نام کتاب : زنده باد کمیل
نویسنده : محسن مطلق
ناشر : حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
کتاب " زنده باد کمیل "
خاطرات محسن مطلق در زمان جنگ ایران و عراق از گردان کمیل است. حضور نویسنده کتاب در جمع رزمندگان گردان کمیل در سالهای آغازین جنگ و مشاهده خصوصیات و ویژگیهای رزمندگان این گردان، وی را بر آن داشته است تا مشاهدات خود را به رشته تحریر درآورد.
در این کتاب از صمیمیت و اخلاص، نیایشها و مناجات شبانه، دلاوریها و ایثارها، مأموریت رفتنها و برگشتنها، آموزشها، شوخیها و خندهها، ضجه زدنها و توسلها، پرپرشدن و به دیدار حق شتافتن افراد گردان، همچنین اقامت در اردوگاه کرخه، اردوگاه کارون، بهمن شیر، سنگر و چادرها و حتی از نخلستانها نیز صحبت شده است.
محسن مطلق در سراسر کتاب از حضور و مشاهدات خود در گردان کمیل میگوید و در آخر هم از دلتنگیهای خود برای پیوستن به همرزمان و دوستانش مینویسد . کتاب زنده باد کمیل دارای نثری ساده و صمیمی است که بخشی از واقعیتهای دوران دفاع مقدس را نشان میدهد.
استفاده از طنز و شوخیهای رزمندگان به عنوان یکی از نقاط عطف -سبب جذابیت این اثر شده است.این کتاب، 3 سال پس از پایان جنگ در سال 1370 نگارش و پس از آن چندین بار تجدید چاپ شده است.
از دستاوردهای کتاب زنده باد کمیل، کسب رتبه دوم در بخش خاطرات جایزه ۲۰ سال ادبیات پایداری در سال 1379 میباشد. همچنین "اریک بوتل" محقق فرانسوی بعد از ترجمه این کتاب به زبان فرانسه، پایاننامه ۱۰۰۰ صفحهای مقطع دکتری خود را در رشته جامعهشناسی با عنوان زنده باد کمیل درباره این کتاب ۱۲۰ صفحهای نوشته و شرح و تفسیر کرده است.
محسن مطلق در سال ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمده است. وی در سن چهارده سالگی برای اولین بار به جبهههای جنگ رفت و تحتتأثیر آن فضا تا پایان جنگ در جبهه ماند. کتاب زنده باد کمیل، اولین کتاب مطلق درباره جنگ و دفاع مقدس است.
مقام معظم رهبری بر کتاب زنده باد کمیل یاداشتی بدین شرح داشتهاند :
« از این نوشته عطر اخلاص به مشام میرسد و چه زیباست که روایت صحنههایی که از اخلاص و ایثار سرشار است نیز از سر اخلاص باشد .. خوشا به حال این جوانان نورانی که در یکی از استثناییترین فرصتهای الهی در تاریخ، بیشترین بهره را بردند و به مدد اراده و ایمان و فداکاری، به مدارج عالی انسانی رسیدند. این کتاب همچنین به خاطر شیرینی زبان روایتش و طنزی که در خیلی جاها نمک نوشته کرده است ، از بعضی دیگر از خاطرههای مکتوب ، خواندنیتر است ؛ باید ترجمه شود . »
موضوعات مرتبط: داستان ، خاطرات ، معرفی کتاب ، درباره کمیل
برچسبها: زنده باد کمیل , کتاب , معرفی کتاب , قرارگاه کمیل
( نامه ای جالب و سرشار از عشق و محبت )
نمیدونم این پفک کیه ، اما خوش به حال پفک و مخاطب اصلی نامه
و اما نامه :
قبلنا وقتی روزه میگرفتم موقع افطار ، وضو میگرفتم و سر سفره افطار مینشستم و سوره قدر رو میخوندم ، برای خودم و پدر و مادرم استغفار میکردم و دعای افطار رو میخوندم : اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت (خدایا برای تو روزه گرفتم و بر خوان تو افطار کردم و بر تو تکیه نمودم) و با خرما یا آب یا شیر یا ... افطار میکردم
اما وقتی زندگیم بر مدار عشق قرار گرفت ، روزه ها و افطارهام هم فرق کرد ، رنگ و بوی عشق گرفت😍
باز هم موقع افطار وضو میگیرم و سوره قدر رو میخونم ، باز هم استغفار میکنم اما این بار هم برای خودم و پدر و مادرم و هم برای باباجونت و پدر و مادرش
باز هم دعای افطار رو میخونم اما من دیگه تنها نیستم ❤️ پس موقع دعا هم تنهایی دعا نمیکنم :
بسم الله ، اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت السمیع العلیم (به نام خدا ، خدایا برای تو روزه گرفتیم و بر روزی تو افطار کردیم ، خدایا از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی)
بعدش هم با خرما افطار میکنم ، خرمایی که یه راز عاشقانه درونش داره 😍
آره پفک جونم ! عاشق که باشی ریز و درشت زندگیت با قبلش فرق میکنه
موضوعات مرتبط: داستان ، خانه و خانواده ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: پفک , صفای وجود , پاک , معنوی
( نامه ای جالب و سرشار از عشق و محبت )
نمیدونم این پفک کیه ، اما خوش به حال پفک و مخاطب اصلی نامه
و اما نامه :
دلم براش تنگ شده بود ، خیلی زیاد 😢
حدود یک ماه قبل دیده بودمش
هرجور فکر میکردم حداقل تا چهل روز دیگه هم نمیتونستم ببینمش و این داغونم میکرد😔
دلم به تلفن ها و پیام های گاه و بیگاه خوش بود ولی دوسه روز بود که از اینم محروم بودم ؛ هیچ خبری ازش نبود ؛ نگرانش بودم و دلتنگ اما دستم به جایی بند نبود 😢
اطرافیان هم سراغش رو ازم میگرفتن و همین نگران ترم میکرد
دلم از زمین و زمان گرفته بود ، از خودم ، از خودش ، از خدا
مثل همیشه پناهگاهم سجاده بود ؛ نشستم سر سجاده ، سرم رو گذاشتم رو مهر و غر زدم و اشک ریختم
آخه مگه عشق گناهه ؟ من تا کی باید روز و شبم رو با دلتنگی بگذرونم ؟ چرا به من رحم نمیکنی ؟ من کشش این همه سختی رو ندارم ! خدایا کو تا این یکی دوماهه بگذره ؟! 😭
تلفنم که زنگ خورد ، اسمش که رو گوشیم افتاد : جانِ جانان ، دکمه سبز رو که زدم ، صداش رو که شنیدم ... صدام آمیزه ای از دستپاچگی و خوشحالی و دلتنگی و ... شد 😭😍😃
- سلاااام عزیز دلم
=سلام ! چطوووریییی ؟ چیییه ؟ بازم که هاج و واجی !
- کجایی تو ؟ نمیگی اگه ازت بیخبر باشم میمیرم ؟
صدای خنده ش اومد😊 بعدشم گفت :
=میای ببینمت ؟💑
-چییییی ؟!!! مگه کجایی ؟! کی اومدی ؟! کجا بیام ؟!!!😳
نفهمیدم چطوری نمازمو خوندم و آماده شدم و راه افتادم
ساعت انگار عجله داشت که روز رو به شب برسونه
خیابونا انگار کش اومده بودن
ترافیک انگار تمومی نداشت😒
و قلب من سرجاش نبود 💗، همش میترسیدم خواب باشم . حتی اگه خواب بود دلم نمیخواست بیدار بشم ، جلوی اشکامو گرفته بودم اما گاهی یه قطره میلغزید رو صورتم😢
اینجور وقتا دلم میخواد خیابونا رو مثل یه طناب گره بزنم و کوتاه کنم ، دلم میخواد مبدأ و مقصد رو به هم بدوزم ، دلم میخواد پرواز کنم ...
اینجور وقتا دلم میخواد ساعت برنارد داشتم
بالاخره رسیدم
-سلااام ! من رسیدم ، کجایی ؟!
=جای همیشگی
با تلفن صحبت میکرد که رسیدم
چقدر خجالت کشیدم از اینکه به پام بلند شد
دلم میخواست بپرم تو بغلش 🤗و یه دل سیر گریه کنم
اما نمیشد!
نشستم ، کتش رو بغل کردم و دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم . بوی عطرش ! امان از بوی عطرش
با تلفن حرف میزد و حواسش به دور و بر بود . من اما ، محو خودش بودم فقط
=تو چرا داری گریه میکنی؟!
-آخه دلم خیلی تنگ شده بود ! آخه فکر نمیکردم بتونم ببینمت ! آخه خیلی دوستت دارم !😭😍
اینجا چکار میکنی ؟ کی اومدی ؟ چرا اومدی ؟!
میپرسیدم 🙄و میخندید😄 میدونستم دارم سوال بی جواب میپرسم
مگه فرقی هم میکرد ؟! مهم این بود که الان ... اینجا ... نشسته بود روبروی من و میخندید
همین چندروز پیش بهش گفتم اگه بدونم شهر رو به آشوب بکشم دستگیر میشم و تو میشی بازجو و زندان بانم ، این کارو میکنم . خندید ! و حالا نشسته بود روبروم و باز هم میخندید ، ای به فدای خنده هاش !😍💋
همین چند روز پیش بود که بهش گفته بودم : برام لباااشک میخری ؟! 😋
و گفته بود حتما و من چقدر به دور بودنش فکر کردم
و حالا برام لواشک خریده بود و خرما😃🍬
حرف زدیم ، چای خوردیم ☕️، شکلات و لواشک و خرما خوردیم 🍫، روی نیمکت خاطره هامون نشستیم ، قدم زدیم👫 ، دستش رو محکم گرفتم 💞
و آرامش از دستش ریخت توی دستم ، از نگاهش پاشیده شد به وجودم ، از خنده هاش منعکس شد به قلبم و آروم شدم و انرژی گرفتم ☺️💞
موضوعات مرتبط: کودک ، داستان ، خانه و خانواده ، خوب زندگی کنیم ، دل نوشته ها
برچسبها: پفک , صفای وجود , پاک , معنوی
من پايه و اساس كارم رو بر پايه اعتماد به كارمند و مشتري استوار كرده بودم و ايمان داشتم كه كار درست رو انجام ميدم و به پرسنل شركت اعتماد كامل داشتم و بهشون آموزشهاي لازم بازار و تجارت رو ميدادم و راه و مسير كار كردن رو براشون هموار مي كردم و بهشون پا ميدادم كه خوب بتونن استعدادشون رو بروز بدن .
در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان زندگي من , داستان , زندگي , مديرعامل
ادامه مطلب
خب مشكلاتي هم داشتم اما خيلي مهم نبودن و با توجه به درآمد خوبي كه داشت سختيها قابل تحمل بود .
در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان زندگي من , داستان , زندگي , مديرعامل
ادامه مطلب
در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان زندگي من , داستان , زندگي , مديرعامل
ادامه مطلب
هیچ کس زنده نیست... همه مُردند
دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت: استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل، باهم ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرد است:
هیـــچ کس زنده نیست... همــه مُردند
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: همه مردند , حاضر , غايب , زندگي
ابتدا به شدت سعی داريم تا دبیرستان را تمام کنيم و دانشکده را شروع کنيم ،
سپس به شدت سعی داريم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شويم ،
بعد تمام تلاشمان این است که ازدواج کنيم و صاحب فرزند شويم ،
سپس تمام سعی و تلاشمان را برای فرزندانمان بکار ميبريم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهيم ،
سپس می توانيم به کار برگرديم ، و برای بازنشستگی تلاش کرديم ،
اما اکنون که در حال مرگ هستيم ، ناگهان فهمیده ايم که فراموش کرده ايم زندگی کنيم .
لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما تکرار شود .
قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید .
برای به دست آوردن پول ، سلامتی خود را از دست ندهيد .
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی پول تان را از دست می دهید .
گونه ای زندگی نکنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد و گونه ای نمیریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم ...
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، داستان ، جملات زيبا
برچسبها: جملات , زندگي , مرگ , زيبا
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسايل اندكش بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند .
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: اميد , نا اميد , كشتي نجات , اقيانوس
سارا هفت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچيکش سخت مریضه و پولی هم برا مداواش ندارن. پدر به تازگی کارش رو از دست داده بود و نمیتونست هزینهی جراحی پرخرج برادرش رو بپردازه . سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه میتونه پسرمون رو نجات بده .
ادامه مطلب رو از دست ندید
موضوعات مرتبط: کودک ، داستان ، جملات زيبا
برچسبها: معجزه , درمان , آرمسترانگ , نجات
ادامه مطلب
پشت پرده راديو فردا
توضیحات در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: رادیوها ، داستان ، سیستمهای اطلاعاتی
برچسبها: پشت پرده راديو فردا , پیام رضی , ایرج گرگین , مهرداد میردامادی
ادامه مطلب
مقدمه
آژانس امنيت ملي آمريكا در حال ساخت مركزي مخفي را براي شنود همه ارتباطات الكترونيكي سراسري كه بزرگترين مركز از نوع خود است، در ايالت يوتا ميباشد.اين مركز كه هزينه ساخت آن 2 ميليارد دلار خواهد بود، براي رديابي و ثبت ارتباطات الكترونيكي احداث مي شود. گفته ميشود اين مركز، پنهانيترين و پيچيدهترين مركز خواهد بود و حتي ارتباطات الكترونيكي كه از اينترنت صورت ميگيرد را دنبال خواهد كرد.
