مرا کشان کشان به سوی توالت بردند
در کنار توالت، خندقی سر باز بود
که فاضلاب توالت ها در آن می ریخت .
عمق آن تا گردن آدمی می شد ،
مرا در داخل آن انداختند
و بر سر من کابل می زدند تا سرم را پایین ببرم ...
آزاده سرافراز شعبان علی نائیجی
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس
برچسبها: 8 سال , دفاع مقدس , اسیر , جانباز
ادامه مطلب
هیچ ادعایی و قضاوتی در بین نیست. فقط مینویسم
واقعیات زندگی کسانی که بی ادعا سینه سپر کردند و زخم خوردند
و در اوج تنهایی به آسمان پر میکشند
(چی فکر میکردیم چی شد )
انگار همین دیروز بود که با چند تا از دوستان کنارش نشسته بودیم و
از خاطرات آن روزها میگفتیم نوبت به او رسید
با تمام دردیکه داشتحرف که می زند ،
گویی وقایع آن روزها را پیش چشمت مجسم می کند.
از جوانمردی در سالهای پایمردی می گوید ...
می خندد و اشک می ریزد برای من و دیگریارانش که پیمان استواری با هم بسته بودیم.
می گفت : حالا که باید غزل خداحافظی رو بخونم ،
اومدین سراغم . مجلس انسی است اشک اختیارش با ما نیست
وداعی با همان چشمان اشکبار
جمعه شب بود که بعلت درد و مشکل همیشگی دو روزی بود که بستری شده بودم
حدودساعت ده ونیم شب از منگی دارو خلاص شدم و
چشم وا کردم دیدم اردشیر یکی از دوستانم جلوی در ایستاده و گریان گفت او هم رفت ...کی؟
... محمد رضا ،
اومدم دنبالت بریم فردا دفن میشه...
با هم راه افتادیم تمام طول راه در سکوت اشک میریختیم و اشک
یادگارش یک فرزند دختر معلول ذهنی و یک خانه آجری و اتاقی که محل زندگی او همسر و دخترش بود ...
بدون هیچ وسیله اضافی که مهربانی و محبت او در آن موج میزد ...
یادت بخیر بزرگ مرد
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، دل نوشته ها
برچسبها: جانباز , جانبازان , شهدا , شهيد
ابراهيم هادي اسوه ي شجاعت ، رشادت مروت ، ديانت و صاحب مدال شهادت است
دلم گرفت و آمدم بعد از مدتها برايت بنويسم اي ابراهيم .....
همه از من سراغ صاحب خانه ام را مي گيرند .
مي پرسند اين ابراهيم شما كجاست ؟ مي گويم : نمي دانم
مي پرسند نشاني از او داري؟ مي گويم :نه
اما مي گويم كه اينها نشاني نمي خواهند فقط منتظرند كه صدايشان كنيد، همين و بس .
راست گفتم ؟؟؟
مي پرسند از او چه مي داني كه مهمان خانه اش شدي؟
و من مي گويم نامت را در جايي ديدم و از تو خواندم
از تو خواندن همانا و دنبالت گشتن همانا .
مي پرسند چرا هميشه از خدا خواست كه گمنام بماند ؟
شايد اين باشد پاسخت كه گمنامي صفت ياران خداست.
صدايت مي زنم ، مي دانم مهمان نوازي
اما كمي با من حرف بزن !!!
كمي صداي اين بنده ي خطاكار را بشنو ،
واسطه اي شو بين من و بين پروردگار
در سراي بي نور دلم ،
تو نوري از عشق به خدا را در وجودم دوباره روشن كردي
يادت هست چه چيزهايي به تو گفتم ...
يادت هست خواسته هاي مرا ؟
اذان تو در ميدان نبرد لرزاند دلهايي را نه دل خودي بلكه دل بيگانه را ، درست است ؟
پس منتظريم يك اذان هم در گوش ما بگو
شايد دلمان بلزرد و ديگر منتظر لرزش هاي بعدي نباشد كاش مي شد ..
از تو كه مي خوانم گاه دلم مي گيرد و اشك بر رخ مي نشانم ....
با اين دل ويران شده نجوا مي كنم كه اي دل تا كي خودت را به دست احساست مي سپري ؟
تا كي نفس، بايد تو را كشان كشان ببرد ؟
تا كجا مي خواهي پيش روي؟ فقط ادعايت مي شود ؟؟؟
چه زيباست داستان زندگيت كه به يادگار نهادي
اگر زيبا باشي زيبا خواهي ماند
تو خوب زيستي و حال زيبايي ات براي همگان جلوه مي كند
دريايي كه در آن گام نهادي پر بود از صيادان، اما تو فقط خورشيد را مي ديدي و پيش مي رفتي
اگر در دام اسيرهم مي شدي خود را رها مي كردي
كه باز پيش بروي .چه دستاني را كه نگرفتي و سوي روشنايي نبردي
چه وجودهايي را كه از تور صيادان رها نكردي و به دل دريا نسپردي
چه زيبا رفتي به سويش اي اسوه ي شجاعت و ايثار
گاه كه دلم مي گيرد با خود مي گويم آيا نگاهي هم به ما مي كني ؟؟؟
شايد عجيب بود براي خيلي ها و جاي سوال كه چرا از ميان همه خوبان درگاه مقرب خدا
من خانه تو را برگزيدم ؟ چرا مهمان خانه تو شدم ؟
چرا برايت مي نويسم و از خود مي گويم ؟
براي خودم هم عجيب بود اما مي داني چرا ؟.......
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: ابراهيم هادي , شهيد , جانباز , جبهه
شرح ماموریت یک تکاور گمنام ...
با سلام
بدلیل مسائل امنیتی و حضورم در ارتش از بیان نام عذر می خواهم
راستی بیان خاطرات انسان را سر زنده می کند . بنده در زمان خدتمتم در یکی از تیپ های نیروی های ویژه ماموریتی جهت شناسایی و انهدام مخازن سوخت نیروهای دشمن بعثی که سوخت مورد نیاز قوای زرهی دشمن را تامین می کرد. به من و تیم من محول شد با رعایت اصول حفاظتی و انتخاب بهترین و زبده ترین نیروها و بررسی نقشه منطقه مورد نظر طرح ریزی عملیات را شروع کردیم
متن كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: نظامی ، 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , تكاور
ادامه مطلب
طرف رو تو پوست خر قایم کردن از کوه و جنگل ردش کردن
قاچاقی رسوندنش ترکیه ٬
از اونجا رفته ۶ ماه کمپ پناهجوها
۳بار پلیس دستگیرش کرده
باز فرار کرده آخر خودشو رسونده انگلیس
هنوز دو ماه نشده میره برنامه بفرمایید شام میگه :
تنها آرزوم اینه كه برگردم ایران !!!
( خودتي )
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، خاطرات ، راههای نفوذ ، متفرقه ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
بدحجاب به دلخواه خود یک قسمتی از دین خدا را در زندگی خود تعطیل کرده است!
اما یادمان نره که گناه بدحجاب مثل گناه دروغگویان یا… نیست
بلکه گناهش بزرگتر است
چرا که بدحجاب هم خود گناه میکند هم زمینه گناهکاری دیگران را مهیا کرده است.
آثار رعایت نکردن حجاب:
۱- ناخشنودی پروردگار
۲- مورد توجه افراد غافل و خطاکار واقع شدن
۳- امیدوار نمودن شیطان
۴- تضعیف اراده در اثر اطاعت از هوای نفس
۵- به خطر انداختن خود و دیگران
۶- از بینبردن سلامت معنوی
۷- سردشدن روابط و به خطرافتادن نظام خانواده
۸- افزایش تنش و نگرانی
۹- تضعیف قوهٔ فرهنگی و اقتصادی جامعه
۱۰- کمکردن ارزش و حرمت زن
۱۱- مجری نقشههای بداندیشان و شیادان قرار گرفتن
۱۲- مشارکت در جرم و خطای دیگران
۱۳- دورکردن دیگران از ارزشها
۱۴- محرومیت از دعای خیر خوبان
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا ، نفوذ ، مذهبی ، دین
برچسبها: بدحجاب , بي حجاب , بي حجابي , شهيد
خبری که سایت عربی باشگاه خبرنگاران مخابره کرده است بسیار جانسوز و جگر خراش است:
«تصویر پیوست متعلق به دختربچهای شیعه در سوریه بوده
که توسط گروههای تروریستی تکفیری به زنجیر کشیده شده است؛
سر پدر و مادر این دختر بچه در جلوی چشمان وی بریده میشود...»
با صدای بلند صدایت می زنم؛ کودک مظلوم تاریخ!،
به چه جرمی و به کدامین گناه به زنجیر کشیده شده ای؟
کشته و بریده شدن سرهای پدر و مادرت را چگونه تاب آورده ای؟
گریه کن؛ دیگر نه آغوش گرم مادر را خواهی چشید
و نه دست پر مهر پدر را خواهی دید.
گریه کن ای یتیم بینوا؛ گریه هایت عرش خدا را لرزانده است.
تصویر غمبار تو، پرچم عزای محرم امسالمان خواهد شد.
محرم نیامده، داغ رقیه ابا عبدالله را در دلهایمان تازه کردی...!
ناله سر کن ای یتیم غریب؛ اگر آه جگر سوز رقیه حسین(علیه السلام)
کاخ ظلم یزید را ویران کرد، مطمئن باش به واسطه آه جانسوزی که
به عرش خدا رسانده ای کاخ ظلم و بیداد آل سعود را بر باد فنا خواهی داد
و آنانی که قاتلان پدر و مادرت را اجیر کرده و به سرزمینت فرستادند،
به خاک سیاه خواهی نشاند.
موضوعات مرتبط: انتظار ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
خداوندا شهادت را قسمتم گردان
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه .
باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها .
باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند .

خداوندا شهادت را قسمتم گردان
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
آیا حاضری با من مچ بیاندازی؟ مرا ضعیف میپنداری؟ چنان مشت تو را بفشارم که از درد به خود بپیچی. حاضری از روی همین ویلچیر و یا وقتی حالم بدتر میشود از روی تختم، با تو که ظاهراً سالمی و روی زمین راه میروی، با هم مسابقه دو بگذاریم؟ اشتباه نکن! نه فقط مسابقه سرعت، حاضری از حرم امام روح الله تا جمکران مهدی فاطمه(س) پا به پای من بیایی؟ بدون راننده و ماشین؟.
بیا مسابقه قرص خوردن بدهیم. چندتا قرص حاضری در روز بخوری؟ 5 ، 10 ، 20 ؟ من روزی 35 قرص میخورم. میتوانی رکورد مرا بزنی؟ راستی، هرچه به حافظهام فشار میآورم، یادم نمیآید تو را در جبههها دیده باشم. کدام جبهه خدمت میکردی؟
در غرب بودی یا در جنوب؟ استخوانهایت از سرمای کردستان ترکیده و انگشتانت سیاه شده یا از حرارت جنوب به عطش مرگ افتادهای و خاک بیابان خوردهای؟ در چند عملیات شرکت داشتهای؟ چندبار مجروح شدی؟
داغی سرب را چشیدهای یا توانستهای خطی از دشمن را بشکافی؟ آیا توانستهای فاصله پنجاه متری در سه راهی شهادت را در شلمچه بدوی؟ چقدر زیر آب میمانی؟
مسابقه بدهیم؟ حاضری در اروند دویست متر زیر آب یک نفس شنا کنی؟ چقدر میتوانی شیمیایی تنفس کنی؟ حاضری یکبار در خیبر نفس بکشی؟ من با تو مسابقه پول و موقعیت و جایگاه و جهالت نخواهم داد. من با تو مسابقه دلشاد کردن دشمن و ابزار تبلیغ او شدن را نخواهم داد. من با تو مسابقه شهرت پرستی باطل و نوکری طاغوت را نخواهم داد.
من با تو مسابقه اهانت به ولایت فقیه را نخواهم داد که پیشتر اثبات کردهام که از جسم و روح و همسر و فرزند و زندگی و آرامشم برای او و نام او و فرمان او و یک لحظه لبخند او نخواهم گذشت و همچون تو، او را کالای مسابقه نخواهم کرد. آیا حاضری با من مسابقه میزان قدرت انقباض و اسپاسم عضلات موقع تشنج را بدهی؟
میدانی آخرین باری که نزدیک بود تشنج کنم کی بود؟ زمانی که از خواندن نامه سخیف تو خشمگین شدم و نزدیک بود از روی ویلچیر زهوار دررفتهام نقش زمین شوم و اگر نبود تلاش همسر زجر کشیدهام، بار دیگر مسابقه را از تو برده بودم.
اما این نامه را نگه میدارم تا حکم مسابقه بعدی من و تو باشد در قیامت؛ تا معلوم شود چه کسی میتواند بهتر از روی صراط بدود
برچسبها: مطهري , جانباز , جبهه , جهاد
من یک روستاییام.
یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.
از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی!
خیلی ها مرا نمیشناسند.
اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده و ساده کاری ندارند.
اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.
اینان بزرگان را میشناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را میشناسند، کسی با ما کاری ندارد.
متن كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس
برچسبها: جانباز , شهدا , شهيد , يعقوبي
ادامه مطلب
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم،
آب و غذا را جیره بندی کردیم،
شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند،
دیگر شهدا تشنه نیستند
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س)
موضوعات مرتبط: درباره کمیل
برچسبها: ابراهيم هادي , شهيد , جانباز , جبهه