سال ٢٠٢٢ سالی عجیب با اتفاقات بزرگ
سیلها و زلزله های مهیب در کل جهان
آشوب سراسری در اقصی نقاط جهان
خون و خونریزی های بزرگ
سال افول و سقوط ستاره ها تا قبل از شروع طلوع خورشید
سالی که رحمت است بر مؤمنان و ذلت است بر مستکبران
شروع فصل امتحانات الهی
ایران جزیزه ثبات در آخرالزمان
به نظر شما آیا وضع ایران همینگونه باقی خواهد ماند؟
سال غرش موشکهای جنگی به قلب استکبار
از کجا ؟؟؟؟
چه زمانی ؟؟؟
بعد از چه اتفاقی ؟؟؟
آیا سال جدید میلادی سال سقوط اسرائیل خواهد بود ؟
آیا اقتصاد جهانی فرو میپاشد ؟
آیا سقوط بورس جهانی در پیش است ؟
دولت باید مراقب باشد در دام مین های کارگذاشته شده در دولت لیبرال قبل نیفتد
دولت قبل از حذف دلار ۴٢٠٠ تومانی باید مراقب بالا رفتن قیمت کالاهای اساسی و معیشتی مردم باشد
بهترین راه برون رفت از مشکلات اقتصادی ، توجه به تولید داخلی است
تولیدی که بر اساس پتانسیلهای هر استان ایجاد شود
با ایجاد هر کارخانه یا کارگاه تولیدی ، با توجه به پتانسیلهای استانی ، مشکل اشتغال جوانان حل خواهد شد
با رونق گرفتن تولید ، ارزش پول ملی احیا میشود
بهترین راه برای زود رسیدن به رونق تولید ، مشارکت مردم در حوزه تولید است
الان بهترین زمان برای این امر
پولهای سرگردانی که گره آنچنانی از مشکلات مردم را باز نمیکند میتواند جمع آوری شده
و یک کارخانه ایجاد شود و مردم خودشان صاحب آن کارخانه باشند
و از فروش و تولید آن کارخانه به مردم سود برسد
این روش بهتر از دادن یارانه های تزریقی است که خودش گاها باعث ایجاد تورم میشود
مردم از ورود به بازار رمز ارزها به شدت پرهیز کنید !
در بازار رمز ارزها دقیقا دارند بلایی را بر سر مردم دنیا می آورند که با طلا و ارز و بورس در چندسال اخیر بر سر ما آوردند
این بازار به شدت دست گلوبالیستهای یهودی بوده و هیچ اعتمادی به آنها نیست
دلار هم دارد نفس های آخرش رو میکشد
...
موضوعات مرتبط: اقتصاد ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: گاه نوشت , دلنوشته , یادداشت , مطلب روز
مدتیه که دیگه افکارم تبدیل به کلمه نمیشن، همینطور فکر میمونن، انگار که یخ زده باشن، ماتشون برده، مجسمه شدن...شاید هم من به زمان سکوت و خاموشی همیشگی نزدیک شدم، نمیدونم کی ادم میرسه به اون مرحله، که به همه چیز فقط نگاه میکنه و ساکته و گاهی یه لبخندی شاید بزنه...
با این حال من هنوزم میشینم و فکر میکنم، با این تفاوت که نمیتونم بگم به چی...
به یک سری چیز که از کلمه شدن پرهیز دارن...یک سری امید که از اینکه تو دلم پرورانده بشن پرهیز دارن....یک سری برنامه که از فکر اجرایی شدن هم پرهیز دارن...و یک سری تصمیم که از گرفته شدن پرهیز دارن...
حس میکنم مثل صحنه ای از یک فیلمم که متوقف مونده تا دوباره دکمه اجرا زده بشه و راه بیفته، اما تماشاچیش دیگه به تماشایش ننشسته و پاشده رفته...
گاهی هم هرچی می گردم توی اتاق سرم چیزی نیست...انگار تو یک اتاق خالی، تاریک، بی در و پنجره، و متروک کورمال کورمال دنبال چیزی بگردی و خودتم ندونی چیه...یکی چیزی....هر چی جز خودت
نمیدونم این حال یه دردِ یا درد نیست اما درمانش زمان...این رو خوب میدونم که زمان درمان همه چیزه....همه چیز..همه عشقای پر شور...همه فراقهای غیر قابل تحمل...همه (( بی تو میمیرم های)) خوش آهنگ...همه ((دلم برات تنگ شده های)) دلفریب... زمان درمان همه دردهای درمان ناپذیزه،زمان غباریه که روی همه چیز میشنه و همه چیز رو در خودش غرق میکنه...
زمان تا هرچیزی رو پایان نده دست بردار نیست، بعد یک روز می بینی که تموم شده ...تمومه تمومممممممم...همه اون دوستی عظیم...همه اون خوابای آشفته...همه خشم و اندوه و عشق ونفرت...
زمان بی رحمانه همه احساسات رو تبدیل به مترسکی میکنه که حتی پرنده لنگی رو هم نمیترسونه...تو گنهگاری و بی گناهی و بیشتر از هر چیزی این وسط غریبه ای...غریبه...
فقط نگاه میکنی و خاموشی...دنیای این روزای منم همرنگ خاک شده انگار ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , دلتنگی , جامانده , فراق
وقتی کسی رو نداری که براش از روزی که گذشت حرف بزنی
تازه میفهمی چقدر تنهایی ....
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: تنهایی , دلنوشته , درددل , حرف زدن
خیلی وقتا به این فک میکنم که خوبیایی که ممکنه داشته باشیم همیشه به دردمون نمیخورن !
چون کافی نیست به نظرم
کافی نیس که یه نفر خوب باشه ، باید بقیه هم خوب باشن تا این خوبی به یه دردی بخوره ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: خوبی , زندگی , دیگران , اجتماع
خداوندا !
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن ، که کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , دعا , نیایش , تنهایی
دل یک زن،تمام دنیای اوست
شاه دنیایش باش ای مرد
نه سردار سپاهی که احساسش را درهم می شکند
موضوعات مرتبط: خانه و خانواده ، دل نوشته ها
برچسبها: شاه دنیا , همسر , دلنوشته , زندگی
فقط در شرایط بحرانی زندگی ات متوجه می شوی
چه کسی کنار توست و چه کسی مقابل توست …
کسی که کنار تو می ماند
حتی اگر از خونت نباشد
همخون توست!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: هم خون , زندگی , کنار , دلنوشته
گاهی برای از تو نوشتن کم می آورم
باورکن
تمامی این شعرها بهانه است
تنها میخواستم بگویم :
دلم برایت تنگ شده …
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: از تو نوشتن , شعر , دلنوشته , دل تنگی
🔹عده ای این ضرب المثل رو فقط دستاویز کردن تا کل چراغ های عالم رو تو خونه خودشون روشن کنن، نکنه یه وقت خونه کس دیگه ای روشن بشه!
🔸با درآمد میلیاردی، هنوز یارانه چهل هزار تومنی میگیره، چون معتقده چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است!
🔹تو آپارتمانش چون کنتور آب مشترک دارن تا دلت بخواد اسراف میکنه و با افتخار به اهل خانوادش میگه ما استفاده نکنیم بقیه استفاده میکنن!چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است!
🔸دو تا خونه داره ولی به اسم بچه هاشم مسکن مهر ثبت نام کرده! ازش میپرسی تو که نیاز نداری چرا میخوای بگیری؟ میگه من نگیرم بقیه بگیرن؟ چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است!
🔹هفت تا مغازه داره ولی به پسرش گفته بره وام بنگاه های زود بازده تولیدی برای بیکاران بگیره و بزنه تو دلالی!میگه حالا یه سفره ای باز شده چرا ما نخوریم؟ واسه اون یکی پسر بی سوادش هم با پارتی یه کار دولتی جور کرده!
درسته حقوقش یک سوم وقتی نیست که کنار خودش تو مغازه کار میکرد ولی خوب چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است! پسر اون کار دولتی نداشته باشه همسایه باسواد و بیکارش بره سر کار؟
🔸این دوستان وقتی کمک های نظامی از بودجه دفاعی رو به کشورهای خط مقدم در برابر دشمن میبینن باز یاد همین ضرب المثل میفتن!
🔹چون اینا پولدارن و کلی خرج بیخود دارن و طبق منطق و دین باید اینا به فقرا کمک کنن! ولی خوب اینا دوس ندارن از چراغ های خونه شون کم شه و خرج چراغ خونه فقرا بشه!
🔸جایگزین این ضرب المثل جاهلانه و غلط چیه؟
🔹حضرت زهرا (س) فرمود: ای فرزندم اول همسایه بعد اهل خانه؛
وقتی این سبک زندگی تو جامعه جاری شد نتیجش میشه اون پیر زن روستایی که کل داراییش یعنی یه مرغ رو آورده بود تقدیم جبهه ها کنه!
🔸نتیجش میشه مردم اروپا که وقتی کمبود پنیر اومد، پنیرهای اضافه شونو میبردن پس بدن تا به بقیه هم برسه!
🔹نتیجش میشه ترکیه که مردم وقتی دلار گرون میشه میبرن دلاراشونو میفروشن تا قیمتش بیاد پایین نه اینکه زن و بچه و پیر و جوون تو سرو کله هم بزنن و خونشونو بفروشن تا دلار بخرن!
🔸سال دوهزارو دوازده تو ژاپن بیماری پرندگان گوشتی شایع شد و کمبود شدید گوشت مرغ اومد، اکثر مردم ژاپن یا مرغ سهمیه را یک در میان میگرفتن ویا اونا که روزانه میگرفتن نیمی از اونو به همسایه میدادن!
🔺پ.ن؛
🔹حضرت تحلیلگر! نمیخواد حق فقرا رو از پول فشنگ جبهه های مقابل داعش بگیری! کافیه خودت و دوستانت از سر سفره هایی که حقتون نیس پاشین تا به فقرا هم برسه!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , چراغ , مسجد , حرام
جان هر زنده دلی ، زنده به جان دگر است
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , زنده دل , جان , زندگی
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و دنیای چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , مهربان , ساده , عشق
دل که بگیرد ...
خدایا تو دانی که چه آرزو دارم ...
سالگرد سردار شهید حاج حسین همدانی شد و هنوز من مانده ام ...
موضوعات مرتبط: شنیدنیها ، دل نوشته ها ، دانلود آهنگ
برچسبها: دلنوشته , خاطرات , شهدا , دفاع مقدس
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه ، عمری بی قرارم کرده ای ...
پای پنجره نشستم ،کوچه خاکستریه باز
زیر بارون ، من چه دلتنگتم امروز
انگار از همون روزاست حال وهوام رنگ توئه
کوچه دلتنگ توئه دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم
جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم
این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره
♫♫♫
هوای شهرتو و بوی گلا
پیچیده توی اتاقم مث خواب
داره بد جوری غریبی می کنه
آخه جز تو دردمو کی می دونه
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم
جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم
این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راه دورم، خبر از دل من که نداره
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , با تو تنها , همسفر بودم , هوای شهر
بترس از آنیکه دلش را شکستی و سکوت کرد
او دردش را به خدا گفت
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , زبان من , درد دل , گفتیها
خدایا
دوستان و عزیزانی دارم
رسمشان معرفت
یادشان صفای دل
و دلشان پر ازمحبت
خدایا
آنگاه که دست نیاز بسوی تو می آورند
پرکن از آنچه دررحمت و برکت خدایی توست
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , دعای برای دوستان , خداوند , برکت
نميدونم فيلم گشت ارشاد رو ديديد يا نه ! اگه نديديد ، پيشنهاد ميكنم يه بار ببينيد .
يه بخش از اين فيلم يه ديالوگ جالبي داره .
خيلي وقتا دوس داشتم اينو روبا همين ديالوگ به دانشجوهام بگم ولي نشده و نتونستم .
به همين خاطر اينجا ميارمش و عين ديالوگ رو مي نويسم .
كلام رو خوب بشنويد و خوب بخونيد ، يه دنيا حرفه براي اونائي كه بايد بشنون خصوصا مسئولين بزرگوار
هرچند خوابيده رو ميشده بيدار كرد اما خواب زده .. هرگز
|||||||||||||||||||||||||||||||||
ديالوگ حاج عباس تو گشت ارشاد
آدم باس از آدمای بدبخت عبرت بگیره از آدم خوشبختا الگو بگیره
مثلا خود ما تو زندگی الگومون کی بود
اکبر آقا چاله سیرابی
غلام پشگل
قمبر کفتر باز ...
یه زمان که قد شما بودم یه روزی معلمه اومد تو کلاس گف
آقا میخوایم یه تی آتر را بندازیم
کی میخواد نقش گوسفندو بازی بکنه
آقا به حرضت عباس به حرضت عباس ، کل کلاس ایجوری دستاشونو گرفتن
همه ، جز حاجی
بعد گفت کی میخواد نقش گرگو بازی بکنه
گفتیم آقا ببخشید نقش جک جونور دیگه ای
قلاقی فیلی شیری پلنگی چیزی نداری بدی به ما
گف نه یا بآس گوسفند باشی یا گرگ
بعد از اون بود که ما تو زندگیمون فمیدیم آقا
یا بآس گرگ باشی یا گوسفند
یا بآس بزنی یا میزننت
یا بآس بخوری یا میخورنت
یا بآس بمالی یا میمالنت
حالا ما اشتبا کردیم
ولی از یه گرگ بارون دیده به شما نصیحت
ینی گرگم شدین ، جهنم ، بشین
ولی این تن بمیره ، جون هرچی مرده ، گوسفند نباشین توی زندگیتون
|||||||||||||||||||||||||||||||||
و در جاي ديگري از فيلم اين ديالوگ مورد توجه اين حقيره
حسن :
یه صدایی همش تو گوشم میگه نخور .. میگه جای این ساندویچ برو هیئت قیمه بخور
غذای آقا شفاس
( اين ساندويچ ) حرومه
به خدا حرومه ..
به امام هشتم حرومه ..
حاج عباس :
ببین به اون صدائه بگو
حروم آمپولایی که دونه ای ۲۲۰ هزار تومنن و تو باید ماهی سه تاشو بزنی
بگو حروم زندگی این بدبخته که تو سن 33 سالگی
هنو تو حسرت یه عروسی دو زاری مونده نمیتونه جورش کنه
زده بالا ، طفلک .. متوسل شده به تابلوی کائنات
آقای حسن آقا اگه این صدائه باز اومد سمتت
بهش بگو حروم اون نزول خوره ..... که اگه سر ماه ده ملیون تومنش با اسکونتش آماده نباشه
ننه بابای هفتاد ساله من
بعد از ۳۰ سال کار کردن تو آموزش و پرورش این مملکت اثباب اثاثیشون سر کوچس
خب ..
بهش بگو حروم اون ماشینیه که آیینه بغلش ، دیه ما سه تاس ..
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , ديالوگ , گشت ارشاد , درد مردم
آقا دامادها را در شب خواستگاری ببین!
ببین چه مؤدباند! چه با وقار! چه سر به زیر! چه کمحرف! چه مرتب!
خانوادهها و همراهان گل میگویند، و گل میشنوند، همه شوخی و مزاح میکنند، اما داماد ساکت و سنگین و موقر و خاموش گوشهای نشسته، و دلهره تمام وجودش را گرفته، و هرگز خودش را همراه و همرنگ با دیگران نمیکند. چرا؟
چرا داماد همرنگ نمیشود، چرا مثل دیگران راحت نیست؟
چون پیش خود میگوید: آنکه زیر نظر است یا آنکه قرار است انتخاب شود منم، نه دیگران.
یادمان باشد کسی که آن بالا نشسته، و به ما نظر دوخته قرار است انتخاب کند. اگر این حقیقت را میدانستیم نگاهمان از دیگران گرفته میشد و از دیگران تأثیر نمیگرفتیم و همساز دیگران نمیشدیم و همیشه همان گونه بودیم که آقا دامادها!
مولوی، شب خواستگاری پسرش گفت:
پسرم! همیشه چنان باش که امشب.
یعنی میبینم امشب خیلی سنگین و رنگین نشستهای. میبینم حساب شده نگاه میکنی، حساب شده حرف میزنی. میبینم خائف و ترسان هستی، پاک و تمیزی، با خود گل و شیرینی داری، و کام دیگر را شیرین میکنی. میبینم که خودت را همرنگ جماعت نمیکنی. پسرم! همیشه چنان باش.
همه مشکل ما آدمها همین «همه» است، همهاش میگوییم: همه چنیناند و چناناند.
یادمان باشد این همه، همه را زمین میزند.
چرا مثل دوندهها نباشیم که در دویدن نگاهشان فقط به پیش است و به خط پایان و هرگز به همراهان هیچ کاری ندارند، بلکه میخواهند همیشه از آنها جلوتر باشند.
یکی از تعلیمات بزرگ و البته غیر مستقیم نماز همین است. چرا میگویند نماز صبح را بلند بخوان، یا نماز ظهر را آهسته بخوان!
چون صبح زمان سکوت است، میگوید: بلند بخوان یعنی خودت را همرنگ با شرایط نکن!
و ظهر سرو صداست و پر از شلوغی، به همین خاطر میگوید آهسته بخوان یعنی خودت را همراه نکن!
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل داماد , نماز , آداب , دونده
عقربههای قبلهنما را ببین که پیوسته لرزاناند، مگر زمانی که همسو با قبله باشند.
دل آدمی نیز همین طور است، لرزان و مضطرب است مگر اینکه با خدا همسو شود و همواره در یاد خدا باشد.
پیامبر(ص) همواره دلی آرام داشت. چرا؟ چون پیوسته در یاد خدا بود:
«لایقُومُ وَ لایَجلسُ اِلّا علی ذکرِ اللهِ»
در تمام نشستها و برخاستها یاد خدا میکرد. البته نه به این معنا که دائم تسبیح به دست بود. بلکه هر کجا میخواست کاری انجام دهد، میگفت: اگر خدا الان جای من بود، چه میکرد؟
و یاد خدا به این معناست.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل قبلهنما , دلنوشته , جملات زيبا , خداوند
روی تمام داروها نوشته: «مصرف طبق دستور پزشک.» چرا؟
چون دارو اثر دارد، بهخصوص روی اطفال. به همین خاطر مینویسند: از دسترس کودکان دور نگه دارید.
یادمان باشد سخن و حرف هم در نگاه قرآن کریم و اهل بیت(ع) چیزی شبیه داروست. یعنی مثل دارو اثرگذار است، بهخصوص روی بچه ها.
این است که سخن گفتن هم باید طبق دستور طبیب باشد.
و طبیب خداست.
یکی از نامهای خدا در جوشن کبیر طبیب است.
پس، او باید بگوید چه چیزی بگو و چه چیزی نگو.
در قرآن کریم کم نداریم که خداوند میگوید: بگو، یا میگوید: نگو.
خیلی از انحرافاتی که امروز در فرزندان خود میبینیم، به خاطر حرفهایی است که در کودکی به خورد آنها دادهایم؛ یعنی متأسفانه روی حرفها دقت نکردیم.
پدر یا مادر همیشه به فرزند خود میگفت: بچه خوشگلم! بچه قشنگم! غافل از اینکه این «قشنگم»، یا «خوشگلم»، دارو بود و بیجا به او میداد.
عوارض و آثارش هم امروز پیداست. مثلاً دائم برابر آینه میایستد. چرا؟ چون خوشگلی و قشنگی در ذهنش شکل گرفته.
وقت ازدواج هم که میشود آنچه برایش مهم است قشنگی و زیبایی طرف مقابل است. هیچ چیز دیگر برایش مهم و ملاک نیست، چون از بچگی با او اینجوری حرف زدهاند.
اگر همان وقت میگفتند: بچه عاقلم! دیگر عقل و فهم در پیش او معنا پیدا میکرد و محور میشد.
و دیگر اینقدر به ظاهر خود توجه نمیکرد، و این قدر به ظاهر دیگران توجه نداشت و وقتی که میخواست ازدواج کند تنها به قیافه طرف نگاه نمیکرد بلکه به فهم و عقل و درایت او هم التفات داشت.
ببینید قرآن کریم به عیسی مسیح(ع) کلمه گفته است. میگوید او کلمهای است از نزد ما چرا چنین میگوید؟
چون میخواهد کلمه و سخن را معنا کند.
میخواهد بگوید: من به چیزی کلمه میگویم که مثل عیسی مسیح(ع) پاک باشد، و مثل او حیاتبخش
باشد، و مثل او مبارک، و مثل او پخته و مثل او شفابخش باشد.
خلاصه، کلمه باید پیامبری کند، هدایت کند، و راهی را روشن کند، و خط و جهتی بدهد.
