دکتراحمدي نژاد هنوز تار مويي سفيد نکرده بود که نهمين رئيس جمهور ايران شد، مدير جواني که همواره جلوتر از سناش حرکت کرده است.
به اعتقاد بسياري و البته به استناد تصاوير، همين که وارد "منطقه ممنوعه" قدرت شد، آنقدر براي اجراي عدالت مبارزه کرد که خيلي زود محاسنش سپيد شد.
از جواني تا پيري براي احمدينژاد، تنها و تنها چهار سال فاصله بود و کار زيادي بود که بر زمين مانده بود. او هم بايد شعارهاي خودش را عملي مي کرد و هم بايد وعدههاي ديگران را تحقق مي بخشيد.
اگر خاتمي گفت: ايران براي همه ايرانيان، اما اين احمدي نژاد بود که به سفرهاي استاني رفت و در مناطق محروم همنشين ژندهپوشان شد، اگر کروبي گفت: هر ايراني ماهي 50 هزار تومان، اما اين جناب دکتر بود که به مردم سهام عدالت داد و اين کار را هم از روستاهاي بي بضاعت شروع کرد، اگرمعين گفت: زنده باد مخالف من اما اين رئيس جمهور ما بود که مخالفش، چشم در چشم او انداخت و او را دروغگو و رمال خطاب کرد و اگر هاشمي گفت: بايد تنش زدايي کنيم اما اين احمدينژاد بود که لحن دشمن را عوض کرد، بي آنکه ذرهاي از مسأله هستهاي کوتاه بيايد....
آري! به اين دوره هم ميرسيم، موسوي گفت: بايد کشور را به نسل جوان سپرد، سني از ميرحسين گذشته و فراموشي از عوارض پيري است و کاش نخست وزير دوران جنگ به خاطر مي آورد که مردم چهار سال قبل از اينکه موسوي بخواهد از لزوم سپردن مديريت کشور به نسل جوان بگويد، مديري جوان را روانه پاستور کردند که از جنس خودشان باشد.
اما دکتر از همان زمان، حتي قبل از آن، از زمان شهرداري به اين شعار موسوي عمل کرد و بخشي از مديريت تهران را بويژه در حوزههاي فرهنگي به دست مديران جوان سپرد، بي آنکه خود را بي نياز از تجربه ديگران بداند پس فرق است ميان خاتمي که بيانيه هايش را يکي ديگر مي نوشت و کارهايش را آن ديگري انجام مي داد، با احمدي نژاد که نه فقط وعدههاي خود، بلکه شعار رقباي خود را نيز جامه عمل پوشاند و با اين همه کار، چه جاي تعجب اگر اين چهار سال بر احمدي نژاد مثل 40 سال گذشته باشد و او اينقدر زود پير شده و تار مو سپيد کرده باشد.
اين مطلب قبل از آنکه اشارهاي بر دوران بعد از انتخابات باشد، نشانهاي ديگر از صداقت رئيس جمهور ما است.
موسوي گفت: دروغ بد است اما به فاصله چند روز نظرش نسبت به شوراي نگهبان برگشت. آن زمان که شوراي نگهبان را قبول داشت و قدم در راه وزارت کشور براي ثبت نام ميگذاشت، راست مي گفت يا آن هنگام که بيانيه صادر کرد و نوشت، اين شوراي نگهبان را قبول ندارد؟!
موسوي گفت: دروغ بد است اما او کدام راست را دروغ کرده که اين چنين دشمنان نظام، او را در بوق کردهاند؟
موسوي البته يک حديث هم خواند که مؤمن دروغ نمي گويد. احمدينژاد مومن است، چون در زمينه انرژي هستهاي، سفرهاي استاني، مسکن مهر، سهام عدالت، معرفي مفسدان اقتصادي، فرستادن ماهواره اميد به فضا، پرتاب موشک شهاب3، تکثير سلولهاي بنيادي و کوتاه نيامدن در برابر دشمن به ملت راست گفت و اگرچه براي قلقلک احساسات نسل جوان، حرفهايي نزد که ايشان را به وجد آورد، وجود اين نسل را عزيز داشت و به توان آنها اعتماد کرد.
کاري نداشت؛ رئيس جمهور هم مي توانست به جاي اينکه باب دل، عقل و وجدان اين نسل سخن بگويد، حرف هاي صد من يک غاز قشنگ بزند و تازه، در مناظره هم مهارت خود را در حرف زدن نشان داد و نشان داد که از چيزي نمي ترسد و بر آنها که از سالخوردگان خط مي گيرند، حرجي نيست.
وي جرأت واگذاري صندلي هاي خدمت به جوانان ملت را ندارند، محافظه کاري که شاخ و دم ندارد. منزلت دادن به جوان، فقط اين نيست که او را به رقص و آواز واداري؛ همين که شور جاي خود را به شعور بدهد، جوان مي ماند و ازدواج و اشتغال و مسکن و به هياهو انداختن جوان، مسکني است که درد را، نه از بدن او که از ياد او مي برد.
تا وقتي درد هست، کار، تنها از مردي ساخته است که فاصله جواني تا پيري، نه 20 سال که تنها چهار سال باشد.
آنها که در يک فرآيند طبيعي و طبق روال رو به زوال مي روند و 20 ساله پير مي شوند، به اندازه کافي از جواني خود دور شدهاند که درد واقعي اين نسل را نفهمند.
احمدينژاد ولي چهار سال پيش، خود يک جوان بوده که البته از حق نگذريم؛ نسل جوان، شب شعري هم دارد.
ما هر وقت خواستيم شب شعر بگيريم و شعار بدهيم و دست در گردن هم اندازيم و قد و بالاي خود را ورانداز کنيم، مقدم همه نامزدها را گرامي مي داريم و هيچوقت هم احمدي نژاد را دعوت نمي کنيم!
دردهاي ما از آن دکتر، مشکلات ما ارزاني رئيس جمهور، وقتي غم و غصه داريم، زخم از ما، بخيه از دکتر، مرهم آلام ما احمدي نژاد است و صد البته وقت شب شعر، دکتر به درد ما نمي خورد، زمان شوخ و شنگ، نامزدهاي ديگري محرم ما مي شوند. همان کساني که حرفهاي قشنگ مي زنند و عزم بزم که مي کنيم ديگر جاي احمدي نژاد نيست.
اين ولي تقصير خود دکتر است، مي خواست رئيسجمهور نشود! حالا ما هوادارياش را کرديم، آيه فدايت شوم که برايش نفرستاده بوديم! در ثاني همهاش که کار، مصوبه و جلسه نمي شود، بالاخره يکي هم بايد باشد کف پاي احساسات ما را قلقلک بدهد؟! راستش اين چهارتا عصب زپرتي کف پا، انگشتان دست کس ديگري را مي طلبد.
اين همه را گفتم، اين را هم بگويم: اين خط، اين نشان، چهار سال بعد، همين موقع بايد کلي بگردي تا مگر در لابهلاي محاسن دکتر، موي سياهي پيدا کني.
گفت: موي سپيد را فلکم رايگان نداد، اين رشته را به نقد جواني خريدهام. بدا به حال پيرمرداني که موي خود را در آسياب سفيد ميکنند؛ آن هم آسيابي که به جاي آب، سرشار از سراب است. درست حدس زدي؛ آسياب ضد انقلاب!
موضوعات مرتبط: متفرقه ، اخبار ، دل نوشته ها