل يه كوهي به درخت چسبيدو چسبيد
تا كه باد رفت پيش بارون
بارونم قصّه رو فهميد بارون گفت با رعد وبرقم
مي سوزونمش تا ريشه
تا كه آثاري نمونه ديگه از درخت و بيشه
ولي بارونم مثل باد توي اين بازي شكست خورد
به جايي رسيد كه بارون آرزو مي كرد كه مي مرد
برگ نيفتاد و نيفتاد آخه اين خواست خدا بود
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
این بار نمی ذارم هیچ کس بین ما فاصله بندازه هر چی دیوار بسازن منم به همون اندازه پنجره
می سازم بعد با سنگ عشق همه ی شیشه های فاصله رو می شکونم ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب
شهر هرت جایی است که اول ازدواج میکنند بعد همدیگر رو میشناسند
شهر هرت جایی است که همه بدهستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه
شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرفات بهت می گه: دوباره لاف زدی؟؟
شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند
شهر هرت جایی است که درختا علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند
شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند
شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان میخرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند
شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضیها مساوی تر
شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتماْ باید پارتی داشت
شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط میتوان برای مردم مصیبت دیده چند چادر برپا کرد
شهر هرت جایی است که زن باید گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش میگن مروارید در صدف
شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی میشن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن
شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریالهای تلویزیونیشو توی کاخها می سازن
شهر هرت جایی است که 2 سال باید بری سربازی تا بلیط پاره کردن یاد بگیری
شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه
شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی
شهر هرت جایی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار
شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است
شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو میبوسی اما همسر و خواهرتو نه ...
شهر هرت جایی است که وقتی از دختر میپرسن میخواهی با این آقا زندگی کنی میگه: نمی دونم هر چی بابام بگه
شهر هرت جایی است که وقتی میخوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت میکنی و شام میدی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن
شهر هرت جایی است که هرگز نمیشه تو پشت بومش رفت مگر اینکه از یک طرفش بیفتی ..
شهر هرت جایی است که .......
خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
هميشه بدترين خاطره را از كسي داريم كه اون يه روز بهترين خاطره ي زندگيمون
بوده...
شكسپير ميگه :هرگز دنبال كسي نباش كه بتوني با او زندگي كني به دنبال كسي باش
كه بتوني بدون او زندگي كني ...
مي گيم بارونو دوست داريم ولي با چتر مي ريم زير بارون
مي گيم :گل رو دوست داريم ولي از شاخه مي شكنيمش .
مي گيم:پرنده ها رو دوست داريم ولي مي زاريمش تو قفس
پس چطوري مي خواهيم آدما نترسن وقتي بهشون مي گيم :دوسشون داريم...
پاييز بهاريست كه عاشق شده است...
يكرنگ تر از تخم مرغ نديده بودم كه آن هم شكست و دورنگي اش پيدا شد...
من يه ليوان چاي داغ رو به تو ترجيح مي دم چون چاي فقط زبونم رو مي سوزونه
ولي تو دلمو...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
در جزیره ای زیبا تمام حواس ٬ زندگی می کردند { شادی ٬ غم ٬ غرور ٬ عشق و .....}روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیرآب خواهدرفت .همه ساکنین جزیره قا یق ها یشان را آماده و جزیره را ترک کردند .اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند ٬ چون او عاشق جزیره بود .وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت ٬ عشق از ثروت که به قایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت : (( آیا می توانم با تو همسفر شوم ؟))ثروت گفت : (( نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد .))پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست .غرور گفت : (( نه نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد .))غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت : (( اجازه بده که من با تو بیایم ))غم با صدای حزن آ لود گفت : (( آه عشق من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم .))عشق این بار سراغ شادی رفت او را صدا زد اما او آنقدر غرق شادی وهیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید .آب هر لحظه بالا بالاتر می آمد که عشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:بیا عشق من تو را خواهم برد.عشق آن قدر خوشحال بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت و عشقتازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود چه قدر بر گردنش حق دارد.عشق نزد علم که مشغول حل مسآله ای روی شن های ساحل بود رفت و او از او پرسید ان پیرمرد که بود؟))علم پاسخ داد زمان))عشق با تعجب گفت زمان!اما چرا او به من کمک کرد؟))علم لبخندی خردمندانه زد و کفت زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.))