حال به خود راست بگوییم، آیا تا کنون کلمهای به زبان راندهایم، آیا در میان آنچه گفتهایم، کلمهای هم به چشم میخورد؟
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: دارو , طبيب , جملات زيبا , دلنوشته
ماهی بیچاره گذارش به کنار ساحل میافتد، کرمی معلق میبیند و غافل از آنکه در پس آن قلابی تیز در کمین نشسته است، با چه حرص و شتاب و ولعی شتابان به سراغ آن میرود و آن را به دهان میکشد و همین که از دریا بالا آمد، چه لرزهای بر اندام او میافتد. تازه میفهمد چه داده و چه گرفته است. آنچه داد دریاست و آنچه گرفت، یک کرم، آن هم مرده و فرو نبرده!
حال قصه یوسف(ع) یک چنین معاملهای را به نمایش میگذارد، و از مردمی یاد میکند که یوسف(ع) را دادند و در عوض درهمی چند گرفتند.
آنان یوسف را فروختند به بهایی اندک یعنی درهمی چند.
و آنان نسبت به یوسف بیرغبت بودند.
البته چنین معاملهای برای ما نباید جای هیچ شگفتی داشته باشد، چون در حقیقت این داستان داستان ما نیز بوده و هست.
«بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن»
به قول مولانا اگر باور نمیداری سری به بازار شهر بزن تا با چشم خود و به عیان چنین معاملهای را بارها و بارها ببینی.
«در شهر ما نک احمقی خوش میفروشد یوسفی
باور نمیداری ز من، بازار شو، بازار شو»
با این تفاوت که آنها یوسف را فروختند و ما خدای یوسف را. چون وقتی کسی به دروغ جنسی که ده تومان ارزش دارد را به یازده تومان میفروشد، او خدا را به یک تومان داده است، پس باز هم به فروشندگان یوسف!
این است که حافظ خیرخواهانه نصیحت میکرد و میگفت:
«یار مفرو
ش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود»
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: ماهي , جملات زيبا , دلنوشته , ساحل
انسان های بزرگ دو تا دل دارن :
دلی که درد می کشه و پنهانه و دلی که می خنده و آشکاره ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: انسان بزرگ , دلنوشته , پند , دل
عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم .. ! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم .. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , تنهائي , چهره , خندان
دل ساده من
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردسال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من ...
از تبار دیوارهای کاهگلی است !!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساده
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , تنهايي , سكوت , خردسال
گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است
داشتن بعضی ها ، تنها ترت می کند
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , تنهائي , همراه , مردم
کاش بعد از همه دلقک بازیهایم …
کسی می آمد ماسک را از روی صورتم بر میداشت !
میگفت …
حالا از دردهایت بگو …
من گوش میکنم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , دلقك , درد , دلتنگي
گاهی تنها ماندن، بهای آدم ماندن است!
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , تنهائي , آدميت , تنها
کسی که در امور کوچک صداقت ندارد
در امور بزرگ قابل اطمینان نیست
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: صداقت , اعتماد , جملات زیبا , دلنوشته
یک میخ اگر راست باشد هر چه هم ضربه بخورد پیشتر رفته
و محکمتر و مقاومتر خواهد شد .
به همین خاطر هم قرآن به ما میگوید بیایید راستی و صداقت پیشه کنید ،
اینجا ست که هیچکس نمیتواند به شما آسیب بزند.
اگر اهل شکیبایی باشید ، اگر تقوا پیشه کنید و در یک سخن ،
اگر راستی و درستی پیشه کنید ، هیچکس نمیتواند به شما آسیب بزند ،
اما اگر صداقت را پیشه نکنید و کج بشوید و کجرفتار باشید
مثل همان میخ کج میمانید ؛ هر چه ضربه بخورید بیشتر کج میشوید.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل ميخ , دلنوشته , جملات زيبا , درستي
توپ را که شوت میکنند و به آن ضربه میزنند.
بالا میرود اما پایی که ضربه میزند به عقب برمیگردد.
و این خود یک درس است.
یعنی اگر به کسی البته به ناحق و نابجا ضربهای بزنی
آن که ضربه میخورد اوج میگیرد ولی تو که ضربه میزنی عقب میافتی
و این یعنی بدیهای تو به خود تو برمیگردد.
و این همان است که قرآن کریم میگوید:
بدیهای شما به خود شما باز میگردد.
دیوار را ببین! صبح که میشود ، سایه سیاه و دراز خود را
به این طرف و آن طرف میاندازد ،
اما نزدیک به ظهر که میشود همان سایه آرام آرام به خودش برمیگردد.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , دلنوشته , سايه ديوار , قرآن
در یک شب تار و تاریک و ظلمانی که پیرامونات چاه و چاله هم زیاد باشد ،
البته احتیاط میکنی ، میایستی و حرکت نمیکنی.
قرآن میگوید: اگر یک مطلبی برایت روشن نبود و تاریک و مبهم بود
آنجا هم حرکت نکن !
آنجا هم بایست ! آنجا هم زود داوری و قضاوت نکن !
چیزی که نسبت به آن آگاه نیستی و آگاهی و اطلاع نداری دنبال نکن ،
چون آسیب میبینی.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: جملات زيبا , دلنوشته , شب تار , قضاوت
برف را ببین! اگر تند و شلاقی ببارد، نمینشیند.
برف وقتی مینشیند که آرام و نرم ببارد.
حرف هم مثل برف است ؛ اگر به قول قرآن کریم
نرم و لَیِّن باشد بر دل مینشیند و دلنشین خواهد شد.
به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود:
حال که پیش فرعون میروید با او نرم سخن بگویید.
یعنی اگر تند و خشن بگویید او بر نمیتابد ،
و بر دل سنگ او نخواهد نشست.
کلام و سخن حافظ چرا بر دلها مینشیند ،
چون نرم است، مثل مخمل و حریر.
ببین وقتی که میخواهد بگوید با هر کس ننشین
چه لطیف و چه نرم میگوید:
«نازنینی چو تو پاکیزهدل و پاکنهاد بهتر آن است که با مردم بد ننشینی»
موضوعات مرتبط: مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل برف , جملات زيبا , دلنوشته , حكمت
زغالهای خاموش را کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد.
ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشناند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آنها روشنی میگیریم و گرما و حرارتی پیدا میکنیم، وگرنه در قیامت حسرت میخوریم.
یکی از حرفهای جانسوز اهل جهنم همین است:
ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمینشستم. او تاریک بود و مرا هم مثل خود تاریک کرد.
یعنی ای کاش رفیقی سر راهم سبز میشد که خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوری داشت تا من هم از پرتو او طرفی میبستم.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: زغال خاموش , حكمت , جملات زيبا , دلنوشته
آنقدر پیش این و آن از خوبی هایش گفتم
که وقتی سراغش را می گیرند
شرم دارم بگویم تــنــهایــم گذاشت …
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها ، پیامها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
اینجانب کوروش هخامنشی ﻓﺮﺯﻧﺪ ﮐﻤﺒﻮﺟﯿﻪ ﯾﮑﻢ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ هخامنشیان ﻫﺳﺘﻢ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ. ﮔﺮﭼﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﮔﺮ ۲۰۰ ﺳﺎﻝ ﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﯾﺪﻡ!
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻟﻄﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﭼﻨﺪ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﺍ ﻻﺯﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ:
ﻧﮑﺘﻪ ﺍﻭﻝ:
ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ صحبتهای ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﻮﺍﻧﻪ گلی ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ۲۲٫۵ ﺳﺎﻧﺘﯽﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺨﺪﻭﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺣﺎﻻ ﭼﻄﻮﺭ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻗﯿﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻣﻌﻤﺎﯾﯿﺴﺖ ﻋﺠﯿﺐ. ﺿﻤﻨﺎً ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﻓﯿﻨﮕﻠﯿﺶ ﯾﺎ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺍﺳﺖ! ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺧﻄﯽ ﻣﯿﺨﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﻠﮏ ﻫﻢ میکشیدیم.
ﻧﮑﺘﻪ ﺩﻭﻡ:
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﻮﻝ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺑﻄﻮﺭ ﻗﺎﻃﻊ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺟﻤﻼﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ، ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ، ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﯾﻨﺸﺘﯿﻦ، ﻣﺎﺭﺗﯿﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﮐﯿﻨﮓ، ﺑﺎﺏ ﻣﺎﺭﻟﯽ، ﺭﺟﺐ ﻃﯿﺐ ﺍﺭﺩﻭﻏﺎﻥ، ﺣﺎﻣﺪ ﮐﺮﺯﺍﯼ، ﺳﺮ ﺁﻟﮑﺲ ﻓﺮﮔﻮﺳﻦ، ﻫﺎﺩﯼ ﻋﺎﻣﻞ، ﺟﻮﺍﺩ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﻭ… ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻨﺪﯾﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺳﺎﺳﺎ ﺩﺭ آن ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽﺯﺩﯾﻢ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ.
ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﺍﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻠﻔﯿﻖ ﻧﺎﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺟﻤﻼﺕ ﻗﺼﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻧﮑﺘﻪ ﺳﻮﻡ:
ﺍﮔﺮ ﮐﻤﯽ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ۱۰۰ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ! ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﯾﮑﻬﻮ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﺑﺎ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. ﯾﮑﺠﻮﺭﯼ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﺎ میزنند ﺁﺩﻡ ﻓﮑﺮ میکند ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ!!!
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺟﻮﻉ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ، ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﺘﺮ نمیشود ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﯾﮑﻢ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﭘﯿﭽﯿﺪ.
ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ! ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ آﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﺪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ!
ﻧﮑﺘﻪ ﭼﻬﺎﺭﻡ:
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﺒﻮﺩﯾﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺼﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ.
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﻕ، ﺁﺏ، ﮔﺎﺯ، ﺗﻠﻔﻦ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻢﺗﺮ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﺪ؟Cyrus_Cylinder-منشور-کوروش
ﻭﺍﯾﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﺪ ﻫﺎ!
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺳﺐ ﭼﺎﭘﺎﺭ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﺎﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﯿﺪ ﻭ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺻﺘﺎﻥ!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﮓ، ﺭﻭﯼ ﻣﺦ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ؟
تازه از سِلفی مِلفی و همین الان یهوئی هم خبری نبود!
ﻧﮑﺘﻪ ﭘﻨﺠﻢ:
ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻓﻖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﻟﺸﮑﺮﮐﺸﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﯽﺟﻨﮕﯿﺪﯾﻢ.
ﻟﺸﮑﺮﮐﺸﯽﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ، ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ. ﻣﺜﻼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﺤﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺐ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺎﭘﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻧﮑﺘﻪ ﺷﺸﻢ:
ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎ، ﺍﮔﺮ میخواهید ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺗﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﺎﻧﯿﺪ، ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﻣﺎﯾﻪ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﺄﻥ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺎ ﺯﺍﺋﻞ ﻧﮕﺮﺩﺩ!!
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻨﻤﺎﯾﯽ ﻭ ﺗﺤﺮﯾﻒ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﺿﻤﻨﺎً ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، کجفکریست (ﻣﺎ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﮐﮋ اندیشگان).
لاﺯﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ ﯾﺎ ﺗﻮﺋﯿﺘﺮﯼ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺩﻣﯿﻨﺶ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﮔﺎﺭﺩ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺧوﺍﻫﺪ ﺷﺪ.
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿد
قربان شما کوروش کبیر
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته , کوروش کبیر , کمبوجیه , لوح
بسم رب الشهدا
اين روزا اصلا حالم خوش نيست ، كلافم و نميدونم چه مرگمه ... !
خستم . خيلي خستم . نياز شديد به استراحت دارم يا بهتر بگم دلم آسمون ميخواد ...
خيلي وقته ابرا آسمون دلمو سياه كردن ، بي مروتا قصد باريدنم ندارن ...
خيلي وقته سياهي ابرا جولوي تابش نور آفتاب رو به دلم گرفته ... !
خدايا يه كاري كن و يه مددي بهم بده تا ترك كردن رو ياد بگيرم
دلم آرامش ميخواد ...
دلم ميخواد مدتها بدون هيچ مسئوليتي و بدون هيچ نگراني آرام بگيرم ..
مثل يه ماهي قرمز حوض كه مدتهاس آروم رو آب خوابيده ....
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شهدا
بسم رب الشهدا
امروز داشتم براي كاري يه تيكه ورق از اين حلبياي روغن رو ميبريدم .
مجبور بودم با قيچي يه شكلي به اين تيكه حلبي بدم .
لبه خيلي تيزي داشت كه اگه رو دست كشيده ميشد خيلي بد برش ميداد .
يه باره ياد حرفاي يه مادر عربي تو منطقه فتح المبين افتادم كه داشت تعريف ميكرد :
دم در خونه ما يه جوون پاسدار رو جلو عروس و داماد با همين حلباي روغن سر بريدن .
نميدوني چه دست و پائي زد تا شهيد شد ....
يادمون نره آسايش امروزمون ، مرهون ايثار و فداكاري شهد است
خدا كنه برا فرداي قيامت جلوشون يه حرفي داشته باشيم و شرمنده نشيم !
انشاالله
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شهيد
گردش فصلها برای حیات مادّی یک امرِ طبیعی است ، ولی انسان میتواند انتخاب کند که همیشه
در بهار باقی بماند و هیچ گاه فصل زمستان را در روح خود تجربه نکند
دوران پیری ، زمستان جسم انسان است ولی میتوان بهار باطراوات جوانی را در دل حفظ کرد ؛
تنها چیزی که دل آدم را پیر میکند، دوست داشتن دنیا است
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , بهار
وقتی دلت برا یه کار خوب تنگ میشه
حتماً به سراغ اون کار خوب برو و انجامش بده !
امّا وقتی دلت برا یک کار بد تنگ شد اون رو به تأخیر بنداز
و سعی کن از زیر حرف دلت فرار کنی!
این مهمترین رمز موفقیت در تعالی روح
و مبارزه با هوای نفسه ؛
هوسهای خوب دل ما ، الهامات الهی هستن
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
شاید این دست
که از آن من است
روزی از خاک برون آمده
بر دامن تو چنگ زند
شاید آن دست ، که از آن تو است
روی این دست برون آمده از خاک
سنگ زند
این پاسخ معرفت است
که بر آن
دست برون آمده از خاک زند
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , دست و سنگ
برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم ...
کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند ...
برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم ...
با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
اگه كسي بهتون قولي داد وفاي به عهدش رو از خدا بخوايد ،
اگه كسي بهتون خيانت كرد جبرانش رو از خدا بخوايد
اگه كسي به شما يه خدمتي داشت تشكرش رو از خدا بكنيد .
البته از خود افراد هم وفا و جبران بخوايد و از خود افراد هم تشكر كنيد
ولي هميشه طرف اصلي خودتون رو خدا بدونيد كه شما رو خيلي دوس داره
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
پینو کیو کجایی ؟؟؟؟
این روزها دماغها کوچکتر
و دروغها بزرگ تر می شوند،،،،
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , پينوكيو
بنا بود مصرف ترس در انسان این باشد که از همۀ خطرها بترسد
و مانند کودکی که به مادر پناه میبرد
به خدا پناه ببرد و سپس با تکیۀ به او از چیزی نترسد!
اما هم از خطراتِ اصلی حیات نترسیدیم ،
و هم هر گاه ترسیدیم به خدا پناه نبردیم ؛
حالا از پناه بردن به خدا میترسیم ،
یعنی نمیتوانیم به او توکل کنیم.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , جملات زيبا
اونقدر خستم كه حاضرم سرم رو روي تيكه سنگي بذارم و بخوابم
ولي به ديوار وجود خيلي از آدما كه بارها رو سرم آوار شدن
تكيه نكنم
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , تيكه سنگ
می خندم...
ساده می گیرم...
ساده می گذرم...
بلند می خندم و با هر سازی میرقصم ...
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "بيخيالي" زده ام ...!
روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ...
می خندم که جای زخــم ها را نبینی.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ..
"یك خاطره از استاد محمد شاه محمدی
استاد مدیریت و روانشناسی"
موضوعات مرتبط: خاطرات
برچسبها: خاطره , دلنوشته , استاد , شاگرد تنبل
سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی
او از نژاد جاده باشد و رفتنی
آری روزها گذشت ،
همان شد ، او رفت ، من شکستم
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شيشه
گریــــه همیشه زبان ضعـــف نیست
شاید کودکــانه .. شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شــود
می فهمــم نه ضعیفم .. نه کودکم .. بلکه پر از احساســم …
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من
قصه بودن من و تو ...
يه برگيه از دفتر افسانه اي راز بقا
دل آدم اگه ميشكنه !
گل اگه ميميره !
اگه باغ به خودش رنگ خزون ميگيره !
همش يه هشداره براي تو
جون من سخت نگير
زندگي كوچ كردن همين چلچله هاس . . .
به همین قشنگي !
به همین کوتاهی !!
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , گل
اگر باور کنیم هر امتحانی که از ما گرفته میشود تأثیرات آن تا ابد باقی خواهد ماند
و ما برای همیشه در دنیا و آخرت با نتیجۀ این امتحانات زندگی خواهیم کرد،
قبولی در یک امتحان را هم از دست نخواهیم داد؛ نباید بترسیم!
کافی است از خدا کمک بگیریم آنگاه بیشک در همه امتحانات قبول خواهیم شد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دلنوشته های من , دلنوشته , جملات زیبا , حرفهای زیبا
زهی خیال باطل
چه ساده لوح اند
آنان که می پندارند
غبارزمان تو را از یادم خواهد برد
نمیدانند تو بسان روح در کالبدمی
وخیال تو بردیوار دلم آویخته تا آخرین
تپـــــــش ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , كالبد
رنجت را به کسی نگو ...
لاشخوران منتظر خوردن کسانی هستند که از درد مینالند !!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من

راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست را به ما نگفتند.
گفتند: شما که بیایید خون به پا می کنید،جوی خون به راه می اندازید و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور شما ترساندند.
ما از همان کودکی، شما را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به شما عشق می ورزیدیم و با همه وجودمان بی تاب آمدن شما بودیم.
عشق شما با سرشت ما عجین شده بود و آمدنتان ، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
اما … اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان ، وقتی که شما بیایید.
همه، پیش ازآنکه نگاه مهرگستر و دستهای عاطفه شما را توصیف کنند، شمشیر شما را نشانمان دادند.
آری ، برای اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهای هرز اندک را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین ، ممکن نیست.
آری ، برای اینکه مظلومان تاریخ ، نفسی به راحتی بکشند، باید پشت و پوزه
ظالمان و ستمگران اندکی که در زمان ظهور حاضر به همراهی شما نیستند و توبه
نمی کنند را به خاک مالید .
اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که شما بانی آنید .
آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.
کسی به ما نگفت که آن ساحل امید ، چگونه ساحلی است؟!
کسی به ما نگفت که وقتی شما بیایید:
پرندگان در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان دریاها شادمان می شوند و چشمه ساران می جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند. (۱)
به ما نگفتند که وقتی شما بیایید:
دلهای بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنید و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و خدا به واسطه شما دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلت بردگی را از گردن خلایق برمی دارد. (۲)
به ما نگفتند که وقتی شما بیایید:
ساکنان زمین و آسمان به شما عشق می ورزند، آسمان بارانش را فرو می فرستد، زمین ، گیاهان خود را می رویاند… و زندگان آرزو می کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقی را می دیدند و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد. (۳)
به ما نگفتند که وقتی شما بیایید:
همه امت به آغوش شما پناه می آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش.
و شما عدالت را آنچنان که باید و شاید در پهنه جهان می گسترانید و خفته ای را بیدار نمی کنید وخونی را نمی ریزید. (۴)
به ما نگفته بودند که وقتی شما بیایید:
رفاه و آسایشی می آید که نظیر آن پیش از این ، نیامده است. مال و ثروت آنچنان وفور می یابد که هر که نزد شما بیاید فوق تصورش ، دریافت می کند. (۵)
به ما نگفتند که وقتی شما بیایید:
اموال را چون سیل، جاری می کنید ، و بخششهای کلان خویش را هرگز شماره نمی کنید. (۶)
به ما نگفتند که وقتی شما بیایید:
هیچ کس فقیر نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند. مال را به هر که عرضه می کنند، می گوید: بی نیازم. (۷)
ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!
ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور شما را بشناسیم شما را دوست می داشتیم و به شما عشق می ورزیدیم.
که عشق شما با سرشتها عجین شده بود و آمدنتان طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
ظهور شما بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.
موضوعات مرتبط: انتظار
برچسبها: بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین , دلنوشته , سیذ مهدی شجاعی , پس از ظهور
افتــــــادم ...
بسان آن برگ زرد ، که درخت از حضورش خسته شد
سقوط من از زردی نبود
سبز بودم وگرم ، که آفت زده شدم و ...
افتـــــادم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , درخت
چهار فصل کامل نیست
هوای تو هوای
دیگریست...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: چهار فصل , دلنوشته , دلنوشته ها , هواي تو