وزارت امنيت سرزميني آمريكا كار مشاوره فني ساخت اين مركز را برعهده دارد . . . .
برای مطالعه بیشتر به ادامه مطلب بروید
موضوعات مرتبط: نظامی ، شبکه ، داستان ، راههای نفوذ ، نفوذ ، سیستمهای اطلاعاتی
برچسبها: ساخت بزرگترين مركز جاسوسي , الكترونيك , جهان , يوتاي آمريكا
ادامه مطلب
زير پا كشي
مارگارت موبري، يك كارشناس ضد اطلاعات و مسئول حل چند مورد از تهديد كننده ترين قضاياي كشور استراليا طي جنگ جهاني دوم بود. او ميزان شگفت آوري از بردباري را در پيشرفت موارد كاري خود نشان داد تا اينكه مدركي كه منجر به تعقيب و پيگرد مي شد، پيدا كند.
موبري در surrey انگلستان متولد شد. پدرش يك تاجر چوب در لندن بود كه بعدها يك سخنران جهاني علوم سياسي شد. پس از سفر با پدر، در جريان تورهاي سخنراني اش، خانواده ي او سرانجام در استراليا محلي كه موبري در يك مدرسه راهبه ها(صومعه) شركت كرده اقامت گزيدند.
در سن 17 سالگي يك پرستار شد و شب ها به مطالعه علوم ادبي باستان(ادبيات كهن) ادامه داد. زماني كه با همسرش استفان موبري كه يك مهندس نيوزلندي و بسيار مسن تر از او بود آشنا شد، تنها 19 سال داشت، كه فقط پس از گذشت دو سال از ازدواجشان از يكديگر جدا شدند.
پس از طلاق موبري آواره و سرگردان بود،او طراحي را امتحان كرد، اما موفق نبود، حرفه ي نمايش را آزمود و در يك دوره نمايش موزيكال بي محتوا ظاهر شد. از اينكه مردان حاضر در اين نمايش را بسيار خطرناك يافت، به تئاتر روي آورد و روي صحنه ظاهر شد و در سال 1933 در يك اپراي كوچك آلماني به نام «مهمانخانه ي اسب سفيد» كه يك كمدي توأم با بد زباني و فحاشي بود، نقش ايفا كرد. اين تئاتر توسط يك كمپاني از هنرپيشه هاي سياح آلماني توليد مي شد و نقش هاي بازيگران جوان آن همگي متعلق به دوران جواني هيتلر بود. اين تجربه براي موبري دوستي و رفاقت هايي به ارمغان آورد كه در سال هاي بعد دسترسي به گروه هاي مخالف حاكميت موجود را كه وي به خاطر سرويس ضد اطلاعات استراليا در آن ها نفوذ پيدا كرده بود، براي او ممكن ساخت. هنگامي كه اين سفر به اتمام رسيد، به منظور گشايش يك قهوه خانه به سبك آلماني كه او به مزاح نام آن را مهمانخانه ي اسب سفيد گذاشت به Brisbane رفت. مهمانخانه ي او محلي براي گردهمايي و تجمع هنرپيشه هاي آلماني و استراليايي، انديشمندان و مفت خورهاي اهل Bahem شد. پس از اينكه ساختمان قهوه خانه فروخته شد، او مبادرت به فروش لوازم آرايشي كرد، اما خيلي زود اين كار را رها كرد.
او يك افسر اطلاعاتي استراليا را ملاقات كرده بود و طولي نكشيد كه آن ها در دام عشق يكديگر افتادند.آن ها قصد ازدواج داشتند، فقط موبري كاتوليك هنوز حس تقيد و پايبندي به پيمان با شوهر سابقش را داشت.
بر حسب اتفاق اين افسر اطلاعاتي استراليايي تقريباً زماني كه همسر سابق موبري بر اثر تصادف و حادثه كشته شد، از موضوع مطلع بود.
موبري در خلال روابطش با اين افسر اطلاعاتي، افسرهاي زيادي را در سرويس ضد اطلاعات استراليا ملاقات كرده بود.
آن ها شغلي را در ضد اطلاعات به عنوان كارمند بايگاني به او پيشنهاد كردند، پس از اينكه او خود را در اين مسئوليت تثبيت كرد، ترفيع پيدا كرد و در ميان جامعه ي مهاجر استراليا به منظور جستجو و يافتن براندازان نظام افرادي كه خائن بودند، مشغول به كار شد.
موبري در سال 1942 هنگامي كه توسط سرويس ضد اطلاعات استراليا استخدام شد 30 سال داشت، شغلش اين بود كه در تلاشي به منظور نماياندن و آشكار ساختن قفقازي هايي كه در حال جاسوسي براي ژاپني ها بودند با تمام طبقات جامعه ي استراليا و تازه واردين ارتباط برقرار نمايد.
در سال 1942 ژاپني ها ضمن تصرف جزيره پس از جزيره در حال حركت به سمت جنوب به سوي استراليا بودند. سرويس ضد اطلاعات استراليا اغلب يك سري اخباري دريافت مي كرد مبني بر اينكه فرد معيني عقايد مخالف يا ضديت با اهداف مرتبط با تمايلات استراليايي اظهار كرده بود. آن ها مخصوصاً هنگامي كه فردي اظهار همدردي با ژاپني ها مي كرد و تمايل به زندگي تحت قوانين ژاپني را نشان مي داد يا هرگونه اشتياقي در جهت مساعدت به تهاجم ژاپن بروز مي داد، نگران مي شدند.
وظيفه ي موبري اين بود كه عقايد و نيات مخالفين را اظهار كند و براي سياست هاي اعدام و قتل وانمود به همدردي كند.
اگر موبري در دسترس بود فوراً به همراه دستورالعمل هايي به منظور نظارت و كنترل دقيق، صداقت و درجه وفاداري هاي آن فرد نزد او روانه مي شد. او وانمود مي كرد آن فرد را به طور تصادفي ملاقات كرده و سپس وي را به نحوي آماده مي كرد كه محرم نزديك و تفكرات آن فرد مي شد.
در سال 1942 موبري در قضيه اي مسئوليت كنترل گله داري از كوئينزلند را عهده دار شد. سوانسن گله دار كوئينزلندي آشكارا از همه چيز و همه كس تنفر داشت، موبري در خلال يك سري ملاقات هاي اتفاقي رفيق و همراه او در روز و شب و حتي با او هم بستر شد، او به استدلال و مجادله سوانسن گوش فرا داد كه اظهار مي داشت ژاپني ها مي توانند سعادت بيشتري براي گله داران استراليايي فراهم كنند، يا اينكه ژاپني ها شرافتمندتر از آن بودند كه فكر حمله به استراليا را داشته باشند ويا مي گفت نازي ها(آلماني ها) واقعاً مردم بدي نبودند فقط نسبت به آن ها سوء تفاهم وجود داشت و يا يهودي ها شايستگي هر آنچه را كه هيتلر در حق آن ها انجام داده بود، داشتند و اينكه فلسفه ي برتري نژاد Nordic در نظر نازي ها اساس و پايه داشت. موبري وانمود كرد كه با كينه ي او موافق است.
موبري با تحسين ظاهري او به علت نقطه نظرات انساني اش او را تشويق مي كرد. او مكاتبات مكررش را با بيان اين مطلب كه براي خانواده اش نامه ارسال مي كرد، براي سوانسن توضيح مي داد.
سوانسن همچنين مظنون بود به فراهم ساختن يك سرويس سوخت گيري مجدد براي زير دريايي هاي ژاپني، كه حوالي سواحل استراليا تردد داشتند. صدها بشكه نفت در مزرعه اش كه مجاور ساحل بود پيدا شده بود. تحليل گران در «كاتبرا» با كنار يكديگر قرار دادن گزارش هاي موبري و اطلاعات ديگر كه احتمالاً با كنترل شنود راديويي ژاپني ها به دست آمده بود، روزي را كه به اعتقاد آن ها سوانسن مشغول سوخت گيري مجدد يك زير دريايي ژاپني بود، استنتاج كردند.
سرويس اطلاعاتي استراليا در يادداشتي كه به ظاهر از جانب خانواده موبري بود به موبري فهماندند كه مزرعه سوانسن مورد حمله قرار مي گيرد، موبري به سوانسن گفت كه مجبور است براي ملاقات يكي از اعضاي خانواده اش كه بيمار است در روز مقرر براي حمله به سيدني برود همانگونه كه انتظار مي رفت افسران ضد جاسوسي استراليايي سوانسن را كه در حال انتقال محموله ي نفت توسط يك قايق كوچك به يك زير دريايي در حال انتظار ژاپني بود را دستگير كردند.
از ديگر فعاليت هاي اطلاعاتي كه موبري دست اندركار آن بود يك پزشك برجسته را گرفتار كرد. پزشك مذكور يك طرفدار گستاخ موسوليني بود و برهمين اساس مظنون به داشتن نيات مخالف بود.
موبري به مدت 6 هفته نقش بيمار او را بازي كرد و دريافت كه او توانايي اجرايي موسوليني را تحسين مي كند اما هنوز يك استراليايي وفادار است در آن زمان افراد بسياري توانائي هاي اجرايي موسوليني را مي ستودند. مضحك اين بود كه گرچه همه چيز در مورد فاشيسم موسوليني نكوهيده بود و گرچه ايتاليا سقوط كرده بود، ولي او اتوموبيل هاي خيابان را وادار به حركت سر وقت ساخته بود.
با نزديك شدن به پايان جنگ، موبري براي سرويس اطلاعاتي ژاپن آن قدر شناخته شده بود كه ديگر نمي توانست به كار ادامه دهد. ژاپني ها در حال كاهش عوامل اطلاعاتي خود بودند كه به قصد توقف موبري يا هر فرد ديگري مانند او به استراليا فرستاده بودند. حدود يك سال قبل از آنكه جنگ واقعاً پايان يابد. موبري سرويس اطلاعاتي استراليا را ترك كرد و به Brisbane جايي كه مديريت آموزشگاه زيبا را داشت، برگشت.
از آنجا كه او در استراليا به خوبي شناخته شده بود. لذا به منظور داشتن يك زندگي نسبتاً آرام ترتيب بازنشستگي خود را داد
موضوعات مرتبط: نظامی ، داستان ، راههای نفوذ ، متفرقه ، نفوذ ، سیستمهای اطلاعاتی
برچسبها: زير پاكشي
بيوتروريسم
در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: شبکه ، داستان ، راههای نفوذ ، نفوذ ، پیامها
برچسبها: بيوتروريسم , تروريست , تروريسم , ترور
ادامه مطلب
هشدارهاي امنيتي براي هم ميهنان ايراني
مطالعه و آشنايي با اين پيامهاي امنيتي ، شهروندان عزيز اين مرزو بوم را در برابر توطئه هاي دشمنان ايران زمين ، آگاه و توانمند خواهد ساخت :
1) هوشياري و حساسيت مردم نسبت به وقايع امنيتي، شكست توطئه هاي دشمنان اين مرزو بوم كهن را در پي دارد.
2) امنيت ملي كشور در گرو مشاركت تك تك مردم ايران اسلامي در تأمين امنيت عمومي است.
3) هوشياري و حساسيت در برخورد با افراد ناشناس و خودداري از ارائه اطلاعات محل خدمت ، شغل و يا محل سكونت به افراد مشكوك، از اصول اوليه تامين امنيت عمومي است. ارائه اطلاعات به افراد ناشناس تنها بايستي بر اساس احراز هويت مجاز فرد ناشناس و ارائه مدرك شناسايي معتبر باشد .
4) امنيت پايدار و همه جانبه كشور، ضامن پيشرفته ، توسعه و فردايي بهتر براي ما و فرزندان ماست. پس در ايجاد امنيت پايدار مشاركت فعال داشته باشيم .
5) هر نوع سوء استفاده از موقعيت شغلي، سوء استفاده از شغل دولتي محسوب شده و بر خلاف قانون است . مردم مي توانند اين تخلفات را به ستاد خبري وزارت اطلاعات گزارش نمايند .
6) آيا مي دانيد در اروپا ، اتباع كشورهاي اروپايي در خيابانها و حتي از پشت پنجره ها، هر گونه فعاليت مشكوك و يا تردد غير عادي را به پليس اطلاع مي دهند و اين فرهنگ امنيتي ، از ويژگيهاي جامعه اروپائي محسوب مي شود .
7) در تمام كشورهاي توسعه يافته ، همكاري با پليس و دستگاه امنيتي ، يك فرهنگ عمومي است كه برخاسته از احساس نياز عمومي به امنيتي پايدار مي باشد.
8) براي جامعه، نعمتي بالاتر و ارزشمندتر از "امنيت" وجود ندارد.
9) نگهداري مواد انفجاري ، سلاح و تجهيزات نظامي سرد و گرم، علاوه بر مخاطرات جاني و مالي براي عزيزان شما، برخلاف قوانين كشور است.
10) اقدامات مامورين امنيتي با مجوز رسمي قانوني و قضايي انجام مي گيرد، پس مراقب افراد كلاهبردار و سوء استفاده كنندگان از عناوين امنيتي و اطلاعاتي باشيم.
11) اگر مراجعه مشكوكي با نام مامورين اطلاعاتي به شما صورت گرفت، ضمن درخواست مدارك هويتي و مجوز قانوني، در صورت مشاهده هر گونه تخلف، مراتب را فورا به شماره تلفن 113 ستاد خبري وزارت اطلاعات اطلاع دهيد.
12) هر نوع مراجعه اتباع بيگانه براي كسب اطلاعات شغلي يا عمومي را بلافاصله به تلفن 113 اطلاع دهيد. بيگانگان نسبت به اطلاعات ميهن عزيز ما نامحرم هستند.
13) اگر در محيط زندگي و شغلي خود اسناد طبقه بندي شده و محرمانه دولتي را يافتيد ، مراتب را به تلفن 113 گزارش دهيد و يا اسناد را به صندوق پستي 113 بيندازيد.
14) به تلفنهاي مشكوك كه سوالات غير عادي مي نمايند و اخبار ويژه اي را از شما مي پرسند، اعتماد نكرده و موضوع را به تلفن 113 گزارش نماييد. دشمنان با استفاده از تماسهاي تلفني به دنبال كسب اخبار مورد نياز خود از كشور ما هستند.
15) آيا با قانون نگهداري و افشاي اسناد محرمانه دولتي آشنا هستيد؟
16) دشمنان در سفرهاي شما به خارج از كشور به دنبال برقراري ارتباط و دوستي با شما هستند . مراقب درخواستها و دامهاي دشمن در اين سفرها باشيم.
17) در صورت مراجعه دشمن به شما و درخواست همكاري و ارئه خبر، در اولين فرصت مراتب را به ستاد خبري وزارت اطلاعات اطلاع دهيد . اين اقدام بيانگر ميهن پرستي، سلامت و وفاداري شماست و وظيفه ما قدرداني از اين ميهن پرستي و صيانت از شماست.
18) كارمندان دواير دولتي در تور فعاليتهاي جاسوسي دشمنان هستند، پس از افشاي هر گونه اطلاعات و دسترسي خود به اسناد و اخبار محرمانه ، حتي در نزد دوستان و اقوام نزديك هم خودداري كنيم.
19) در مراجعه به سفارتخانه هاي بيگانه براي دريافت رواديد و ساير امور مسافرتي، اطلاعات شغلي محرمانه را ارائه ندهيد. در صورت اصرار بيگانگان ، مراتب را به ستاد خبري و زارت اطلاعات اطلاع دهيد.
20) پخش و تبليغ شايعه هاي راديو و تلويزيونهاي بيگانگان ، همراهي با دشمنان ميهن عزيزمان است، پس شايعه هاي دشمنان را بي اعتنا با شيم.
21) شايعه سازي بيگانگان فقط براي ايجاد اختلاف بين مسئولين و از بين بردن وحدت ملي ماست، شايعه ها را توطئه دشمنان اين مرزو بوم بدانيم و آنها را به ديگران منتقل نكنيم .
22 ) شايعات ، امنيت رواني و فكري جامعه را به مخاطره انداخته و آسايش روحي مردم را مختل مي كنند . شايعات را باور نكنيم و آنها را هم تبليغ نكنيم تا جامعه اي بانشاط و اميدوار به فردايي بهتر داشته باشيم
23 ) اتباع ايراني در سفرهاي خارجي مورد حمايت نمايندگيهاي سياسي جمهوري اسلامي در هر كشور خارجي هستند . اگر خواسته يا ناخواسته مرتكب هر گونه اشتباهي شديد بدون نگراني و مطمئن به حمايت دولت جمهوري اسلامي ، اسير شانتاژها و فشارهاي مأمورين خارجي براي اجابت خواسته هاي غير قانوني آنها نشويد . بلافاصله درخواست تماس با مأمورين سفارت جمهوري اسلامي را نمائيد تا با حضور آنها مأمورين بيگانه ، بر اساس قانون با شما برخورد كنند و مورد حمايت كشور خود قرار گيريد.اگر موفق به تماس با سفارت نشديد، در هنگام ورود به كشور ، به ستاد خبري وزارت اطلاعات مراجعه و يا با تلفن 113 تماس بگيريد و ماجرا را شرح دهيد . سر آغاز ورود به عرصه خيانت به ميهن ، تسليم در برابر فشارها و شانتاژ مأمورين كشورهاي بيگانه است . ميهن پرستي و تسليم نشدن در برابر اين فشارها و مطلع ساختن مأمورين سياسي كشور از برخورد غير قانوني بيگانگان ، تقدير و تشويق خدمتگزاران مردم در دولت را به دنبال دارد .
موضوعات مرتبط: نظامی ، شبکه ، داستان ، راههای نفوذ ، اطلاعات عمومی ، نفوذ ، پیامها
برچسبها: هشدار هاي امنيتي
تانگ سان پارك در سال 1965 براي ثبت نام در دانشگاه جرج تاون به واشنگتن رفت. او ضمن تحصيل با ژنرال پارك جانگ هي (رئيس جمهور كره در1961)دوستي صميمانه اي برقرار كرد.
در تابستان 1960تانگ سان پارك به كره جنوبي بازگشت .پارك به دليل اندوخته هاي تجربي تانگ سان تحت تاثير او قرار گرفت او داراي روابط اجتماعي زياد با آمريكائي ها در واشنگتن و پوشش مناسبي به جهت شركت هاي كره اي داشت.
تانگ سان براي كسب نفوذ و قدرت لازم براي دفاع از منافع شغلي خود و منافع سياسي كره تصميم گرفت يك كلوپ خصوصي تشكيل دهد و خود آنرا اداره كند اين كلوپ را در مجله جرج تاون در واشنگتن كه يكي از مراكز بزرگ مراودات اجتماعي است تاسيس كرد .تانگ سان به واسطه كمك مالي مستقيم دولت كره جنوبي در سال 1961 يك هتل اجاره كرد كه بعد ها نام كلوپ جرج تاون به خود گرفت.
به مدت چندين سال، برگزيدگان جامعه واشنگتن، طبقات ثروتمند و قدرتمند به اين كلوپ مراجعه مي كردند در سال 1970 افراد پارلماني مشهوري چون اعضاي دولت مانند دبير دفاع مل وين لرد، وزير دادگستري ويليام بي ساكسب و حتي معاون رئيس جمهور جرالد فورد در آنها به چشم مي خوردند.
كلوپ جرج تاون به عنوان مقر عملياتي سياي كره(سازمان اطلاعاتي كره جنوبي) محسوب مي شد و مي توان گفت اين كار بهترين سرمايه گذاري بود كه تا كنون اين سازمان انجام داده بود .
تانگ سان با تزيين كلوپ ،ارائه برنامه هاي جذاب وسايل وامكانات رفاهي توانست در آغاز كار يكصد و شصت طرفدار استخدام كند .
اين افراد به طبقات واشنگتن تعلق داشته وطبقات اداري، تجاري، كابينه، ارتش را شامل مي شدند.
تعداد اعضاء رو به افزايش مي گذاشت و چون پارك حد اكثر سعي خود را در جهت ارضاي خواسته هاي آنان به عمل مي آورد تعداد افرادي كه به او اعتماد مي كردند و او را به مانند عضوي از خود مي پنداشتند بيشتر وبيشتر مي شد آنها همه چيز را با او در ميان مي گذاشتند از مسائل خانوادگي تا مشكلات شخصي و كاري.
پارك در حالي كه كلوپ جرج تاون را اداره ميكرد ماموريت جاسوسي خود به نفع سياي كره را انجام مي داد و اطلاعات را جمع آوري و به عنوان عامل نفوذي انجام وظيفه مي نمود. او مشغول تهيه فيش و تشكيل پرونده براي اعضاي گنگره، مقامات عالي رتبه اداري، گروههاي فشار، بازرگانان وفرماندهان نظامي بود.
پارك در اكتبر 1962 با كيم چانگ پيل(رئيس سياي كره) ملاقات كرد اين ملاقات ها افزايش يافته و در هر مرحله اطلاعات جمع آوري شده در مورد شخصيت هاي ذي نفوذ در دولت كندي واحساسات آناتن نسبت به كره و ... تحويل رئيس سياي كره مي شد اوهمچنيين اطلاعاتي در باب كمك هاي مقامات آمريكا به سئول وتمايلات برگزيدگان آمريكايي به كره جنوبي تحويل كيم داد.
حجم اطلاعاتي كه او به رؤساي خود مي داد رهبران كره اي را شگفت زده مي كرد(گزارش هاي مقامات بلند پايه آمريكا) اين موفقيت ها موجب همكاري تنگاتنگ بين كيم و پارك شد.
در سال 1965 سياي كره كمك هاي مالي خود به پارك را افزايش داد و از آن پس او ساليانه دويست و شصت هزار دلار كمك مالي براي فعاليت هاي خود دريافت مي كرد.
اين كمك ها باعث شد تا پارك كلوپ خود را مجهز به ميكروفن و دوربين هاي مخفي فيلمبرداري نمايد .كلوپ جرج تاون يكي از ايستگاهاي مراقبت كامل بود كه در پناه آن ماموران كره اي مي توانستند يك كار قابل ملاحظه اي را انجام دهند.
گزارش ها بر اساس موضوع، عنوان و افراد طبقه بندي مي شد ماموران ويژه در سفارت كره جنوبي در مورد عادات ومشكلات شخصي اعضاي كلوپ پرونده سازي مي كردند تا در وقت مناسب از آن براي شانتاژ عليه اعضا استفاده كنند.
پارك علاوه بر جمع آوري اطلاعات موفق شده بود عواملي را در درون مقامات آمريكايي استخدام نمايد يكي از اصلي ترين مستخدمين او سوزي تامسون بود او به عنوان معاون كارل آلبرت رئيس مجلس سمت بالايي را اشغال كرده بود .
گزارش هاي سيا او را به عنوان يكي از عوامل سياي كره در جذب شخصيت هاي سياسي و ديپلماتيك و جمع آوري اطلاعات از آنان محسوب مي كرد.
تلاشهاي پارك به شهر واشنگتن محدود نمي شد .او ارتباطات تجاري و دوستانه اي با ادويس ادوارد نماينده لوئي زيانا زماني كه او در سال 1971 فرماندار شد برقرار كرد با تشويق پارك ادوارد تعداد هواپيما هاي اعطايي به نيروي هوايي كره جنوبي را افزايش داد و با ارائه نقشه كارخانه پتروشيمي لويي زيانا (توسط ادوارد) دو كارخانه پتروشيمي كره جنوبي در اولسان و يوسو ساخته شد.
در سال 1973 تلاش هاي پارك از نظر سياي كره به يك موفقيت بي شائبه نائل آمد. اين مامور مخفي حجم عظيمي از اطلاعات در مورد موقعيت سياسي و نظامي آمريكا جمع آوري كرده بود . او توانسته بود از ارتباطش با اعضاي مجلس و ساير شخصيت هاي دولتي در مورد حمايت از منافع كره جنوبي در ايالات متحده به عنوان يك عامل نفوذي نهايت بهره برداري را بنمايد.
در پايان سال 1974 فعاليت هاي نسبتا آشكار تانگ سان پارك بخاطر افشا شدن خاتمه يافت و تفحص در باب فشار و نفوذ هايي كه اعمال كرده بود اعلام گرديد
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: دوستي صميمانه , دوست , دوستي
نویسنده: ساموئل كاتز
مترجم: محسن اشرفي
ناشر: انتشارات اطلاعات
درادامه مطلب ببینید
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: نویسنده , ساموئل كاتز , ابرجاسوسان , جاسوسي
ادامه مطلب
صندوق پستى 3030 (قسمت دوم)
آموزشهاى افسر اطلاعاتى شوروى به شرفالدين ايوب
1ـ تاريخ و محل هر تماسى در ملاقات قبلى تعيين مىشود. چنانچه يكى از آنها نتوانست سر ملاقاتى حاضر شود در اين صورت بوريس چرزوف كارت پستالى به عنوان شرفالدين ايوب توسط صندوق پستى او در استانبول با امضاى «فاطمه» خواهد فرستاد. مندرجات اين كارت هيچگونه معنى و مفهومى نخواهد داشت. فقط بايد از تاريخ آن استنباط كرد كه دو هفته پس از تاريخ وصول كارت پستال آنها با يكديگر ملاقات خواهند كرد.
2ـ به وى آموزش داده شد كه نبايستى در نهضت سوسياليستى و جلسات آنها حاضر شود. مشروب زياد ننوشد ـ راجع به تركيه و استانبول معلومات بيشترى كسب كند. مردم و اهالى را زير نظر و دقت داشته باشد و شماره پلاك اتومبيلهايى را كه صبحها هنگامى كه از خانهاش خارج مىشود و مىبيند يادداشت نمايد و راديو را در مذاكرات و گفتگوهاى داخلى باز نگاهدارد و نزد افسران ارتش مانند افراد ثروتمند زندگى و همچنين در قبال مردم عادى خود راثروتمند جلوه دهد و وانمود كند كه به خارج از تركيه زياد مسافرت مىنمايد.
در پايان دومين ملاقات، چرزوف مبلغ 600 ليره ترك به شرفالدين ايوب پرداخت نمود.
شرفالدين پس از اين ملاقات چند بار ديگر با بوريس چرزوف تماس گرفته و اطلاعاتى را كه از او خواسته بود تهيه كند، به چرزوف داد. تماسهاى آنها اغلب در ساختمان نمايندگى شوروى ـ كافهها و رستورانها يا در خارج از شهر به عمل مىآمد.
در ماه اوت 1967 بوريس چرزوف براى بار سوم شرفالدين ايوب را به خانه ييلاقى سفارت شوروى برده و سه روز او را تحت تعليمات وظايفى كه بايستى در آينده انجام دهد قرار داد كه به شرح زير مىباشد:
1ـ با مردم بيشتر معاشرت نموده دوستانى از بين افسران ارتش و اشخاص معروف و برجسته پيدا نمايد.
2ـ كوشش جهت پيدا نمودن دخترى از نزديكان يك افسر ارشد تركيه به منظور ازدواج با وى تا بتواند در تركيه مقيم شود.
3ـ پيدا كردن دوست دختر در تأسيسات امريكهاييها در استانبول
4ـ اطلاعاتى درباره حزب كارگر تركيه و سازمانهاى دانشجويى ترك و رهبرانشان
5ـ اطلاعاتى درباره افسرانى كه قبلاً ملاقات نموده (مشخصات و شغل) بدست آورد.
6ـ اطلاعاتى در مورد پايگاههاى امريكا در تركيه
7ـ فرا گرفتن شمارههاى روسى از عدد 1 تا 10 شرفالدين ايوب در بازپرسيهايى كه از او به عمل آمد گفت كه معنى اين دستور و تقاضاى چرزوف را نتوانست بفهمد و فقط به او گفته شده بود كه اين موضوع در آينده لازم و مفيد خواهد بود. از اين دستور اين طور استنباط شد كه سرويسهاى اطلاعاتى شوروى پيامهاى خود را به عوامل خود به وسيله علامات راديويى و اعداد رمز مىفرستند.
8ـ اسامى و آدرس و شغل افسران ضدامريكايى و غيرنظاميان و هويت و خصائل آنان را تهيه نمايد.
9ـ ترتيب معرفى سه دانشجوى انقلابى به بوريس چرزوف.
10ـ راجع به يحيى كاران كه براى سرويس اطلاعاتى سوريه كار مىكند اطلاعات كسب كند.
شرفالدين ايوب عمليات خودش را مطابق دستوراتى كه آن مقام شوروى به او داده بود، ادامه داد وليكن كوششهاى او درباره دخترانى كه در تأسيسات نظامى آمريكا هستند و افسران تركيه كه در استانبول خدمت مىكنند نتيجه و ثمرى ندارد.
شرفالدين ايوب موضوعاتى اطلاعاتى را از منابع آشكار و دوستان و مردم ضمن مذاكرات و گفتگو با آنها
جمعآورى و تهيه مىنمود. وى تمام اين اطلاعات و اخبار را با اضافاتى از خودش به بوريس چرزوف تحويل مىداد. وى از بوريس چرزوف در مدتى كه براى شورويها خدمت كرده بود، مبلغ 000/4 ليره ترك دريافت داشت.
فعاليتهاى شرفالدين ايوب به نفع سرويس اطلاعاتى سوريه
شرفالدين ايوب در سال 1967 (زمان جنگ اعراب و اسرائيل) از استانبول به سوريه رفت. در موقع مراجعت به تركيه مقامات سوريه به او گفتند افرادى كه خدمت نظامى خود را انجام دادهاند نمىتوانند از سوريه بروند. مگر اجازه مخصوص سرويس اطلاعات سوريه را در دست داشته باشند. بدين لحاظ شرفالدين به ملاقات دوستش «يوسف كمور» عضو اداره اطلاعات دمشق كه وى را از زمان انجام خدمت سربازيش مىشناخت رفت و از مشاراليه در اين باره كمك خواست.
يوسف كمور اطلاعاتى از ايوب درباره تركيه خواست و سپس به او گفت فقط هنگامى مىتواند به تركيه بازگردد كه قبول نمايد به كشورش خدمت مىكند. سپس از شرفالدين ايوب خواسته شد كه اطلاعاتى در زمينههاى زير تهيه نمايد.
الف) فعاليتهاى دانشجويان عرب (طرفدار ناصر و طرفداران بعث)
ب) وضع و موقعيت سياسى و نظامى تركيه
پ) فعاليتهاى آمريكا و اسرائيل در تركيه
ت) وضع و موقعيت تركيه نسبت به جنگ اعراب و اسرائيل
آموزشهاى سرويس سوريه به شرفالدين ايوب
1ـ يوسف كمور از شرفالدين خواست كليه اطلاعاتى را كه تهيه مىكند به آدرس وى صندوق پستى شماره 3030 با نام رمز «يوسف كمور» به دمشق بفرستد.
2ـ پس از مدتى كه شرفالدين ايوب براى مقالات با يوسف كمور به سوريه بازگشت. يوسف كمور كاغذى را به چهار قسمت مساوى تقسيم كرده و سه قسمت آن را به شرفالدين داده و يك قطعه آن را خودش برداشت سپس به ايوب گفت منبعد در تركيه گزارشات خود را به كسى بده كه قطعه چهارم اين كاغذ را نزد شما در استانبول بياورد.
توضيح
شرفالدين ايوب در بازپرسىهاى بعدى اظهار داشت: چنين شخصى هرگز به تركيه نيامد و وى لاجرم گزارشات خود را به همان آدرس يعنى صندوق پستى 3030 دمشق ارسال مىنموده است.
3ـ شرفالدين ايوب يك بار ديگر در سال 1970 به سوريه رفت و با يوسف كمور تماس گرفت. يوسف كمور در اين ملاقات به او گفت كه فعاليتها و اقدامات خودش را در تركيه افزايش داده و وقتى به استانبول برمىگردد به سفارت سوريه در آنكارا براى ملاقات محمد مىميد (عضو سفارت) به وسيله عبدالقادر فائد برود. همچنين به شرفالدين ايوب گفته شد كه عمليات خود را طبق دستور محمد مىميد انجام دهد. كه شرفالدين ايوب پس از بازگشت به تركيه به آنكارا رفته و محمد مىميد را در سفارت سوريه ملاقات نمود.
محمد مىميد از شرفالدين خواست فهرستى از اسامى دانشجويان عرب با ذكر دانشكدههايى كه در آنها تحصيل مىنمايند به اضافه فعاليتهاى يهوديان در تركيه جمعآورى كرده و به وى بدهد.
4ـ در سال 1970 «كبير كمور» برادر يوسف كمور كه او هم عضو سرويس اطلاعاتى سوريه بود، به اتفاق عبدالقادر فائد وابسته سفارت سوريه براى ديدن شرفالدين ايوب به استانبول رفت در اين ملاقات كبير كمور به شرفالدين گفت كه ديگر گزارشات خود را به سوريه نفرستد بلكه آنها را به عبدالقادر فائد كه بعدا به شرفالدين معرفى شد تحويل دهد.
5ـ شرفالدين ايوب مدت كمى بعد از اين ملاقات توسط عبدالقادر فائد به محمد زريك وابسته فرهنگى كنسولگرى سوريه در استانبول معرفى گشت واز اين زمان به بعد تحت كنترل محمد زريك قرار گفته و به فعاليتهاى خودش طبق دستورات محمد زريك ادامه مىداده است.
6ـ به شرفالدين ايوب در مقابل خدماتش جمعا ـ /6000 ليره ترك از طرف سرويس اطلاعات سوريه پرداخت شد.
به علاوه در اوقات مختلف وى هدايايى نظير ويسكى و سيگار و غيره از عوامل اطلاعاتى سوريه دريافت مىنموده است.
7ـ بوريس چرزوف عامل شوروى و محمد مىميد و محمد زريك عوامل سوريه كه شرفالدين ايوب را راهنمايى و كنترل مىكردند، پس از پايان مدت مأموريت خويش، كشور تركيه را ترك نمودند.
پايان
موضوعات مرتبط: نظامی ، داستان ، راههای نفوذ ، نفوذ ، سیستمهای اطلاعاتی
برچسبها: صندوق پستى 3030 , شرفالدين ايوب , چركس , مرابط اسمعيل
در پي اعزام نماينده سوريه به كشورهاي عربي در سال 1948 جهت خريد سلاح براي رويارويي با سربازان اسرائيلي آنها با درك تهديد فوق براي اسرائيل عمليات سرقت را طراحي نمودند. هدف از اين عمليات جلوگيري از ورود اسلحه و مهمات خريداري شده به دمشق بود. سلاح ها توسط چك ها به كشتي لينو منتقل شد و به مقصد يكي از بنادر ايتاليا در حال حركت بود افسران هاگانا طرح هاي متفاوتي جهت نابودي كشتي فوق و مهمات آن طرح كردند كه هيچ يك مورد پذيرش واقع نشد .با خراب شدن سيستم موتوري كشتي لينو و پهلو گرفتن آن در بندر كوچك باري در ايتاليا هاگانا سرويس اطلاعاتي اسرائيل با ايجاد جنگ رواني مبني بر اين كه كمونيست ها در حال تخليه اسلحه عليه دموكرات مسيحي ها هستند اين كشتي را به عنوان سند عنوان نمودند با تكذيب كمونيست ها و ارتباط ماجرا به جناح راست ايتاليا دولت كشتي مورد نظر را در يك بندر نظامي توقيف نمود.
شروع عمليات دزد با داستان پوششي جهانگردان كه با قايق تفريحي به مدخل لنگرگاه نزديك شدند آغاز شد اين افراد در حال شنا بمبي را زير كشتي قرار داده و سپس محل را ترك كردند در ساعت 4 صبح بمب منفجر شد در كمتر از نيم ساعت كشتي لينو به زير آب فرو رفت با دستور سرهنگ فواد مردام فرمانده لجستيك ارتش سوريه قرار شد تجهيزات از آب بيرون كشيده شوند به دنبال اين تصميم عمليات دزد مجددا توسط هاگانا طراحي و قرار شد كشتي حامل سلاح ها كه از آب بيرون كشيده شده ربوده شود. اين طراحي با ورود دو نيروي هاگانا با عنوان خدمه و دو نيروي ديگر به عنوان رابط هاي مخابراتي مصر در كشتي آرجيرو دنبال شد آنان با تسليم خدمه ،كشتي را به سمت تلاويو هدايت نمودند (10 اوت 1948) خدمه كشتي مزبور محموله و مامورين اسرائيلي به يك كشتي اسرائيلي منتقل شده و كشتي آرجيرو نيز منهدم گرديد. اين اولين عمليات پنهاني هاگانا بود كه بدون خونريزي و با موفقيت كامل انجام گرفت.

موضوعات مرتبط: نظامی ، داستان ، راههای نفوذ
برچسبها: خريد تسليحات
عمليات پرنده خندان (فعاليت اقتصادي كره عليه آمريكا در ژاپن)در فوريه 1981 به صورت رسمي تصويب شد.
در اين عمليات بيش از دويست نيروي عملياتي كه به وسيله اداره ششم و هفتم تامين ميشدند فعاليت ميكردند. هدف از اين عمليات جمع آوري اطلاعات تكنولوژيك و صنعتي به منظور كمك به صنايع كره جنوبي بود . در اين عمليات از روش هاي متعدد جاسوسي صنعتي بهره گيري شد ه بود، از جمله شنود الكترونيك، نفوذ ماموران: استخدام كارگران آمريكايي يا ژاپني به منظور استفاده از آنها به عنوان نفوذي در شركت ها . بين هشتاد تا صد ما مور شركت كننده در اين عمليات وسيع كه هدف آن تصاحب تكنولوژي و اسرا ر صنعتي ژاپن بود در شهرهاي مختلف اين كشور پراكنده شدند.
در ژاپن به دليل اختلاف و تضاد هاي به وجود آمده بين مردم ژاپن و كره، تاكيد براقليت كره اي براي يافتن خبر چين و حتي در بعضي موارد براي يافتن مامور بوده است . در شهرهايي نظير كاوازاكي و توكيو اعضاي اقليت نژادي كره اي به طور مستقيم ويا با در اختيار گذاشتن كمك هاي خود در بازرسي هاي مخفيانه در شركت هاي ژاپني و يا كارخانجات آمريكايي مستقردر ژاپن شركت مي جستند.
در عمليات پرنده خندان كره توانست به اطلاعاتي در باب انرژي اشعه خورشيدي سازمان اي.تي.اس.اي ،سيستم ساخت چند منظوره ليزري دست پيدا كند.همچنين به شنود الكترونيك عليه برخي شركت ها ي ژاپني كه با شركت هاي كره اي براي بدست آوردن قرار دادهاي خارجي رقابت مي كردند پرداخت.
در ايالات متحده عمليات پرنده خندان به شركت هاي مستقر در سيلي كون والي و در منطقه روت128 نزديك بوستون و همچنيني به كارخانجات پتروشيمي و ذوب فلزات با در صد بالاي جمع آوري تعرض مي كرد.
همچنين پرنده خندان به شنود مكالمات مقامات وزارت بازرگاني ايالات متحده و بازرگانان آمريكاي كه به سئول سفر ميكردند مي پرداخت و ميكروفن هاي زيادي در اطراف آنها كار مي گذاشت.
ريچارد واكر سفير پيشين ايالات متحده در كره جنوبي از سال 1981 تا 1989 اظهار مي دارد كه رئيس جمهور ريگان از جمله اهداف اين عمليات بوده است
اين عمليات با موفقيت تا سال 1990 ادامه داشت و اطلاعات صنعتي بسيار براي سازمان اطلاعات كره جنوبي حاصل آورد
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: جاسوسي صنعتي , جاسوسي , جاسوسان , جاسوس
نویسنده: تدگاپ
ناشر: نشر درسا
برگرفته از كتاب «يادبود: اسرار بزرگ و زندگي ماموران سيا
در تمام مرزهاي طولاني سرزمين پهناور چين، برمه، نپال و ويتنام، آمريكا سال ها درگير عمليات سري و جاسوسي بسيار خطرناك بود.البته حتي خوش باورترين طراحان سازمان نيز تصور نميكردند كه با آن عمليات بتوان رژيم پكن را سرنگون كرد، اما اميدوار بودند با به كارگيري تدابيري از آن دست و مشغول نگه داشتن بخشي از ارتش چين، از توسعه ونفوذ آن به ساير نقاط شبه قاره جلوگيري كنند.
علت ديگري نيز براي ادامهي عمليات وجود داشت: دولت پردردسر چيانگ كاي چك، به همان اندازه كه در تخصيص منابع دولت آمريكا در طول جنگ جهاني دوم به خود موفق بود، در ايجاد هراس و وحشت از حكومت چين و بهرهبرداري از آن نيز كارآمد بود. برخي از ماموران CIA نيز كه با ديدي انتقادي به قضيه نگاه ميكردند، معتقد بودند كه اين عمليات بيش از آن كه خطري را متوجه چين كمونيست كند، باج سبيلي به ژنرال چيانك كاي چك به شمار ميآيد.
بدين ترتيب پيدا بود كه دولت آمريكا نه تنها در متقاعد كردن رژيم پكن در آزاد سازي زندانيان باشكست مواجه ميشد، بلكه بر وخامت اوضاع نيز ميافزود. در اين ميان، بعضي از ماموران CIA با اين سياست و ادامهي فعاليتها بر ضد چين موافق نبودند. از جملهي آن ماموران، پيتر سي شل بود. او كه از ماموران با سابقهي OSS و مردي دقيق و باريك بين بود، هفت سال از دوران خدمت خود را در برلين گذرانيده و از سال 56 تا 59 رياست ايستگاه جاسوسي CIA را در هنگ كنگ بر عهده داشت. تلاش جهت نفوذ در كشور چين وخطرهايي كه ملي گرايان چيني و آمريكايي را تهديد ميكرد براي او مفهوم چنداني نداشت. از نظر او مجموعهي اين اقدام ها جز اتلاف وقت و فدا كردن جان انسانها چيزي نبود. او در سال 1959 به دليل نارضايتي از سازمان كناره گرفت و نشان افتخار سازمان به او اعطا شد.
سيشل در مقام رييس ايستگاه جاسوسي هنگكنگ، به خوبي از وضع ردموند و دو خلبان زنداني ديگر آگاه بود، اما از دست او هم مثل ديگران كاري بر نميآمد. در سپتامبر 1957، شش سال از اسارت ردموند ميگذشت. او كه بيماري نرمي استخوان را از سرگذرانيده بود، به علت بدي تغذيه و عدم دسترسي به دندانپزشك دچار مشكل شده بود. دندانهاي او به وضعي افتاده بود كه هر فشار دندان و هر گاز زدني به يك تكه خوراكي، براي او به اندازهي شكنجههاي زندانيان، زجرآور شده بود. ماهها بود كه دندانها و لثههاي او درد ميكرد. در سي و هفت سالگي تقريباً تمام دندان هايش را از دست داده بود. سرانجام او را به بيمارستان سنت بالري فرستادند. جايي كه آخرين بازماندهاي درون دهان او را نيز بيرون كشيدند وطي چند هفته لثههاي او تحت عمل جراحي قرار گرفت.
بدون دندان و با دهاني كه سراسر بخيه خورده بود، غذا خوردن تقريباً غير ممكن بود. با اين وضع، بيش از پيش وزن از دست داد. موهاي سرش شروع به ريختن كرد و عضلهي چشم راستاش آسيب ديد. با وجود همهي اين مشكلات و ناراحتيها، در نامههاي او اثري از احساس تاسف و دلسوزي نسبت به خود ديده نميشد . در 10 سپتامبر 1957 به مادرش نوشت:
« من اين نامه را به اين دليل در اين تاريخ مينويسم كه روز تولد خواهرم به دست شما برسد. از طرف من تولد خواهرم را به او تبريك بگو. وقتي خواهر كوچك آدم بيست و شش ساله شود ديگر نميشود زياد احساس جواني كرد.»
9 روز بعد ، او را از خواب بيدار كردند و از او خواستند خود را براي مصاحبه با يك گروه از جوانان آمريكايي كه در مبارزه با سفر اتباع آمريكا به كشور چين، به آن كشور سفر كرده بودند، آماده كند. ردموند عبوس درمقابل آن گروه ظاهر شد. او بار ديگر هرگونه ارتباط خود با سازمان CIA را انكار كرد.يكي از آن كساني كه آن روز او را ديده بود او را «صد درصد آمريكايي، وبه سختي ناخن» تشريح كرد. كسي از او پرسيده بود:
ـ «آيا شما خود را يك فرد سياسي مي دونين؟»
و ردموند جواب داده بود:
ـ «اين چيه؟ يك سؤال ماركسيستي؟ من كتابهاي زيادي در اين زمينه خواندهم و اين سوال شما به نظرم آشنا مي آيد؟»
اما او در واقع خيلي بيش تر از اين ها دربارهي ماركس خوانده بود. او كه هرگز نتوانسته بود دانشگاه را تمام كند و هيچ گاه جزء افراد بسيار باهوش محسوب نشده بود، در زندان به يك كرم كتاب تبديل شده بود. پيش از زنداني شدن، به عنوان چترباز و كماندو، به پرورش اندام و وضعيت جسماني خود توجه زيادي نشان ميداد. حالا در ميان سلول نم كشيده نيز به همان اندازه ، وسعت افق ديد وهوش و ذكاوت خود را مد نظر داشت.
عادت و علاقهي او به مطالعه در زندان با خواندن مجلات و روزنامهها به طور كلي، و بعد اختصاصاً مطالعهي علمي شروع شد. سپس به يادگيري زبانهاي ديگر پرداخت. ابتدا چيني، و بعد زبانهاي اسپانيايي، روسي، ايتاليايي، و فرانسوي را آموخت. اوهنگام يادگيري هر يك از آن زبان ها به مطالعهي ادبيات كلاسيك آن ميپرداخت. در كنار اين مطالعات، او علاقه و اشتهاي سيري ناپذيري نسبت به ورزش و اخبار مربوط به آن پيدا كرده بود.
خسته و رنجيده ازمصاحبه با گروه جوانان آمريكايي كه ازنظر او به كاري خائنانه دست زده بودند، طي نامهاي از مادرش خواست قانون شكني نكند و به هيچ وجه كوششي براي ديدن او و ورود به چين به عمل نياورد. تلاش آمريكاييان براي شكستن تحريم دولت و سفر به چين، از نظر او نوعي به رسميت شناختن دولت غيرقانوني چين بود و اين چيزي بود كه او را ناراحت ميكرد. اما در ششم دسامبر 1957، وزارت امور خارجه ناگهان تغيير موضع داد. در ممنوعيت سفر اتباع آمريكايي به چين تجديد نظر شد و مواردي به عنوان استثناء مجاز شناخته شد. به اين ترتيب به روث ردموند و خويشاوندان نزديك دو آمريكايي زنداني ديگر، اجازهي سفر به چين و ديدار با عزيزانشان داده ميشد.
آن شب روث ردموند شادمانه اعلام كرد اگر شده پاي پياده هم به چين برود، خواهد رفت. به او اطلاع داده شده بود كه هزينهي سفر به چين حدود سه هزار دلار خواهد بود كه براي او كه يك كارگر ساده بود سنگين محسوب ميشد، اما انجمنهاي خيريهي محلي اعلام كردند كه اين پول راجمع آوري خواهند كرد و البته CIA نيز در اين كار همكاري كرد و مبلغ قابل توجهي اهدا كرد. مادر ردموند بلافاصله ، و به صورت تلگرافي از نخست وزير چين، چوئن لاي، تقاضاي رواديد كرد. مادران فكتو و داوني نيز درخواست مشابهي براي مقام هاي چيني ارسال كردند. يازده روز بعد، روز 17 سپتامبر، دولت چين با درخواست آنان موافقت كرد. در حالي كه روث ردموند خود را براي آن سفر طولاني آماده ميكرد، در شانگهاي نيز ترتيب لازم براي ديدار او داده ميشد. ردموند در سي و هشت سالگي به زندگي بدون داشتن دندان عادت كرده بود و حالا كه برنامهي ديدار با مادرش ناگهان موجب جلب توجه همگاني نسبت به او ميشد، چيني ها هم توجه خاصي به او مبذول نمودند و تصميم گرفتند به وضع دندانها و ظاهر او رسيدگي كنند. اين بود كه در روز كريسمس سال 1957، شش روز پيش از حركت روث ردموند به مقصد چين، هيو ردموند صاحب يك دست دندان مصنوعي شد!
چهار روز بعد در 29، دسامبر، همسر او ليديا، ناگهان به ملاقات مادرشوهر خود رفت. ليديا كه در آن زمان سي ساله بود، انگليسي را با لهجهي غليظ روسي حرف ميزد و براي ادارهي زندگي خود سخت تلاش ميكرد. بيش از هفت سال بود كه شوهر خود را نديده بود. رابطهي عروس و مادر شوهر هرگز خوب نبود و ردموند براي مادرش نوشته بود كه حدود دو سال است كه از همسرش ـ كه او ليلي ميناميدش ـ نامهاي دريافت نكرده و حالا ناگهان در شب حركت روث، ليديا از راه رسيده بود و از او ميخواست كه مراتب عشق و محبت او را به همسري كه مدتها پيش و فقط براي مدت كوتاهي شناخته بود، ابلاغ كند. روث به اين عمل ليديا بد گمان بود. تا سال 1965, سال كشته شدن باتلر، هيو ردموند پنج سال ديگر را در زندان شانگهاي سپري كرده بود. در طول آن سال ها، به نظر مي رسيد سير تاريخ، سرعتي غير عادي به خود گرفته است. جنگ كره آغاز شده و با كشته شدن 55000 آمريكايي خاتمه يافته بود. استالين درگذشته بود. ايالات متحده نخستين بمب هيدروژني خود را آزمايش كرده بود. فرانسه با شكست در نبرد دين بينفو در ويتنام, سرشكسته شده بود و آيزنهاور اخطار كرده بود كه كشورهاي جنوب شرقي آسيا نيز در خطر سقوط در دامان كمونيسم قرار گرفتهاند. از جنجال و عوام فريبي سناتور جومككارتي ، جز براي كساني كه زندگيشان بر باد رفته بود، تنها خاطرهاي تلخ و آزار دهنده بر جا مانده بود. مك كارتي سال بعد در 46 سالگي در گذشت. الكل كبد او را داغان كرده بود. قلهي اورست فتح شده و نمايشنامهي «در انتظار گودو » نوشتهي ساموئل بكت، قلب دوست داران تئاتر را تسخير كرده بود.
در طول تمام آن سال ها و با همهي آن تغييرها و تحولات در دنيا ، ردموند مبارز و مغرور در سلول خود در زندان شانگهاي به سر مي برد، اما به رغم جدا افتادن از دنياي خارج، فراموش نشده بود. انجمن شهروندان يانكرز كه براي آزاد سازي او تشكيل شده بود، در راه زنده نگه داشتن نام او در افكار عمومي مبارزه ميكرد كه البته گردانندهي پشت صحنه، CIA بود. CIA بود كه ترتيب بسياري از ميتينگ ها و فعاليتهاي انجمن را ميداد و هم چنين تامين كنندهي منابع مالي لازم بود.
در ماه ژوئن سال 1956، هم زمان با كشته شدن باتلر، شانس كمكم به ردموند روي آورد. درآن ماه، او و چهار كشيش آمريكايي ديگر از زندان به يك خانهيشخصي انتقال يافتند؛ جايي كه در آن از آزادي فردي بيش تري برخوردار بودند. البته هنوز زنداني محسوب ميشدند. پس از پنج سال سكوت به ردموند اجازه داده شده بود ماهي يك بار و در دو صفحه نامهاي به مادرش بنويسد. واضح است كه او اجازه نداشت در آن نامه ها به وضعيت و شرايط خود در زندان اشارهاي كند. در بيست و سوم ژوئيه، ردموند نشست تا در مورد بهتر شدن شرايط زندگي خود براي مادرش نامه اي بنويسد. حتي وضع تغذيه او نيز بهتر شده بود و ردموند اظهار كرد كه ديگر نيازي نيست مادرش براي او گوشت و پنير بفرستد.در مقابل از او درخواست كرد كه كارتن كارتن سيگار و پودر شيريني براي اش فرستاده شود. او هم چنين مي خواست كه ستون مربوط به اخبار ورزشي روزنامهي ديلينيوز را براياش بفرستند. در نامه اشاره اي به احتمال آزاد شدن خود نكرده بود. با پايان فصل بيس بال، او اخبار مربوط به مسابقه هاي فوتبال و مسابقه هاي كشتي را مي خواست. تنها راه آگاهي از تغيير فصول مختلف، صرفه نظر از افزايش درجهي رطوبت و سرماي بيش تر در زمستان, تعقيب مسابقه هاي دوره اي و فصلي ورزشي بود.
در دسامبر سال1956، انجمن يانكرز با حمايت CIA، مبارزه اي بي امان را با نوشتن تعداد بي شماري نامه به مراجع مختلف آغاز كرد. همه، بزرگسال و كودك، ده ها هزار نامه نوشتند و آزادي ردموند را خواستار شدند. همهي آن نامه ها خطاب به مائوتسه تونگ بود. در آن ميان، دوفليس كه در CIA به ياور و دلسوز يتيمان و بيوه زنان مشهور بود به مادر ردموند اطمينان داد كه سازمان هرگز او را فراموش نكرده و تا آزادي او آرام نخواهد نشست.
گرچه در درون دولت، عناصري در راه آزادي ردموند تلاش مي كردند، كساني هم بودند كه به نظر مي رسيد گرفتار مسائلي ديگر هستند و يا اين كه از انعطاف لازم براي استفاده از فرصت هاي مناسب برخوردار بودند. وزارت كشور طي مذاكره هاي ژنو، فشارهاي زيادي به چين وارد كرد كه منجر به آزادي چهل و يك امريكايي اسير در چين شد. اما در آن مذاكره ها نامي از ردموند و دو خلباني كه به علت سقوط هواپيما در نوامبر 1952 در چين به زندان افتاده بودند، برده نشده بود. وزارت امور خارجه، صرفاً ادعاي دولت چين مبني بر جاسوس بودن هيو و آن دو خلبان را تكذيب مي كرد. مكرراً تاكيد ميشد كه آن دو خلبان، طي پرواز عادي بين ژاپن و كره دچار حادثه شده اند. آيزنهاور، رييس جمهور امريكا نيز با كساني كه عزيزانشان در چين اسير بودند ملاقات كرد، اما از ديدار با روث ردموند خودداري كرد. اين برخورد موجب رنجش فراوان روث شده بود.
سرانجام و ناراحت كنندهتر از همه اين كه، دولت امريكا، شهروندان آمريكايي را از سفر به چين منع كرده بود. در 23 مه 1957, روث ردموند با وزير امور خارجه، جان فاستر دالس و سفير امريكا در چين و كاركنان بخش امور چين ملاقات كرد. اما با همهي تلاشي كه كرد، نتوانست اجازهي سفر به چين را بگيرد. از نظر دولت اين عمل بر خلاف قانون بود. به رغم گذشت شش سال از بر سركار آمدن رژيم مائو، هنوز آمريكا طوري رفتار ميكرد كه انگار اين پرجمعيت ترين كشور دنيا وجود خارجي ندارد! آن چه بيش از همه روث را مي آزرد اين بود كه سال پيش ، دولت چين از طريق راديو پكن از خانوادههاي زندانيان دعوت كرده بود تا از عزيزان خود در چين ديدار كنند. فارغ از اين كه آن دعوت فقط يك برنامهي تبليغاتي و نمايشي بود يا براي رعايت حقوق بشر و يا هردوي اين ها، به هر صورت نور اميدي در دل روث روشن كرده بود؛ اميد به اين كه شايد سرانجام امكان ديدار با فرزند خود را به دست آورد؛ اما وزارت امور خارجه با رد درخواست صدور مجوز سفر به چين، آن اميد را به ياس تبديل كرد. گرچه واشنگتن به شدت خواهان آزادي ردموند و دو خلبان ديگر به نام فكتو و داوني بود, به همان اندازه نيز مايل بود از آن بهره برداري سياسي كند و امتيازهايي به دست آورد. دولت آمريكا همواره از اين سه نفر به عنوان انسان هاي بيگناهي كه بي دليل در دست دشمن اسيرند نام مي برد و از اين ماجرا در تبليغات ضد كمونيستي خود استفاده مي كرد.
تقاضاي مداوم و مكرر براي آزادي آنان به عنوان فريادي بر ضد كمونيسم تلقي مي شد. اين سه آمريكايي اسير دردست دشمن كمونيست ،پس از چند سال به نمادي براي نشان دادن بي رحمي و بربريت رژيم چين تبديل شده بودند.در ميان طبقهي كارگر و فرودست، شدت و حدت اين بي عدالتي، نشانهي بارز جنگ سرد و يكي از نتايج مخوف و هولناك مورد انتظار آن تلقي مي شد. چيزي كه البته تطابق چنداني با واقعيت نداشت. اگر تمام حقايق براي مردم فاش مي شد و همه مي فهميدند كه آن سه نفر، ماموران مخفي CIA بودهاند كه در حال انجام عمليات جاسوسي دستگير شدهاند و اين كه آنان تنها بخشي از عمليات وسيع تهاجمي و تجاوزكارانه مخفي آمريكا بر ضد دولت چين هستند، مردم آمريكا ناچار ميشدند در مورد زندانيان خود به قضاوتي دوباره و متفاوت بنشينند. هيچ دولتي از اقدام هاي جاسوسي در كشورش نميگذرد. در مورد آمريكا، مشكل بزرگ تري هم وجود داشت: پس از آن كه واشنگتن سال ها با آن شدت و حدت جاسوسي بودن آنان را انكار كرده بود، ديگر كوتاه آمدن در اين مورد ، و تأييد واقعيت، موجب خدشهدار شدن اعتبار، و جدي گرفته نشدن تمام ادعاهاي آتي آن دولت ميشد.
هيچ كس به خوبي خود ردموند اين را درك نميكرد. آن سه نفر تنها زنداني نبودند، بلكه قربانيان جنگ سرد نيز به شمار ميآمدند، اين نيز مزيد بر علت بود كه در طول سالهايي كه آنان در بند بودند، بر تعداد و شدت عمليات سري براي براندازي رژيم مائوتسه تونگ افزوده شده بود. اين عمليات به دست عدهاي از ماموران در داخل خاك چين در قالب كمك به گروههاي ناسيوناليست به جا مانده در چين و تهيهي ملزومات و تجهيزات ونيروي انساني مورد نياز آن ها صورت ميگرفت. تعداد ديگري از ماموران نيز به انجام عمليات سري در مرزهاي چين اشتغال داشتند. در سال 1957، سازمان CIA بر اساس برنامهاي پيش رفته، شروع به استخدام و به كارگيري عدهاي از مهاجران تبتي، هندي، و نپالي كرد. آنان دورههاي آموزشي بسيار سري را در كلرادو گذرانيدند و در آن جا شيوههاي خرابكاري بر ضد چينيها را آموختند. كلرادو به اين منظور براي اين كار انتخاب شده بود كه از نظر ارتفاع از سطح دريا شبيهترين محل به موقعيت تبت بود.
سيا بسياري از پناهندگان را به آمريكا انتقال داده بود. آن مردم در طول پرواز مدام به چرخاندن تسبيح يا مراقبه مشغول بودند
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: تدگاپ , درانتظارگودو
ماجراي دوشيزه گان «وان»
اين داستان گوياى به دام افتادن زنان آلمانى براى جاسوسى بيگانه مىباشد.
يكى از افسران سرويس اطلاعاتى لهستان به بهرهگيرى از ويژگيهاى ظاهرى خود و استفاده از حربه عشق و دوستى نسبت به زنان توانست سوژه مورد نظر خود يعنى زنى را كه منشى رياست ستاد كل ارتش آلمان بود به استخدام سرويس اطلاعات لهستان درآورد.
شرايط سخت زندگى اين زن به اضافه ماجراهاى عشق و عاشقىِ او با سوسنووسكى كه مردى جذاب بود در زمينه جاسوسشدن او نقش مهمى داشت.
دلبستگى و وابستگى شديد اين زن به مأمور اطلاعات از يك طرف و تهديد مأمور اطلاعاتى به ترك او و خروج از كشور زمينه بسيار مناسبى براى مأمور اطلاعاتى فراهم آورد، به طوري كه به او فهماندكه تا مادامى كه اخبار و اطلاعات مورد نياز كشورش را بتواند تأمين كند، مجبور به ترك فرالين نخواهد بود.
بهرهگيرى افسر اطلاعاتى مذكور از روابط گسترده با زنان و ايجاد رقابت و حسادت بين زنان مزبور ، نقش برجستهاى در موفقيت او در خصوص جمعآورى اخبار و اطلاعات از مراكز سياسى ـ نظامى و اقتصادى كه اين زنها عمدتا در آن مراكز مشغول به كار بودهاند، به همراه داشت.
توجه به اين نكته ضروري است كه آنچه در شناسايى اين زن جاسوسه نقش مهم داشت، كنترل رفت و آمد و حساسبودن نگهبان مستقر در محل كار، دقت اطرافيان در نحوه پوشش و وضعيت ظاهرى منشى و نهايتا طرح كنترل دائم منشى مذكور بود. ذكر اين نكته نيز ضرورى است كه غرايز جنسى يكى از عوامل بسيار مهمى است كه همواره مورد استفاده سرويسهاى اطلاعاتى قرارگرفته و مىگيرد.
* * *
درست قبل از شروع جنگ جهانى دوم يكى از معروفترين وقايع جاسوسى در حال انجام بود. اين واقعه مربوط به سرهنگ دوم سوسنووسكى بود. در يك روز مه آلود پس از ورود كليه كارمندان بخش عمليات به وزارت جنگ آلمان واقع در بندر لستراس اتفاقى رخ داد كه باعث جلب توجه ضد جاسوسى آلمان به اين واقعه گرديد.
اتفاق كوچكى بود:
آن روز منشى اصلى يكى از افسران ستاد كل (سرهنگ بخش عمليات) تأخير كرده بود. ولى اين اتفاق كوچك توجه دربان وزارتخانه را به خود جلب كرد. هميشه در گذشته اين منشى براى كار به موقع حاضر مىشد و لباسهاى ارزانقيمت به تن مىكرد. در حالى كه آن روز اين وضع به كلى تغيير كردهبود.
در نتيجه تغييرات تازه، دربان به فكر فرو رفت.
چند روز بعد او هنگام بازرسىِ شبانه خود متوجه شد كه چراغ يكى از اتاقها روشن است. دربان وارد اتاق شد و فرالين وان .ن را مشغول ماشين كردن اوراقى ديد. فرالين در اثر ورود دربان كمى آشفته شدهبود ولى با سرعت وضع طبيعى خود را بازيافته و از كار زياد خود گله كرد.
دربان متوجه كفشهاى خوشدوخت، پالتوى پوست، دربِ باز گاو صندوق و حالت وحشتزده فرالين وان .ن شد.
روز بعد او نزد سرهنگ بخش عمليات رفته و اتفاقات شب گذشته را گزارش كرد. سرهنگ در ابتدا كمى ناراحت شد، سپس محتوى گاوصندوق خود را به ياد آورد. اين اسناد عبارت بود از طرحهاى اقدامات عليه چك و اسلواكى و لهستان، آمارى از وضع و قدرت فعلى بعضى از سلاحهاى ورماخت، تشريح سلاحهاى تازه و طرحهاى آنان «رقم توليد و غيره».
در طى روزهاى بعد سرهنگ منشى خود را با دقت بيشترى تحت نظر داشت. سه روز متفاوت او دير وقت به اداره خود بازگشته، محتوى گاوصندوق را بازرسى كرد. شب چهارم متوجه شد كه ده صفحه آخر يك گزارش مهم مفقود شده است. او مشغول مطالعه اين طرح بود و فرالين وان .ن ماشين كردن بعضى از تغييرات آن را به عهده داشت. ولى با وجود اين او اجازه نداشت مدارك را خارج از گاو صندوق نگاهدارى كند.
با وجود اينكه روز بعد سند در گاو صندوق قرار داشت ولى سرهنگ آماده قبول معناى واقعى كشف خود بود. او وقايع را به واحد ضد جاسوسي گزارش كرد و بالاخره تصميم گرفته شد كه منشى را تحت مراقبت دائم قرار دهند.
تا آخر آن هفته چهارده تن از دوستان فرالين وان .ن تحت مراقبت مداوم قرار گرفتند و بدون اينكه خودِ آنان متوجه شده باشند تحت مراقبت قرار داشتند. بزودى مدارك كافى به دست مأمورين آلمانى كه در اين عمليات فعاليت مىكردند افتاد و دستگيرى آنان به آسانى امكانپذير بود ولى هدف اصلى آنان سرهنگ دوم سوسنووسكى بود. براى دستگيرى يك وطنپرست لهستانى لازم بود كه او را در حين عمل دستگير نمايند.
در نتيجه مراقبت كشف گرديد كه سوسنووسكى با سازمان مخفى فرانسه در تماس است. يك مأمور پنهانى با سوسنووسكى تماس گرفته و خود را مأمور (سرويس اطلاعات فرانسه) معرفى كرد. سوسنووسكى شكى نبرده، لذا آمادگى خود را براى فروختن مدارك سرى نظامى آلمان ابراز داشت.
به اين ترتيب روز بعد او در ازاى مبلغ قابل توجهى در يكى از اتاقهاى انتظار درجه يك يكى از راهآهن هاى برلن، مدارك را تسليم فرستاده ضد جاسوسى آلمان كرد. در عرض دو سه ثانيه سوسنووسكى و مأمور هر دو دستگير شدند. البته توقيف مأمور نيز لازم بود، چون براى اعتراف مظنون نيازمند به اعتراف تطميعكننده بود.
در عرض دهدقيقه بعد ساير اعضاى شبكه در قسمتهاى مختلف برلن دستگير شدند.
بازجويىها و آزمايشهاى متعددى به طور مداوم در چند شب و روز صورت گرفت و پس از طى مدت زيادى تمام داستان فاش گرديد.
سوسنووسكى مرد فوقالعاده خوشقيافهاى بود، با قد بلند، اندام متناسب و رفتار خوشايند. او پس از اينكه درجه افسرى را در ارتش لهستان به دست آورد، وارد سرويس اطلاعات نظامى شد. سپس براى به دست آوردن اطلاعات در باره سلاحهاى آلمانى، بخصوص به منظور به دست آوردن طرحهاى اصلى از ستاد كل ارتش آلمان به آنجا فرستاده شدهبود.
او هنگام اقامت در برلن وارد مجامع ديپلماتيك و اشرافى آلمان شد. او نفوذ زيادى بر روى زنها داشت و مىكوشيد تا آنجا كه ممكن است ماجراهاى عشقىِ خود را توسعه دهد. البته هميشه با اين فكر كه اخبارى سرى به دست آورد.
او بالاخره وسيلهاى را كه دنبال آن مىگشت پيدا كرد. اين وسيله فردى نبود جز فرالين وان.ن كه در O.K.Hرياست ستادكل ارتش آلمان منشى بود. او عضو فاميل اشرافى پروسى بود كه اكنون به روز فلاكتبارى افتاده بود. پدرش در گذشته يكى از افسران عالىرتبه ارتش امپراطورى آلمان بود. او به اتفاق مادرش تحت شرايط سختى زندگى مىكردند. مدت كمى پس از آشنايى با سوسنووسكى ماجراى عشقى بين آنها برقرار شد. اين ماجرا از نظر او بسيار جدى بود.
كمى بعد سوسنووسكى با يكى از دوستان و همكاران فرالين وان.ن آشنا شد. اين سه نفر اوقات زيادى را با يكديگر مىگذراندند. سوسنووسكى آنها را به رستوران، بار و باشگاههاى شبانه مىبرد و پذيرايى فوقالعادهاى از آنها مىكرد. به آنها هداياى گرانقيمت مىداد و طبق سيستم معينى بتدريج آنان را به زندگى اشرافى عادت مىداد. او به زودى بدون اطلاع فرالين وان .ن روابط عاشقانه با فرالين وان .ب برقرار كرد.
فرالين وان .ب او را به فاميل خود معرفى كرد. سوسنووسكى با مادر او با مهارت رفتار مىكرد و ديرى نگذشت كه زندگى آنان به وضع گذشته بازگشت. قروض آنان پرداخت شد و آنها توانستند حداقل زندگى متناسب با وضع طبقاتى خود ترتيب دهند.
پيرزن اميدوار بود كه روزى اين افسر خوش قيافه و پولدار را به عنوان داماد خود بپذيرد و به اين دليل با وجود قوانين اخلاقىِ خشكِ متعلق به طبقه خود هنگامى كه سوسنووسكى شب را در منزل آنان مىگذراند، مخالفتى نمىكرد. هرچه روابط او و دخترش محكمتر مىشد پيرزن راجع به آينده خوشبينتر مىگرديد.
در طول اين مدت بتدريج حسادت بين دو زن جوان ايجاد شده بود. اين ممكن بود خطرناك باشد ولى سوسنووسكى با چنان مهارتى اوضاع را اداره مىكرد كه بالاخره هر دوى آنان با سهمى كه از عشق او داشتند راضى بودند. در نتيجه اين حسادت، احتياج آنان به او شديدتر مىشد.
سوسنووسكى منتظر لحظه مناسب بود و لحظهاى فرا رسيد كه هويت خود را بر آنان آشكار ساخت. او به آنها گفت كه مأمور مخفى لهستانى است. نامبرده مشكلات خود را شرح داد و با نشان دادن نامههاى رؤساى خود در ورشو اظهار داشت كه آنها از او ناراضى هستند و در صورتى كه فعاليتهاى جديدى را آغاز نكند به ورشو احضار خواهد شد تا به خدمت ارتش بازگردد. اين دو زن نمىتوانستند دورى او را تحمل كنند و سوسنووسكى با استفاده از اين موضوع به هريك از آنها به طور جداگانه اظهار داشت كه اگر بتواند مأموريت خود را با موفقيت انجام دهد او را به همسرى اختيار خواهد كرد و با پاداشى كه از دستگاه براى اين مأموريت تعيين كرده خواهند توانست به راحتى در اروپا زندگى كنند.
هر دو دختر همكارى با او را قبول كردند. فرالين وان.ن نيز در مركز ستاد كل كار مىكرد. گرچه شغل او اهميت و حساسيت كار فرالين وان.ب را نداشت.
سوسنووسكى به هنگام ارتباطات شبانه خود دستورات لازمه را به آنان مىداد. آنها شبانه مداركى به منزل مىآوردند تا سوسنووسكى از آنها عكسبردارى كند. ديرى نگذشت كه منزل فرالين وان .ن محل ملاقات چند تن از زيباترين زنان جامعه برلن شد. اينها در زمينههاى سياسى ـ نظامى و اقتصادى نفوذ داشتند. سوسنووسكى روابط خود را در ميان اين زنان توسعه مىداد.
در ابتدا مدارك او در ورشو جلب توجه فراوان كرد. ولى بتدريج هر چه اخبار فرستادهشده اهميت بيشترى مىيافت شك آنان نسبت به او بيشتر مىشد. اهميت اخبار رسيده موجب شد كه آنان تصور كنند اين اخبار توسط خودِ سرويس مخفى آلمان در اختيار او گذارده شده است. هنگامى كه او دو صندوق مملو از اسناد فوقالعاده با اهميت با خود به ورشو آورد، رؤساى او به اعتبار اين اسناد شك كرده و از پذيرفتن آنها خوددارى كردند ولى به سوسنووسكى اجازه داده شد كه اين اسناد را به ساير سرويسهاى اطلاعاتى بفروشد.
سرويس اطلاعاتى فرانسه Deuxieme Bureau كه اهميت آنها را دريافته بود مقدارى از آن را خريد. اطلاعات بريتانيا نيز در اين خريد شركت كرد. مبالغ هنگفتى براى اطلاعات بعدى به سوسنووسكى پيشنهاد شد و تنها پس از دستگيرى او بود كه ورشو متوجه اشتباه خود گرديد. ولى ديگر دير شدهبود.
پس از دستگيرى شبكه جاسوسى، دادگاهى ترتيب داده شد. فرالين وان .ب و فرالين وان .ن محكوم به مرگ شدند. آخرين فرجام آنان توسط هيتلر رد شد. اين دو در حالى كه هنوز به سوسنووسكى وفادار بودند جان سپردند.
يكى ديگر از خانمهايى كه با سوسنووسكى روابطى داشت به طريق كاملاً متفاوتى عكسالعمل نشان داد. او صاحب يك مغازه لباسفروشىِ كوچك در نقطه غربى برلن بود. چون نقش او در اين واقعه خيلى ناچيز بود، ضد جاسوسى آلمان به دادگاه پيشنهاد كرد كه تعقيب او را متوقف كنند. زيرا فكر مىكردند كه شايد بتوانند از او استفاده كنند. البته براى اين خانم شرح داده شد كه در صورتى كه با آنان همكارى كامل نكند تعقيب او را از سر خواهند گرفت. ولى حتى اين احتياط نيز بى مورد بود. زيرا هنگامى كه او حقايق را درباره سوسنووسكى و همدستان او شنيد، چنان عصبانى شد كه تصميم گرفت از سرويس مخفى لهستانى انتقام بگيرد.
بنا به دستور ضدجاسوسي او به فعاليت خود براى لهستانىها ادامه داد و آنها پس از تحقيقات لازمه او را دوباره براى خدمت در سرويسشان پذيرفتند. او بتدريج يكى از پرارزشترين و قابلاعتمادترين همدستان آلمان شد بهطوريكه با كمك او ده تن از مأمورين لهستانى را به دام انداختند.
آلمانها پس از مدتي سوسنووسكى را در مقابل آزادى چند تن از افرادشان كه توسط لهستانىها دستگير شده بودند به آنها بازگرداندند.
درنتيجه اين وقايع ستاد كل ارتش آلمان مجبور شد كليه طرحهاى خود را تغيير دهد. البته مدت زيادى طول كشيد تا آلمانها توانستند اين عقبافتادگى را جبران كنند.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: جاسوس , روي ديگر , سكه , جنگ جهاني
غفلت
از جمله مهمترين اهداف سرويسهاي اطلاعاتي در سطح جهان، تلاش جهت نفوذ در سازمانها و مراكز تصميمگيري كشورهاي هدف و استخدام كارگزارن و مديران مربوطه ميباشد.
وجود انگيزههاي مختلف (مالي، عقيدتي، پست و مقام و ...) در افراد و سوژهها زمينهي مناسب را براي تأمين اهداف سرويسهاي اطلاعاتي فراهم مينمايد.
آنچه در ذيل خواهد آمد ماجراي به دام افتادن يكي از كارمندان دولت است. معاشرت با افراد خارجي بدون درنظر گرفتن حساسيتها، بياهميت تلقي كردن خواستههاي افسران اطلاعاتي حربف، عدم آشنايي با شگردهاي سرويسهاي اطلاعاتي در زمينهي استخدام افراد به منظور جاسوسي همراه با انگيزهي مالي و دريافت پول از جمله مسائلي بود كه دشمن را در جلب همكاري وي موفق گردانيد.
«آقاي الف» به علت ارتباط با عناصر بيگانه و انجام جاسوسي دستگير و زنداني گرديد.
اگر وي با توجه به تحصيلات عاليه خود تعمق بيشتري كرده و خطر را احساس كرده بود، محققاً به مدارج عاليتري ميرسيد. انگيزهي «آقاي الف» در همكاري با بيگانه، ندانمكاري و عدم توجه به كيفيت نزديكي با بيگانه و ترس از مجازات بعدي بوده است. وي تصور نميكرد اطلاعاتي كه با بيگانه ميدهد جنبهي جاسوسي دارد، بلكه در اوايل كار به خاطر ادامهي دوستي با افسر اطلاعاتي سفارت اقدام به اين عمل نموده است. توجه به كيفيت روابط «آقاي الف» و فرد بيگانه از ابتدا روش كار سرويسهاي بيگانه را جهت نفوذ در سازمانها و نحوهي آلوده نمودن افراد نشان ميدهد شكل نزديكي افسر اطلاعاتي به وي طوري انجام گرفت كه «آقاي الف» تا مدتي طولاني مطلقاً تصور نميكرد كه در چه مسيري قدم گذاشته است، و وقتي متوجه حقيقت موضوع شد كه كاملاً آلوده شده بود.
«آقاي الف» در يكي از استانهاي مركزي متولد و مدارج تحصيلي را تا سطح دكتري در رشتهي قضايي طي و از دانشكدهي حقوق در خارج از كشور فارغالتحصيل گرديد. وي در سال 1367 در يكي از ادارات استخدام شد. چندي بعد در يكي از ضيافتهاي سفارت خارجي با پرسنل آن سفارت آشنا و روابط دوستي آنها ادامه پيدا نمود وبالاخره اين آشنايي به معاشرتهاي خانوادگي تبديل ميگردد.
پس از گسترش معاشرت پرسنل با «آقاي الف» ، او از وي تقاضاي كمك به منظور تثبيت وضع خدمتي خود مينمايد و اين مسئله را اينطور عنوان مينمايد كه چون مدتي است گزارشاتي به وزارت خارجه كشورش در مورد مسائل كلي و نوشتههاي جرايد ايران نفرستاده، آيا امكان دارد در اين زمينه به وي كمك كند (البته پيشنهاد پولي هم نميكند) و «آقاي الف» نيز قبول ميكند و براي ادامهي دوستي اينكار را براي وي انجام ميدهد.
كمكم در جلسات بعدي از «آقاي الف» ميخواهد كه اگر در تكميل مطالب جرايد ايراني به موضوعات ديگري كه قابل ملاحظه باشد ، برخورد كرد، از وي مضايقه نكند. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه افسر اطلاعاتي (پرسنل سفارتخانه) بدون مطرح ساختن مسائل مادي مرحله به مرحله «آقاي الف» را صرفاً به منظور كمك به خود و از نظر تثبيت وضع خدمتي خويش در وزارت امور خارجه كشورش به پيش ميرود.
اگر «آقاي الف» در همان اوايل كار متوجه نزديكي و تقاضاهاي غير عادي پرسنل آن سفارتخانه ميشد، مسلماً دچار انحراف نميگرديد. ولي او از اصول كارهاي اطلاعاتي و نحوهي نزديكي بيگانگان مطالبي نميدانست. بنابراين افرادي كه در اموري به فعاليت و خدمت مشغولند، براي حفظ مملكت و شخص خودشان بايد با خطراتي كه آنها را تهديد مينمايد آشنا باشند. محققاً اغلب كارمندان دولت كه از تحصيلات عاليه برخوردارند با اين قبيل خطرات آشنا بوده ولي امكان دارد درصد محدودي به علت سهلانگاري و اهميت ندادن به كيفيت كار و يا نارضايتيهاي مختلف در دام افرادي از شاغلين آن سفارتخانه و يا افسران اطلاعاتي بيگانگان قرار گيرند.