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
اگر تمام شب برا ي از دست دادن خورشيد گريه کني لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهي داد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
دوستان عزیزم :
من سعی دارم به نوعی با همکاری و همفکری دوستان بتوانم برخی از مشکلات که به نوعی گریبان همنوعانمان را گرفته رفع و یا کمرنگ نمایم .
به نظر من می توان با گفتگو و تبادل نظر به نوعی مشکلات روحی و گرفتاریهایی که عقلب اوقات دیگران باعث آن هستند را رفع و یا کم رنگ نمود .
پس خواهش می کنم آنچه را که در دل دارید بیرون بریزید و بگذارید همه به شما کمک کنند . ما هیچگاه به تنهایی نمی توانیم با تمام مشکلات خصوصا مشکلات درونی مقابله کنیم . و چاره درست تر را بکار گیریم .
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
شايد نشه با خوندن مهمترين آموخته زندگی يکنفر به جای اون قرار گفت و زندگی کرد ولی ميشه حداقل همون نيرو زمان و .... براش صرف نکرد و اون تجربه رو بدست آورد. اينها يه چند نمونه از اين موارده که من خودم که خيلی باهاشون حال کردم.
1- من آموختم که هر چقدر بزرگتر می شوم کمتر به من توجه می شود.(۶ساله)
۲ـ من آموختم که هيچ وقت برای التيام بخشيدن به يک رابطه صدمه ديده دير نيست.(۵۷ساله)
3ـ من آموختم که هر موفقيت بزرگی در ابتدا نا ممکن به نظر رسيده است.(۴۷ ساله)
4ـ من آموختم که برای اينکه روز خوبی داشته باشی در طبيعت به دنبال نشاط و زيبايی باش. گوش کن تا صدای زيبا بشنوی . با ديگران سخن مهر آميز بگو و برای يک نفر بدون اينکه خودش بفهمد،يک کار خوب انجام بده.(۸۵ساله)
۵ـ من آموختم که تقريبا هيچ کلالی مرغوبی ارزان نسيت.(۵۲ ساله)
۶ـ من آموختم که بچه دار شدن مشکلات زناشويی را حل نمی کند.(۲۴ساله)
۷ـ من آموختم که ديدن درد و غم ديگرای بدترين درد است.(۴۶ساله)
8ـ من آموختم که هنوز خيلی چيزها هست که بايد ياد بگيرم.(۹۲ساله)
۹ـ من آموختم که نمی توانم از ديگران انتظار داشته باشم که مشکلات مرا حل کنند.(۳۴ساله)
۱۰ـ من آموختم که انسانهای سخاوتمند کمتر دچار مشکلات ذهنی و احساسی می شوند.(۵۱ساله)
۱۱ـ من آموختم که اگر می خواهی ميهمانی بروی بايد خودت هم ميهمانی بدهی.(۳۸ساله)
۱۲ـ من آموختم که عشق قلب آدم را ميشکند ولی ارزشش را دارد.(۲۶ ساله)
۱۳ـ من آموختم که بهترين دوستانم آنهايی هستند که مرا دچار مشکل ميکنند.(۱۱ساله)
۱۴ـ من آموختم که هر وقت به مسافرت می روم آرزو می کنم که کاش در خانه بودم و هر وقت در خانه هستم دلم می خواهد در مسافرت باشم.(۵۹ساله)
۱۵ـ من آموختم که موفق زندگی کردن مثل نواختن ويلون است که بايد هر روز تمرين کنی.(۷۰ساله)
۱۶ـ من آموختم که لازم است اجازه دهيد کودکان شما کودک باشند.(۳۷ساله)
۱۷ـ من آموختم که هيچ گاه نبايد قبل از حل و فصل مجادله ای به رختخواب برويد.(۷۳ ساله)
۱۸ـ من آموختم که نمی شود يک تکه کلم را در يک ليون شير پنهان کرد.(۷ساله)
۱۹ـ من آموختم که اعتماد ، تنها عامل مهم در روابط شخصی و کاری است.(۲۰ساله)
۲۰ـ من آموختم که بيشتر چيزهايی که درباره آنها نگران هستيم اتفاق نمی افتند.(۶۴ساله)
۲۱ـ من آموختم که مهمترين تصميمی که در زندگی می گيری اين است که ببينی با چه کسی می خواهی ازدواج کنی.(۹۵ساله)
۲۲ـ من آموختم که همواره بايد به آينده فکرکنم ، هنوز کتابهايی برای خواندن ، غروبهايی برای تماشا کردن و دوستانی برای ديدن وجود دارند.(۸۶ساله)
۲۳ـ من آموختم کسانی هستند که تو را عاشقانه دوست دارند فقط نمی دانند چطور اين احساس را نشان بدهند.(۴۱ساله)
۲۴ـ من آموختم که پدرم می تواند خيلی حرفها بزند که من نمی توانم.(۸ساله)
۲۵ـ من آموختم که اگر کسی حرف ناشايستی درباره ام زد من به زندگی ادامه بدهم تا بقيه چنين چيزی را باور نکنند.(۳۹ساله)
۲۶ـ من آموختم هنگامی که بازسازی می کنی همه چيز دو برابر آن مقداری که فکر می کردی طول می کشد و هزينه بر ميدارد.(۴۸ساله)
۲۷ـ م آموختم که ۹۰ درصد اتفاقاتی مه برای من رخ ميدهند خوب و فقط ۱۰ درصد آنها بد هستند و برای اينکه خوشحال باشم بايد روی آن ۹۰ درصد تمرکز کنم.(۵۴ساله)
۲۸ـ من آموختم که بدون مخاطره کردن نمی شود قهرمان شد.(۴۳ساله)
۲۹ـ من آموختم که هر چه خلاق تر باشی چيزهای بيشتری را درک می کنی.(۵۱ساله)
۳۰ـ من آموختم که آدم نبايد خودش را با بهترين کاری که بقيه می کنند مقايسه کند، آدم بايد خودش را با بهترين کاری که خودش می تواند انجام دهد مقايسه کند.(۳۱ساله)
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
تاآنجا که به یاد دارم همواره به دنبال این نوع آزادی درونی در خود بوده ام . همواره در سفری خودآگاهانه و متعهدانه برای کشف حقایقی درباره ی زندگی بوده ام که به من کمک کنند بتوانم به موجودیت و زندگی ام در این جا ، بر روی این کره ی خاکی معنا و مفهوم بخشم .
راز اول:تمامی آنجه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز دارید در درون خود شماست.
این جمله بدان معناست که کلید خوشحالی و خوشبختی واقعی هم اکنون در درون خود شماست.این حالت درونی شماست که انتخاب می کند خوشحال باشید یا نباشید.آنچه پیرامون شما رخ می دهد اهمیتی ندارد.
ممکن است در زیباترین جای دنیا باشید اما اگر قلبتان شکسته است و رنجیده اید یا ذهنتان مغشوش و پریشان است،احساس خوشبختی نخواهید کرد بلکه احساس بدبختی خواهید کرد.شاید در بدترین جای دنیا باشید اما اگر احساس درونی خوبی داشته باشید و احساس تمرکز و شادمانی کنید،میتوانید احساس خوشبختی کنید و حتی آنجا را برای خودتان بهشت کنید.
هر کدام از مافهرستی از انتظارات خودش در زندگی دارد و احساس خوشحالی و خوشبختی ما بسته به این است که کدام یک از این توقعات و انتظارات ما برآورده شده و کدام برآورده نشده است.
خوشحالی و خوشبختی تصمیمی است که شما می گیرید؛این تصمیم که موقعیت،حادثه یا هر رویدادی را به طرزی خاص و دیدی متفاوت ببینید وتلقی کنید.احساس خوشبختی و بدبختی چیزی نیست که از بیرون بر سرشما نازل شود
بلکه این احساسات نیز انتخاب درونی خودتان است.
درک این اصل اولین قدم در راه آزادی روحی و معنوی ماست.اینکه بفهمیم آچه احساس می کنیم ،در هر لحظه تمام و کمال در دست خودمان است.این نوع آزادی چیزی نیست که کسی بنتواند آن را به شما بدهد،این نوع آزادی دستاورد خود شماست،آن هم از طریق زندگی کردن با اتکا به درون خود.
