محورها و گزاره ها :
مقدمه
منطق عقلانی، تجربی، قرآنی و روایی استکبارستیزی
بحث تبرّی در ادبیات دینی
با وجود استکبار و تبعیت از مستکبرین، نه فرزندان مان درست تربیت خواهند شد، نه اقتصادمان شکوفا خواهد شد و نه امنیّت مان تضمین خواهد شد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر از كسانى كه كافر شدهاند اطاعت كنيد، شما را به گذشتههايتان بازمىگردانند؛ و سرانجام، زيانكار خواهيد شد.» (آل عمران: 149)
مستکبر به مردم خودش هم رحم نمی کند.
محور اول؛ شکست های جبهه استکبار از انقلاب اسلامی (نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ...)
مهمترین و اصلی ترین دستاورد گفتمان ضد استکباری انقلاب اسلامی، شکست هیمنه نظامی، اقتصادی و سیاسی آمریکا در ایران و جهان بود.
اخراج 50 هزار مستشار آمریکایی از ایران در اوایل انقلاب اسلامی، که همه شئون نظامی، امنیتی، اقتصادی و سیاستگذاری کشور را در اختیار داشتند، اولین سیلی انقلاب اسلامی به جبهه استکبار بود.
انقلاب اسلامی، با اخراج 2000 اسرائیلی که در کلیدی ترین مسئولیت های کشور نفوذ داشتند، سفارت اسرائیل را تعطیل و سفارت فلسطین را جایگزین آن کرد؛ و با این کار موج ضد اسرائیلی را در جهان گسترش داد.
تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط جوانان انقلابی، انقلاب اسلامی را جهانی کرد و بقاء آن را تضمین نمود.
انقلاب اسلامی توانست جبهه استکبار را در همه فتنه های سهمگین از ابتدای انقلاب تا کنون شکست دهد. از فتنه های قومیتی اوایل انقلاب تا فتنه های سیاسی سال های 78 و 88 و 96.
ناو چند میلیارد دلاری بریچتون آمریکا، با مین های چند صد هزار تومانی ما در خلیج فارس از بین رفت.
قبل از انقلاب، مستشاران جبهه استکبار در ایران دو طرف قرارداد بودند و یک کارمند سفارت آمریکا برای تغییر اعضای کابینه و سایر امور مهم کشور تصمیم گیری می کرد، اما اکنون رئیس جمهور آمریکا باید برای قانع کردن کشورهای زیردست، خود وارد عمل شود.
آمریکا تنها کشوری است که رسماً در حمایت از صدام وارد جنگ با ایران شد، و بخاطر شکستی که خورد، به زدن هواپیمای مسافربری ما روی آورد.
فراگیر شدن گفتمان «استکبارستیزی»، در طول 40 سال گذشته، آمریکا را در میان ملت های جهان هر روز منفورترکرده است. بگونه ای که ملت های جهان که تا قبل از انقلاب، با گل از رئیس جمهور آمریکا استقبال می کردند، امروزه با تظاهرات سراسری و آتش زدن پرچم آمریکا به استقبال رییس جمهور آمریکا می روند و امروزه رئیس جمهور آمریکا، در پایتخت هیچ کشوری جرأت حضور علنی میان مردم را ندارد.
آمریکا به برکت گفتمان استکبارستیزی انقلاب اسلامی، بگونه ای تحقیر شده است که امروزه رییس جمهور آمریکا مجبور می شود، برای کنترل کشور کوچکی همچون کره شمالی، به رییس جمهور این کشور درخواست مذاکره دهد و با او دیدار کند.
پیشرفت های انقلاب بگونه ای بود که آمریکا مجبور است همه گزینه هایش را بین بد و بدتر انتخاب نماید.
شکست مفتضحانه آمریکا در سوریه، نتیجه پایبندی عملی انقلاب اسلامی به گفتمان استکبارستیزی خود بوده است.
تشکیل گروههای مقاومت همچون حماس، جهاد اسلامی، حزب الله، حشد الشعبی، انصار الله در جهان اسلام، محصول فراگیر شدن گفتمان «استکبارستیزی» توسط انقلاب اسلامی است.
پیش از انقلاب، صِرف خبر حرکت ناو آمریکایی، دولت مورد تهدید آمریکا را ساقط می کرد؛ اما اکنون جبهه استکبار، در مقابل اسارت افسرانش در خلیج فارس، جرأت کوچکترین واکنشی ندارند.
گسترش بیداری اسلامی در سراسر جهان و حتی پیروزی جنبش های غیراسلامی، همچون ساقط شدن رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی، مرهون گسترش گفتمان ضداستکباری انقلاب اسلامی است.
شعار «استکبارستیزی» بعد از انقلاب، مسأله تمام شده و فراموش شده فلسطین را احیاء و به مسأله اول جهان اسلام تبدیل نمود.
جوانان انقلابی حزب الله لبنان با الهام از شعار «استکبارستیزی» انقلاب اسلامی، لبنان را پس از سال ها، از اشغال اسرائیل آزاد کردند.
انقلاب اسلامی، آمریکا را از چرخه تصمیم گیری درباره فلسطین، سوریه، عراق و... خارج کرد.
بعد از انقلاب، نتیجه تجاوزات آمریکا به هرکشوری، همگی شکست بود.
دستاوردهای گفتمان ضداستکباری انقلاب اسلامی در جهان بگونه ای بود که دولتمردان آمریکایی را مجبور کرد تا برای مهار ملت ها و کشورهای مختلف، بودجه های نجومی صرف نماید؛ بگونه ای که اقتصاد آمریکا اکنون جزء اقتصادهای ورشکسته دنیا با بدهی های سنگین خارجی است.
انقلاب اسلامی مفهوم ابرقدرتی آمریکا را ابطال کرد. چراکه تصمیماتی که اعلام می کند را در عمل نمی تواند پیاده نماید و اراده اش در مسائل جهانی جاری نیست.
محور دوم؛ دستاوردهای گفتمانی
با تلاش های نظری و عملیِ امامین انقلاب و علی رغم تلاش های چندین ساله جریان غربگرا در کشور، «استکبارستیزی» اکنون یکی از اصلی ترین گفتمان های انقلاب اسلامی در کشور تلقّی می شود.
در طول 40 سال پس از انقلاب اسلامی، همواره بخش مهم و قابل توجهی از سخنان حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، به تبیین نظری، قرآنی و روایی «استکبارستیزی» اختصاص داشته است.
تطبیق عینی مستکبرین امروزی با نماد ها و شخصیت های قرآنی و تاریخی همچون «شیطان»، «فرعون»، «یزید» و...، از تلاش های گفتمانی اختصاصی امامین انقلاب بوده است.
نماد سازی از «آمریکا» به عنوان مظهر «استکبار» و اطلاق عنوان «شیطان بزرگ» به آمریکا، توسط امامین انقلاب، به ترویج گفتمان استکبارستیزی در کشور کمک شایانی کرد.
علی رغم تلاش های جریان غربگرا برای دشمن سازی های انحرافی، امامین انقلاب اسلامی، ذره ای از معرفی «آمریکا» به عنوان دشمن مستکبر اصلی عدول نکردند.
علی رغم اجازه های مقطعی و مصلحتی رهبرانقلاب به برخی مسئولین برای مذاکره با آمریکا، مفهوم «استکبارستیزی» حتی لحظه ای از سپهر گفتمانی ایشان فروکش نکرد.
برخلاف القاء جریان غربگرا در کشور، رهبرانقلاب حتی مفاهیم جدیدی همچون «نرمش قهرمانانه» را در ذیل مفهوم «استکبارستیزی» تعریف نمودند.
اجازه رهبرانقلاب به تجربه شدن «برجام»، کمک شایانی به تثبیت گفتمان «استکبارستیزی» درکشور کرد.
برتری گفتمان استکبارستیزی در بین برخی کشورهایی که سرانش نوکر استکبارند، آنان را نیز وادار نموده که در مواردی علیه جبهه استکبار موضع گیری نماید.
مراسم برائت از مشرکین در حج، مولود گفتمان ضد استکباری انقلاب اسلامی است.
برگزاری راهپیمایی روز قدس در سراسر جهان، دلیل واضحی بر موفقیت انقلاب اسلامی در ترویج گفتمان استکبارستیزی است.
جوشش گفتمان ضد استکباری در مراسماتی همچون نمازهای جمعه، عزاداری اباعبدالله، حجّ، پیاده روی اربعین و ...، بیانگر تعمیق گفتمان استکبار ستیزی در میان ملت های مسلمان است.
انقلاب اسلامی، گفتمان «استکبارستیزی» را حتی در کشورهای غیرمسلمان هم فراگیر کرد.
محور سوم؛ دستاوردهای داخلی مبارزه با استکبار
حاکمیت گفتمان «استکبارستیزی» در میان مسئولان نظامی، منجر به بروز دستاوردهای بی نظیر دفاعی و خودکفایی در این عرصه شد.
امنیت بی نظیر حاکم در کشور، مرهون پایبندی به گفتمان ضد استکباری و مقاومت در برابر مستکبرین عالم است؛ به فرموده امیرالمؤمنین(ع): من طلب السلامه، لزم الإستقامه.
آزادی امروز ما نتیجه آرمان ضد استکباری ماست. (و یضع عنهم اصرهم و الأغلال التی کانت علیهم...)
خودکفایی علمی و اقتصادی در 40 سال گذشته، نتیجه فراگیر شدن گفتمان استکبارستیزی است.
هر زمان شعار استکبارستیزی در گفتار و عمل مسئولین پررنگ تر بوده است، معیشت و اقتصاد مردم هم بهتر شده است.
جمهوری اسلامی به واسطه شعار استکبارستیزی خود، در عرصه های علمی و عمرانی آن چنان پیشرفت کرد که آمریکا و کشورهای غربی برای جلوگیری از الگو شدن ایران در میان ملت های مسلمان، برای پیشرفت های ظاهری برخی کشورهای عربی منطقه کمک های نجومی کردند.
موضوعات مرتبط: انقلاب اسلامی
برچسبها: محور , راهبرد , استکبار , سیاست
مسئول دسته بود.
یک شب تو اردوگاه دیدمش عجیب بغض کرد بود .عجیب بود برام سید همیشه لبش به خنده باز بود .
هر چی ازش پرسیدم: سید رسول چی شده؟
کسی حرفی زده ؟
جواب نمی داد فقط اشکاش زیادتر می شد .
به حالت قهر بهش گفتم برو بابا تو هم رفیق نشدی .
دستمو گرفت تو دستش و شروع کردیم قدم زدن .خنده و اشکش قاطی شده بود .دقایقی همین طور فقط راه می رفتیم ،پرسیدم آخرش می گی چته یا نه؟
گفت :من رفتنی شدم .
خندم گرفت بهش گفتم برو بابا حالت خوش نیست .اصلا نفهمیدم منظورش چیه !فکر کردم از گردان یا از جبهه می خواد بره .
چند روز بعد وقتی شهید شد تازه فهمیدم سید رسول منظورش چی بود .
اما دیگه دیر شده بود .
موضوعات مرتبط: خاطرات
برچسبها: دفاع مقدس , خاطره , شهدا , فرمانده
تو جزیره امالرصاص. چون نتوانسته بودیم برویم جزیره بلجانیه قرار بود از طریق پل جزیره امالرصاص به امالبابی و از اونجا به جزیره بلجانیه بریم که مأموریت اصلی گردان ما بود.
چون خط دیر شکسته شده بود و اغلب غواصها داخل آب یا تو ساحل جزیره زخمی و شهید شده بودند، ما باید خیلی سریع حرکت میکردیم تا به محل مأموریت اصلی خودمان برسیم و کار پاکسازی را به بچههای بعدی بسپاریم که این خودش خیلی خطرناک بود، اما چارهای هم نداشتیم!
با هر سختی بود خودمون را به سر پل امالبابی رسوندیم. ابتدای پل عراقیها یک دیوار بتونی با بلوک درست کرده بودند و روی پل با تانک و انواع سلاحهای سبک و سنگین مقاومت میکردند. چهار گروه شدیم که هر کدام از یک طرف پل توی زمانی مشخص باید حرکت میکردیم. من با یک نفر غواص که نمیدونم کی بود، از بچههای گردان یونس(ع) لشکر، داخل سنگر بودیم و منتظر رسیدن وقت حرکت، از همون اول که اون بندة خدا اومد داخل سنگر، دیدم خیلی بیحاله و اصلاً حواسش نیست. با خودم گفتم این خودش رو از آب نمیتونه بیرون بکشه، عراقی کشتن پیشکش. شاید به همین خاطر اصلاً تحویلش نگرفتم. فقط یادمه غرغرکنان گفتم: داداش تا گفتم حرکت کنید باید سریعاً خودمون رو به سنگر دوشکای عراقیها برسونیم و اگه بیحال باشیم و نتونیم خودمون رو به موقع برسونیم، کل کار بچههای قبلی ما ضایع میشه و عراقیها برمیگردند سر جای اولشون و...
هر چی حرف زدم دیدیم هیچ جوابی نمیده، یه لحظه تو نور منور نگاهش کردم، سرش رو گذاشته بود رو دیوارة سنگر و خواب رفته بود. با عصبانیت به سراغش رفتم که بابا ما هم نخوابیدهایم و الآن وقت خواب نیست که. با دیدن اون صحنه خشکم زد. ترکشی به کمرش خورده بود و از بس خون ازش رفته بود به شهادت رسیده بود. وقتی به ابراهیم رنجبران گفتم شهید شده، اومد جلو از نزدیک دیدش. اول بوسیدش، بعد گفت اللهاکبر به این قدرت. گفتم چی شده مگه! گفت: ابتدای جزیره این بنده خدا مجروح شده بود. چون نیرو کم بود هر کاری کردیم برنگشت و پا به پای ما تا اینجا خودش رو رسونده... پیکر مطهرش همون جا برای همیشه ماند.
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات ، شهدا
برچسبها: دفاع مقدس , خاطره , شهدا , فرمانده
پیش از عملیات فتح المبین هر واحدی روی تپه های منطقه پشت ارتفاعات تیه شکن در جای مستقر بود ،در آن محل یک حمام با سنگهای منطقه درست کرده بودیم هر روز مقداری چوب را برای سوخت حمام آماده میکردیم صبح ها هر که زود تر بیدار می شد می رفت حمام را روشن میکرد و تا ۲ الی ۳ ساعت آب گرم بود
در یکی از روزها صبح خیلی زود قبل از اذان در تاریکی صدای ضربه کلنگ شنیدیم گفتیم چه کسی است که به این زودی دست به کار شده و عجله دارد چون معمولا این کار را نمی کردیم و حوالی اذان صبح حمام را روشن می کردیم جلو رفتم دیدم قد بلندی داره جلوتر رفتم وسلام کردم، گفتم چه میکنید گفت:چوب آماده می کنم ناگهان متوجه شدم حاج رضاست گفتم حاجی ببخشید نشناختم چرا شما؟ می گفتید ما کمکتون میکردیم چادر فرماندهی هم که خیلی از اینجا فاصله دارد
آنجا هم که حمام داره
حاجی گفت :من نمی خوام حمام برم اومدم حمام رو آماده کنم اگه کسی احتیاج داشت استفاده کنه.
حاجی با همون یک دستش کلنگ رو گرفته بود و با پاهاش چوب ها رو و در اون تاریکی از عرشیان الهی دلبری می کرد ...
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، خاطرات
برچسبها: دفاع مقدس , خاطره , شهدا , فرمانده
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !
.
.
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم …
.
.
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
.
.
من می خواهم در آینده شهید بشوم …
معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
آقا اجازه … شهید …
.
.
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
.
.
ساقی جبهه سبو بر لب هر مست نداد
نوبت ما که رسید میکده را بست نداد
حال خوش بود کنار شهدا آه دریغ
بعد یاران شهید حال خوشی دست نداد
موضوعات مرتبط: خاطرات ، شهدا ، پیامها
برچسبها: شهید , جبهه , یتیم , شغل آینده
🔹«جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی» با هدف مبارزه با فساد اداری و فساد اقتصادی و با توجه به مشکلات اقتصادی که در راس آن بیکاری جوانان، رکود اقتصادی، گرانی و کاهش قدرت خرید مردم است و از آستانه تحمل جامعه فراتر رفته تشکیل شد.
🔹این جبهه برخاسته از متن نیروهای مومن و انقلابی سراسر کشور در فرآیندی مشارکتی و مبتنی بر مردمسالاری امروز اعلام موجودیت کرد.
🔹این جبهه در گام نخست «مجمع مردمی نیروهای انقلاب» را تشکیل داده و در بیانیهای از اقشار مختلف مردم جهت شرکت در جهاد مقدس مبارزه با فساد و هموار کردن مسیر پیشرفت و عدالت برای کشور دعوت کرده است
موضوعات مرتبط: اخبار
برچسبها: جبهه , مردمی , نیروهای , انقلاب
ابراهيم هادي اسوه ي شجاعت ، رشادت مروت ، ديانت و صاحب مدال شهادت است
دلم گرفت و آمدم بعد از مدتها برايت بنويسم اي ابراهيم .....
همه از من سراغ صاحب خانه ام را مي گيرند .
مي پرسند اين ابراهيم شما كجاست ؟ مي گويم : نمي دانم
مي پرسند نشاني از او داري؟ مي گويم :نه
اما مي گويم كه اينها نشاني نمي خواهند فقط منتظرند كه صدايشان كنيد، همين و بس .
راست گفتم ؟؟؟
مي پرسند از او چه مي داني كه مهمان خانه اش شدي؟
و من مي گويم نامت را در جايي ديدم و از تو خواندم
از تو خواندن همانا و دنبالت گشتن همانا .
مي پرسند چرا هميشه از خدا خواست كه گمنام بماند ؟
شايد اين باشد پاسخت كه گمنامي صفت ياران خداست.
صدايت مي زنم ، مي دانم مهمان نوازي
اما كمي با من حرف بزن !!!
كمي صداي اين بنده ي خطاكار را بشنو ،
واسطه اي شو بين من و بين پروردگار
در سراي بي نور دلم ،
تو نوري از عشق به خدا را در وجودم دوباره روشن كردي
يادت هست چه چيزهايي به تو گفتم ...
يادت هست خواسته هاي مرا ؟
اذان تو در ميدان نبرد لرزاند دلهايي را نه دل خودي بلكه دل بيگانه را ، درست است ؟
پس منتظريم يك اذان هم در گوش ما بگو
شايد دلمان بلزرد و ديگر منتظر لرزش هاي بعدي نباشد كاش مي شد ..
از تو كه مي خوانم گاه دلم مي گيرد و اشك بر رخ مي نشانم ....
با اين دل ويران شده نجوا مي كنم كه اي دل تا كي خودت را به دست احساست مي سپري ؟
تا كي نفس، بايد تو را كشان كشان ببرد ؟
تا كجا مي خواهي پيش روي؟ فقط ادعايت مي شود ؟؟؟
چه زيباست داستان زندگيت كه به يادگار نهادي
اگر زيبا باشي زيبا خواهي ماند
تو خوب زيستي و حال زيبايي ات براي همگان جلوه مي كند
دريايي كه در آن گام نهادي پر بود از صيادان، اما تو فقط خورشيد را مي ديدي و پيش مي رفتي
اگر در دام اسيرهم مي شدي خود را رها مي كردي
كه باز پيش بروي .چه دستاني را كه نگرفتي و سوي روشنايي نبردي
چه وجودهايي را كه از تور صيادان رها نكردي و به دل دريا نسپردي
چه زيبا رفتي به سويش اي اسوه ي شجاعت و ايثار
گاه كه دلم مي گيرد با خود مي گويم آيا نگاهي هم به ما مي كني ؟؟؟
شايد عجيب بود براي خيلي ها و جاي سوال كه چرا از ميان همه خوبان درگاه مقرب خدا
من خانه تو را برگزيدم ؟ چرا مهمان خانه تو شدم ؟
چرا برايت مي نويسم و از خود مي گويم ؟
براي خودم هم عجيب بود اما مي داني چرا ؟.......
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: ابراهيم هادي , شهيد , جانباز , جبهه
شرح ماموریت یک تکاور گمنام ...
با سلام
بدلیل مسائل امنیتی و حضورم در ارتش از بیان نام عذر می خواهم
راستی بیان خاطرات انسان را سر زنده می کند . بنده در زمان خدتمتم در یکی از تیپ های نیروی های ویژه ماموریتی جهت شناسایی و انهدام مخازن سوخت نیروهای دشمن بعثی که سوخت مورد نیاز قوای زرهی دشمن را تامین می کرد. به من و تیم من محول شد با رعایت اصول حفاظتی و انتخاب بهترین و زبده ترین نیروها و بررسی نقشه منطقه مورد نظر طرح ریزی عملیات را شروع کردیم
متن كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: نظامی ، 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , تكاور
ادامه مطلب
طرف رو تو پوست خر قایم کردن از کوه و جنگل ردش کردن
قاچاقی رسوندنش ترکیه ٬
از اونجا رفته ۶ ماه کمپ پناهجوها
۳بار پلیس دستگیرش کرده
باز فرار کرده آخر خودشو رسونده انگلیس
هنوز دو ماه نشده میره برنامه بفرمایید شام میگه :
تنها آرزوم اینه كه برگردم ایران !!!
( خودتي )
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، خاطرات ، راههای نفوذ ، متفرقه ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
خبری که سایت عربی باشگاه خبرنگاران مخابره کرده است بسیار جانسوز و جگر خراش است:
«تصویر پیوست متعلق به دختربچهای شیعه در سوریه بوده
که توسط گروههای تروریستی تکفیری به زنجیر کشیده شده است؛
سر پدر و مادر این دختر بچه در جلوی چشمان وی بریده میشود...»
با صدای بلند صدایت می زنم؛ کودک مظلوم تاریخ!،
به چه جرمی و به کدامین گناه به زنجیر کشیده شده ای؟
کشته و بریده شدن سرهای پدر و مادرت را چگونه تاب آورده ای؟
گریه کن؛ دیگر نه آغوش گرم مادر را خواهی چشید
و نه دست پر مهر پدر را خواهی دید.
گریه کن ای یتیم بینوا؛ گریه هایت عرش خدا را لرزانده است.
تصویر غمبار تو، پرچم عزای محرم امسالمان خواهد شد.
محرم نیامده، داغ رقیه ابا عبدالله را در دلهایمان تازه کردی...!
ناله سر کن ای یتیم غریب؛ اگر آه جگر سوز رقیه حسین(علیه السلام)
کاخ ظلم یزید را ویران کرد، مطمئن باش به واسطه آه جانسوزی که
به عرش خدا رسانده ای کاخ ظلم و بیداد آل سعود را بر باد فنا خواهی داد
و آنانی که قاتلان پدر و مادرت را اجیر کرده و به سرزمینت فرستادند،
به خاک سیاه خواهی نشاند.
موضوعات مرتبط: انتظار ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
خداوندا شهادت را قسمتم گردان
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه .
باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها .
باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند .

خداوندا شهادت را قسمتم گردان
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسبها: شهيد , جانباز , جبهه , جهاد
آیا حاضری با من مچ بیاندازی؟ مرا ضعیف میپنداری؟ چنان مشت تو را بفشارم که از درد به خود بپیچی. حاضری از روی همین ویلچیر و یا وقتی حالم بدتر میشود از روی تختم، با تو که ظاهراً سالمی و روی زمین راه میروی، با هم مسابقه دو بگذاریم؟ اشتباه نکن! نه فقط مسابقه سرعت، حاضری از حرم امام روح الله تا جمکران مهدی فاطمه(س) پا به پای من بیایی؟ بدون راننده و ماشین؟.
بیا مسابقه قرص خوردن بدهیم. چندتا قرص حاضری در روز بخوری؟ 5 ، 10 ، 20 ؟ من روزی 35 قرص میخورم. میتوانی رکورد مرا بزنی؟ راستی، هرچه به حافظهام فشار میآورم، یادم نمیآید تو را در جبههها دیده باشم. کدام جبهه خدمت میکردی؟
در غرب بودی یا در جنوب؟ استخوانهایت از سرمای کردستان ترکیده و انگشتانت سیاه شده یا از حرارت جنوب به عطش مرگ افتادهای و خاک بیابان خوردهای؟ در چند عملیات شرکت داشتهای؟ چندبار مجروح شدی؟
داغی سرب را چشیدهای یا توانستهای خطی از دشمن را بشکافی؟ آیا توانستهای فاصله پنجاه متری در سه راهی شهادت را در شلمچه بدوی؟ چقدر زیر آب میمانی؟
مسابقه بدهیم؟ حاضری در اروند دویست متر زیر آب یک نفس شنا کنی؟ چقدر میتوانی شیمیایی تنفس کنی؟ حاضری یکبار در خیبر نفس بکشی؟ من با تو مسابقه پول و موقعیت و جایگاه و جهالت نخواهم داد. من با تو مسابقه دلشاد کردن دشمن و ابزار تبلیغ او شدن را نخواهم داد. من با تو مسابقه شهرت پرستی باطل و نوکری طاغوت را نخواهم داد.
من با تو مسابقه اهانت به ولایت فقیه را نخواهم داد که پیشتر اثبات کردهام که از جسم و روح و همسر و فرزند و زندگی و آرامشم برای او و نام او و فرمان او و یک لحظه لبخند او نخواهم گذشت و همچون تو، او را کالای مسابقه نخواهم کرد. آیا حاضری با من مسابقه میزان قدرت انقباض و اسپاسم عضلات موقع تشنج را بدهی؟
میدانی آخرین باری که نزدیک بود تشنج کنم کی بود؟ زمانی که از خواندن نامه سخیف تو خشمگین شدم و نزدیک بود از روی ویلچیر زهوار دررفتهام نقش زمین شوم و اگر نبود تلاش همسر زجر کشیدهام، بار دیگر مسابقه را از تو برده بودم.
اما این نامه را نگه میدارم تا حکم مسابقه بعدی من و تو باشد در قیامت؛ تا معلوم شود چه کسی میتواند بهتر از روی صراط بدود
برچسبها: مطهري , جانباز , جبهه , جهاد
اعدام شیرزن ایرانی
خودروهای نظامی و غیر نظامی، در حال انتقال افراد به سوی جبهه بودند. جنگ تحمیلشده به ایران را حزب بعث در بوق تبلیغاتی خود، جبهه شرف مینامید. همه در مسیرهای تعیینشده برده میشدند و در مسلک صدامی هیچ کس حق سؤال کردن نداشت. چه بسا سرنوشتی همچون کسانی که ماشینهای زباله حمل میکنند و به نزدیکی بغداد جدید برده میشوند، داشته باشیم!
مردم بغداد، بیخبر، مشغول خوردن و نوشیدن بودند و هزاران جنازه توسط خودروهای مخصوص حمل در کاظمین طواف داده میشد و مردم از آنچه میگذشت، بیخبر بودند. من به عنوان یکی از افسران اطلاعاتی استخبارات عراق، به جاهای مختلف سرمیزدم. اوایل جنگ بود و صدام با منطق زور خط و نشان میکشید و میگفت: اگر ایرانیها حقوق ما را محترم نشمارند، به زودی بمبهای شیمیایی را به کار میبرم!
هواپیماهای ما هر چند مدت یک بار، به عمق خاک ایران تجاوز کرده، مناطقی را بمباران میکردند. ایرانیها نیز در پاسخ حملات هوایی ما، جنگنده بمبافکنهای خود را به عمق عراق میفرستادند و با کمال شهامت، تنها مواضع نظامی را هدف قرار میدادند و به منازل و مناطق مسکونی و مزارع حمله نمیکردند؛ در حالی که خلبانان ما اغلب برای بمباران مناطق مسکونی و بازارها و مزارع، به خاک ایران تجاوز میکردند. من هر بار که با خلبانان عراقی دیدار و گفتگو میکردم، در این مورد با صراحت اقرار میکردند و حتی میگفتند: (جناب رئیس جمهور، بمباران مناطق و بازارها را مورد تأکید قرار میدهد و در حضور فرمانده نیروی هوایی گفته است که بمبهای آتشزا را به کار ببرید.)
برای یک مأموریت اطلاعاتی عازم جبهههای جنوب شدم. سرهنگ ستاد (مضرالخزرجی) نیز همراهم بود. ما مأموریت داشتیم که اوضاع جبهههای ایران را بررسی و گزارش لازم را تهیه کنیم. در آن موقع، ما قسمتی از خاک ایران، از جمله خرمشهر را در اشغال خود داشتیم و شهر آبادان در محاصره ما بود. نیروهای ما در منطقه کاملاً تقویت و پشتیبانی میشدند و در پشت آنان، پستهای امنیت برای جلوگیری از فرار نیروها مستقر بود.
وقتی سرهنگ ستاد (حمدالحمود) فرمانده لشگر سوم را ملاقات کردم، در طی صحبتهایش گفت: (تعداد زیادی از مردم غیرنظامی ایران، در منطقه دستگیر شدند و به علت مخالفت آنان با اشغال شهرشان همه را اعدام و با خانوادههایشان در زیر خاک دفن کردیم. بنابراین در هنگام ورود ما به خاک ایران، مردم غیرنظامی، در انتخاب یکی از دو راه قبول سلطه ما یا اعدام مختار بودند.) سرهنگ ستاد (ساجت) فرمانده تیپ سی و سه نیروهای مخصوص به من گفت: (تیپ ما بیش از سی خانوار ایرانی را که مخالف اشغال شهرشان بودند، اعدام دستهجمعی کرد!)
مسافتهای طولانی جبهه را طی میکردم و مواضع دفاعی و استحکامات ایجاد شده را نظاره میکردم. خزانه عراق برای مخارج جبهه جنوب کاملاً باز بود؛ زیرا به اعتقاد صدام، جنگ بیش از دو ماه طول نمیکشید و به همین دلیل، ساختمان فرمانداری عراق در شهرهای اشغالشده، در حال ساخته شدن بود و نقشه خیابانها و کوچهها و نصب فوارهها در دست تهیه بود. مقر لشکر ششم، به صورت ساختمان کامل ساخته شده بود و در هویزه نیز قصد ماندن داشتیم. به همین خاطر، دست به انجام چنین کارهایی زده بودیم.
فرمانده لشکر ششم، در مقری که ساخته بود، شبها مشغول ظلم و فساد و عیاشی بود. خانوادهها و جوانان را به آنجا میآوردند، محاکمه میکردند و سپس رد اتاقهای دربسته آنان را میکشتند. در یکی از روزها به صورتی که مطلع نشوند، مأموران و دستگیرشدگان را تعقیب کردم و دیدم که گروهی از نوجوانان را به سوی قتلگاه میبرند. مسئول استخبارات که آنان را محاکمه میکرد، در پشت میزش نشسته بود و به او گفتند: گروهی از افراد خمینی را آوردهایم.
وی با یک اشاره گفت: طبق ضابطه معمول اقدام کنید.
بلافاصله آنان را به اتاق شکنجه بردند و با وسایل مختلف شکنجه، مخصوصاً سیمهای برق و شوکهای الکتریکی، آنان را عذاب داده، کشتند. این جنایات را با چشم خودم در مقر لشکر ششم و لشکر یازدهم دیدم.
قسمتی از روستاهای کنار رود کارون، محل استقرار یک لشکر کامل بود و ظاهراً مردم بومی آن، جانب ارتش ما بودند؛ لذا تأمین مواد غذایی و موارد مورد نیازشان، به عهده ارتش عراق بود. کدخدای روستا را خواستم و نظرش را در مورد اشغال خاک وطنشان پرسیدم. پاسخ داد: ما به یک حکومت از قومیت خودمان نیازمندیم!
به نظر میرسید که این شخص دروغ میگوید و میخواهد ما را بفریبد؛ زیرا گزارشهایی به دستمان رسیده بود که او شبها مخفیانه به خارج از روستا میرود. از او پرسیدم: آیا صدام را دوست داری؟
پاسخ داد: آیا شخصی پیدا میشود که از صدام بدش بیاید؟ سؤالات زیادی از او کردم و در نهایت او را به بازداشت محکوم کرده، به مقر لشکر سوم بردم. افسر اطلاعات لشکر و فرمانده لشکر سوم ـ سرهنگ حمدالحمود ـ در قرارگاه عملیات در مقر لشکر بودند. نزد آنان رفتیم. فمرانده لشکر، سیلی محکمی به صورت کدخدا زد و گفت: تو خیانتکاری!. و بلافاصله سیم برق را به بدن او وصل کرد.
مرد بیچاره با فریادهای گوشخراش، تن به اعتراف داد و گفت که با بسیجیها جلساتی در منزل شیخ قادر محمدی داشته است. همچنین به ارسال گزارش اوضاع جبهه عراقیها به نیروهای ایرانی توسط گروهی از زنان مسلمان ایرانی اعتراف کرد و پس از گرفتن اعترافات، همانجا اعدام شد. اعمال وحشیانه سرهنگ حمدالحمود مرا شگفتزده کرد. این شکنجهها، از یک فرمانده لشکر واقعاً بعید بود؛ ولی خودش میگفت: میخواهم شخص ممتاز و منحصر به فردی در مقابل جناب صدام حسین باشم!
دومین متهم، خانم بیست و هفت ساله اهوازی فاطمه خزرجی ـ مادر چهار کودک خردسال بود ـ در اعترافات خود گفت: من زن مسلمان هستم و به یک کشور اسلامی وابستهام. ما با اماممان حضرت امام خمینی بیعت کردهایم تا از کشور اسلامی خودمان دفاع کنیم و تجاوز ارتش عراق به سرزمینم را محکوم میکنم. هنگام تجاوز ارتش عراق به ایران، از کارهایی که میتوانستم برای دفاع از میهنم انجام دهم، کوتاهی نکردم. گزارشها و اطلاعات در مورد ارتش عراق را به رزمندگان اسلام رساندم، اسامی فرماندهان و افسران و تعداد نیروهای عراقی را گزارش کردم، مقداری مواد منفجره به داخل شهر آوردم و به دست برادران رزمندهای که در شهر بودند، رساندم تا پلهای ارتباطی ارتش عراق را منفجر کنند و از نقاط تجمع نیروهایتان عکسبرداری کردم و فیلم آن را به رزمندگان اسلام رساندم.
از کارهای دیگرم پخش عکسهای حضرت امام خمینی و اعلامیههایی علیه تجاوز ارتش عراق به میهنم بود؛ همچنین گروههایی از دختران جوان دانشآموز تشکیل دادم و ساختن کوکتل مولوتوف را به آنان آموزش دادم و سعی کردم سطح آگاهیهای زنان روستایی را بالا ببرم.
او با شجاعت تمام به اعمال خود افتخار میکرد. فعالیتهای آن زن بسیار شگفت و عظیم بود؛ به طوری که فرمانده سپاه سوم عراق دچار حیرت و اضطراب و نگرانی شده بود. سرانجام او را به اداره اطلاعات و استخبارات بغداد فرستادم و تا امروز از سرنوشت او اطلاع دقیقی ندارم؛ ولی بنا به گفته همکارم سرهنگ ستاد عبدالستار الطیار این زن به همکاری با سازمان اطلاعات و استخبارات عراقی تن در نداد و به همین دلیل، او را در یکی از زندانهای مخصوص سازمان اطلاعات حکومت بعثی که در نزدیکی میدان پرواز بغداد قرار دارد، به شهادت رساندند.
برچسبها: اعدام شيرزن ايراني , دفاع مقدس , غير نظامي , جبهه
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم،
آب و غذا را جیره بندی کردیم،
شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند،
دیگر شهدا تشنه نیستند
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س)
موضوعات مرتبط: درباره کمیل
برچسبها: ابراهيم هادي , شهيد , جانباز , جبهه