وظيفهي «آقاي الف» اين بود در آن زمانيكه آن فرد بيگانه به او پيشنهاد جاسوسي نمود بلافاصله موضوع را به اطلاع مقامات مسئول ميرساند. ولي به علت توسعهي معاشرت با فرد مذكور و مداركي كه به مرور به وي داده بود، اين توهم در او وجود داشت كه اگر مطالبي راجع به اين موارد را به مقامات مسئول عنوان كند مسئوليت سنگيني خواهد داشت. و لذا اين آشنايي را ادامه داد و بيشتر در خيانت آلوده شد. عليهذا همانطوري كه گفته شد «آقاي الف» موافقت خود را به انجام فعاليتهاي جاسوسي به نفع دولت بيگانه اعلام نمود و در ملاقات بعدي يادداشتهاي بيشتري را ، تهيه و به پرسنل سفارتخانه مربوطه تحويل و در مقابل، مبلغ 3000 دلار دريافت كرد و آن فرد نيز عليرغم دوستيهاي گذشته با او در مقابل مبلغ دريافتياش از «آقاي الف» رسيد كتبي گرفت و بدين ترتيب «آقاي الف» با اين سند كاملاً خود را به عنوان يك جاسوس در اختيار سفارتخانهي بيگانه قرار داد.
به طور كلي اين سرويسها سعي مينمايند كه در اولين فرصت بر عليه اين جاسوسان مدركي در دست داشته باشند و هيچ مدركي قاطع تر و برندهتر از رسيد دريافت پول نيست و افسران اطلاعاتي اينكشورها ميدانند كه اگر شخصي مانند «آقاي الف» زماني از انجام فعاليت جاسوسي پشيمان شود، از رسيدهاي آن و مدارك كتبي كه از او در دست دارند به عنوان تهديد استفاده كرده و به همين طريق مي توانند براي هميشه اين افراد را در اختيار خود داشته باشند.
كمااينكه در زمانيكه آن پرسنل سفارتخانه مأموريتش در ايران خاتمه يافت به «آقاي الف» گفت: «خود وي و يا يكي از همكارانش با او تماس خواهند گرفت.»
در اواخر سال 1373 «آقاي الف» از طرف ادارهي خود به اروپا اعزام و پس از دو سال و نيم، از يكي از شهرهاي اروپا شخصي تلفني با «آقاي الف» تماس گرفت و از او تقاضاي ملاقات كرد و يك هفته بعد در يكي از رستورانهاي شهر با يكديگر ملاقات نمودند. «آقاي الف» در اين جلسه فهميد كه اين فرد جديد از طرف پرسنل سابق آن سفارتخانه در ايران با وي تماس گرفته است. ملاقاتهاي آنها تكرار گرديد و تدريجاً اين فرد جديد از «آقاي الف» خواست كه هر خبري را كه تشخيص ميدهد براي آنها مفيد است در اختيار او قرار دهد.
«آقاي الف» طبق دستور او پيرامون روابط ايران و يك كشور اروپايي اطلاعاتي را به طرق مختلف جمعآوري و متناوباً در اختيار فرد جديد قرار ميداد. پس از خاتمهي كار «آقاي الف» در اروپا فرد جديد به او گفت در تهران شخصي از طرف او با وي تماس خواهد گرفت و قرار شد اگر اين شخص به «آقاي الف» بگويد: آيا پروفسور را ميشناسي، همكاري خود را با وي آغاز نمايد.
در سال 1380 پرسنل ديگر سفارت خارجي تلفني با «آقاي الف» تماس گرفت و اولين ملاقات آنها انجام شد و اين شخص جملهي تعيين شدهي قبلي را با «آقاي الف» گفت و قرار شد كه تماسهاي خود را ادامه دهند.
از اين مرحله به بعد «آقاي الف» با توجه به موقعيت شغلي خود قلباً مايل نبود كه با بيگانگان همكاري نمايد و حتي چندين بار از ملاقات با پرسنل سفارتخانه مزبور خودداري كرد ولي بالاخره پرسنل مزبور همراه يكي از اتباع خود كه براي بازديد از نمايشگاه وارد ايران شده بود، به دفتر «آقاي الف» در محل كارش مراجعه و به اتفاق ناهار صرف كردند و قرار شد كه يك هفته بعد يكديگر را ببينند. در اين ملاقات پرسنل مذكور مبلغ 5000 دلار به «آقاي الف» پرداخت نمود و از او تقاضا كرد كه در هر زمينهاي اطلاعاتي را كه جنبهي محرمانه دارد براي وي تهيه نمايد.
اما موفق به انجام اين كار نشده و توسط وزارت اطلاعات دستگير گرديد است
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: غفلت
صندوق پستى 3030 (قسمت اول)
داستان حاضر از سرى تجربيات دوران جنگ سرد است كه ارتباط سرويس جاسوسى شوروى سابق با سوريه و اقدام به فعاليت جاسوسى آن سرويس در تركيه را بيان مىكند. اگر چه ماجراى داستان به سالهاى دهه 70 بازمىگردد ليكن بايد در نظر داشت كه با فروپاشى نظامهاى مختلف، لزوما سرويسها نيز دچار فروپاشى نمىشوند بلكه بسيارى از آنها معمولاً به جاى خود باقى مىمانند و حتى بسيارى از كيسها و اقدامات اطلاعاتى ادامه مىيابد و هيچگاه نبايد تصور كرد كه مثلاً با تغييرات در يك نظام يا كشور اولويتهاى اطلاعاتى و نيز فعاليتهاى جاسوسى از ديگر كشورها چه حريف و چه همسايگان تغييرات اساسى خواهند كرد. به هر حال انگيزهها و شيوههاى بكارگيرى افراد از مواردى است كه مىتوان
از اين نوع داستانها و تجربيات ديگر سرويسها بهره برد و در مواردى به كار گرفت.
شرفالدين ايوب معروف به اشرف ابازه دانشجوى اهل سوريه در دانشكده كاپامِديكال (دانشكده پزشكى كاپا) در 11 ماه اوت 1971 به اتهام فعاليتهاى اطلاعاتى عليه تركيه و به نفع سرويسهاى اطلاعاتى شوروى و سوريه بازداشت و محاكمه شد. در زير اطلاعاتى در خصوص هويت و چگونگى فعاليتهاى وى درج مىگردد.
هويت و بيوگرافى سوژه:
نام و نام خانوادگى : شرفالدين ايوب
نام پدر : حمدى
نام مادر : كوسمان
مليت : سوريهاى
نژاد : چركس
مذهب : مسلمان
شغل : دانشجو
تاريخ و محل تولد 1940 : كوينتره (سوريه)
آدرس او در وطنش آپارتمان مهاجرين مرابط اسمعيل ـ دمشق ـ سوريه
آشنا به زبانهاى : عربى. تركى. چركس و كمى هم فرانسه
شرفالدين ايوب تحصيلات دبستانى و دبيرستانى را در «كوينترا» تمام كرده و هنگامى كه در مدرسه عالى دمشق تحصيل مىكرده به علت فرار و ترك خدمت برادرش «ممدوح ابازه» كه افسر در ارتش سوريه اعزامى به اردن بوده از شرفالدين ايوب پس از انقلاب 1961 سوريه افسر ذخيره ارتش سوريه بوده است. در سال 1963 به واسطه داشتن تمايلات ناصريستى با درجه ستوانى كه داشته از ارتش اخراج شده است. وى در سال 1963 تقاضايى به سفارت شوروى در دمشق ارسال كه براى او وسايل تحصيل در دانشگاه پاتريس لومومبا را فراهم سازند وليكن اين تقاضا مورد موافقت سفارت شوروى قرار نگرفت به اين علت كه وى در حزب كمونيست نامنويسى نكرده است. مشاراليه در سال 1964 به عمان رفت تا نزد خويشاوندان خود زندگى كند. ضمنا در اين هنگام زمان كوتاهى در سفارت عربستان سعودى به عنوان سكرتر به كار اشتغال داشت. سپس به سوريه برگشت تا به تحصيلات خود ادامه دهد ولى چون امكان آن را پيدا ننمود لذا براى ادامه تحصيل در سپتامبر 1964 به تركيه رفت.
درگيرى شرفالدين ايوب در فعاليتهاى اطلاعاتى
با توجه به يافته هاى قبلى مبنى بر اينكه بعضى از دانشجويان خارجى كه براى تحصيل به تركيه مىآيند، داراى فعاليتهاى اطلاعاتى عليه تركيه هستند لذا اين گونه دانشجويان تحت كنترل دقيق سرويس تركيه قرار مىگيرند. در مورد شرفالدين ايوب نيز ضمن مراقبتهاى معموله مشخص شد كه وى پول فراوانى خرج مىكند كه تناسبى با وضع دانشجويىاش ندارد. بدين جهت توجه سرويس، نسبت به حركات وى جلب گرديد و رفتار و كردار وى تحت كنترل قرار گرفت.
طى مراقبت از شرفالدين ايوب مشخص شد كه وى با ديپلماتهاى شوروى و سورى كه از عناصر اطلاعاتى بودند،تماسهايى دارد. همزمان با اين وقايع نامهاى كه به امضاى «فاطمه» از استانبول به آدرس ايوب فرستاده شد، از طرف مأمورين امنيتى تركيه توقيف شد كه مفاد نامه به زبان تركى به شرح زير بود:
«مدتى است كه ملاقات نكردهام . من دو هفته بيمار بودم و به علت همين بيمارى نتوانستم حتى به دانشگاه بيايم اميدوارم به زودى شما را ملاقات كنم» در آزمايش هايى كه از نامه به عمل آمد مشخص شد كه نامه مذكور به شيوه خط «اسلاو»نوشته شده و شخصى به نام فاطمه بين آشنايان ايوب وجود خارجى نداشته است.اين مسئله به سرويس تركيه خاطرنشان ساخت كه نامه مزبور ممكن است از جانب يك افسر اطلاعاتى شوروى به الفاظ رمز نوشته شده باشد. زيرا مانند آن در چند مورد مشابه نيز قبلاً اتفاق افتاده بود. بدين جهت سوءظن سرويس نسبت به وى افزوده شد و مراقبت نسبت به اعمال و فعاليتهاى شرفالدين شدت يافت. از طرف ديگر اطلاع حاصل شد كه شرفالدين ايوب مظنون به ارسال نامههايى حاوى مسائل اطلاعاتى در سوريه به آدرس : «صندوق پستى 3030 ـ دمشق» با امضاى «يوسف كومور» مىباشد. كه نتيجهگيرى از اين موضوع براى سرويس مشخص نمود كه ايوب براى سرويس اطلاعاتى سوريه هم كار مىكند.
فعاليتهاى شرفالدين ايوب به نفع سرويس اطلاعاتى شوروى
شرفالدين ايوب در سال 1965 به همراهى يك دانشجوى اردنى به نام «سميع منسوه» به سركنسولگرى شوروى دراستانبول رفته و سؤال نموده بود كه آيا آنها مىتوانند براى گذرانيدن تحصيلات عاليه خودشان به شوروى بروند؟ بدين نحوه شرفالدين ايوب تماس با اعضاى كنسولگرى شوروى را شروع كرد و بعدا با «بوريس چرزوف» كه معاون كنسولگرى شوروى و عنصر شناخته شده (جى.آر. يو) بود، ملاقات نمود. بوريس چرزوف اين دو دانشجو را به ناهارى در عمارت ييلاقى كنسولگرى شوروى دعوت نمود.بوريس در اين ميهمانى ناهار كه به اتفاق همسرش ترتيب داده بود، اطلاعاتى در خصوص انجمن كمك قفقاز شمالى از شرفالدين ايوب كه عضو اين انجمن در استانبول بود كسب نمود. مدت كمى بعد از اين ملاقات سميع منسوه رفيق ايوب تركيه را به قصد رفتن به آلمان غربى ترك كرد.
بوريس چرزوف مجددا شرفالدين ايوب را به همان محل دعوت كرد ولى در اين بار به تنهايى از وى سؤالاتى در خصوص اوصاف و شخصيت او و سازمانهاى دانشجويان مطرح كرد كه شرفالدين ايوب به تمام سؤالات او پاسخ داد.
بوريس چرزوف عنصر شناخته شده سرويس اطلاعاتى شوروى (جى.آر. يو) از ايوب خواست تا اطلاعاتى درباره فعاليتها و انجمن كمك شمال قفقاز عليه شوروى و نيز تماس و ارتباط با انجمن تولستوى در آلمان جمعآورى نموده و به وى بدهد. بوريس اضافه نمود كه ايوب بايستى به آلمان رفته و پس از ملاقات با رئيس انجمن تولستوى اطلاعاتى درباره انجمن تهيه نمايد. بوريس خاطرنشان كرد كه رئيس انجمن تولستوى رهبر تمام مجامع ضدكمونيستى در خاورميانه است. و تمام عمليات عليه شوروى را اداره مىكند. پس از اينكه شرفالدين ايوب اين مأموريت را پذيرفت بوريس چرزوف آموزشها و دستوراتى به منظور رعايت حفاظت و امنيت و تماسهاى آينده و همچنين استفاده ازراههاى ارتباطى و وسايل آن به شرفالدين داد.
موضوعات مرتبط: نظامی ، داستان ، راههای نفوذ ، نفوذ
برچسبها: صندوق پستى 3030 , شرفالدين ايوب , چركس , مرابط اسمعيل