شب اربعین رفته بودیم هیات و به پشتی تکیه داده بودیم.
یه بچههه گفت سوسک سیاه و بزرگی رفت پشت پشتیها😰.
آقا همه بلند شدن رفتن یه جا دیگه بشینن. بخاطر حرف یه بچه. خودمم اونجا هی فکر میکردم سوسک رفته تو شلوارم.
یاد اون مثال افتادم که میگفت چندهزار پیامبر اومدن گفتن که خدایی هست، قبر و قیامتی هست، بهشت و جهنمی هست. برای حرفشون دلیل آوردن، معجزه آوردن، بازم یه سری قبول نکردن. حالا به همون آدما یه بچه میگفت یه سوسک اومده فارغ از راست و دروغ بودنش، فرار میکردن. واقعا عقل حکممیکنه باید ضرر احتمالی رو دفع کرد. خب شاید سوسک بیاد بخورشون. باید فرار کرد. ولی اینکه یک ابدیتی در پیش هست و زندگی اصلی ما اونجاست رو نباید باور کنیم؟ حالا کی رفته؟ کی دیده؟ کی شنیده؟
یه بچه نیومده بگهها
آدمهایی اینو گفتن که آدمحسابی بودن. از طرف خدا بودن. قدرتهای ماورایی داشتن. اراده میکردن میتونستن سوسکمون کنن.
ابدیت میدونی چندساله؟
صد سال؟ هزار سال؟ یک میلیون سال؟ یک میلیارد سال؟ هزارمیلیارد سال؟
نه بیشتر خیلی بیشتر. انتها نداره. تموم نمیشه. خدایی ارزش داره یکم بهش فکر کنیم. جالب اینجاست که این دنیای ۶۰_۷۰ساله ظرفیت و پتانسیل اینو داره که یک ابدیت رو باهاش بسازی. براش آذوقه برداری.
فرض کن بفرستنت توی یه اتاق پر از جواهر بگن یک ساعت وقت داری هر چی میخوای برداری. اون یکساعت چقدر ارزشمند میشه برامون؟ کل عمرمونو میتونیم با اون جواهرا تامین کنیم. حالا یه نفر بره تو اون اتاق بگه بیخیال بابا بذار یکم بخوابیم اینجا. کی گفته یکساعت دیگه باید بریم بیرون. انصافا این آدم بیعقل نیست؟ حکایت ماها هم همینه. گفتن ۶۰سال وقت داری این دنیا برای میلیاردها میلیارد سال اون دنیا طلاوجواهر جمع کنی، عمل صالح جمع کنی. ولی ما سرگرم چیزای بیهوده شدیم.
سرگذشت سوسک
اون شب هیات تموم شد. موقع خوردن شام سوسکه از پشت پشتی اومد بیرون. همه بلند شدن الفرار. عَموم داشت دوغ میخورد، بلند شد افتاد دنبال سوسکه، دستشو گذاشت رو سوسکه و بقیه دوغشو درحالیکه سوسک زیر دستش داشت وول میخورد، نوشید. ظاهراََ خیلی میچسبه.
بدبخت سوسکه کل سخنرانی و سینه زنی رو پشت پشتی گوش داده بود، برای شام اومد سر سفره که به طرز فجیعی کشته شد. حقش این نبود. روحش شاد
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها ، دین ، پیامها
برچسبها: اربعین , امام حسین , عاشورا , آخرت
خداوند چند چیز رو برای زندگی بهتر به آدم داد تا خوب زندگی کنه
تا بتونه با مشکلات دنیا مبارزه کنه
تا بتونه دردها رو تحمل کنه
یادتون باشه
تو این دنیا غرورتون رو میشکنن و به احساس پاکتون سیلی میزنن !!!!!!
اینجور وقتا نکنه ناراحت بشید ....!!!!
خداوند تو کوله پشتیمون عشق گذاشت ....... تا ببخشیم !!!!!!
خنده گذاشت ........ تا بخندیم !!!!!!!
اشک گذاشت ........ تا گریه کنیم !!!!!!!
و
مرگ گذاشت ........ تا بدونیم دنیا ارزش بدی کردن نداره !!!!!!
پس خوب باشیم و خوبی کنیم !
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: دنیا , آخرت , عشق , گذشت
اين روزها زياد مي شنوم كه به من مي گويند اين حجم كار كردن و اين همه درگيري ذهني و اين همه مشغوليت و .. چرا ؟
چرا براي خودت وقت نميگذاري ؟ چرا به خودت فكر نمي كني ؟
عده اي هم كه مرا از نزديك نميشناسند ، گاهي وقتها مي گويند : اين همه پول را براي چه مي خواهي ؟!!
چرا به آرامشت فكر نميكني ؟ آخرش چه ؟
احساس مي كنم حرفهاي گلوگير زيادي در دلم سنگيني مي كند كه مي شود اينجا برخي از آنها را بيرون ريخت و در قالبي خاص به بيان آن پرداخت .
كودك كه بودم به من مي گفتند كه روزي دنيا را ترك خواهيم كرد و به آرامش ابدي خواهيم رسيد .
به اين حرف گونه اي ديگر هم مي توان نگريست كه در روزهاي سالخوردگي مي تواند مايه آرامش باشد .
اما من كه ديگر كودك نيستم كه با چنين حرفهائي آرام بگيرم . سالخورده هم نيستم كه با آن حرف آرام شوم . من آرامشم را در لحظه ها مي جويم .
جداشده از انبوده لحظه هاي گذشته خودم و بي اتصال به درياي لحظه هاي آينده .
آرامش را در نگاه به همين شعله مصنوعي شومينه خانه ام ، كه نه با چوپ و ذغال ، بلكه با گاز شعله ور شده .
من آرامشم را در شنيدن صداي تو از پشت تلفن ، وقتي كه مي گوئي كميل من هستم ... ميبينم
و اصلا توجهي به آن ندارم كه ثانيه اي بعد ، اختلال شبكه ... همين صدا را نيز از من مي گيرد ..
من آرامشم را در كلبه اي موقتي و محقر با سقف شيرواني كه ساعاتي را ميزبان تو باشم جستجو مي كنم .. بي فكر به آنكه گرفتن مدرك بالاترتو ، لحظاتي ديگر ، ما را كيلومترها از هم دور خواهد كرد ..
من آرامشم را در دروغهائي كه از زبان يك فرد كه خود را دوستدار من مي ناميد ، جويا بودم ... بي توجه به آنكه ، ميدانستم تمام آنها دروغي بيش نيست ...
من آرامش خود را در صداي مادرم و در صداي بي صداي پدرم جستجو ميكنم . بدون فكر كردن به اينكه اين صدا تا كي به گوشم خواهد رسيد ..
آرامشم را در لبخند غريبه اي كه در كافي شاپ شهر كتاب ، كه مي گويد مرا به نام مي شناسد و من او را به چهره هم ياد ندارم ، ميبينم . و به اين نمي انديشم كه تا لحظاتي ديگر هر دو ميز خالي شده .
آرامشم در خوابي است كه در آن خواب خوشي ميبينم و در همان خواب مي دانم كه تنها خواب است ..
من آرامشم را در اشكهايي كه در خلوت با خودم و براي خودم ميريزم مي بينم ، بي آنكه بدانم چرا و براي چه اشك ميريزم ...
آرامش خود را در گوش دادن به صداي سراج ، به نواي اصفهاني و به فريادهاي ناظري و به خش صداي چاوشي بي آنكه دنبال ارتباطشان باشم ، جستجو مي كنم ..
آرامش خود را در چند دقيقه حرف زدن با يك دوست ، كه ارزشش برايم شمردني نيست ميبينم ..
آرامش را در شوخي كردن با دانشجويانم ، وقتي كه مي فهمند تازه ميبينند . تازه دارند مي شنوند و بلند خنديدن آنها كه ديگر التيام بخش دردهايم است ، ميدانم . هر چند ميدانم خنده هايشان ، به دليل داشتن هزاران قصه و غصه ، از ته دل نيست .
من آرامشم را در لبخند آن شاگرد تعويض روغني مي بينم كه فكر مي كرد با حساب و كتاب غلط هزار تومان بيشتر گرفته و لبخند خاص آن ديگر شاگرد كه با حساب و كتاب درست در روز ديگر و جاي ديگر از من هزار تومان طلب انعام داشت .
آرامش را در نگاه سرشار از موفقيت راننده اي كه در ازدحام خيابان ، از خط عابر پياده با چراغ قرمز ماشين خود را يه ماشين جلو انداخت و شاد شاد شد ..
و نگاه سرشار از رضايت راننده ديگر ، كه حتي با سبز شدن چراغ ، كه مي توانست عبور كند ، اما را به من داد .
من آرامش را در لبخند گل فروش سر چارراه و واكسي كنار پياده رو و دعاي پس از نماز سجاده نشين جسنجو مي كنم .
من آرامشم را در همين چيزهاي كوچكي كه گفتم جستجو مي كنم ...
تو را به خدا از من نپرس كه چقدر لحظه هاي شاد داشتي و چقدر لحظه هاي ناشاد
كه من آرامش خود را در چشم بستن بر حساب و كتاب و شمارش و ارزيابي و گزينش جسنجو مي كنم ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، دل نوشته ها
برچسبها: آرامش من , جستجو , دنيا , آخرت