بسم رب الشهدا
امروز داشتم براي كاري يه تيكه ورق از اين حلبياي روغن رو ميبريدم .
مجبور بودم با قيچي يه شكلي به اين تيكه حلبي بدم .
لبه خيلي تيزي داشت كه اگه رو دست كشيده ميشد خيلي بد برش ميداد .
يه باره ياد حرفاي يه مادر عربي تو منطقه فتح المبين افتادم كه داشت تعريف ميكرد :
دم در خونه ما يه جوون پاسدار رو جلو عروس و داماد با همين حلباي روغن سر بريدن .
نميدوني چه دست و پائي زد تا شهيد شد ....
يادمون نره آسايش امروزمون ، مرهون ايثار و فداكاري شهد است
خدا كنه برا فرداي قيامت جلوشون يه حرفي داشته باشيم و شرمنده نشيم !
انشاالله
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درددل , دلنوشته , دلنوشته هاي من , شهيد
تاريخ : ۱۳۹۴/۰۷/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |