عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



قرارگاه ضد صهیونیستی کمیل | شهيدان يعقوبي
http://komeil.info/wp-content/uploads/2016/02/untitled.jpg


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهيد , يعقوبي , مهدي , كميل


تاريخ : ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

http://komeil.info/wp-content/uploads/2016/02/index.jpg

فرمانده گردان امام صادق(ع)لشگر17 علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در يك خانواده مذهبي زاده شد .محل تولدش ساوه ،یکی از قدیمی ترین وبا اصالت ترین شهرهای ایران ؛ شهری که ریشه درتاریخ چند هزار ساله ی ایران بزرگ دارد. در مكتب قرآن و اهل بيت (ع) پرورش يافت.

با شروع جنگ تحميلي ابتدا در شمار بي قراران بسيج به جبهه هاي جنگ شتافت و پس از مدتي لباس مقدس سپاه را پوشيد و تا آخرين لحظه ، صراط المستقيم مبارزه را كه به شاهراه شهادت مي پيوست ، در نورديد. در جبهه و پشت جبهه با توجه به مسووليتهاي مختلفي كه بر عهده اش گذاشته مي شد ، به تربيت و سازماندهي نيروها مي پرداخت ؛ در گردان « امام صادق(ع) » در عرصه مبارزه و دفاع و در بخش آموزش و عمليات سپاه ساوه در سنگر پشتيباني جبهه ، لحظه اي از اين امر خطير ، غافل نمي شد

او در دوران جواني در كنار تحصيلات به فعاليتها مختلف مي پرداخت از جمله در امر كشاورزي ، بازوي پرتواني براي پدر خود بود.در دوران فعاليتهاي مردمي عليه رژيم منحوط شاهنشاهي ، « ابراهيم » فعاليت گسترده اي در روستا داشت و مردم را از جريانات مختلف سياسي آگاهي مي كرد.

« او اعلاميه هاي حضرت امام را به روستاهاي ديگر مي برد و در بين مردم پخش مي نمود. يكبار هم در هنگام پخش اعلاميه امام ، توسط ساواك دستگير شد و در حالي كه اعلاميه ها را در دهان مي جويد ، روانه زندان هاي مخوف رژيم شد. » شركت در محافل مذهبي و مجالس ائمه اطهار (ع) خصوصاً‌ حضرت سيد الشهدا (ع) از برنامه هاي هميشگي او بود ؛‌ او بواسطه عشق وافري كه به امام حسين (ع) داشت ، در برپا داشتن خيمه عزاي او تلاش بسياري مي كرد و الگوي خاصي براي دوستان و آشنايان شده بود.

با شروع جنگ ، در سال 1359 به كردستان شتافت و علم مبارزه را بر دوش كشيد و در مسير مبارزه ، نستوه و خستگي ناپذير ماند و مزد تلاشهاي خالصانه خويش را در آخر گرفت

او صدمات بسياري را متحمل شده بود ؛ با آن كه يك پايش را از دست داده بود ، با اين حال حاضر نشده بود كه عرصه را خالي كند! واقعاً‌ مي توان گفت كه او عاشق جهاد بود.» در جبهه و پشت جبهه به چيزي جز « اداي به تكليف » نمي انديشيد و در اين راه ، لحظه اي از تلاش دست برنداشت.

او آنگاه كه احساس كرد دشمن بعثي ، قصد ميهن اسلامي و آرمانهاي اسلامي او كرده ، بستر عافيت را ترك گفت و به جبهه ها شتافت. « دفاع از آرمانها » آنقدردر نظر او مهم بود كه حتي در پشت جبهه هم از آن سخن مي گفت و به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم ، بي خبران را از آن خبر مي داد.

در ماموريت هايي كه به او محول مي شد بسيار جدي و سختگير بود و در انجام وظيفه ، شب و روز نمي شناخت او مي گفت : « اگر كوتاهي كنم ، روز قيامت نمي توانم جواب شهدا را بدهم ... » ابراهيم « اسماعيل » دلش را از همان ابتداي ورود به مبارزه ، در مناي دوست تقديم كرد و آنقدر برعهد خويش پايدار ماند تا به بارگاه معبود حقيقي پذيرفته شد. اوبه فوز عظيم «شهادت» و«لقاي الهي» رسيد در حالي كه پيش تر به مقام رفيع « جانبازي » رسيده و يك پاي خويش را تقديم كرده بود. شهادت آبي بود كه توانست آتش عطش هميشگي او را فرو نشاند.


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهدا , ابراهيم يعقوبي , شهيد , فرمانده گردان


تاريخ : ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

http://komeil.info/wp-content/uploads/2016/02/شهيد-حجت-الاسلام-محمد-مهدي-يعقوبي.png

یازده ساله بود که به تربت حیدریه رفت، سالهای نوجوانی مهدی در تربت حیدریه سپری شد وقتی که او به مدرسه ی هراتی و حوزه ی علمیه ی تربت آمد و پدر برایش یک زیرزمینی با ماهی دو تومان کرایه کرد و او در تنهایی و دور از پدر و مادر همه توانش را به کار برد تا بخواند و بیشتر بداند. پدر از قول صاحب خانه اش نقل کرده است که او شب های زیادی را شاهد خوابیدن مهدی روی کتاب ها بوده است . پس از چند سال بهره گیری از محضر استادان و روحانیون مدرسه ی علمیه ی هراتی تربت حیدریه مهدی به مشهد رفت و به جمع طلاب مدرسه ی علمیه ی نواب مشهد پیوست، این در سال ۱۳۴۶ بود.

پس از دو سال حضور در مدرسه ی علمیه نواب مشهد و آشنایی بیشتر با ریز و درشت مسائل موجود در کشور فعالیت مذهبی شهید یعقوبی آغاز شد. از سال ۱۳۵۲ به بعد وارد مرحله ی تازه ای در زندگی خویش شد در همین سال ها بود که با دختر یک روحانی ازدواج کرد و چند ماهی را با همسرش در روستای علیک زندگی کرد.

با پخش اعلامیه های حضرت امام توأمان وارد فعالیت های سیاسی و مذهبی شد. سال هایی که در مشهد بود اقدام به تشکیل یک گروه تحقیقی پژوهشی نمود که حاصل کار این گروه چاپ کتابی بود به نام «اسلام در مقابل پیشرفتها و نیازها» . علاوه بر این به اقتضای شغل روحانیت در کار تبلیغ نیز بود. باخرز، تایباد و برخی از شهرهای شمال ایران از جمله شهرهایی بودند که پذیرای او در کارتبلیغ بودند . در همین سال ها بود که میل به دانش او را به پای دروس خارج آقای «علم الهدی» و نیز بحث های فلسفی کشاند. سال های بعد که با اوج گیری حرکت های انقلابی مردم همراه بود شهید یعقوبی نیز با تمام وجود در این جهت تلاش می کرد، دوستانش از پشتکار و انگیزه ی قوی او برای انتقال ارزش  های اسلامی به مردم و ایجاد بیداری در آن ها خاطرات بسیار به یاد دارند. سال ها ی نزدیک پیروزی انقلاب را همراه خانواده اش در مشهد زیست با قناعتی که هنر زندگی زاهدان ومردان خداست.

پیروزی انقلاب اسلامی به سال ۱۳۵۷ گشودن دفتری تازه بود، در زندگی زاهدانه ی شهید یعقوبی که او باید بر برگ آن دفتر نقش های دل انگیز یک زندگی توأم با شرافت و عزت را می کشید. حالا او باید پای در فعالیت های اجرایی می نهاد. ضرورت تشکیل دادگاهها و اجرای احکام شرع سبب شد تا او نخست به عنوان حاکم شرع تربت جام و پس از آن به عنوان حاکم شرع تربت حیدریه و سپس حاکم شرع دادگاه ناحیه ۴ خراسان برگزیده شود. سعی و تلاش او در اجرای دقیق احکام که با نکته سنجی و ظرافت و دقت همراه بود از او یک قاضی نمونه در سطح کشور ساخت و در آن زمان از سوی آیت ا… موسوی اردبیلی که ریاست قوه ی قضائیه را بر عهده داشتند به عنوان قاضی نمونه ی کشوری انتخاب شدند.

در این سال ها علاوه بر انجام کار قضاوت از شرکت در جبهه های جنگ نیز غافل نبود و هرگاه فرصتی دست می داد به جبهه می شتافت . در سال ۱۳۶۲ شهید یعقوبی به توصیه ی برخی از افراد و از جمله آیت ا… معصومی امام جمعه آن زمان تربت حیدریه برای شرکت در انتخابات مجلس ثبت نام کرد و با اکثریت آرا به عنوان نماینده ی تربت حیدریه در مجلس انتخاب شد . به دلیل آشنایی با مسائل قضایی عضو کمیسیون قضایی مجلس گردید. با این همه، حضور در مجلس مانع از آن نشد که او عشق به جنگ و حضور در جبهه را به فراموشی بسپارد، تجلیل او از شخصیت شهید چمران و حضور مداوم در جبهه ها گویای این حقیقت است. او خلوص را مستلزم حضور در جبهه ها می دانست چرا که در یکی از نطق ها ی قبل خود گفته بود: «وای به حال ما اگر جنگ تمام شود و ما زنده بمانیم، آن وقت معلوم می شود که چقدر ناخلفیم.»

روز اول اسفند سال ۱۳۶۴ شهید یعقوبی به اتفاق شهید محلاتی و جمعی دیگر از فرماندهان ارتش و سپاه برای بازدید از جبهه ها به سمت اهواز پرواز می کننددر آسمان خوزستان هواپیمای ایشان در محاصره ی هواپیماهای عراقی قرار می گیرد و از مسافران خواسته می شود میان اسارت و شهادت یکی را انتخاب کنند و همه ی آن ها از جمله شهید یعقوبی شهادت را برمی گزینند و به این ترتیب هواپیمای حامل آنها هدف تیر دشمن قرار می گیردو سرنگون می گردد.

پیکر پاک آن شهید با شکوهی خاص بر فراز انبوه دستانی که هنوز زبان زد مردم است تشییع و در بهشت عسکری شهرستان تربت حیدریه در کنار دیگر شهدای دفاع مقدس به خاک سپرده شد.

 


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: محمد يعقوبي , شهيد يعقوبي , شهدا , كميل


تاريخ : ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |



شناسنامه شهید احمدی روشن شهید هسته ای

زندگینامه کوتاه:

مصطفی احمدی روشن (۱۷ شهریور ۱۳۵۸ در همدان - ۲۱ دی ۱۳۹۰ تهران) معاون بازرگانی سایت هسته‌ای نطنز بود که پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران (میدان کتابی) ترور شد. او دانش‌آموخته مقطع کارشناسی رشته مهندسی شیمی در سال ۱۳۸۱ از دانشگاه صنعتی شریف بود.



موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهدا , احمدي روشن , شهيد احمدي روشن , شناسنامه احمدي روشن


تاريخ : ۱۳۹۲/۱۱/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |



    قهرمانان ما                  و              قهرماناي بعضيا

http://axgig.com/images/55952192118451853583.jpg




موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهدا , شهيد , يعقوبي , كميل


تاريخ : ۱۳۹۲/۱۰/۲۳ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

" کانال کمیل و پروانه ی تنها "

عصر بود که حجم آتش کم شد ، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.
آنچه می دیدم باور نکردنی بود .
از محل کانال فقط دود بلند می شد و مرتب صدای انفجار می آمد .
اما من هنوز امید داشتم . با خودم گفتم:
ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده ، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم .
احساس کردم از دور چیزی پیداست
 و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم . کاملاً مشخص بود،سه نفر در  حال دویدن
به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند
و زخمی و خسته به سمت ما می آمدند .
معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم .
به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند  و  پرسیدم : از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.
دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید .
وسومی بدنش غرق به خون بود.
وقتی سرحال آمدند گفتند : از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: پس بقیه بچه ها چی شدن ؟
در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:
فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد .
هول شده بودم . دوباره وبا تعجب پرسیدم : این پنج روز چه جوری مقاومت کردید ؟
 با همان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو
سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود!  یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
یکی از اون سه نفر پرید توی حرفش و گفت: همه شهدا رو ته کانال هم می چید .
آذوقه و آب رو پخش می کرد ، به مجروح ها می رسید . اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده هاي دوتا گردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید ؟
گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ،
 لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.
سرم داغ شده بود . آب دهانم را قورت دادم . اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.
با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم و گفتم : آقا ابراهیم الان کجاست ؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود و به ما گفت :
تا می تونید سریع بلند بشید و تا کانال رو زیر و رو نکردند فرار کنید.
یکی ازاون سه نفر هم گفت : من دیدم که زدنش . با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم
و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.

چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمودوند از بچه های تفحص
که خود نیز  به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند:
یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل
 شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت
که بعد از گذشت  سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
"امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم ،
 آب و غذا را جیره بندی کردیم ،
شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا  تشنه نیستند .
فدای لب  تشنه ات پسر فاطمه (س)"


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا ، درباره کمیل
برچسب‌ها: خاطره از شهيد , ابراهيم هادي , شهدا , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۱۰/۲۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

ابراهيم هادي اسوه ي شجاعت ، رشادت مروت ، ديانت و صاحب مدال شهادت است

دلم گرفت و آمدم بعد از مدتها برايت بنويسم اي ابراهيم .....

 همه از من سراغ صاحب خانه ام را مي گيرند .

مي پرسند اين ابراهيم شما كجاست ؟ مي گويم : نمي دانم

مي پرسند نشاني از او داري؟ مي گويم :نه

اما مي گويم كه اينها نشاني نمي خواهند فقط منتظرند كه صدايشان كنيد، همين و بس .

راست گفتم ؟؟؟

مي پرسند از او چه مي داني كه مهمان خانه اش شدي؟

و من مي گويم نامت را در جايي ديدم و از تو خواندم

از تو خواندن همانا و دنبالت گشتن همانا .

مي پرسند چرا هميشه از خدا خواست كه گمنام بماند ؟

شايد اين باشد پاسخت كه گمنامي صفت ياران خداست.

صدايت مي زنم ، مي دانم مهمان نوازي

اما كمي با من حرف بزن !!!

كمي صداي اين بنده ي خطاكار را بشنو ،

واسطه اي شو بين من و بين پروردگار

در سراي بي  نور دلم ،

تو نوري از عشق به خدا را در وجودم دوباره روشن كردي

يادت هست چه چيزهايي به تو گفتم ...

يادت هست خواسته هاي مرا ؟

اذان تو در ميدان نبرد لرزاند دلهايي را نه دل خودي بلكه دل بيگانه را ، درست است ؟

پس منتظريم يك اذان هم در گوش ما بگو

شايد دلمان بلزرد و ديگر منتظر لرزش هاي بعدي نباشد كاش مي شد ..

 از تو كه مي خوانم گاه دلم مي گيرد و اشك بر رخ مي نشانم ....

با اين دل ويران شده نجوا مي كنم كه اي دل تا كي خودت را به دست احساست مي سپري ؟

تا كي نفس، بايد تو را كشان كشان ببرد ؟

تا كجا مي خواهي پيش روي؟ فقط ادعايت مي شود ؟؟؟

چه زيباست داستان زندگيت كه به يادگار نهادي

اگر زيبا باشي زيبا خواهي ماند

تو خوب زيستي و حال زيبايي ات براي همگان جلوه مي كند

دريايي كه در آن گام نهادي پر بود از صيادان، اما تو فقط خورشيد را مي ديدي و پيش مي رفتي

اگر در دام اسيرهم مي شدي خود را رها مي كردي

كه باز پيش بروي .چه دستاني را كه نگرفتي و سوي روشنايي نبردي

چه وجودهايي را كه از تور صيادان رها نكردي و به دل دريا نسپردي

چه زيبا رفتي به سويش اي اسوه ي شجاعت و ايثار

گاه كه دلم مي گيرد با خود مي گويم آيا نگاهي هم به ما مي كني  ؟؟؟

شايد عجيب بود براي خيلي ها و جاي سوال كه چرا از ميان همه خوبان درگاه مقرب خدا

من خانه تو را برگزيدم ؟ چرا مهمان خانه تو شدم ؟

چرا برايت مي نويسم و از خود مي گويم ؟

براي خودم هم عجيب بود اما مي داني چرا ؟.......




موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: ابراهيم هادي , شهيد , جانباز , جبهه


تاريخ : ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |


اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار ارومیه ؛ در گرگ و میش سحر،

برای خرید نان از خانه خارج شد.

چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛

دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است.

نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود . کنجکاو شد ،

سلام داد و دید رفتگر امروز ، آقا مهدی است.

او از دوستان شهید باکری بود.
 


آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی ؟

 آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.

او ادامه داد، آقا مهدی شما شهرداری اینجا چیکار میکنی ؟

رفتگر همیشگی چرا نیست ؟ شما رو چه به این کارا ؟

جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا ؟

خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید .

زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری ،

نفر جایگزین نداریم ؛

رفته بود پیش شهردار ، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش .
 
اشک تو چشماش حلقه زد . هر چی اصرار کرد ، آقا مهدی جارو رو بهش نداد ؛

ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن ،

رفتگر امروز محله ، شهردار ارومیه است.
 
آقا مهدی ، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود .

همیشه بهشون سر میزد ؛ نزدیکای عید ، کلی کادو میخرید میاورد براشون.

خیلی دوستش داشتن ، وقتی شهید شد ، یه شهر یتیم شدن.

مهدي جان ، تو رفتي و محمد و محمد ها ماندند

مهدي جان ، به خداوندي خدا فقط يه آرزو دارم ، اي كاش شهادت نصيب من هم ميشد .

من ماندم و كوله باري از گناهان سنگين كه از سنگيني اين كوله بار ، كمر كج كردم .

مهدي جان ، تو فك ميكني من به آرزوم ميرسم ؟

آقا مهدي ، فقط يه كلمه دارم كه بهت بگم

شرمندم

محمد


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهادت , شهيد , شهيدان , شهدا


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۹/۲۷ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |



دفتر سازمان ملل در تهران روز سه شنبه شاهد تظاهرات اعتراضی جمعی از خانم هایی بود که

خبرگزاری ایسنا از آنان با عنوان «زنان بسیجی» و خبرگزاری فارس «جمعی از فعالان زن» یاد کرد.

فارغ از اختلاف در توصیف و تعلقات صنفی یا سیاسی اجتماع کنندگان ،

موضوع تجمع محل مناقشه نبود:

« اعتراض و محکومیت کشته شدن میریام کری زن سیاه پوست آمریکایی به دست پلیس فدرال آمریکا».


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، راههای نفوذ ، نفوذ ، سیستمهای اطلاعاتی ، مذهبی ، دین
برچسب‌ها: راههاي نفوذ , دينداري , سياست , آمريكا

ادامه مطلب

تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۲۰ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

شرح ماموریت یک تکاور گمنام ...


با سلام

بدلیل مسائل امنیتی و حضورم در ارتش از بیان نام عذر می خواهم

راستی بیان خاطرات انسان را سر زنده می کند . بنده در زمان خدتمتم در یکی از تیپ های نیروی های ویژه ماموریتی جهت شناسایی و انهدام مخازن سوخت نیروهای دشمن بعثی که سوخت مورد نیاز قوای زرهی دشمن را تامین می کرد. به من و تیم من محول شد با رعایت اصول حفاظتی و انتخاب بهترین و زبده ترین نیروها و بررسی نقشه منطقه مورد نظر طرح ریزی عملیات را شروع کردیم


متن كامل در ادامه مطلب

موضوعات مرتبط: نظامی ، 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد , جانباز , جبهه , تكاور

ادامه مطلب

تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۱۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۱۸ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

طرف رو تو پوست خر قایم کردن از کوه و جنگل ردش کردن

 

 قاچاقی رسوندنش ترکیه ٬

 

از اونجا رفته ۶ ماه کمپ پناهجوها

 

 ۳بار پلیس دستگیرش کرده

 

باز فرار کرده آخر خودشو رسونده انگلیس

 

 هنوز دو ماه نشده میره برنامه بفرمایید شام میگه :

 

 تنها آرزوم اینه كه برگردم ایران !!!


( خودتي )


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، خاطرات ، راههای نفوذ ، متفرقه ، شهدا
برچسب‌ها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۱۸ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
 
بدحجاب بی‌دین نیست ولی فردی است که یکی از دستورات مهم خدا را نادیده گرفته!

بدحجاب به دلخواه خود یک قسمتی از دین خدا را در زندگی خود تعطیل کرده است!

اما یادمان نره که گناه بدحجاب مثل گناه دروغگویان یا… نیست

بلکه گناهش بزرگ‌تر است

چرا که بدحجاب هم خود گناه می‌کند هم زمینه گناه‌کاری دیگران را مهیا کرده است.

آثار رعایت نکردن حجاب:

۱- ناخشنودی پروردگار

۲- مورد توجه افراد غافل و خطاکار واقع شدن

۳- امیدوار نمودن شیطان

۴- تضعیف اراده در اثر اطاعت از هوای نفس

۵- به خطر انداختن خود و دیگران

۶- از بین‌بردن سلامت معنوی

۷- سردشدن روابط و به خطرافتادن نظام خانواده

۸- افزایش تنش و نگرانی

۹- تضعیف قوهٔ فرهنگی و اقتصادی جامعه

۱۰- کم‌کردن ارزش و حرمت زن

۱۱- مجری نقشه‌های بد‌اندیشان و شیادان قرار گرفتن

۱۲- مشارکت در جرم و خطای دیگران

۱۳- دورکردن دیگران از ارزش‌ها

۱۴- محرومیت از دعای خیر خوبان

 


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا ، نفوذ ، مذهبی ، دین
برچسب‌ها: بدحجاب , بي حجاب , بي حجابي , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۱۸ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |


خداوندا شهادت را قسمتم گردان


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۰۴ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه .

باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها .

باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند .



خداوندا شهادت را قسمتم گردان


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۷/۰۴ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |


"مادر سادات"

يكي از بچه‌هاي محل كه همراه ابراهيم به جبهه آمده بود. در ارتفاعات بازي دراز

به شهادت رسيد و پيكرش جا ماند. ابراهيم وقتي مطلع شد، خيلي تلاش كرد كه

  به سمت ارتفاعات برود. ولي به علت حساسيت منطقه و حضور نيروهاي دشمن،

فرماندهان اجازه چنين كاري را به او ندادند. ابراهيم هم روي حرف فرماندهي

چيزي نگفت و اطاعت كرد. يك ماه بعد كه منطقه آرام شد. يك شب ابراهيم بالاي

 ارتفاعات رفت و توانست پيكر اين شهيد را پيدا كند و با خودش به عقب منتقل كند.


نحوه شهادت شهید ابراهیم هادی

بعد با هم مرخصي گرفتيم و به همراه جنازه اين شهيد

به تهران اومديم و در تشييع پيكر شهيد شركت كرديم.

چند روزي تهران ماندیم كه كارهاي شخصي را انجام

دهيم.در روز بازگشت با ابراهيم به مسجد محمدي

رفتيم. بعد از نماز، پدر همان شهيد جلو آمد و سلام

و عليك كرد و ضمن عرض تشكر گفت:




"آقا ابراهيم، ديشب پسرم رو تو خواب ديدم كه از دست شما ناراحت بود".

ابراهيم كه داشت لبخند مي‌زد يكدفعه لبهاش جمع شد و با چشماني

بزرگ شده پرسيد: "چرا حاج آقا؟! ما با سختي پسرتون رو آورديم عقب

" پدر شهيد با كلامي بغض‌آلود ادامه داد: "مي‌دونم، اما پسرم توي خواب

گفت: اون يك ماه كه ما گمنام توي كوه افتاده بوديم مرتب مادر سادات

حضرت زهرا (س) به ما سر مي‌زد و خيلي براي ما خوب بود. اما از زماني

كه پيكر ما برگشته ديگه اين خبرا نيست و مي‌گن اين افتخار براي شهداي

گمنامه ." ابراهيم كه اشك توي چشمانش جمع شده بود ديگه نتونست

خودش رو كنترل كند و گريه‌اش گرفت. پدر شهيد هم همينطور. بعد از

آن بود كه هميشه در دعاهاي ابراهيم آرزوي شهادت و آرزوي گمنام‌شدن

 كنار هم قرار گرفت و آرزو مي‌كرد شهيد گمنام باشه. بعد از اين ماجرا نگاه

ابراهيم به جنگ و شهداي جنگ بسيار تغيير كرد و مي‌گفت:

ه

"ديگه شك ندارم كه شهداي جنگ ما چيزي از اصحاب رسول خدا (ص)

و اميرالمؤمنين(ع)كم ندارن. مقام اونها پيش خداوند خيلي بالاست". بارها ‌شنيدم

كه مي‌گفت:  "اگر كسي آرزو مي‌كرده كه همراه امام حسين (ع) تو كربلا باشه،

حالا وقت امتحانه" ابراهيم ديگه مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي 

رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انسانيه. براي همين هر جا مي‌رفت

از شهدا مي‌گفت. از رزمنده‌ها و بچه‌هاي جنگ تعريف مي‌كرد.


 اخلاق و رفتار خودش هم روز به روز عوض مي‌شد. به طوري كه در همان مقر كمتر

مي‌ديدم كه شبها پيش بچه‌ها باشه. معمولاً دو سه ساعت اول شب رو

مي‌خوابيد و بعد مي‌رفت بيرون و براي نماز صبح برمي‌گشت و بچه‌ها

رو صدا مي‌زد. يكبار با خودم گفتم: "چند وقته كه ابراهيم شبها رو اينجا

 نمي‌مونه " يك شب دنبال ابراهيم رفتم و ديدم شب‌ها براي خواب می‌ره

پيش بچه‌هاي آشپزخونه سپاه كه نزديك ميدون شهر قرار داشت. روز بعد از يكي

 از پيرمردهاي داخل آشپزخانه كه از رفقاي قديمي بود پُرس وجوكردم و فهميدم:

چون بچه‌هاي آشپزخونه همگي اهل نماز شب هستن، براي همين ابراهيم

اونجا مي‌ره و ديگر به قول بر و بچ "تابلو نمي‌شه"اما اگه بخواد داخل مقر نمازشب

بخونه هم مي‌فهمن. حركات و رفتار ابراهيم اين اواخر من رو ياد اين حديث انداخت.



ابراهیم هادی



امام علي (ع) به نوف بكالي مي‌انداخت كه فرمودند:


/شيعه من كساني هستند كه عابدان شب و شيران


روز باشند/ميزان‌الحكمه حديث  3421  ص 311 






موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا ، درباره کمیل
برچسب‌ها: خاطره از شهيد , ابراهيم هادي , شهدا , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۶/۲۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

http://hadinet.ir/i/avatars/1341062004179103.png


"مرام ابراهيم هادي"


مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟

گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.

هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.

دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید

و رفت.ظهر که برگشت، بدون کلاه بود!

گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چی شد؟

گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛

دیدم کلاه برای اون واجب تره تا من.


" ملتمس دعايت هستم ، ابراهيم "


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، خاطرات ، شهدا ، درباره کمیل
برچسب‌ها: خاطره از شهيد , ابراهيم هادي , شهدا , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۶/۲۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

از گردان حنظله 

   چیزی  میدانی ؟ اگر آری چقدر ؟ در داخل یکی از کانال ها محاصره شدند
و با تشنگی مفرط به شهادت رسیدند.


در آن موقعیت عراقی ها از بچه ها می خواستند که تسلیم شوند ،
ولی در جواب با آخرین رمق صدای «الله اکبر» می شنیدند.

 
ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال ،
بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست .
حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت.
صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدیم که می گوید:
فلانی رفت، فلانی هم رفت.


باطری بیسیم دارد تمام می شود .
عراقی ها عن قریب ما را خلاص می کنند ؛
من هم خداحافظی می کنم .
حاج همت که قادر به شکستن محاصره ی تیپ های تازه نفس دشمن نبود ،
همان طور که پهنای صورت اشک می ریخت ، گفت :
بی سیم را قطع نکن ... حرف بزن.


هر چه دوست داری بگو اما تماس خودت را قطع نکن.
صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت:


سلام ما را به پدربزرگ برسانید . از قول ما به ايشان بگویید :
همان طور که فرموده بود ، حسین وار مقاومت کردیم ، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم

موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي ، شهدا ، درباره کمیل
برچسب‌ها: گردان كميل , كميل , يعقوبي , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۴/۲۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

"ماجرای عجیب شهید ابراهیم هادی "



كسي اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید "هادی" رو میگرفت.

بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم.

گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟

قبرش کجاست؟

مونده بودم چی بهش بگم…..بعد از چند لحظه سکوت گفتم:

شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، مزار نداره…..

چرا سراغشو می گیری؟



با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد:

کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید

ابراهیم هادی هستش. من دختر کوچیکی دارم که هر روز

صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه

روز بهم گفت: بابا این آقا کیه؟

گفتم: اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به

ما حمله کنه و شهید شدند.



از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم، هر وقت از جلوی عکس

رد میشه بهش سلام می کنه.


چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من

ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام

می کنی؛ بهش گفته:دختر خانوم ! تو هر وقت به

 من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛




«چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی


دعات هم می کنم»

بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه:

این شهید ابراهیم هادی کیه؟

قبرش کجاست؟….

بغض گلوم رو گرفته بود….

حرفی برا گفتن نداشتم

فقط گفتم: به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه

هوات رو داشته باشه

مواظب نماز و حجابت باش…




موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا ، درباره کمیل
برچسب‌ها: خاطره از شهيد , ابراهيم هادي , شهدا , شهيد


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۲/۲۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

بسم رب شهدا و الصدیقین


با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم، هنوز نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــچنینے بخــــــوانم ...



براي مطالعه بيشتر به ادامه مطلب برويد




موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد يعقوبي , شهيد پوراكبر , شهيد جعفري

ادامه مطلب

تاريخ : ۱۳۹۱/۰۸/۲۶ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

حجةالاسلام شهید محمدرضا یعقوبی

پدید آورنده : ، صفحه 1

حجةالاسلام شهید محمدرضا یعقوبی به سال 1341 شمسی در روستای رکن الدین شهر بیرجند دیده به جهان گشود، عهد کودکی را در خانواده پرتلاش و متدین خود به سر کرد و دوره تحصیلات ابتدایی را در یکی از روستاهای نزدیک بیرجند خواند، ولی ادامه تحصیلات خود را در مدارس دینی پی گرفت. علاقه درونی خودش و تشویق خانواده موجب ورودش به عرصه روحانیت گردید. او ابتدا در مدرسه معصومیه بیرجند ساکن شد و مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت. بعد از مدتی عازم مشهد شد و در مدرسه امام صادق علیه السلام از محضر اساتید فاضل آنجا بهره مند گردید. او همزمان با درس خواندن، به صف انقلابیون پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی ها و حتی درگیری ها علیه دستگاه ستم شاهی شرکت می کرد. و اینها را دفاع از دین می دانست و لذا از کار اصلی اش که همان تبلیغ و ارشاد بوده غافل نشد. فرصت تبلیغ در ایام ماه مبارک رمضان و محرم را غنیمت می شمرد و به توابع بیرجند و قوچان می رفت؛ و به خاطر دفاعی که از اسلام ناب و انقلاب اسلامی داشت مورد خشم منافقین قرار گرفت. از سال 1360 از طریق دفتر شهید آیةاللّه صدوقی به بندرعباس و جیرفت و بم اعزام می شد. در درگیری با منافقان در مشهد دست و دندانش شکست و مدتی او را زندانی کردند و پس از آزادی بدنش از ضرب و شتم سیاه شده بود. آنگاه که جنگ تحمیلی از سوی صدام آغاز شد، از طرف سپاه پاسداران به سقز و قصرشیرین رفت، این سفر سه ماه طول کشید و او با مزدوران عراقی و ایادی داخلی در آن مناطق جنگید. پس از بازگشت، دیگر بار از طرف جهاد سازندگی به سوسنگرد و سپس به بستان اعزام شد، وقتی به سوی تنگه چزابه می رفت به دوست همسفرش گفته بود: من شهادتم را با چشمان خویش دیده ام و شهید خواهم شد. این سرباز امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف پس از نبرد دلیرانه در تیپ امام رضا علیه السلام علیه متجاوزان، در نوزدهم اسفند 1360 مورد آماج رگبار دشمن قرار گرفت و به آنچه دیده بود، رسید. در آخرین نوشته اش، آمده: انشاءاللّه انقلاب شما به انقلاب حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف متصل می گردد.

لقاءمحبوب طوبی له


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد محمد رضا يعقوبي , شهيد اسماعيل يعقوبي , شهيد پوراكبر , شهيد جعفري


تاريخ : ۱۳۹۰/۰۹/۰۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

 شهیدابراهیم یعقوبی
در يك خانواده مذهبي زاده شد .محل تولدش ساوه ،يکي از قديمي ترين وبا اصالت ترين شهرهاي ايران ؛ شهري که ريشه درتاريخ چند هزار ساله ي ايران بزرگ دارد.
در مكتب قرآن و اهل بيت (ع) پرورش يافت. با شروع جنگ تحميلي ابتدا در شمار بي قراران بسيج به جبهه هاي جنگ شتافت و پس از مدتي لباس مقدس سپاه را پوشيد و تا آخرين لحظه ، صراط المستقيم مبارزه را كه به شاهراه شهادت مي پيوست ، در نورديد.


بقيه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد ابراهيم يعقوبي , شهيد , كميل , شهداي گردان كميل

ادامه مطلب

تاريخ : ۱۳۹۰/۰۹/۰۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

نام و نام خانوادگی: محمدرضا یعقوبی
نام پدر: محمدعلی
تاریخ و محل تولد: دوم مهر 1342 – تربت حیدریه

تاریخ و محل شهادت: دوم فروردین 1367 – حلبچه
تحصیلات: دیپلم تجربی
شغل: رزمنده
یگان محل خدمت: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
سن در زمان شهادت: 25 سال

 

شهید محمد رضا یعقوبی
(1342-1367)


شهید محمدرضا یعقوبی، فرزند محمد علی در دوم مهر ماه 1342 در تربت حیدریه چشم به جهان گشود.
در سال 1360 به جمع پاسداران انقلاب اسلامی تربیت حیدریه پیوست و در همین سال به تهران آمد.
شهید یعقوبی در عملیات والفجر 10 راهی حلبچه گردید که دشمن بعثی در مقابله با این عملیات، متوسل به استفاده از بمب شیمیایی شد.
این گونه بود که گاز خردل و اعصاب، او را مجروح کرد و برای درمان به تهران منتقل شد.
ولی پس از بهبودی نسبی، مجدداً به جبهه رفت تا این که در دوم فروردین ماه 1367 به شهادت رسید.
مزار این شهید در ده امام پاکدشت تهران قرار دارد.

موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد محمد رضا يعقوبي , شهيد اسماعيل يعقوبي , شهيد پوراكبر , شهيد جعفري


تاريخ : ۱۳۹۰/۰۹/۰۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |

http://masoudyazdani.persiangig.com/shahid%20yaghobi.jpg

(( بسم الله الرحمن الرحیم ))


زندگینامه سردار رشید اسلام
سرهنگ دوم پاسدار شهید اسماعیل یعقوبی
« وَلاٌتَحْسِبَنّ الٌذینَ قُتِلوُفی سَبیل الله اَمْواتا بَلْ اَحْیأعِنْدَ رَبّهُمْ یُرْزَقوُنْ »
" هرگز گمان مکنید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند آنان زنده اند و در نزد خدا خود روزی میخورند"
شهید اسماعیل یعقوبی در سال 1343 در یک خانواده مذهبی در روستای گلورد بزرگ متولد شد و بیش ازطی دوران کودکی در مدرسه ابتدایی گلورد وسپس در مدرسه آیت الله نبوی بهشهر گذارانده دوران راهنمایی را نیز در شهرستان بهشهر گذرانده و پس از طی مقداری از دبیرستان همزمان با پیروزی انفلاب اسلامی در صفوف یاران و پیروان امام خمینی قرارگرفت و عاشقانه در این راه قدم نهاد همواره در راهپیمایی ها و تظاهرات خیابانی شرکت داشت و مبارزه و مجاهدت را تکلیف خود میدانست شهید یعقوبی همزمان با تحصیل جهت تأمین قسمتی از مخارج خود و خانواده به کار می پرداخت و دستان پرتوانش از همان کودکی تا روز آخر حیات ظاهری اش کمک کار و پشتیبان خانواده و بستگان و دوستانش بود با شروع جنگ تحمیلی و آغاز درگیریهای منافقین در جنگ های شهید عزیزمان به لشکر شهادت یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ماه ها در سخترین شرایط در جنگهای شمال به پاسداری از کیان اسلام و انقلاب اسلامی پرداخت . او در طی خدمت در گردان جنگل نه تنها پاسدار انقلاب و مدافع نظام بود بعنوان یک دوست و کمک کار به حل مشکلات روستائیان می پرداخت . آری دستان نوازشگر شهید عزیز ما بر سر یتیمان تداعی دست بابایشان بود اینک وا اَسفا که امروز فخرالدین و فاطمه منتظر دستان بابایند و بابایش چون ابوالفظل العباس (ع) بی دست .
شهید اسماعیل یعقوبی مدتی در سپاه نکا بعنوان مدیر داخلی سپاه به خدمت پرداخت و دوستانش در یگان حفاظت و سپاه نکا صفا و صمیمیت خلوص و تعهد او را فراموش نخواهد کرد . فداکاریهای سردار رشید اسلام شهید اسناعیل یعقوبی در گروه تخریب لشکر 25 کربلا فراموش نشدنی و وصف پذیر نیست . شهید در تعداد زیادی از عملیات های جنگ شرکت داشت و در تمام این عملیات ها صف شکن و خط شکن جبهه ها بود . در گروه تخریب لشکر 25 کربلا روزها و شبهای فراوان در میان خون و آتش عاشقانه می کوشید و از هیچ تلاشی و فداکاری دریغ نمی نمود شهید با فداکاری و ایثار به امور مجروهین و شهدا رسیدگی می نمود و از این جهت نیز بین یاران و همسنگران بی نظیر و نمونه بود .
بارها در جبهه مجروح شد و باز هم جبهه را انتخاب کرد زمین و زمان خسته شدند ولی او خسته نشد .
ای کوههای کردستان از رشادتها و خستگی ناپذیری اسماعیل بگو ، ای شلمچه و حلبچه از شجاعتها و استواریهایش بگو، ای کرخه و اروند رود زبان بگشائید و از صفا و صمیمیت و پاکی اش سخن بگوئید و نگذارید این حماسه ها و رشادتها فراموش شود .
و تو ای شهید عزیز ما به پدر و مادر خود و همسر و فرزندان و برادران و خواهران و بستگان ،یاران خود توصیه به صبر و استواری نمودی و دفاع از انقلاب اسلامی را سفارش کردی . وصیت کردی که در قبر هم به روی قلبم آرم سپاه را قرار دهند که در قبر هم ولایت فقیه بر من حکومت کند . ما نیز با توئیم و هیچگاه لبخند و محبت و ایثار و شجاعتهای تو را فراموش نمیکنیم و راهت را به رهبری های دلسوزانه و حکیمانه ولی امر مسلمین حضرت آیت الله العظمی خامنه ای ادامه خواهیم داد . (ان شاءالله)




موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد اسماعيل يعقوبي , شهيد پوراكبر , شهيد جعفري , شهيد يعقوبي


تاريخ : ۱۳۹۰/۰۹/۰۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |


اسداباد سال ۱۳۶۲

از راست: کیانوش گلزار-باقر یعقوبی-سید مهدی موسوی


موضوعات مرتبط: شهيدان يعقوبي
برچسب‌ها: شهيد کیانوش گلزار , شهيد باقر یعقوبی , شهيد سید مهدی موسوی

ادامه مطلب

تاريخ : ۱۳۹۰/۰۸/۲۶ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.