با پول مالیات مردم جاده بساز بعد واسه عبور همون مردم عوارض بگیر ،
اگه کسی اعتراض کرد بگو همه جای دنیا عوارض هست
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: مالبات , جاده , عوارض , اعتراض
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!
بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...
و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته ها , درد دل , پدر و مادر , کودک
🌴توسل به امان زمان (عج)🌴
👈به روایت شهید محمد رضا تورجی زاده (قسمت آخر) 🌹
همه گریه می کردیم یقین داشتم این توسل راه گشا خواهد بود
دعای توسل تمام شد و هر کسی در گوشه ای با خودش خلوت کرد بود
ناگهان از لابه لای درختان صدائی به گوشمان رسید
سریع بچه ها خودشان را پشت درخت ها و تخته سنگ ها مخفی کردند
تنها اسلحه موجود را در دستان بی رمق و ناتوان خود گرفتم
و به سمت محل صدا نشانه گرفتم
صدائی بلند شد :
آقای تورجی تیراندازی نکن ،تیراندازی نکن
صدا آشنا بود
پرسیدم :شما اونجا چیکار می کنید؟!!
گفت :ما از بچه های گروهان قبل هستیم
آقای برهانی ما رو از تپه پایین فرستاد
چند نفر دیگه هم اونجا هستند
در میان آنها یک نفر بود که مسیر را می دانست
به همراه آنها راه افتادیم ،به درختان میوه رسیدیم ،از آنجا هم عبور کردیم
تا پس از چند ساعت به نیروهای خودمان رسیدیم
امام زمان (عج)ما را نجات داده بود .
مرا با دیگر مجروحان به بیمارستان منتقل کردند.
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات ، شهدا
برچسبها: 8 سال , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
🌴 بی قرار 🌴
عملیات بدر بود و گردانش خط شکن .
با امداد الهی و همت و شجاعت بچه ها و با فرماندهی او خط را شکستند .
مجروح شد و او را به عقب انتقال دادند
در اورژانس پاسگاه 3 زخم هایش رو بستند .
گفت : یه قایق منو برسونه خط .
یکی از دوستانش بهش گفت :#غلامرضا شرایط خط خوب نیست و تو هم حالت ،بهتره نری خط .فکر می کنم بری خط شهید بشی .
آقاخانی با جدیت اما بسیار شاد گفت : اگه تو فکر می کنی من یقین دارم ،می خوام کنار بچه ها باشم .
سوار قایق شد و با بدن مجروح رفت خط .
تیر تو سرش خورد و به یقینش رسید .
🌹شادی روح شهید غلامرضا #آقاخانی فرمانده گردان حضرت موسی ابن جعفر ع صلوات
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات ، شهدا
برچسبها: 8 سال , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
🌴🌴 خواب شهادت 🌴🌴
می گفت : من خواب دیدم در گردان حضرت موسی ابن جعفر شهید می شم .
بهش گفتند : دستوره باید بری گردان یونس (ع)
دیگه اصراری نکرد و رفت .
شب عملیات سوار قایق بود که بین راه قایقشون خراب شد و ناچار برگشتند عقب.
قرار شد با اولین گردان عازم عملیات بشند.
اولین گردان ،گردان حضرت موسی ابن جعفر (ع)بود
پرویز مرادی شد نیروی گردان و رفت و دیگه برنگشت .
🌹شادی روحش صلوات یادت نره .
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات ، شهدا
برچسبها: 8 سال , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
🌴 چشم بصیرت 🌴
با صدای بلند صداش کردم .جواب نداد .دوبار صداش زدم جلو اومد گفت :چیه ؟!چه خبره این قدر داد می زنی ؟!!!
گفتم : آقای نجفی عینکت !عینکتم باید استتار کنی .
نور (#منور) تو عینکت بیفته کل عملیات هواست .
گفت : چشم استتار می کنم .
با خنده پرسیدم : خوب بنده خدا شیشه عینکت رو استتار کنی چطوری می خوای ببینی؟!!
با خنده گفت : چشم بصیرت .
ما که چشم بصیرت داریم ..
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات
برچسبها: 8 سال , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
احمد خسروی برای شناسائی به منطقه عملیاتی والفجر 4رفته بود .وقتی برگشت گفت:
والفجر 3/5رو انجام دادیم و ادامه داد :دشمن تمام منطقه را زیر آتش گرفته بود ،متوجه شدیم که آنها از روی کوه بلند( سورن )دیده بانی می کنند.
حاج حسین خرازی دستور داد :
برید اونها رو پائین بکشید .
با بچه های اطلاعات عملیات و فرماندهان گردان حدودا دوازده نفر بودیم حرکت کردیم .
فکر می کردیم فقط با چند نفر دیده بان دشمن بالا هستند.
وقتی بالای تپه رسیدیم تازه فهمیدیم با چقدر نیرو روبه رو هستیم
درگیری شروع شد ،سریع به گروه های دونفره تقسیم شدیم و با تمام قدرت جنگیدیم
فقط یکی از بچه های اطلاعات شهید شد
نیروهای دشمن همه کشته یا اسیر شدند
همه تشنه بودیم و خسته .
به حاج حسین اطلاع دادیم
گفت :بمانید الان برایتان آب می فرستم
یک ساعت بعد خود حاج حسین با یک گالن آب به بالای ارتفاع آمد .با دیدن او دیگر نه خسته بودیم نه تشنه .
موضوعات مرتبط: خاطرات ، شهدا
برچسبها: خرازی , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
🌴 افراط در عبادت 🌴
شب از نیمه گذشته بود ،حاج حسین خرازی برای سرکشی به گردان آمده بود .اغلب بچه ها در خواب و تعدادی هم در اطراف چادر ها مشغول عبادت بودند.
صدای مناجات اکبر پیرجمالی توجه ایشان را جلب کرد .نزدیک رفت ،او در قبری که حفر کرده بود،عبادت می کرد و گریه امانش نمی داد.
حاج حسین رو به من کرد و گفت :این در قبر چه می کند ؟
گفتم :از مسئولین دسته است و از بچه های بسیار خوب گردان.
گفت :سلمانی مواظب باشید بچه ها در عبادت هم افراط نکنند.
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات ، شهدا
برچسبها: عبادت , خاطرات , دلنوشته ها , دفاع مقدس
مطلب اول :
ما قبول کردیم که همه چیز سیاه و سفید نیست. رنگ خاکستری هم داریم . نمیشود همه چیز را صفر و یک کرد. با ادبیات بچههای مهندسی ، همه چیز که دیجیتال نیست . خیلی چیزها آنالوگ هستند . یا با ادبیات اهل ریاضیات ، دنیای ما دنیای گسستگیها نیست . دنیای پیوستگیهاست .
مطلب دوم :
هر گاه میگویند فلانی بد است یا فلانی خوب است به نظرم باید بگوئیم : بد مطلق و خوب مطلق در جهان مادی وجود ندارد . ما همه انسانهای خاکستری هستیم . ترکیبی از خوب و بد . هر وقت میگویند این تصمیم عالی بود یا فاجعه بود به نظرم باید بگوئیم : تصمیم عالی یا تصمیم فاجعه وجود ندارد . همه تصمیمها دستاوردهای مطلوب و نتایج نامطلوب دارند و همه آنها سود و هزینه دارند . تصمیم بهتر و تصمیم بدتر داریم . اما بهترین تصمیم و بدترین تصمیم وجود ندارد . هر وقت میگویند این تئوری سیاسی خوب است یا بد . به نظرم باید بگوئیم تئوریها را به سیاه و سفید تقسیم نکنید . همه تئوریها خاکستری هستند .
مرحله سوم :
فهرستی از چیزهایی تهیه میکنم که فکر میکنم مطلقاً صفر و یک یا سیاه و سفید هستند . در اینجا به هزار و یک دلیل ، صرفاً یک مثال میزنم . دلیل هزار و یکم این است که وقت ندارم مثال بیشتری بزنم . جاندار و بی جان بودن ، یکی از چیزهایی است که برای بسیاری از ما صفر و یک است . سنگ جان ندارد . انسان جان دارد . حیوان جان دارد . آب جان ندارد .
ادامه دارد ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته ها , دست نوشته , رنگها , بدی
شما اول انگشت خود را در استمپ میگذاری و آن را جوهری میکنی
و بعد پای یک قرارداد انگشت زده و آن را جوهری میکنی.
یعنی تا این انگشت خود جوهری نشود
نمیتواند برگ کاغذی را جوهری کند.
هندسهی عالم هم همین است.
ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم ،
نمیتوانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند.
این است که قرآن کریم گلایه میکند
از کسانی که حرفهایی میزنند
و مردم را به خصوصیاتی دعوت میکنند ،
در حالی که در خودشان از آن ویژگیها خبری نیست .
چرا یک حرفهایی میزنید که خود انجام نمیدهید .
درست مثل سوزن که برای همه لباس میدوزد ،
اما خود برهنه است .
یا مثل شمعی که اطرافِ خود را روشن میکند ،
اما پای خودش تاریک است .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل سوزن , جملات زيبا , دلنوشته ها , انگشت جوهري
چهار فصل کامل نیست
هوای تو هوای
دیگریست...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: چهار فصل , دلنوشته , دلنوشته ها , هواي تو