«تنها احمق ها خوشبختی و خوشحالی را در دوردست می جویند.انسان عاقل خوشحالی و خوشبختی را در زیر پای خود می جوید.»
راز دوم:«هدف زندگانی آن است که تمامی توانایی های بالقوه ی خود در مقام انسان را شکوفا و بهترین خویشتن خویش ونیز بیشترین رشد و شکوفایی را از خود ظاهر سازید»
این راز نمی گوید هدف زندگانی این است که همسر مناسبی بیابید،موفق شوید،ازدواج کنید و تشکیل خوانواده دهید وبه تحقق آرمان هایی ارزشمند روی این کره خاکی کمک کنید یا حتی احساس خوبی داشته باشید.این راز میگوید هدف این است که رشد کنید.
زندگی روی کره زمین یک کلاس درس است ومن و شما دانش آموزانی هستیم که باید درس هایی را بیاموزیم.قرار نیست زندگی خیلی راحت و بی دردسر باشد.قرار نیست همه چیز عالی و بی عیب و نقص باشد.قرار بر این است که ما با چالش هایی روبرو شویم و باید متحمل سختی مصائبی شویم.ما از یاد برده ایم که هدف زندگانی این است که بیاموزیم.
آیا تازگی احساس بدی نسبت به خودتان دارید؟شاید به این دلیل است با دید درستی به زندگی خود نگاه نکرده اید.چراکه معیارها و ارزشهایی که شما با آنها خود و زندگی تان را ارزیابی می کردیددیگر در مورد شما صدق نمیکند.بدین معنی که شما باید تعریف شخصی خود از موفقیت و پیروزی را ارزیابی وآن را « باز تعریف» کنید.
فرض کنید شغلتان فروشندگی است و هفته گذشته مدام با مشتریان بدقلق مواجه شدید و سرانجام هیچ چیز به آنان نفروختید.اگر ملاک ارزیابی خودتان فروش اجناس،پول درآوردن باشد شما می گویید هفته بدی را پشت سر گذاشته اید. اما چنانچه ملاک و ارزیابی شما در زندگانی رشد و تغییر باشد،آن یک هفته می تواند بهترین هفته ی زندگانی شما باشد.اگر هرگز از مرام و منش شایسته ی خود در مقام یک فروشنده عدول نکرده باشیدو با مشتریان بدقلق و سختگیر خود خوشرو و مهربان بوده باشید.
«الماس همان تکه زغال سیاه و بی ارزشی است که هیچ وقت جا نزد و از کار و تلاش باز نایستاد»
راز سوم:«تغییر نه تنها میسرو امکان پذیربلکه اجتناب ناپذیر است بنابراین خود را تسلیم جریان زندگی سازید.»
هنگامی که در مقابل تغییر مقاومت می کنیم در واقع در برابر جریان و حرکت طبیعی زندگی به سمت رشد و انبساط و بزرگتر شدن و بسط یافتن مقاومت کرده ایم.هنگامی که در مقابل تغییر مقاومت می کنیم زندگی را متوقف می کنیم و هیچ چیز غیر طبیعی تر از این نیست.این کار مثل این است که سعی کنید مانع جریان رودخانه شوید و اقیانوس را از هرگونه تموج بازدارید یا نفس کشیدن خودتان را متوقف کنید.این همان مرگ است.مرگ در واقع حالتی است که در آن هیچ چیز در شما و زندگی تان تغییر نمی کند. تلاش برای ثابت نگه داشتن زندگی و جلوگیری از تغییرات انتخابی در جهت مرگ نه زندگی.مقاومت بیهوده است.چرا که تغییر اجتناب ناپذیر است.چه بخواهیم و چه نخواهیم تغییر خواهیم کرد.چه با آن همکاری بکنیم و نکنیم.در واقع هرچه در مقابل تغییر از خودمان مقاومت بیشتری نشان دهیم درد و رنج بیشتری را هم برای خودمان هم برای دیگران می خریم.تغییر از ضروریات رشد محسوب می شود.هرگز نمی توانید بدون آنکه تغییر کنید رشد کنید. سپس روزی فرامی رسد که وقایع و اتفاقاتی که خارج از اراده ی شماهستند،مدام بر سر شما نازل می شوند و زندگی تان را زیرورو می کنند.رازهای شماره دو و سه به ما میگویند که هدف از زندگانی رشد است و تغییر نیز اجتناب ناپذیر.
اگر رشد و تغییر را خودتان انتخاب نکنید ،آن گاه چیزی دیگری باید به شما کمک کند تا تغییر کنید.حال می خواهید اسم آن را خداوند بگذارید یا هوش برتر یا نیروی متعالی.آنچه درک آن حائز اهمیت است این است که حق انتخاب دیگری ندارید.
بدین معنی که هرگز نمی توانید رشد و تغییر نکنید.رشد نکردن به اختیار شما نیست وشما تغییر خواهید کرد چرا که هدف از زندگی و بودن شما در این کره ی خاکی تغییر است.
آنچه تغییر را خیلی ترسناک می کند ناشناخته ها است.ما می ترسیم تغییر کنیم زیرا نمی دانیم آن طرف خط چه چیز منتظر ماست.دست کم می دانیم جایی که الان ایستاده ایم کجاست.این همان دو راهی است که ما هنگام تغییر با آن روبرو می شویم.
حال اگر خداوند لب می گشود و به ما می گفت «به تو قول می دهم اگر از شغلت استعفا کنی به مدت شش هفته بیکار بمانی.اما بعد از شش هفته سرمایه ای را که برای راه اندازی کسب و کارت به آن احتیاج داری به تو خواهم داد »بی معطلی از شغلتان استعفا می دادید.ما در این مواقع اگر این چنین تضمین هایی داشتیم مطمئناً یک لحظه هم برای تغییر منتظر نمی ماندیم .اما دنیا این طور نیست .خیلی از جاها مجبورید تغییر کنید حتی اگر از نتیجه آن اطلاعی نداشته باشید.خیلی از جاها باید رها کنید قبل از آنکه چیز جدیدی بدست آورده باشید.
دنیا هیچ وقت سعی نمی کند چیزی به شما بدهد،آن هم وقتی که دست شما پر است.وقتی زیاد از حد چیزی برداشته ایدو در هر دستتان چند عدد هندوانه دارید،به بار شما چیزی اضافه نمی کند.منتظر می شود تا جایی بازشود و شما آمادگی دریافت چیزی تازه و نو را داشته باشید،سپس چیزی به دست شما می دهد.این بدان معناست که به منظور دریافت یک چیز جدید می بایست آن چیزی را که قبلاًبه آن چسبیده بودید رها کنید.
رازچهارم : « تمامی مشکلات و موانع و مصائب زندگی در واقع درس هایی آموزنده اند که به لباس مبدل درآمده اند، بنابراین آن ها را گرامی بدارید و از آنها بیاموزید.»
آموزگار معنوی باربارا برای او تعریف کرد که :«چند نفر مردی را نزد من آوردند تا برای اولین بار با او آشنا شوم. بعد از اینکه او را به من معرفی کردند،خودش با تمام غرور و افتخار تمام اعلام کرد که به تازگی در هندوستان با یک مرتاض فوق العاده آشنا شده اشت. او گفت:این مرتاض به من گفت قادر است تمام مشکلات و موانع زندگی را از سر راهم بردارد.همین کار را هم کرد و مطمئنم که دیگر در زندگی ام با مشکلی مواجه نمی شوم.»
آموزگار ادامه داد:«وقتی این داستان را از زبان این مرد شنیدم برای مرشد خود پیغامی به این مضمون فرستادم:خدا را شکر که شما هرگز با من چنین نکردید.چرا که بدون مشکلات و موانع ،نمی توانستم عشق،اعتماد،صبرو حوصله و ایمان را بیاموزم.»
مشکلات و موانع بخش اجتناب ناپذیر زندگی ما را تشکیل می دهند که به شخصیت ما شکل و به روان ما جلا می دهند.در واقع مشکلات و موانع به این دلیل سر راه ما قرارمی گیرند که بزرگترین آموزگاران ما باشند. درست است ،هنگامی که با مشکلات دست و پنجه نرم می کردم؛نق نق می کردم و شکایت داشتم،اما همین مشکلات بود که مرا قوی و شجاع کرد و ایمانم را به کمال هستی وراه های اعجاز گونه ی او برای رشد ما انسانها جلا داد. آیا واقعاً نباید به جای گله و شکایت و ناشکری،خدا را برای مشکلاتمان شکر بگوییم؟
راز پنجم:«برداشت شما از واقعیت ساخته و پرداخته ی فکر و ذهن شماست، بنابراین بیاموزید که ذهنتان را دوستدار خود کنید.»
این یکی از کهن ترین حقایق زندگی است که از هزاران سال پیش نیز به جا مانده.«فکر خلاق است.دنیا همان گونه است که آن را می بینید.شما همانی هستید که فکر می کنید.»
قدرت و نیروی ذهن شما نامحدود و بی نهایت است.ذهن شما در هر لحظه با واکنش ها و تعبیرها و تفسیرها و فرافکنی های خود واقعیت شما و برداشت شما از واقعیت را رقم میزند.چنانچه آن را به حال خود رها کنید می تواند درد و رنج زیاد یا خوشبختی و رضایت فراوان را برای شما به ارمغان بیاورد.میتواند شما را زندانی یا آزاد و رها کند. ذهنی که مهار نشده باشد می تواند یک لحظه خنثی را به لحظه دردناک تبدیل کند.می تواند از کاه، کوه بسازد. می تواند از خوشبختی ،بدبختی و بیچارگی رقم بزند.
این بدان معناست که تلقی شما از واقعیت بسیار ذهنی،درونی.شخصی است.به عنوان مثال اگر من گمان کنم شما ازدست من عصبانی هستید،عملاًعصبانیت شما را نیز احساس خواهم کرد.اگر گمان کنم اطرافیانم معذب و ناراحت هستند،ممکن است معذب بودن و ناراحتی آنان را هم احساس کنم.بسته به میزان اقتدار افکارم،به همان درجه احساس و ادراک من نیز نمودی قوی تر و واقعی تر ازواقعیت خواهد داشت.
راز ششم:«ترس، سرزندگی و نشاط را از شما می رباید.بیاموزید که جرأت و شهامت تان را از ترستان قوی تر سازید.»
فیلسوف و نویسنده ی بزرگ مارک تواین می گوید:شجاعت،مقاومت در برابر ترس،تسلط و چیرگی بر آن است نه فقدان ترس.راز تغییر رابطه ای که با ترس خود دارید این نیست که بکوشید آن را نابود کنید،بلکه باید جرأت،شهامت،دانش و خودآگاهی تان را از ترستان فراتر ببرید.باید رویاهایتان را از ترس هایتان نیرومندتر سازید.باید عشق به خوشتن را ار ترستان بزرگتر سازید.
ترس شما به این معنی نیست که :قدم از قدم برندارید،خطری سر راهتان کمین کرده.
ترس شما به این معناست که:تا مطمئن نشده اید چه چیزی در پیش است ادامه ندهید.
ترس شما به این معناست که:آماده باشید،خود را مهیا سازید.یکی از رویاهای شما در شرف به حقیقت پیوستن است.تا آنجا که توان دارید از آن حمایت کنید.
ترس شما به این معناست که:موانعی در سر راه شما وجود دارد.این موانع را به تو نشان می دهم تا بتوانی چاره ای بیندیشی و یک بار برای همیشه از شرشان خلاص شوی.
حضور ترس در زندگیتان بدین معناست که:رویاهاتان هنوز نمرده اند و زنده اند.
ترس می آید و می رود،اما من همیشه اینجا هستم .دید و بصیرتم،جرأت و شهامتم،وعشق و محبتم،اینها هستند که می مانند.
جایی که ترس هایم از آنجا رخت بربسته و رفته،هیچ چیز باقی نخواهد ماند.تنها من هستم که باقی می مانم و واقعی خواهم بود.
راز هفتم:«تا زمانی که خودتان را دوست نداشته باشید و به خودتان عشق نورزید قادر نخواهید بود به کسی عشق بورزید یا از عشق کسی بهره مند شوید.»
باید عشق را درون خود بیابید.باید با رفیق شفیق درونی خود آشتی کنید وگرنه هرگز در کنار هیچ کس طعم عشق را نخواهید چشید.مژده آنکه عشق همواره در درون خود شما وجود دارد.این،بزرگ ترین و گران بها ترین گنجینه است که در اختیار دارید.این همان چیزی است که تمام قدیسان و فرزانگان نیز گفته اند:«خدا در درون تک تک تمامی شما وخود دارد» یا:«عشق همانا خود شماست.»
عشق شما قلمرو بهشت درونی شماست.تنها پس از آنکه بهشت درونی خود را یافتیم از تمام نعمات و موهبت های دیگر نیز بهره مند خواهیم شد.
همان گونه که عارف و صوفی بزرگ مولوی به زیبایی گفته:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
رازهشتم:«تمامی روابط آیینه هایی هستند که خودتان را به شما نشان می دهند و تمامی مردم نیز آموزگار شما به شمار می آیند.»
زندگی از جزئی ترین رویدادها استفاده می کند تا به شما کمک کند رشد کنید.هدف روابط شما نیز چیزی جز این نیست که رشد کنید و به قوی ترین و مهربان ترین انسان ممکن تبدیل شوید.پس انسانهایی که سر راه شما قرار می گیرند و با شما رابطه برقرارمی کنند به این منظور آنجا هستند که به شما کمک کنند رشد کنید.اینان به نوعی آموزگارشما هستند.همگی به طریقی باعث می شوند فراتر از محدودیت های خود گام بردارید و به مهارت های احساسی جدیدی را که قبلآً فاقد آنها بودید در خود رشد دهید و به بصیرت،روشن بینی و آگاهی برسید وانسانی کامل ترو مهربان تر باشید.در بسیاری از مواقع آنان این مهم را با نشان دادن نقطه ضعف ها و کاستی هایمان انجام می دهند.حتی برخوردهای کوتاه و موقتی با انسان هابه شما این فرصت را می دهد که برخی ویژگی ها را در خود ایجاد کنید یا ارتقاء دهید.به طور مثال:
انسان های کند ذهن و کم هوش، به شما صبر وبردباری می آموزند.
انسان های عصبانی مزاج،آرامش و خونسردی را به شما می آموزد.
انسان های تحقیرگر، عزت نفس را به شما می آموزند.
انسان های بی احساس و بی اعتنا، عشق بی قید و شرط را به شما می آموزد.
انسان های دورو،صداقت را به شما می آموزند.
انسان های لجباز، انعطاف پذیری را به شما می آموزند.
انسان های ترسو، جرأت و شهامت را به شما می آموزد.
راز نهم:«آزادی واقعی در نحوه ی پاسخ دهی،واکنش و رفتار شما در قبال دنیا و آنچه برایتان اتفاق می افتد نهفته است نه در بخت و اقبال و سهل گیری ایام و روزگار»
آزادی ربطی به آنچه در بیرون شما روی می دهد ندارد.آزادی همان قابلیت و توانایی شما در جستن و یافتن هدیه و موهبتی است که در لحظه به لحظه ی زندگی شما وجود دارد.آزادی،قابلیت و توانایی درس گرفتن از هر تجربه و رویداد زندگی به منظور آموختن و رشد کردن و حفظ تمرکز درونی،صرف نظر از آنچه پیرامون شما روی می دهد است.راز نهم یادآور می شود که اقتدار شخصی شما در انتخاب هایتان نهفته است.
شما هستید که واکنش خود در قبال آنچه را دنیا سر راه شما قرار می دهد و مقابل تان می گذارد،انتخاب می کنید
شما هستید که ادراک خود از آنچه را در بیرون شما اتفاق افتاده است انتخاب می کنید .
شما هستید که احساسات خود را در قبال آنچه اتفاق افتاده انتخاب می کنید.
شما هستید که تصمیم می گیرید با وجود این پیشامدها چه کاری صورت دهید.
راز دهم:«پرسش هرچه باشد، پاسخ همواره عشق است.»
صرف نظر از اینکه من و شما هر کدام با چه مشکلی روبرو هستیم،پاسخ همواره عشق است.راه حل واقعی تمام مشکلات همان عشق است.عشق بیشترو نه کمتر.مهر بیشتر،نه کمتر.پذیرش بیشتر،نه کمتر.زندگی همواره ما را در موقعیت هایی قرار می دهد که از آن ها بیاموزیم صرف نظر از اینکه چه پیش آمده و با چه چالشی روبرو هستیم،خودمان را دوست بداریم.خودمان و چالش هایی را نیز که با آن ها مواجه شده ایم دوست بداریم.هر قدر هم که در مقابل آن ها سرسختی به خرج دهیم،همواره عشق را پوشیده و پنهان به سوی رضایت و خرسندی ما خواهد بود.
چنانچه از هیچ کدام از نُه رازی که قبلاً راجع به آن توضیح دادیم استفاده نکنید،جای آن است که راز دهم را با تمام وجود درک و عمل کنید.چنانچه چنین کنید زندگی خود را متحول ساخته اید.چنانچه بیاموزید خود را از پشت دیدگان عشق بنگرید،آرامش درونی و واقعی بیشتری ایجاد خواهید کرد.
چنانچه راه عشق را برگزیده باشید به چیزی جز عشق نخواهید رسید.گذشته ی خود را دوست داشته باشید و به آن عشق بورزید.با پذیرش گذشته ی خود و بخشیدن خود،به روزهای کنونی زندگی خود عشق بورزید.با تسلیم شدن به گذشته و رها کردن آن(نه سرسختی کردن در مقابل آن)به خود عشق بورزید.تنها با عشق ورزیدن به گذشته و حال است که عشق را به آینده خواهید برد.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
ما اکنون ساختمانهاى بلندترى داريم اما سقف تحملمان کوتاهتر شده است.
• جادههاى پهنترى داريم اما ديدگاهمان باريکتر شده است.
• بيشتر خرج ميکنيم ولى کمتر بهدست ميآوريم.
• بيشتر از سابق خريد ميکنيم ولى شادى کمترى نصيبمان ميشود.
• خانههاى بزرگترى داريم با خانوادههاى کوچکتر.
• راحتى بيشترى داريم ولى وقت کمتر.
• درجات تحصيلى بالاترى کسب ميکنيم ولى فهم و ذوقمان پائينتر آمده است.
• دانش بيشترى داريم ولى قدرت تشخيص کمتر.
• تجربه بيشترى داريم ولى مشکلاتمان هم بيشتر شده است.
• بيشتر از سابق دارو ميخوريم ولى سلامتى کمترى داريم.
• نوشيدنى زياد ميخوريم، سيگار زياد ميکشيم، بيپروا خرج ميکنيم، بسيار کم ميخنديم، با سرعت زياد رانندگى ميکنيم، زود عصبانى ميشويم، شبها دير ميخوابيم، صبحها خسته از خواب بيدار ميشويم، بسيار کم ميخوانيم، بسيار زياد تلويزيون تماشا ميکنيم و بهندرت دعا ميکنيم.
• مقدار چيزهايى که در اختيار داريم بسيار بيشتر از سابق است ولى ارزش خود ما کمتر شده است.
• بيشتر حرف ميزنيم و کمتر فکر ميکنيم.
• کمتر عشق ميورزيم و بيشتر نفرت داريم.
• ياد گرفتهايم چگونه زندگى را بگذرانيم ولى نميدانيم چگونه زندگى را بسازيم.
• ما سالهاى زندگيمان را افزايش دادهايم ولى زندگى سالهايمان کاهش يافته است.
• ما تا ماه ميرويم و بر ميگرديم ولى از کوچه رد نميشويم تا به همسايه جديدمان سرى بزنيم.
• کارهاى بزرگترى انجام دادهايم ولى نه بهتر.
• اتم را شکافتهايم ولى پيشداوريهايمان دست نخورده باقى ماندهاند.
• بيشتر برنامهريزى ميکنيم و کمتر کار.
• هميشه عجله داريم و کمتر صبر ميکنيم.
• کامپيوترهاى بيشترى ميسازيم و اطلاعات بيشترى در آنها نگاهدارى ميکنيم ولى ارتباطمان با همديگر کمتر و کمتر شده است.
• با سيستم تغذيهاى که داريم، چاقتر از سابق شدهايم ولى شخصيتمان نحيفتر و لاغرتر شده است.
• حالا زن و مرد هر دو کار ميکنند و درآمد خانواده بيشتر شده است ولى ميزان طلاق هم افزايش يافته است. خانهها شيکتر ولى خانوادهها کوچکتر و شکستهتر
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها