تاآنجا که به یاد دارم همواره به دنبال این نوع آزادی درونی در خود بوده ام . همواره در سفری خودآگاهانه و متعهدانه برای کشف حقایقی درباره ی زندگی بوده ام که به من کمک کنند بتوانم به موجودیت و زندگی ام در این جا ، بر روی این کره ی خاکی معنا و مفهوم بخشم .
راز اول:تمامی آنجه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز دارید در درون خود شماست.
این جمله بدان معناست که کلید خوشحالی و خوشبختی واقعی هم اکنون در درون خود شماست.این حالت درونی شماست که انتخاب می کند خوشحال باشید یا نباشید.آنچه پیرامون شما رخ می دهد اهمیتی ندارد.
ممکن است در زیباترین جای دنیا باشید اما اگر قلبتان شکسته است و رنجیده اید یا ذهنتان مغشوش و پریشان است،احساس خوشبختی نخواهید کرد بلکه احساس بدبختی خواهید کرد.شاید در بدترین جای دنیا باشید اما اگر احساس درونی خوبی داشته باشید و احساس تمرکز و شادمانی کنید،میتوانید احساس خوشبختی کنید و حتی آنجا را برای خودتان بهشت کنید.
هر کدام از مافهرستی از انتظارات خودش در زندگی دارد و احساس خوشحالی و خوشبختی ما بسته به این است که کدام یک از این توقعات و انتظارات ما برآورده شده و کدام برآورده نشده است.
خوشحالی و خوشبختی تصمیمی است که شما می گیرید؛این تصمیم که موقعیت،حادثه یا هر رویدادی را به طرزی خاص و دیدی متفاوت ببینید وتلقی کنید.احساس خوشبختی و بدبختی چیزی نیست که از بیرون بر سرشما نازل شود
بلکه این احساسات نیز انتخاب درونی خودتان است.
درک این اصل اولین قدم در راه آزادی روحی و معنوی ماست.اینکه بفهمیم آچه احساس می کنیم ،در هر لحظه تمام و کمال در دست خودمان است.این نوع آزادی چیزی نیست که کسی بنتواند آن را به شما بدهد،این نوع آزادی دستاورد خود شماست،آن هم از طریق زندگی کردن با اتکا به درون خود.
«تنها احمق ها خوشبختی و خوشحالی را در دوردست می جویند.انسان عاقل خوشحالی و خوشبختی را در زیر پای خود می جوید.»
راز دوم:«هدف زندگانی آن است که تمامی توانایی های بالقوه ی خود در مقام انسان را شکوفا و بهترین خویشتن خویش ونیز بیشترین رشد و شکوفایی را از خود ظاهر سازید»
این راز نمی گوید هدف زندگانی این است که همسر مناسبی بیابید،موفق شوید،ازدواج کنید و تشکیل خوانواده دهید وبه تحقق آرمان هایی ارزشمند روی این کره خاکی کمک کنید یا حتی احساس خوبی داشته باشید.این راز میگوید هدف این است که رشد کنید.
زندگی روی کره زمین یک کلاس درس است ومن و شما دانش آموزانی هستیم که باید درس هایی را بیاموزیم.قرار نیست زندگی خیلی راحت و بی دردسر باشد.قرار نیست همه چیز عالی و بی عیب و نقص باشد.قرار بر این است که ما با چالش هایی روبرو شویم و باید متحمل سختی مصائبی شویم.ما از یاد برده ایم که هدف زندگانی این است که بیاموزیم.
آیا تازگی احساس بدی نسبت به خودتان دارید؟شاید به این دلیل است با دید درستی به زندگی خود نگاه نکرده اید.چراکه معیارها و ارزشهایی که شما با آنها خود و زندگی تان را ارزیابی می کردیددیگر در مورد شما صدق نمیکند.بدین معنی که شما باید تعریف شخصی خود از موفقیت و پیروزی را ارزیابی وآن را « باز تعریف» کنید.
فرض کنید شغلتان فروشندگی است و هفته گذشته مدام با مشتریان بدقلق مواجه شدید و سرانجام هیچ چیز به آنان نفروختید.اگر ملاک ارزیابی خودتان فروش اجناس،پول درآوردن باشد شما می گویید هفته بدی را پشت سر گذاشته اید. اما چنانچه ملاک و ارزیابی شما در زندگانی رشد و تغییر باشد،آن یک هفته می تواند بهترین هفته ی زندگانی شما باشد.اگر هرگز از مرام و منش شایسته ی خود در مقام یک فروشنده عدول نکرده باشیدو با مشتریان بدقلق و سختگیر خود خوشرو و مهربان بوده باشید.
«الماس همان تکه زغال سیاه و بی ارزشی است که هیچ وقت جا نزد و از کار و تلاش باز نایستاد»
راز سوم:«تغییر نه تنها میسرو امکان پذیربلکه اجتناب ناپذیر است بنابراین خود را تسلیم جریان زندگی سازید.»
هنگامی که در مقابل تغییر مقاومت می کنیم در واقع در برابر جریان و حرکت طبیعی زندگی به سمت رشد و انبساط و بزرگتر شدن و بسط یافتن مقاومت کرده ایم.هنگامی که در مقابل تغییر مقاومت می کنیم زندگی را متوقف می کنیم و هیچ چیز غیر طبیعی تر از این نیست.این کار مثل این است که سعی کنید مانع جریان رودخانه شوید و اقیانوس را از هرگونه تموج بازدارید یا نفس کشیدن خودتان را متوقف کنید.این همان مرگ است.مرگ در واقع حالتی است که در آن هیچ چیز در شما و زندگی تان تغییر نمی کند. تلاش برای ثابت نگه داشتن زندگی و جلوگیری از تغییرات انتخابی در جهت مرگ نه زندگی.مقاومت بیهوده است.چرا که تغییر اجتناب ناپذیر است.چه بخواهیم و چه نخواهیم تغییر خواهیم کرد.چه با آن همکاری بکنیم و نکنیم.در واقع هرچه در مقابل تغییر از خودمان مقاومت بیشتری نشان دهیم درد و رنج بیشتری را هم برای خودمان هم برای دیگران می خریم.تغییر از ضروریات رشد محسوب می شود.هرگز نمی توانید بدون آنکه تغییر کنید رشد کنید. سپس روزی فرامی رسد که وقایع و اتفاقاتی که خارج از اراده ی شماهستند،مدام بر سر شما نازل می شوند و زندگی تان را زیرورو می کنند.رازهای شماره دو و سه به ما میگویند که هدف از زندگانی رشد است و تغییر نیز اجتناب ناپذیر.
اگر رشد و تغییر را خودتان انتخاب نکنید ،آن گاه چیزی دیگری باید به شما کمک کند تا تغییر کنید.حال می خواهید اسم آن را خداوند بگذارید یا هوش برتر یا نیروی متعالی.آنچه درک آن حائز اهمیت است این است که حق انتخاب دیگری ندارید.
بدین معنی که هرگز نمی توانید رشد و تغییر نکنید.رشد نکردن به اختیار شما نیست وشما تغییر خواهید کرد چرا که هدف از زندگی و بودن شما در این کره ی خاکی تغییر است.
آنچه تغییر را خیلی ترسناک می کند ناشناخته ها است.ما می ترسیم تغییر کنیم زیرا نمی دانیم آن طرف خط چه چیز منتظر ماست.دست کم می دانیم جایی که الان ایستاده ایم کجاست.این همان دو راهی است که ما هنگام تغییر با آن روبرو می شویم.
حال اگر خداوند لب می گشود و به ما می گفت «به تو قول می دهم اگر از شغلت استعفا کنی به مدت شش هفته بیکار بمانی.اما بعد از شش هفته سرمایه ای را که برای راه اندازی کسب و کارت به آن احتیاج داری به تو خواهم داد »بی معطلی از شغلتان استعفا می دادید.ما در این مواقع اگر این چنین تضمین هایی داشتیم مطمئناً یک لحظه هم برای تغییر منتظر نمی ماندیم .اما دنیا این طور نیست .خیلی از جاها مجبورید تغییر کنید حتی اگر از نتیجه آن اطلاعی نداشته باشید.خیلی از جاها باید رها کنید قبل از آنکه چیز جدیدی بدست آورده باشید.
دنیا هیچ وقت سعی نمی کند چیزی به شما بدهد،آن هم وقتی که دست شما پر است.وقتی زیاد از حد چیزی برداشته ایدو در هر دستتان چند عدد هندوانه دارید،به بار شما چیزی اضافه نمی کند.منتظر می شود تا جایی بازشود و شما آمادگی دریافت چیزی تازه و نو را داشته باشید،سپس چیزی به دست شما می دهد.این بدان معناست که به منظور دریافت یک چیز جدید می بایست آن چیزی را که قبلاًبه آن چسبیده بودید رها کنید.
رازچهارم : « تمامی مشکلات و موانع و مصائب زندگی در واقع درس هایی آموزنده اند که به لباس مبدل درآمده اند، بنابراین آن ها را گرامی بدارید و از آنها بیاموزید.»
آموزگار معنوی باربارا برای او تعریف کرد که :«چند نفر مردی را نزد من آوردند تا برای اولین بار با او آشنا شوم. بعد از اینکه او را به من معرفی کردند،خودش با تمام غرور و افتخار تمام اعلام کرد که به تازگی در هندوستان با یک مرتاض فوق العاده آشنا شده اشت. او گفت:این مرتاض به من گفت قادر است تمام مشکلات و موانع زندگی را از سر راهم بردارد.همین کار را هم کرد و مطمئنم که دیگر در زندگی ام با مشکلی مواجه نمی شوم.»
آموزگار ادامه داد:«وقتی این داستان را از زبان این مرد شنیدم برای مرشد خود پیغامی به این مضمون فرستادم:خدا را شکر که شما هرگز با من چنین نکردید.چرا که بدون مشکلات و موانع ،نمی توانستم عشق،اعتماد،صبرو حوصله و ایمان را بیاموزم.»
مشکلات و موانع بخش اجتناب ناپذیر زندگی ما را تشکیل می دهند که به شخصیت ما شکل و به روان ما جلا می دهند.در واقع مشکلات و موانع به این دلیل سر راه ما قرارمی گیرند که بزرگترین آموزگاران ما باشند. درست است ،هنگامی که با مشکلات دست و پنجه نرم می کردم؛نق نق می کردم و شکایت داشتم،اما همین مشکلات بود که مرا قوی و شجاع کرد و ایمانم را به کمال هستی وراه های اعجاز گونه ی او برای رشد ما انسانها جلا داد. آیا واقعاً نباید به جای گله و شکایت و ناشکری،خدا را برای مشکلاتمان شکر بگوییم؟
راز پنجم:«برداشت شما از واقعیت ساخته و پرداخته ی فکر و ذهن شماست، بنابراین بیاموزید که ذهنتان را دوستدار خود کنید.»
این یکی از کهن ترین حقایق زندگی است که از هزاران سال پیش نیز به جا مانده.«فکر خلاق است.دنیا همان گونه است که آن را می بینید.شما همانی هستید که فکر می کنید.»
قدرت و نیروی ذهن شما نامحدود و بی نهایت است.ذهن شما در هر لحظه با واکنش ها و تعبیرها و تفسیرها و فرافکنی های خود واقعیت شما و برداشت شما از واقعیت را رقم میزند.چنانچه آن را به حال خود رها کنید می تواند درد و رنج زیاد یا خوشبختی و رضایت فراوان را برای شما به ارمغان بیاورد.میتواند شما را زندانی یا آزاد و رها کند. ذهنی که مهار نشده باشد می تواند یک لحظه خنثی را به لحظه دردناک تبدیل کند.می تواند از کاه، کوه بسازد. می تواند از خوشبختی ،بدبختی و بیچارگی رقم بزند.
این بدان معناست که تلقی شما از واقعیت بسیار ذهنی،درونی.شخصی است.به عنوان مثال اگر من گمان کنم شما ازدست من عصبانی هستید،عملاًعصبانیت شما را نیز احساس خواهم کرد.اگر گمان کنم اطرافیانم معذب و ناراحت هستند،ممکن است معذب بودن و ناراحتی آنان را هم احساس کنم.بسته به میزان اقتدار افکارم،به همان درجه احساس و ادراک من نیز نمودی قوی تر و واقعی تر ازواقعیت خواهد داشت.
راز ششم:«ترس، سرزندگی و نشاط را از شما می رباید.بیاموزید که جرأت و شهامت تان را از ترستان قوی تر سازید.»
فیلسوف و نویسنده ی بزرگ مارک تواین می گوید:شجاعت،مقاومت در برابر ترس،تسلط و چیرگی بر آن است نه فقدان ترس.راز تغییر رابطه ای که با ترس خود دارید این نیست که بکوشید آن را نابود کنید،بلکه باید جرأت،شهامت،دانش و خودآگاهی تان را از ترستان فراتر ببرید.باید رویاهایتان را از ترس هایتان نیرومندتر سازید.باید عشق به خوشتن را ار ترستان بزرگتر سازید.
ترس شما به این معنی نیست که :قدم از قدم برندارید،خطری سر راهتان کمین کرده.
ترس شما به این معناست که:تا مطمئن نشده اید چه چیزی در پیش است ادامه ندهید.
ترس شما به این معناست که:آماده باشید،خود را مهیا سازید.یکی از رویاهای شما در شرف به حقیقت پیوستن است.تا آنجا که توان دارید از آن حمایت کنید.
ترس شما به این معناست که:موانعی در سر راه شما وجود دارد.این موانع را به تو نشان می دهم تا بتوانی چاره ای بیندیشی و یک بار برای همیشه از شرشان خلاص شوی.
حضور ترس در زندگیتان بدین معناست که:رویاهاتان هنوز نمرده اند و زنده اند.
ترس می آید و می رود،اما من همیشه اینجا هستم .دید و بصیرتم،جرأت و شهامتم،وعشق و محبتم،اینها هستند که می مانند.
جایی که ترس هایم از آنجا رخت بربسته و رفته،هیچ چیز باقی نخواهد ماند.تنها من هستم که باقی می مانم و واقعی خواهم بود.
راز هفتم:«تا زمانی که خودتان را دوست نداشته باشید و به خودتان عشق نورزید قادر نخواهید بود به کسی عشق بورزید یا از عشق کسی بهره مند شوید.»
باید عشق را درون خود بیابید.باید با رفیق شفیق درونی خود آشتی کنید وگرنه هرگز در کنار هیچ کس طعم عشق را نخواهید چشید.مژده آنکه عشق همواره در درون خود شما وجود دارد.این،بزرگ ترین و گران بها ترین گنجینه است که در اختیار دارید.این همان چیزی است که تمام قدیسان و فرزانگان نیز گفته اند:«خدا در درون تک تک تمامی شما وخود دارد» یا:«عشق همانا خود شماست.»
عشق شما قلمرو بهشت درونی شماست.تنها پس از آنکه بهشت درونی خود را یافتیم از تمام نعمات و موهبت های دیگر نیز بهره مند خواهیم شد.
همان گونه که عارف و صوفی بزرگ مولوی به زیبایی گفته:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
رازهشتم:«تمامی روابط آیینه هایی هستند که خودتان را به شما نشان می دهند و تمامی مردم نیز آموزگار شما به شمار می آیند.»
زندگی از جزئی ترین رویدادها استفاده می کند تا به شما کمک کند رشد کنید.هدف روابط شما نیز چیزی جز این نیست که رشد کنید و به قوی ترین و مهربان ترین انسان ممکن تبدیل شوید.پس انسانهایی که سر راه شما قرار می گیرند و با شما رابطه برقرارمی کنند به این منظور آنجا هستند که به شما کمک کنند رشد کنید.اینان به نوعی آموزگارشما هستند.همگی به طریقی باعث می شوند فراتر از محدودیت های خود گام بردارید و به مهارت های احساسی جدیدی را که قبلآً فاقد آنها بودید در خود رشد دهید و به بصیرت،روشن بینی و آگاهی برسید وانسانی کامل ترو مهربان تر باشید.در بسیاری از مواقع آنان این مهم را با نشان دادن نقطه ضعف ها و کاستی هایمان انجام می دهند.حتی برخوردهای کوتاه و موقتی با انسان هابه شما این فرصت را می دهد که برخی ویژگی ها را در خود ایجاد کنید یا ارتقاء دهید.به طور مثال:
انسان های کند ذهن و کم هوش، به شما صبر وبردباری می آموزند.
انسان های عصبانی مزاج،آرامش و خونسردی را به شما می آموزد.
انسان های تحقیرگر، عزت نفس را به شما می آموزند.
انسان های بی احساس و بی اعتنا، عشق بی قید و شرط را به شما می آموزد.
انسان های دورو،صداقت را به شما می آموزند.
انسان های لجباز، انعطاف پذیری را به شما می آموزند.
انسان های ترسو، جرأت و شهامت را به شما می آموزد.
راز نهم:«آزادی واقعی در نحوه ی پاسخ دهی،واکنش و رفتار شما در قبال دنیا و آنچه برایتان اتفاق می افتد نهفته است نه در بخت و اقبال و سهل گیری ایام و روزگار»
آزادی ربطی به آنچه در بیرون شما روی می دهد ندارد.آزادی همان قابلیت و توانایی شما در جستن و یافتن هدیه و موهبتی است که در لحظه به لحظه ی زندگی شما وجود دارد.آزادی،قابلیت و توانایی درس گرفتن از هر تجربه و رویداد زندگی به منظور آموختن و رشد کردن و حفظ تمرکز درونی،صرف نظر از آنچه پیرامون شما روی می دهد است.راز نهم یادآور می شود که اقتدار شخصی شما در انتخاب هایتان نهفته است.
شما هستید که واکنش خود در قبال آنچه را دنیا سر راه شما قرار می دهد و مقابل تان می گذارد،انتخاب می کنید
شما هستید که ادراک خود از آنچه را در بیرون شما اتفاق افتاده است انتخاب می کنید .
شما هستید که احساسات خود را در قبال آنچه اتفاق افتاده انتخاب می کنید.
شما هستید که تصمیم می گیرید با وجود این پیشامدها چه کاری صورت دهید.
راز دهم:«پرسش هرچه باشد، پاسخ همواره عشق است.»
صرف نظر از اینکه من و شما هر کدام با چه مشکلی روبرو هستیم،پاسخ همواره عشق است.راه حل واقعی تمام مشکلات همان عشق است.عشق بیشترو نه کمتر.مهر بیشتر،نه کمتر.پذیرش بیشتر،نه کمتر.زندگی همواره ما را در موقعیت هایی قرار می دهد که از آن ها بیاموزیم صرف نظر از اینکه چه پیش آمده و با چه چالشی روبرو هستیم،خودمان را دوست بداریم.خودمان و چالش هایی را نیز که با آن ها مواجه شده ایم دوست بداریم.هر قدر هم که در مقابل آن ها سرسختی به خرج دهیم،همواره عشق را پوشیده و پنهان به سوی رضایت و خرسندی ما خواهد بود.
چنانچه از هیچ کدام از نُه رازی که قبلاً راجع به آن توضیح دادیم استفاده نکنید،جای آن است که راز دهم را با تمام وجود درک و عمل کنید.چنانچه چنین کنید زندگی خود را متحول ساخته اید.چنانچه بیاموزید خود را از پشت دیدگان عشق بنگرید،آرامش درونی و واقعی بیشتری ایجاد خواهید کرد.
چنانچه راه عشق را برگزیده باشید به چیزی جز عشق نخواهید رسید.گذشته ی خود را دوست داشته باشید و به آن عشق بورزید.با پذیرش گذشته ی خود و بخشیدن خود،به روزهای کنونی زندگی خود عشق بورزید.با تسلیم شدن به گذشته و رها کردن آن(نه سرسختی کردن در مقابل آن)به خود عشق بورزید.تنها با عشق ورزیدن به گذشته و حال است که عشق را به آینده خواهید برد.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها