هة 1960 براي جامعة اطلاعاتي اسرائيل و بويژه براي واحد اطلاعات نظامي دههاي بسيار جالب توجه و بيادماندني بود. .
اين دهه خود را به عنوان نقطه عطفي نه فقط براي منطقة خاورميانه، بلكه به عنوان نقطة عطف تمامي جهان تثبيت كرد؛ اثرات غيرقابل بازگشت آنچه جهان در سال 1967 تجربه كرد، هنوز هم در سراسر جهان حس ميشود.
اين دهه براي جامعة اطلاعاتي اسرائيل به صورتي كه هم مبارك و هم پرآشوب بود، آغاز شد. در يازدهم ماه مه 1960، در يكي از تماشاييترين عمليات اطلاعاتي اجرا شده توسط سرويسهاي اطلاعاتي موساد و شينبت كه در تاريخ ملتهاي ديگر نظير آن را نميتوان يافت، اسرائيل «ريكاردو كلمنت» را در حالي كه قدمزنان به طرف خانهاش در حومة بوئنوسآيرس آرژانتين ميرفت ربود. اين آقاي ريكاردو كلمنت در واقع كسي نبود جز سرهنگ آدولف آيسمن از سركدرگان رژيم نازي، كه توانسته بود از محاكمه در دادگاه متفقين در نورمبرگ جان به در ببرد و بگريزد؛ وي به عنوان تدارككننده و معمار جريان كشتار يهوديان در جنگدوم، يكي از جنايتكاران نازي به شمار ميرفت كه عدة زيادي بشدت در جستوجوي او بودند. دولت يهود احساس ميكرد براي گيرانداختن اين جنايتكاران و سپردن آنها به دستگاه عدالت تعهد اخلاقي دارد. توانايي مأمورين اطلاعاتي اسرائيل در شناسايي آيشمن و تعيين محل وي، ربودن و انتقال وي زير چشمان تيزبين مهمانداران آرژانتينياش، و كشاندن وي به محاكمه، در دنياي اطلاعات به عنوان يك كار برجسته نمايان شد. دادگاه آيشمن را مجرم شناخت، وي را به اعدام محكوم كرد، و خاكسترش به درياي مديترانه ريخته شد.
شينبت در آغاز دهة 1960 چند مورد موفقيت در كارنامة خود ثبت كرد كه مهمترين آنها دستگيري دكتر كورتسيتا عامل سرويس اطلاعات خارجي چكسلواكي (موسوم به «اس بعلاوة بي») بود. دكتر سيتا را كه از خانوادهاي معتبر در سوداتنلند متولد شده بود صرفا به اين علت كه همسرش يهودي است به اردوگاه بوخنوالد كه معروفيت بسيار بدي دارد فرستاده بودند. سرويس اطلاعاتي چكسلواكي او را به خاطر ذهنتيزي كه در زمينة رياضيات و فيزيك داشت استخدام كرده بود. سيتا ابتدا در لندن و سپس در دانشگاه سيراكوز نيويورك به تحصيل پرداخت و به مقام استادي رسيد. اف. بي. آي وي را به اتهام اينكه جاسوس كمونيستهاست اخراج كرد و وي به برزيل پناهنده شد.
از قضاي روزگار، آخرالامر اسرائيل از وي دعوت كرد به عنوان استاد در انستيتو تكنيون واقع در نزديكي حيفا تدريس كند، وي در اين مؤسسه در تماس دائم با بهترين مغزهاي تحقيقاتي اسرائيل و از جمله آن دسته از محققان بلندپايهاي بود كه در صنايع نظامي مشغول بوده و آمارهاي حساسي را در اختيار داشتند. دستگيري وي در شانزدهم ژوئن 1960، دو روز قبل از آنكه راكتور هستهاي تجربي اسرائيل در نهال سورك آغاز به كار كند انجام شد.(1)
در اردوي واحد اطلاعات نظامي، دهة 1960 دهة تكامل بود. نتايج تقريبا مصيبتبار عمليات روتم در اوايل سال 1961، موجي از شوك به ستاد كل ارتش اسرائيل وارد كرد. مصريها صحراي سينا را در اختيار گفرته و يك تشكل نظامي قوي در آن پديد آورده بودند، اسرائيل از اين كار آنان دچار غافلگيري مطلق شده بود، و با وضعيت فوقالعاده خطرناكي روبرو بود كه علت آن ناكامي سازمانهاي اطلاعاتياش در زمينة كسب اطلاعات و دادن هشدار بموقع به وزارت دفاع در مورد حملة در شرف انجام بود. حيم هرتزوگ كه يكي از قابلتوجهترين ومحترمترين افراد در تاريخ واحد اطلاعات نظامي است، وادار به استعفا شد. اما به هر حال كسي جانشين وي ميشد كه در تاريخ و در جامعة اطلاعاتي اسرائيل سيمايي قابل توجه و فراموشنشدني داشته است. اين شخص سرتيپ مايرآميت بود.
مايرآميت در سال 1921 در شهر تيبرياس واقع در كرانة درياي جليله متولد شد. در سال 1936 به هاگانا پيوست و به عنوان پليس گشت شهركهاي يهودي به خدمت پرداخت. او سرباز خوشفكر و باهوشي بود و چون ذاتا خصائل فرماندهي داشت به عنوان فرمانده گروهان در سپاه داخلي يهود انتخاب شد و در سال 1948 در حين جنگ استقلال عليه نيروهاي سوري و عراقي در ميشمر هعمك، درة عزرائيل، عينجب، و كيبوتسدگانيا جنگيد. در جنگ تن به تن جنين در اورشليم، شديدا زخمي شد زيرا هنگامي كه مواد منفجرهاي را در استحكامات دشمن كار ميگذاشت انفجاري روي داد.(2)
سوابق نظامي مايرآميت او را بيشتر شايسته فرماندهي يك واحد نظامي ميساخت تا رهبري يك سرويس اطلاعاتي. پس از اينكه در سال 1950 از دانشگاه كلمبيا فارغالتحصيل شد و به اسرائيل بازگشت فرماندهي تيپ پيادة يكم جولاني را به او سپردند؛ اين پستي بود كه با به عهده گرفتن آن، آميت مهارت خود را در هماهنگسازي افراد و به كارگيري سلاحهاي و وسايل تكميل كرد. وي يكي از اجراكنندگانتاكتيك رزمي فرماندهي ارتش اسرائيل موسوم به روش «دنبالم بيا» بود. ستاد كل ارتش اسرائيل هوش وي و شجاعت و مهارتش را در زمينة تداركات از نظر دور نداشت و در سال 1951 او را به عنوان رئيس بخش عملياتي ستاد كل منسوب كرد. در سال 1954 او را به فرماندهي شاخة عملياتي رساندندو يكي از كساني بود كه در طراحي عمليات - پنهاني و آشكار - نبرد صحراي سينا در سال 1956 نقش عمده داشتند. آميت در واقع فرمانده دوم ستاد ارتش و در طول نبرد صحراي سينا دستيار اول موشهدايان بود. موفقيت جنگ 1956 در عين حال كاميابي شخصي وي نيز به شمار ميرفت و به اين منجر شد كه فرماندهي جنوبي ارتش اسرائيل را به او بسپارند. اميد ميرفت در آنجا بتواند قابليتهاي خود را براي به شكست كشاندن موجي از فعاليتهاي جاسوسي مصر و نفوذ افراد آن به داخل اسرائيل به شكست بكشاند. مايرآميت در اينجا نيز كارداني و شجاعت خود را نشان داد و در كسب احترام و توجه سربازانش موفق بود. فرماندهان ارشد نظامي نيز او را تحسين ميكردند. به نظر ميرسيد وي از كساني است كه راه مستقيم را به سوي مدارج عالي فرماندهي در ارتش اسرائيل ميپيمايند.
اما در اثناي يكي از مانورهاي ارتش، در اثر سانحهاي كه هنگام پرش با چتر روي داد مايرآميت بشدت مجروح شد و براي مدتي بيش از يكسال در بيمارستان بستري بود. عده زيادي ميگفتند اين جراحتي است كه او را از نشستن بر صندلي رئيس ستاد كل بازميدارد؛ اما به هر حال اين وضعيتي بود كه يك پست ديگر نظامي را براي وي بسيار مناسب ميساخت: مديريت واحد اطلاعات نظامي.
سرتيپ مايرآميت در اول ژانوية 1962 به رياست واحد اطلاعات نظامي منصوب شد و اين انتصاب نقطة آغازي بود بر به راه افتادن كشمكشها مخاصمات در پشتدرهاي بسته، بين سطوح مختلف پيكرة دفاعي اسرائيل. آميت كه سرباز سربازان بود و از تلاش براي كسب قدرت فردي و يا كسب افتخارات سياسي تنفر داشت هنگامي كه متوجه نوع رابطه بين واحد اطلاعات نظامي و بقية ارتش اسرائيل شد هراسان گشت. بدي اين رابطه بيشتر ناشي از اقدام واحد اطلاعات نظامي به «كاركثيف» در 1954، و فاجعه عمليات روتم در سال 1961 بود. بسياري از افراد ارتش اسرائيل، از سرجوخهها گرفته تا فرماندهان ارشد تواناييهاي (يا ناتوانيهاي) واحد اطلاعات نظامي را به سخره ميگرفتند. آنها را به بوروكراتهاي پشت ميزنشيني مانند ميكردند كه حتي پس از پايانيافتن يك جنگ در پيشبيني وقوع آن كندذهني نشان ميدهند! (3) اين امرآميت را عميقا متأثر و آشفته ميكرد. وي به عنوان كسي كه كل زندگي نظامي خود را در نبرد گذرانده است، رابطة ناگسستني بين نيروهاي رزمي و واحدهاي اطلاعاتي را بخوبي درك ميكرد: از نظر او، عمليات نظامي موفقيتآميز بشدت به دستيابي به اطلاعاتي دقيق بستگي داشت.
درگيري ديگري كه در دستگاه نظامي و اطلاعاتي اسرائيل وجود داشت بين مديريت واحد اطلاعاتي نظامي و ايسر هارل رئيس موساد بود. گزارش ميشد كه مايرآميت از پاكسازي«عناصر مطلوب» از ارتش اسرائيل كه توسط هارل صورت گرفته و انگيزة سياسي داشته است رنجيده و عصباني شده است.(4)
مايرآميت بويژه از اين امر عصباني بود كه چرا ايسر هارل بخش زيادي از نيروي انساني موساد را درگير جستوجو براي يافتن پسر كوچكي به نام يوسف «يوسل» شوماخر كرده است. پدربزرگ يوسل كه آدم فوقالعاده متعصبي بود و از صهيونيسم نفرت داشت وي را به منظور آنكه مورد تربيت درست ارتودوكس قرار گيرد ربوده بود. اين كودك بدبخت به طور قاچاقي به نيويورك برده شد و داستان آن يكي از گزارشهاي عمدة مطبوعات اسرائيلي بود. هارل خود را به مقدار زيادي درگير اين ماجرا كرده بود و گفته ميشد تلاش زيادي براي ربودن اين بچه به خرج ميدهد. هرچند عاقبت يوسل را در يك مدرسه مذهبي بروكلين نيويورك پيدا كردند، اما بسياري از افراد واحد اطلاعات نظامي موساد را مسخره ميكردند و ميگفتند در حالي كه اين سازمان خود را در مبارزهاي با يك يهودي متعصب درگير ساخته است، دولتهاي عربي در حال آماده شدن براي انجام نظامي اعتقاد داشت كلية تلاشهاي كسب اطلاعات خارجي اسرائيل بايد متوجه خطر بالقوه و عاجلي باشد كه ملت با آن روبروست: دولتهاي عرب هممرز با اسرائيل، يعني مصر، سوريه، اردن، و لبنان. به عقيدة او، اسرائيل نبايد خود را درگير فعاليتهايي ميساخت كه احمقانه بودند و به نيات شخصي رئيس موساد ارتباط داشتند.(5)
هر چند ربودن آدولفآيشمن يك پيروزي ملي و راه افتادن در جستوجوي يك پسربچه كار عجيب يك دولت تعبير ميشد، اما به هر حال اين اقدامات توان به كار رفته در كسب اطلاعات خارجي را كاهش داد و همچنين بررسي و تحليل و توزيع اطلاعات را نيز دچار وقفه كرد. اين امر توانايي واحد اطلاعات نظامي را در پديدآوردن و ارائه تصويري جامع و واضح از موقعيت و ارائه آن به نخستوزير و رئيس ستاد ارتش باز داشت. يك مثال خطرناك از بروز چنين وضعيتي روز21 جولاي سال 1962، يعني در سالگرد انقلاب مصر رخ داد.
مراسم نظامي در اين روز تعطيل ملي مصر عظيم و ترسآور بود. سراسر بلوار انقلاب مصر را رديفهايي از تانكهاي تي55 و تي54، توپهاي عظيم، و نفربرهاي زرهي پوشانده بود. هواپيماهاي ميگ 17 آسمان را پر كرده بودند و بمبافكنهاي ايلوشين دو -28 كه سلاح دوربرد اصلي در زرادخانة ناصر به حساب ميآمدند در حال پرواز بودند.
به پرواز درآمدن ابزار ديگري در روز سالگرد انقلاب، اسرائيليها را به وحشت انداخت . مصريها در يك ميدان رزم صحرايي، چهار فروند موشك بالستيك را مورد آزمايش قرار دادند: دو فروند موشك الظفر؛ و دو فروند موشك القاهر .ناصر طي سخناني كه پس از شليك اين موشكها با حالتي خونسردانه ادا شد، قول داد كه اين موشكها شهرهاي اصلي اسرائيل را هدف قرار داده و از بين خواهند برد. واضح است مصر تنها كشور منطقه نبود كه چنين موشكهايي را در اختيار داشت. اسرائيل در ماه جولاي سال 1961 موشكي را به نام شاويت مورد آزمايش قرارداده بود. اما به هر حال برد 175 مايلي موشك الظفر و برد 350 مايلي موشك القاهر همه را تحت تاثير قرار ميداد. تهديد ناصر داير بر اينكه اين موشكها ميتوانند اهدافي را در جنوب بيروت از بين ببرند جدي گرفته شد.
آزمايش اين موشكها هم موساد و هم واحد اطلاعات نظامي را بسختي شوكه كرد. وجود اين موشكها از طريق پخش عادي اخبار آشكار شده بود. مايرآميت از كوره دررفت و گفت: «اگر قرار است اطلاعات خارجي خود را از سخنرانيهاي علني جمال عبدالناصر به دست آوريم پس اين بودجة فعاليت خارجي براي چيست؟ اگر چنين باشد به چيزي بيش از يك راديوي جيبي احتياج نداريم.»(6)
اسرائيل از سال 1961 به اين سو از تلاشهاي مصر براي به دستآوردن و توليد يك سري موشكهاي بالستيك سطح به سطح آگاه بود. مصريها اين هدف موشكي را به منظور رسيدن به حد تواناييهايي كه در ارتش اسرائيل وجود داشت دنبال كرده بودند و از سوئيس مواد لازم را ميخريدند؛ در واقع چندين نمونة آزمايشي از سيستمهاي موشكي در يك تونل باد در كوههاي آلپ سوئيس آزمايش شده بود. با اين حال واحد اطلاعات نظامي تا 1962 از اينكه اين موشكها به حالت عملياتي و يا حتي مراحل تجربي پيشرفته رسيدهاند آگاه نداشت. اينك مصريان چيزي در اختيار داشتند كه اسرائيل در برابر آن پاسخي نداشت، و همين امر بنگوريون را واداشت بلافاصله از جان افكندي رئيسجمهور ايالات متحده درخواست كند موشكهاي زمين به هواي هاوك در اختيار اسرائيل بگذارد.
جنبة ناراحتكنندة ديگر برنامة موشكي ناصر كه به عنوان «ادارة طرحهاي ويژة نظامي» شناخته ميشد و تحت نظارت و كنترل اطلاعات ارتش قرارداشت، اين واقعيت بود كه مغزهاي سازندة كلاهكهاي جنگي مصر دانشمندان سابق نازي بودند كه ناصر آنها را به خدمت خود درآورده بود. سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي اسرائيل كساني را كه بتازگي به سرزمين اهرام وارد ميشدند تحتنظر داشتند و بويژه آنهايي را مواظب بودند كه در زمرة افسران سابق اس.اس و جنايتكاران جنگي بودند. از جملة اين افراد لئوپولد گليم فرماندة گشتاپوي ورشو، و ژنرال اساس اسكارديولوينگر از بنيانگذاران اردوگاه بدنام ماوتهاوزن بودند. (7) اين آلمانيها براي خودشان مستعمرهاي در مصر به راه انداخته بودند و يك مجتمع موفق فني را براي توليد سلاح جهت كشتار جمعي توسط ناصر اداره ميكردند. علاوه بر آن قرار بود هواپيماي جنگنده و بمبافكن نيز براي مصر ساخته شود. كاركردن دانشمندان نازي براي ساخت سلاح جهت كشتار يهوديان، خاطره قتلعامهاي دوران جنگ جهاني دوم را زنده ميكرد. ايسرهارل مصمم شده بود به هر قيمت ممكن جلوي مصريها را بگيرد؛ اين نيز يكي ديگر از جنگهاي صليبي شخص ايسرهارل بود. علاوه بر اين، مصريها به كمك آلمانيها زرادخانهاي از سلاحههاي شيميايي تهيه كرده بودند و تهديد ميكردند آن را عليه اسرائيل به كار خواهند برد؛ اما در واقع اين سلاحها را در جنگهاي سخت سال 1963 عليه سلطنتطلبان يمني به كار بردند. امكان انداختن كلاهكهاي شيميايي توسط موشكهاي مصري به خيابانهاي اسرائيل، يهوديان را دچار وحشتي عميق ميساخت.( اين وحشتي بود كه ساكنين اسرائيل طي ماههاي ژانويه و فوريه سال 1991 به هنگامي كه صدام حسين 39 فروند موشك اسكاد به سوي تلآويو و حيفا شليك كرد تجربه كردند.) طبيعي است بنگوريون از ناكامي سرويسهاي اطلاعاتياش در پيشبيني آنچه در مصر رخ داده بود عصبانيشد، زيرا ارتش اسرائيل و نيروهاي امنيتي براي پاسخگويي به اقدامات ناصر مجبور به عمل همراه با تأخير بودند.
بنا به دستور ايسرهارل، روش به كار گرفته شده براي مقابله با برنامة موشكي ناصر و به پايان رساندن كار وي طرحي بود مرگبار و ماهرانه مبتني بر پست كردن بستههاي منفجرشونده، از همان نوعي كه در سال 1955 واحد اطلاعات نظامي از طريق آن سرهنگ حافظ و سرهنگ مصطفي را كشته بود. نام آن را عمليات داموكلس گذاشته بودند، زيرا چون شمشير داموكلس بر سر دانشمندان آلماني فرود ميآمد. اين آخرين طرح بزرگ هارل بود.
موساد از طريق شبكة ماهرانهاي از عوامل خود اين افراد را شناسايي كرد و در مورد محل زندگي و كار آنها و همچنين شرح دقيق فعاليتهاي روزانهشان اطلاعاتي به دست آورد. در واقع چندين بمب نيز وظيفة خود را به انجام رساندند.
اما در پانزدهم ماه مارس سال 1963 ، دو تن از عوامل موساد كه در هتلي واقع در شهر باسل كشور سوئيس دختر يكي از اين دانشمندان را تهديد كرده بودند توسط پليس دستگير شدند. علينشدن ناخواستة اين جريان بنگوريون را هراسان كرد، و اين نخستوزير حيلهگر را واداشت تاكتيكهاي رئيس بخش اطلاعات خود را مورد بررسي قرار دهد. معلوم شد شمشير داموكلس چيزي بيش از يك چاقوي نامه بازكني نبوده است.
هارل با به خدمت گرفتن روزنامهنويسان اسرائيلي به اين مبارزهجويي پاسخ گفت و اين گروه را كه افرادي داراي ذهنيت مستقل بودند واداشت در مورد شركت كردن آلمانيها در جريان تلاشهاي مصر براي نابودكردن دولت يهود به تبليغات علني بپردازند- اما معلوم شد اين تاكتيك هارل نيز اقدامي مصيبتبار است. اين كار نه تنها باعث شد مردم در اسرائيل بترسند و به هراس بيفتند، بلكه تلاشهاي بنگوريون را نيز كه سعي ميكرد با برقرار كردن روابط با آلمانغربي به آن نزديك شده و كمكهاي نظامي و اقتصادي دريافت كند بياثر و بيهوده ساخت. بنگوريون به هارل دستور داد جنگ صليبي خود را عليه دانشمندان آلماني متوقف سازد. اما اين سرجاسوس لجوج سر باز زد و به جنگي رفت كه از آن پيروزمند بيرون نميآمد.
خشم و انتشعاب بر روابط بين پيرمرد و سرجاسوس حيلهگر وي حاكم شد و اين روابطي بود كه زماني غيرقابل خدشه مينمود. هارل از اينكه بنگوريون براي ادارة برنامة فوق سري سلاح اتمي اسرائيل شيمون پرز را برگزيده است خشمگين بود.(8) اين دو مرد قدرتمند و سرسخت در آستانة دورهاي از رويارويي قرار داشتند و اين از آن روياروييهايي بود كه بيش از يك طرف پيروز ندارد. آنان در 25 مارس 1963 با يكديگر روبرو شدند، هارل كه اطمينان داشت بنگوريون استعفاي وي را نميپذيرد استعفا داد. بنگوريون پذيرفت.
يك روز پس از آن، سرتيپ آميت مدير واحد اطلاعات نظامي به دفتر بنگوريون فراخوانده شد تا در كمال حيرت مطلع شود وي را به عنوان رئيس جديد جاسوسان اسرائيل يعني رياست موساد انتخاب كردهاند. اسرائيل،موساد، و مهمتر از آن واحد اطلاعات نظامي به دوران جديدي وارد ميشدند. عصر طلايي جامعة اطلاعاتي اسرائيل و دوراني كه شخصيت واقعي آن براي هميشه شكل ميگرفت در حال آغاز شدن بود.
انتخاب بنگوريون كه در نتيجة آن مايرآميت هدايت سرويس اطلاعات اسرائيل را به عهده ميگرفت به صورت درخواست مطرح نميشد؛ او به مدير واحد اطلاعات نظامي دستور داد اين پست را بپذيرد. اين اقدامي نبود براي آرام كردن عوامل قديمي موساد كه از ابتداي تشكيل دولت اسرائيل وفادارانه به آن خدمت كرده بودند. بنگوريون نميخواست سرجاسوسي داراي قدرت انحصاري داشته باشد. به جاي آن، به عقيدة وي اسرائيل به يك فرماندة آرام و غيرسياسي امور جاسوسي نيازمند بود كه سوابق مناسب و غيرقابل ردي داشته باشد. ارتش اسرائيل و بويژه واحد اطلاعات نظامي بهترين محل براي يافتن چنين فردي بودند.
بين واحد اطلاعات نظامي (به عنوان بخشي وابسته به ارتش اسرائيل) و موساد تفاوتهاي معيني وجود داشت. موساد به اين افتخار ميكرد كه يك موجوديت مستقل، و يك ارگان «غيرنظامي» مغرور است كه اطلاعات، ابتكارات، و هوش برتر آن اسرائيل را براي مدت يك دهه در مقابل امواج تهديد حفظ كرده است. البته ارتش اسرائيل نيز يك هستي وموجوديت جهاني و ارگاني برابريطلب بود متشكل از افراد كادر و سربازان ذخيرة غيرنظامي كه وجود زدن در مرزها، و مبارزه و نبرد بالقوه كرده بودند. هنگامي كه در 26 مارس 1963 سرتيپ مايرآميت ملبس به يونيفرم كامل - نظامي با مدالهاي رزمي، نشان نقرهاي چتربازي، و سردوشيهاي مختلف- وارد ادارة مركزي موساد شد، افراد موساد را خشمگين ساخت. منشيان هارل و گروه وفاداران به او علنا در ادارة مركزي گريه ميكردند، و تعداد زيادي از عوامل ارشد تهديد اعتصاب جمعي را عنوان مينمودند. موساد در آستانة به راه افتادن انقلابي بود؛ با اين حال، به گفتة يوزي ملمان و دان راويو نويسندگان كتاب جاسوسان معيوب، مايرآميت براي اين به موساد فرستاده شده بود تا در غياب هارل، « اصطبل را تميز كند».
ماير اين را فهميده بود كه چنانچه اسرائيل بخواهد عليه اعراب دست بالا را داشته باشد، ملت اسرائيل نخواهد توانست در عين حال درگيريهاي داخلي و پرخاش كردن به يكديگر بين موساد و واحد اطلاعات نظامي را تحمل كند. در حالي كه اين رئيس جديد تلاشهاي دليرانهاي براي پر كردن فاصله بين دو سرويس به كار ميبست، ابراز مقاومت از سوي هر دو طرف افزايش مييافت. عوامل موساد از پذيرش كنار گذاشته شدن هارل سرباز زدند و مبارزهاي مبتني بر نامهنگاري ترتيب دادند كه طي آن عدم رضايت خود را در مورد فرجام كار فرماندهشان ابراز ميكردند؛ آنها همچنين از گمارده شدن سرتيپ آميت كه يك فرد نظامي براي فرماندهي موساد بود ناخشنودي نشان ميدادند. آميت كه در مقابل ارتش اسرائيل مسئوليت داشت، اطمينان داد اين مبارزة مبتني برنامهنگاري و شبكة نامهنگاران را درهم خواهد شكست؛ سرانجام امضاكنندگان نامهها را مسئوليتهاي خود بركنار شدند. آن دسته از نيورهاي واحد اطلاعات نظامي نيز كه از مأموريت تازة سرتيپ آميت ناخشنود بودند، توسط وزارت دفاع مأمور خدمت در صفوف رزمي شدند.
نخسين روز رياست آميت بر موساد هيجانآور و همراه با دورويي بود. بين مراكز موساد و واحداطلاعات نظامي در رفت و آمد بود و يكي از نخستين اقدامات وي تجديد سازمان موساد در راستاي شيوههاي كاراتر و بهتر واحد اطلاعات نظامي و براساس قوانين نانوشتة ارتش اسرائيل بود. هنگامي كه وي چند ماه بعد سرانجام ارتش و واحد اطلاعات نظامي را ترك كرد، مهمترين اقدامي كه كرد انتقال واحد 131 به حوزة عمل موساد بود. اين تغيير نه تنها نتايج بسيار مؤثري براي واحد اطلاعات نظامي، بلكه براي دولت اسرائيل به بار ميآورد. اين اقدام به طرق بسيار به «متمركز كردن» قابليتهاي جاسوسي انساني اسرائيل در سالهاي قبل از جنگ شش روزة 1967 كمك رساند.
جاسوسي توسط عوامل انساني به عنوان شاهستون تلاشهاي كسب اطلاعات دولت اسرائيل باقي ماند. هرچند «كاركثيف» در مصر ثابت كرده بود اداره كردن عوامل در قلمرو دشمن كار بسيار خطرناكي است، اما گسيل عوامل جاسوسي موساد و واحد اطلاعات نظامي ادامه يافت. واحد اطلاعات نظامي هنوز هم ميل داشت عواملي داراي پوشش عميق جاسوسي در پايتختهاي عربي داشته باشد. در سال 1956، اميدهاي آنها به يكي از ماجراجوترين و به عقيدة برخي خطرناكترين عوامل دوخته شده بود: مردخاي «موتكه» كدار
كدار با نام اصلي مردخاي كراوتسكي در سال 1930 در لهستان زاده شد. مادرش در كودكي وي را ترك كرد و او همراه با پدربزرگ مادرياش به فلسطين رفت. دوران كودكي و نوجواني را در شهرك آشفتهاي به نام خدرا كه بين حيفا و تلآويو واقع است گذراند. چون والديني كه زندگياش را اداره كنند سرپرستي از او را به عهده نداشتند، در خيابانها بزرگ شد؛ آموزشدهندگان او فعالان بازار سياه، قاچاقچيان، و دلالان محبت بودند و او در كافههاي كوچك زيردست اين گونه افراد بزرگ شد. بنابراين فاسد بودن وبيرحمي وي جاي تعجبي نداشت؛ زيرا وي محصول محيطي بود كه در آن رشد يافت. در سال 1948 او را براي خدمت نظام به نيروي دريايي ارتش اسرائيل فرستادند، اما كمي بعد به خاطر رفتار خطرناكش لباس نظامي را از تن او بيرون آوردند، به خدرا برگشت و ارتباطات او با جنايتكاران حتي هنگامي كه به عنوان دانشجوي حقوق در دانشگاه عبري معروف اورشليم ثبتنام كرد ادامه يافت. پليس اسرائيل اعتقاد دارد وي در موارد متعددي در راهزني، اخاذي، و حتي قتل شركت داشته است.(9)
رفتار نامناسب كدار از نظر رواني، او را به نزديك روانپزشك مشهور تلآويو كشاند كه بسياري اعتقاد داشتند خودش به درمان و نظارت رواني عاجل نياز دارد. اين دكتر خوب، كه دكتر ديويد رادي نام داشت از شكارچيان باهوش واحد اطلاعات نظامي بود. وي كه متوجه كيفيات و استعداد اين لات اهل خدرا شده بود، ترتيبي داد وي با سرتيپ فاتي هركابي ديدار كند، ارزيابي اين مدير واحد اطلاعات نظامي از كدار ارزيابي مثبتي بود. واحد 131 كدار را رسما استخدام كرد و وي را در مركز اسرائيل در يك مركز آموزشي فوق سري آموزش داد.
چندين سال چنين به نظر ميرسيد كه گويي كدار ناپديد شده است. همسرش گهگاه كارتپستالهايي از وي دريافت ميكرد كه از نقاط عجيبي از جهان به پست داده ميشد و كدار در آنها وي را از اينكه حالش خوب است، باخبر ميكرد. وي در واقع در حال مسافرت از اينجا به آنجاي جهان بود تا براي مأموريت بلندپروازانة نهايي خويش داستاني جعل كند تا به يك پوشش غيرقابل ترديد دست يابد: وي ميخواست به عنوان يك بازرگان اروپايي - آمريكايي به مصر رفته و در آنجا مستقر شود.
كار كدار در زمينة فراهمآوري پيشينه مشتمل بود بر تأسيس شركتهاي مختلف ظاهري، باز كردن حسابهاي بانكي، و برقراري تماس با اين و آن، و همة اين فعاليتها توسط واحد اطلاعات نظامي تأمين مالي ميشدنيد. آرژانتين براي انجام مأموريت وي نقطة ايدهآلي بود زيرا گروه وسيعي از مستعمرهچيان اروپايي و همچنين تعداد زيادي مهاجر عرب در آن به سر ميبردند. اين كشور به عنوان كشور داراي اقتصاد و تجارت آزاد، مناسب انجام امور بازرگاني بينالمللي بود و رفتوآمد اشخاص و نقل و انتقال مالي و پولي در آن به راحتي صورت ميگرفت. آرژانتين براي يك عامل جاسوسي كه ميخواست براي خود هويتي بيافريند و بعد در لاك آدم جديد فرو برود، نقطة پرش بسيار مناسبي به شمار ميرفت. چون جامعة وسيعي از يهوديان نيز در اين كشور به سر ميبردند، و از سوءظني هم كه در كشورهاي عربي در اين مورد وجود دارد در آرژانتين خبري نيست، اين كشور براي امور اطلاعاتي اسرائيل مكاني ايدهآل به شمار ميرود. از آنجا كه اين كشور از حاميان علني جنايتكاران نازي در جريان پنهان ساختن آنها نبود، چنانچه يهوديان خود را آلماني جاميزدند در زمينة تحقيقات زياد در مورد هويت خود ريسك كمتري كرده بودند.
در اوايل سال 1957، كمي پس از آنكه كدار با 15 هزار دلار آمريكايي و يك پاسپورت جعلي اروپايي به آمريكايجنوبي فرستاده شد، به ناگهان دستور رسيد به اسرائيل برگردد. پس از يك پرواز رؤيايي در قسمت درجه يك از پاريس به تلآويو (كدار هميشه برخلاف ساير مأموران اطلاعاتي اسرائيل زندگي لوكسي را همراه با صورتحسابهاي گرانقيمت ميگذارند) كدار بناگهان خود را با سه پليس تنومند و سراپا مسلح اسرائيلي روبرو ديدي كه او را دستگير كردند. اعضاي شينبت نيز در كنار اين اعضاي پليس ويژه قرار داشتند. يكي از هراسآورترين فصول در تاريخ واحد اطلاعات نظامي اسرائيل فرارسيده بود.
طبق اتهامات اسرائيليها، كدار با بيرحمي يكي از رابطين اطلاعاتي خود را كه يك يهودي پولدار آرژانتيني بود به قتل رسانده بود. كدار وي را هدف هجده ضربه خنجر قرار داده و سپس مبلغ زيادي پول همراه او راف ربوده بود. دادگاه او را در مكان دورافتادهاي در يك باغ ليمو و تحت نگهباني اكيد سربازان ارتش برگزار كردند؛ ترتيبات دادگاه او بسيار شبيه به حوادثي بود كه در جريان اعدام مايرتوبيانسكي به كار گرفته شد. كدار را به زندان رامالله برده و در اختفاي كامل نگه داشتند. زندانيان از هويت وي اطلاعي نداشتند و روي در سلول وي، صرفا حرف ايكس نوشته شده بود. دولت اسرائيل يكي از بزرگترين جناياتي را كه توسط عوامل اطلاعاتياش انجام شده بود، پردهپوشي ميكرد. ايسرهارل، رئيس سابق موساد و شينبت، يعني كسي كه مطمئن است تا زماني كه كدار دورة بيستسالة زندان خود را طي نكند خبري از او شنيده نخواهد شد، در كتاب خود موسوم به «امنيت و دموكراسي» مينويسد: «ما عوامل خود را نميكشيم- براي اين كار قاضي و دادگاه وجود دارد. ممكن است سرويس اطلاعاتي انگليسيها اين كار را بكند و افراد را سر به نيست نمايد، اما ما نميكنيم. اما اين به هر حال يكي از خطرات است كه به كار گرفتن افراد داراي سوابق جنايي براي انجام مأموريتهاي حساس اطلاعاتي همراه دارد.»(10)
(مردخاي كدار به سال 1974 پس از به سربردن هفده سال در زندان رامالله و هفت سال حبس مجرد، آزاد شد. چندين خبرنگار و روزنامهنويس اسرائيلي با او مصاحبه كردند. اما اشاره كردن به نام وي، جنايتي كه مرتكب شده، و ارتباطش با واحد اطلاعات نظامي ارتش، توسط ادارة سانسور نظامي ارتش ممنوع شده بود. او در سال 1990 در مصاحبهاي كه در ويلاي زيباي خود در لسآنجلس كاليفرنيا ترتيب داد، براي نخستينبار در مورد سرنوشت خود حرف زد: «آنچه دوست دارم انجام دهم اين است كهس وار هواپيما شوم، به اسرائيل و به خانة ايسرهارل بروم، و گلولهاي در مغز او شليك كنم.» (11))
اشتباهات و درسهاي حاصل از مورد كدار در اوايل دهه 1960 و هنگامي كه دو جاسوس برجسته و جوان واحد اطلاعات نظامي آموزش ميديدند از ياد رفت؛ آن دو به بهترين جاسوسهايي كه تاكنون به دولت يهود خدمت كردهاند تبديل شدند. سهم آنها در حفظ امنيت دولت اسرائيل به حدي بود كه تا امروز احساس ميشود. اما به هر حال هر دوي آنها با ناكامي مواجه شدند وحتي يكي از آنها بهاي اشتباه را با جان خود پرداخت. هر دو نفر آنها قرباني جاهطلبي بيش از حد خود شدند؛ آنها ميدانستند دولت يهود براي مقابله با تهديدهايي كه با آنها روبروست به كار يك «ابرجاسوس» نياز دارد و به چنين جاسوسي متكي است. ابرجاسوسان اسرائيل اليكوهن و ولفگانگ لوتس بودند.
يكي از درسهايي كه واحد اطلاعات نظامي از جريان «كار كثيف» در مصر آموخت اين بود كه دادن مأموريت جاسوسي به يهوديان محلي در كشورهاي هدف ميتواند نتايج تراژيكي به بار آورد. اين امر يك «تابو»ي عملياتي بود و بايد به هر قيمت از آن اجتناب ميشد. آشكار شدن اينكه يك يهودي محلي براي دولت اسرائيل جاسوسي ميكند، جان افراد بيگناه را به خطر ميانداخت، زيرا اين افراد را تحت تعقيب نيروهاي دولتي و زير فشار شهروندان خشمگين قرار ميداد. يك مأموريت جاسوسي به معني انجام دادن يك برنامه نبود! استفاده از عوامل عرب براي جاسوسي در ساير كشورهاي عربي نيز مشكلات به بار ميآورد و برنامهريزان واحد اطلاعات نظامي را ميترساند و موساد و شينبت را نيز دچار وحشت ميكرد. اعراب مردم متفرقي هستند كه توسط فرهنگهاي متفاوت به بار آورندة گرايشات شوونيستي از يكديگر مجزا شدهاند و زبانها و لهجههاي متفاوتي دارند. در واقع دستة عربي پالماخ از اين گونه مشكلات در هنگام مبارزه براي كسب استقلال آگاه شده بود و اين آگاهيها هنگامي به دست آمد كه تلاش ميشد يهوديان عراقي و يمني به بيروت، دمشق، و امان نفوذ داده شود. يك عامل براي اينكه بتواند خود را در اين مناطق فردي بومي جا بزند بايد شجاعت و مهارت بسياري ابراز ميكرد. اين عامل در سال 1960 يافته شد. نام وي الي كوهن بود. شيوة افسانهاي و جيمزباندي كار وي مرزهاي خاورميانه را در نورديد و وي را در سطح بينالمللي به عنوان يك ابرجاسوس معروف ساخت.
اليكوهن در 28 دسامبر 1928 در اسكندرية مصر به دنيا آمد. والدين او كه از يهوديان سوريه بودند، همواره با فرزند تحصيلكرده و باهوش خود دربارة فرهنگ يهود، صهيونيسم، و بويژه فرهنگ جامعة يهوديان سوريه حرف ميزدند. علاقة وي به صهيونيسم در ايثارگرياش در راه آن متبلور ميشد: در سال 1949 پدر و مادر و سه برادرش عازم اسرائيل شدند، اما وي در مصر باقي ماند تا فعاليتهاي يهوديان را سازماندهي كند. وي يكي از جوانان وابسته به گروه جاسوسي سوزانا و حلقة «مرزوك-آذر» بود كه هر چند مأموران اطلاعاتي مصر به طرز وحشيانهاي از او بازجويي كردند، اما از فاجعهاي كه به دنبال لو رفتن گروه رخ داد جان به در برد. افسران واحد 131 احساس ميكردند در وجود اين روشنفكر جوان عنصر بخصوصي وجود دارد كه نويدبخش است، و در ذهن خود نقشههاي بزرگي براي آيندة وي در كار جاسوسي طرح كرده بودند.
در سال 1955 كوهن را براي دريافت آموزش اطلاعاتي به طور مخفيانه به اسرائيل آوردند. وي از طريق يونان به اسرائيل آمد ورودش امري به كلي سري به شمار ميرفت. به ديدار خانوادهاش نرفت و بجاي آن وي را به يك هتل ساحلي اسرائيلي بردند، با نام جعلي برايش اتاقي گرفتند، و چندين هفته وي را مخفي كردند. او را به همان اردوگاهي بردند كه در سال 1953 فعالان گروه سوزانا درآن آموزش ديده بودند، و تعاليم فشردهاي را در زمينة كار جاسوسي به او عرضه كردند. برخلاف جاسوسان گروه سوزانا، قرار نبود اليكوهن به عنوان ستون پنجم و يا يك خرابكار عمل كند. وي به عنوان عنصر ارشد عمليات اطلاعاتي اسرائيل در مصر تعليم مييافت.
از اقبال بد نقشهپردازان واحد اطلاعات نظامي، معلوم شد كه كوهن يك عامل «سوخته» است و اين از همان ابتدا معلوم شد. پس از برگشت وي به مصر در سال 1956، ماموران ضداطلاعاتي مصر او را تحت تعقيب و مراقبت خود قرار دادند و در اثناي ساعات اولية آغاز عمليات كادش در 1956 بازداشت كردند. در اوضاع آشفتهاي كه پس از اين نبرد به وجود آمد، الي نيز همراه با بقية يهوديان اسكندريه در هشتم فورية 1957 از مصر اخراج شد و به اسرائيل رسيد.(12)
اليكوهن اعتقاد داشت به عنوان يك مهاجر جديد به اسرائيل، بزودي به خدمت اطلاعاتي او نيازمند خواهند بود. او دوبار خود را به سرويس اطلاعاتي اسرائيل معرفي كرد و هر دو بار ضمن سرزنش او را پس زدند. احساس كرد حتي او را براي دفاع از دولت يهود نياز ندارند، زيرا هنگامي كه وي را به خدمت نظام پذيرفتند در يك تشكل رزرو نيروي هوايي به عنوان كارمند امور تداركات ثبتنامش كردند. (13) مانند اكثر مهاجرين جديد تلاش كرد خود را به زندگي روزمره عادت دهد و در جستوجوي كاري براي جذب در جامعة اسرائيل بو. در 13 اوت 1959 با ناديا مجلد كه دختر زيبايي از يهوديان بغداد بود ازدواج كرد و كاري به عنوان حسابدار در فروشگاههاي زنجيرهاي تلآويو به دست آورد. زندگياش آرام، منظم و بيحاصل به نظر ميرسيد. براي كسي كه شاهد نابودي دوستان كودكياش در اثر يك خطاي عملياتي اطلاعاتي شده بود، ناشناس ماندن و داشتن يك زندگي آرام پذيرفتني بود.
اما در سال 1960، مردي كه ناديا وي را «آنجل»([فرشته] به خاطر سيماي زيبا و ظاهر نيكخواهش) مينامد زنگ در خانة كوهن را به صدا درآورد و زندگي آنها و سرنوشت دولت اسرائيل را تغيير داد.
اين «فرشته» در واقع يكي از كاركنان باهوش واحد اطلاعات نظامي و كسي بود كه ميخواست اليكوهن را به صفوف نيروي مخصوص خود يعني واحد 131 برگرداند. نياز به برخورداري از خدمات آدمي مثل اليكوهن - يك عنصر اطلاعاتي برجسته كه به زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسه حرف ميزد- انعكاسي بود از رخدادهاي دردسرباري كه اسرائيل در مرزهاي شرقي و شمالي خود با آنها درگير بود. تهاجم اول فورية 1961 اسرائيل بر مواضع توپخانة سوريه نشان داده بود مرز اسرائيل و سوريه حالتي شكننده دارد. رقابت سياسي فزاينده بين سوريهاي بعثي و شاهحسين سبب احساس خطر اسرائيل در مورد اين همساية تندرو و غيرقابل پيشبيني خود ميشد.
سوريه تلاش ميكرد از طريق خراب كردن سياسي اردن، بر مرز جنوبي اسرائيل مسلط شود، و اين هدف اساسا از طريق تكيه بر تروريسم دنبال ميشد. در 29 اوت سال 1960، سرويسهاي اطلاعاتي سوريه بمبي در دفتر كار نخستوزير اردن كار گذاشته و وي را كشتند.
سوريه در واقع به تندروترين كشور عرب تبديل شده بود. سياستهاي فعال و ضداسرائيلي اين كشور به معني وجود عنصر غيرقابل كنترلي در مجموعة خوب كنترلشدة اعراب بود. با وجود وارد شدن مقادير زياي سلاحهاي ساخت شوروي از قبيل ميگهاي 21، تانكهاي تي -54 و تي-55، و حجم زيادي توپخانه، سوريه تهديد عظيمي براي دولت اسرائيل به بار آورده بود. جامعة بستة سوريه كه كشورهاي غربي نيز به آن دسترسي چنداني نداشتند، براي جامعة اطلاعاتي اسرائيل به يك معضل و معما تبديل شده بود.
اليكوهن و قابليتهاي اطلاعاتي وي از جنبة عملياتي، مورد توجه مأموران و فسران واحد اطلاعات نظامي قرار گرفته بود و احتمالا آنها براي استخدام وي بخش ويژهاي پديد آورده بودند. پس زمينة سوري وي او را براي استخدام و نفوذدادن به سوريه به عامل مناسبي تبديل ميكرد.
كوهن در ابتدا از پيشنهاد آنجل براي كار در امور اطلاعاتي خودداري كرد. او با اشاره به اينكه تازه ازدواج كرده و در سن سيوچهار سالگي از زندگي همراه با گمنامي خود خشنود است، وعدههاي مبتني بر«مسافرتهاي بينالمللي و حادثه و ماجرا،» را رد كرد. هنگامي كه به او قول داده شد كار اطلاعاتي وي مستلزم خارجشدن از مرزهاي اسرائيل و يا در معرض خطر قرار گرفتن نيست، كوهن باز هم امتناع كرد و گفت علاقهاي به كار اطلاعاتي و خدمت كردن به واحد اطلاعات نظامي ندارد. چند روز پس از آن، تحت شرايط و اقداماتي كه تا امروز بلاتوضيح ماندهاند، كوهن از كار حسابداري خود بيكار شد. او كه اينك بيپول مانده بود و بايد مخارج خانوادهاش را ميداد، پيشنهاد آنجل را براي كار در مقابل هر ماه 350 پوند اسرائيليپذيرا شد. به اين ترتيب اليكوهن به كار در حوزة عمليات ويژة واحد اطلاعات نظامي بازگشت.(14)
در ابتداف كلمة «ستارة طلايي» كه در كنار نام اليكوهن در قرارگاه مركزي واحد اطلاعات نظامي و حتي قبل از پذيرش پيشنهاد توسط وي نوشته شده بود، نشانگر تصويب اين تصميم بود كه وي بايد در زادگاهش مصر به جاسوسي بپردازد. كنترلكنندگان وي تلاش كردند هويت جديدي براي وي پديد آورند كه براساس آن به مرد ثروتمندي تبديل ميشد كه ثروت و اعتبارش جريانيابي اطلاعات را تسهيل ميكرد. اين شيوه بيشتر شبيه به كار ماكسبنت در دوران قبل از ارتباط بدفرجامش با شبكة سوزانا بود. پس از اينكه واحد اطلاعات نظامي فهميد سرويسهاي اطلاعاتي مصر آرشيوهاي كارآيي ازنظر سوابق شهروندان پديد آوردهاند، و با توجه به اينكه كوهن قبلا توسط سرويسهاي مصري مورد تعقيب و مراقبت قرار گرفته بود، واحد اطلاعات نظامي تصميمگرفت برنامة جاسوسي كوهن را تغيير دهد. آنچه اين مرد متولد شده در اسكندريه را براي واحد اطلاعات نظامي تا اين حد جذاب ميساخت حافظة قوي، صداقت غيرقابل قيمتگذاري، و مهمتر از همه كيفيات و ويژگيهاي اجتماعي او بود كه وي را در محافل متشكل از خارجيان به چهرهاي مقبول و دوستداشتني بدل ميكرد، آزمايشات بيوقفة رواني نيز برخي از خصايل منفي - و احتمالا هشداردهنده - وي از جمله احساس خودبزرگبيني زياد، و داشتن تنش داخلي سطح بالا را نشان دادند و مشخص كردند.(15)
هنگامي كه در سال 1960 نياز به داشتن جاسوسي در سوريه خود را نشان داد، ارتباط بين تواناييهاي كوهن و نيازهاي واحد اطلاعات نظامي به شكلگيري يك سناريو منجر شد. آموزشهاي وي شديد و فشرده و خستگيآور بودند. روشهاي گريز سريع توسط اتومبيل را به او آموزش دادند.كاربرد طيف وسيعي از سلاحها و از جمله اكثر سلاحهاي سبك را به او آموختند، و زمينشناسي، نقشهخواني، خرابكاري و مهمتر از همه رمزنويسي و مخابرات راديو را به او ياد دادند. اين تخصصها از آن رو مورد نياز بود تا بتواند حداكثر تضمين را براي بقاي يك نفر فراهم كند: كمال امين تعابت يعني هويت جديد اليكوهن. يكي ازحساسترين و مشكلترين كارها براي كوهن يادگرفتن دقيق لهجة سوري بود. قبل از آنكه دوران آموزش خود را شروع كند، لهجة مصري وي غيرقابل كتمان بود. براساس گزارشهاي متعدد، راهنماي وي در واحد آموزشي واحد 131 يك يهودي عراقيالاصل به نام شمعون بود كه از دوران جنگهاي 1948 به عنوان يك كارشناس برجستة زبان عربي و فرهنگ اسلامي شناخته ميشد.(16)
جستوجوي دقيق در اطلاعات و پروندههاي موجود در قرارگاه واحد 131 به عنوان كاري براي شكلدهي به شخصيت جديد كوهن مورد استفاده واقع ميشد. كمال امين تعابت در بيروت از والديني سوري متولد شدهبود؛ پدرش امينتعابت نام داشت؛ و نام مادرش سعديه ابراهيم بود. (17) خانوادة آنها در سال 1948 به آرژانتين مهاجرت كرده و كار و كاسبي موفقي در زمينة منسوجات به راه انداخت. بازگشت كمال امين تعابت به سوريه بايد رؤيايي نمايانده ميشد كه وي از قديم براي برگشت به سرزمين آباء و اجدادي در سر داشته است.
پس از انجام بررسيهاي محتاطانه در قرارگاه مركزي واحد 131 تصميم گرفته شد اليكوهن فرستاده شود. سرتيپ هرتزوگ رئيس كل واحد اطلاعات نظامي سند تصميم را امضا كرد.
در سوم فورية سال 1961، اليكوهن با يك هواپيماي شركت ال آل از فرودگاه لود تلآويو به سوي زوريخ پرواز كرد، و در اين شهر با عوض كردن مدارك خود به كمال امين تعابت تبديل شد. او را با يك اتومبيل وزارت دفاع به فرودگاه برده بودند، و در آنجا براي آخرين بار همسرش را ديد. به همسرش گفته بودند وي در يك پروژة فوق سري تسليحاتي كار ميكند و در مورد وي مطلقا خطري وجود ندارد. اين جعلي بود كه نادياكوهن تا هنگام گيرافتادن شوهرش در دمشق به آن باور داشت.
اليكوهن از زوريخ عازم سانتياگو-شيلي - شد و بر سر راه خود به صورت ترانزيت در بوئنوس آيرس توقف كرد. انجام اين كار لازم بود، زيرا به خاطر توقف ترانزيت در بوئنوس آيرس نياز به مراجعه به پليس و ثبت زمان ورود خود نبود. طبيعي است كه آرژانتينيها انتظار نداشتند شخصي بليت خود به مقصد شيلي را استفاده نكرده بگذارد و از روي موانع گمركي بگذرد. اين حركت از جنبة ديگري اهميت داشت. در وضعيت سياسي پديدآمده پس از ربودهشدن آدولف آيشمن از آرژانتين، اين كشور ديگر براي مأموران و عوامل اسرائيل چندان مهرباني به خرج نميداد.
چند روز پس از آن، كوهن با افسر كنترل خود كه آدمي به نام صرفا «ابراهيم» بود، ملاقات كرد. آنها جلسة خود را در يكي از خيابانهاي شلوغ بوئنوسآيروس و در يك كافه برگزار كردند. كمال امين تعابت بتدريج به صورت مشخصي در قالب جديد خود فرو ميرفت. با توجه دقيق به جزئيات، خرج مبالغ زيادي پول، مواظبت بسيار، و يك قابليت بازيگري تئاتري كه صرفا نزد بازيگران آثار شكسپير يافت ميشود، كوهن به يك بازرگان «عرب» مهم و برجسته در پايتخت آرژانتين تبديل شد. او در جلسات فرهنگي و گردهمايي اجتماع اعراب بوئنوسآيرس شركت ميكرد، به اغلب كلوپهاي شبانة مخصوص اعراب سر ميزد، و به عنوان آدمي معروف شده بود كه خوب انعام ميدهد و هيچ فرصتي براي اظهار ميهنپرستي سوري از كف او بيرون نميرود. وي همچنين از پشتيبانان برجستة روزنامة محلي اعراب به نام لاباندار عربي بود؛ با سردبير آن دوست شده بود و هزينة اشتراك يكساله را نقدا به اين سردبير كه اللطيف الهاشم نام داشت پرداخت.(18)
دوستياش با الهاشم ارتباطات ديگري با ديپلماتها و وابستگان نظامي سوري كه در خارج از سفارتخانه كار ميكردند برايش به ارمغان آورد از طريق همين ارتباطها، كوهن توانست با سرهنگ امينالحافظ وابسته نظامي جديد سوريه در آرژانتين ملاقات كند. الحافظ افسر برجستهاي بود كه بخش آموزش ارتش را در ستاد كل سوريه فرماندهي ميكرد، و از اينرو از دمشق خارج شده بود كه طرفداري متعصبانهاش از حزب بعث بسياري از افسران نظامي و رهبران سوريه را عصبي ميساخت. از سال 1949 به اينسو، سوريه چندين كودتاي نظامي تجربه كرده بود: طي چند مرحله تحول، قدرت بين احزاب پان عربيست، سوسياليست، پيرو متعصب ناصريسم و بعث دست به دست شد. ارتباطات كوهن طي مهمانيهاي دلپذير سفارت سوريه گسترش مييافت. شرح ناسيوناليسم تعصبآميز كمال امين تعابت به گوش همه رسيده بود و ميرسيد. وي آرزوي خود را براي ديدار از ميهن و انتقال مقدار زيادي از سرمايهاش به سوريه را اعلام ميكرد. سرماية خارجي بالقوة وي بسياري از مقامات سوري را به او علاقهمند ميساخت. هنگامي كه به دوستانش گفت براي نخستينبار قصد دراد به ديدن ميهن مادرياش برود، همه او را با معرفينامه، دادن آدرس دوستان، و دادن اين قول كه حتما هر مشكلي را براي رفتن به سوريه و ماندن در آنجا از سر راهش برخواهند داشت، همراهياش كردند.
«ابراهيم» كه از سوي واحد اطللاعات نظامي مأمور بود كوهن را در بوئنوس آيرس كنترل كند، از تواناييهاي اين جاسوس حيرتآور در شگفت بود جزئيات فعاليتهاي وي به اسرائيل مخابره و ترتيبات ديدار كمال امين تعابت بررسي و تسريع ميشد. موفقيت اليكوهن از حدودي كه مورد انتظار كنترلكنندگان او در واحد اطلاعات نظامي بود فراتر ميرفت. فرمانده واحد 131 كه مأموران زيادي را به قلمرو دشمن گسيل كرده بود از وي چنين تجليل ميكند: «هر مأموري حاضر به رفتن به دمشق نبود.»(19)
اليكوهن 9 ماه پس از مسافرت مخفيانهاش به آرژانتين، به اسرائيل بازگشت. البته به او اجازه دادند مدتي را با همسرش ناديا بگذراند، اما بخش اعظموقت او در تلآويو به تكميل كردن داستان جعلي زندگياش، اطلاعات از نيازهاي ضروري نظامي واحد اطلاعات نظامي پيرامون اوضاع سوريه، و همچنين دريافت آخرين اطلاعات لازم ميگذشت. اين امر، «واقعيت» و مغز مأموريت او بود. خطر از اين مرحله به بعد آغاز ميشد. در اواخر سال 1961 اليكوهن اسرائيل را به قصد ايتاليا ترك كرد و به اين كشور كه نقطة آغاز ورود او به سوريه بود رفت. اينبار، هنگامي كه ناديا را ترك ميكرد فهميده بود ممكن است ديگر هرگز او را نبيند.
در اول ژانوية سال 1962، اليكوهن از جنوا با شركت كشتيراني آستوريا مسافرت كوتاهي به بيروت انجام داد تا از آنجا به دمشق برود. (20) بليت درجه يك و قابليت او براي جور شدن با افراد، او را بين مسافران پولدار عرب به آدم دلچسبي تبديل كرده بود. يكي از سوريهاي بانفوذ آن قدر از پولداري و تعصب كمال امين تعابت در مورد ميهنش خشنود بود كه به وي پيشنهاد داد ميتواند همراه وي و با اتومبيل وي از طريق زميني به دمشق برود؛ اين امر به او امكان ميداد بدون برخورد با هرگونه مشكل امنيتي وارد قلمرو سوريه شود. در عرض چند روز، كمال امينتعابت خانة خود در آرژانتين را واگذار كرد و نشان داد ديگر قصد ترك سوريه را ندارد. در محلة شيك ابورمانه در دمشق آپارتماني اجاره كرد كه پنجرههاي آن به ساتمان ستاد كل ارتش سوريه مشرف بود و سوريها بسياري از مهمانان ارجمند خود را در خيابنها و كوچههاي آن مستقر ميكردند. (21) بازي خطرناك او شروع شده بود.
در بيستوپنجم فورية سال 1962، افسر مخابرات واحد 131 در قرارگاه مركزي واحد اطلاعات نظامي در تلآويو نخستين پيام ليكوهن را دريافت كرد. اين واحد نظامي كه كار آن خشك و اغلب بدون ابراز احساس و هيجان بود، از شنيدن اين پيام به هلهله درآمد و افراد يكديگر را در آغوش گرفتند. حتي يك بطر شامپاني اسرائيلي نيز به همين مناسبت مصرف شد.(22)
اليكوهن به شيوهاي دقيق به كنترلكنندگان خود گزارش ميداد. او آنتني در كنار يك لولة آب كه از كنار پنجرة اتاق مطالعهاش ميگذشت برپا كرده بود؛ و مخابرات رمز به گونهاي انجام ميشد كه فاصله فرستادن سيگنالها مانند امضاي وي بود. هرگونه انحراف از اين شكل ويژة فرستادن علايم نشانة بروز خطر به شمار ميرفت. برنامههاي منظم مخابره ترتيب دده شده بود و به او دستور داده بودند از انجام مخابرات طولاني جلوگيري كند؛ زيرا ممكن بود سرويسهاي اطلاعاتي سوريه توانايي رديابي علايم الكترونيكي طولاني را داشته باشند.
كمال امين تعابت به عنوان جوان خوشقيافهاي كه ميليونر هم هست و با دستو دلبازي به مقامات دولتي پول قرض ميدهد، به يك پاي ثابت مهمانيهاي شبانة دمشق تبديل شده بود. «شوهر توركن»هاي دمشق كه از محافل ثروتمند و پرنفوذ بودند، تعابت خوشقيافه را دوره كرده و اميد داشتند چشمان بادامي، زيبايي شرقي، و پوست زيتونيشان آيندهاي سرشار از ثروت و قدرت برايشان به بار آورد: او به عمدهترين عزب اوغلي دمشق، يعني مردمي كه همه جا دنبالش بودند تبديل شده بود. و در واقع احترامي براي اين زنان قائل نبود. هفده معشوقه داشت كه همة آنها از دختران زيباي خانوادههاي قدرتمند بودند. اليكوهن و افراد مافوق وي چنين فكر ميكردند كه اگر بحراني پيش آيد، اين زنان براي گريختن وي كمكش خواهند كرد. (23)
با اين حال، دلاوريهاي كوهن در راهروهاي قدرت، و نه در رختخواب بود كه او را به عمدهترين دارايي واحد اطلاعات نظامي تبديل ميكرد. رفقاي سوري او در نيروي هوايي اغلب «دستور ميدادند» براي ديدن آنها به دفاترشان و پايگاههاي هوايي برود. در واقع اليكوهن اين امكان را مييافت كه «از نزديك و به چشم خود» ماشين جنگي نيروي هويي تقويت شدة سوريه را ببيند. با خلبانان حرف ميزد، از آنان ميپرسيد چگونه ميخواهند در يك نبرد هواييدر مقابل نيروي هوايي اسرائيل دفاع كنند، و حتي در مورد هواپيماهاي ميگ و سوخوي آنها توضيحات فني دريافت ميكرد. در مورد سيستمهاي تسليحاتي موجود در اين هواپيماها نيز به او اطلاعات ميدادند. افسران نيروي هوايي به اميد آنكه روزي بتوانند با كمال امين تعابت معاملهاي بكنند، با لحني احساساتي تاكتيكهاي خود و برخي اوقات نيرنگهايي را كه از روسها آموختهبودند براي وي تشريح ميكردند. واضح است كه تمامي اين اطلاعات بادقتي باورنكردني به تلآويو مخابره ميشد، زيرا كوهن از حافظة تصويري شگفتي برخوردار بود. مهمتر از همه اين بود كه كوهن توانست ليستي از نام همة خلبانان سوري در اختيار واحد اطلاعات نظامي بگذارد. در سال 1967، در جنگ ماه ژوئن اين ليست به يك ليست مرگ تبديل شد.(24)
ساير افسراني كه با كوهن دوست شده بودند او را به تأسيسات نظامي ديگر، زرادخانهها، و اردوگاههاي آموزشي ميبردند. تمام آنچه كه لازم بود كوهن انجام دهد اين بود كه در اثناي يك مهماني و يا يك ملاقات تجاري (كه معمولا همراه بود با تسليم پاكتي پر از پول به يك مقام فاسد دولتي و يا يك افسر ارتش) در مورد حملات اسرائيل عليه سوريه اظهار نگراني كند تا بلافاصله او را به تأسيسات فوق سري ببرند و براي ورودش مراسم پرشكوهي راه بيندازند كه تنها در خور ديدار سران دولتهاست.
مهمترين جايي كه كوهن از ن بازديد كرد بلنديهاي جولان بود كه فلاني ست آتشفشاني و كاملا مشرف بر شمال اسرائيل، و ميتوان از مواضع توپخانة آن درياي جليله و بخش اعظم مركز اسرائيل را به چشمديد. در هرگونه درگيري محتمل آينده، اين منطقه به اولويت شمارة يك اسرائيل تبديل ميشد و براي اين كار دليل خوبي نيز وجود داشت.
سوريها در اين منطقه يك سري استحكامات سنگين و محلهاي استقرار توپخانهها پديد آورده بودند كه ميتوانست آتش عظيمي از بارش گلولههاي توپ پديد آورد، و به اين ترتيب جلوي هرگونه حملة اسرائيل را بگيرد؛ فشردگي و آرايش نيروهاي توپخانه به حدي بود كه سوريها اعتقاد داشتند ميتواند جلوي هرگونه حركت نظامي اسرائيل را سد كند. مهمتر از همه اين بود كه از اين نقطه، توپهاي 130 ميليمتري و خمپاره اندازهاي سوي كيبوتسهاي اسرائيليرا زيرآتش ميگرفتند.
بلنديهاي جولان نوع سوري خط ماژينو به شمار ميرفت كه نخستين و تنها خط دفاعي ملي به صورت فوق سري [در جنگ جهاني دوم] بود. با اين حال، كمال امين تعابت توانست از همة مواضع موجود در آن بازديد كن. در حالي كه افسران ارشد وي را همراهي ميكردند، سريترين اطلاعات در مورد اين دژ عظيم در اختيار او قرار ميگرفت. حتي همراه با دوستان افسرش در يكي از مواضع فوقسري دفاعي مشرف بر اسرائيل عكس گرفت. وي همچنين در ذهن خود از محل هر يك از توپها، سنگرها و آشيانههاي مسلسل در استحكامات سوريه عكس برميداشت. تلههاي تانكها كه سوريها براي نابودكردن تانكهاي اسرائيليها فراهم ديده بودند نيز به خاطر او سپرده ميشد تا در آينده مورد بررسي قرار گيرد. كوهن در اثناي سفرهايي كه تحت عنوان رسيدگي به امور تجاري به اروپا انجام ميداد، مسافرت سريعي به اسرائيل ميكرد و در آنجا ضمن گزارش به افراد مافوق خود خانوادهاش را نيز ميديد. اطلاعاتي كه وي ارائه ميكرد براي به دست آوردن تصويري سهبعدي از استحكامات سوريه به كار ميرفت. اين اطلاعات براي تسخير بلنديهاي جولان در حملة برقآساي نهم ژوئن 1967 به كار رفت.
يكي از مهمترين جنبههاي گزارشهاي اليكوهن كه به اسرائيل ميرسيد دقت آنها بود. بسياري از جاسوسان به اين گرايش دارند كه به عوامل كنترل خود چيزهايي را بگويند كه دوست دارند بشنوند نه آنچه را در حقيقت وجود دارد. اليكوهن از انجام جاسوسي به اين روش گريزان بود. او صرفا حقايق را مخابره ميكرد؛ چنانچه در مورد اطلاعات ارسالي حدس و گماني در كار بود با دقت تمام آنرا بررسي ميكرد و توضيح ميداد تا اين گونه اطلاعات را مجزا كند.
سواي اطلاعات نظامي كه اليكوهن توسط فرستندة مخفي خود به اسرائيل مخابره ميكرد، وي قادر بود مقادير زيادي اطلاعات در مورد اوضاع و تحولات سوريه، و بويژه جنگ قدرت وحشتناك بين ناصريستها و بعثيها به دست آورده و آنها را تجزيه و تحليل كند. البته انجام اين كار در حوزة مسئوليتهاي موساد بود، اما توانايي كمال امينتعابت در نفوذ به محافل بالاي قدرت سياسي در سوريه، چنان بود كه از هر جاسوس ديگري بيشتر مينمود و او را برتري ميداد. اهميت طالاعات سياسي ارسالي توسط اليكوهن بويژه هنگامي آشكار شد كه در هشتم مارس 1963 يك كودتاي بعثيها كه توسط افسران وابسته به اين حزب انجام ميشد راه را براي به قدرت رسيدن ژنرال امينالحافظ فراهم ساخت. الحافظ از نزديكترين دوستان امينتعابت در روزهاي اقامت در آرژانتين بود، و رفاقت بين اين حاكم سوريه و ابرجاسوس اسرائيل دستاوردهاي زيادي براي اسرائيل به بار آورد. براساس مطالبي كه تعداد زيادي از روزنامههاي لبنان چاپ كردهاند، كمال امين تعابت به عنوان معاون جديد وزير دفاع مدنظر قرار گرفته بود.
بروز تغييرات در سيستم رهبري سوريه بيشترين تأثير را روي اليكوهن به عنوان يك انسان و يك جاسوس داشت. او از تصفيههاي خونيني كه بعثيها در مورد طرفداران ناصر انجام ميدادند به وحشت افتاده بود؛ برادركشي و از بين بردن بدون استثناي مخالفين جامعة سوريه را در برگرفته بود. (25) نشانههاي اينكه اليكوهن در مورد ثباتقدم خود در زمينة كار جاسوسي خسته شده در پيامهايي كه ميفرستاد منعكس بود. او بكرات در مخابراتش از دريافتكننده ميخواست به همسرش تلفن كرده و به او بگويد شوهرش بزودي بازخواهد گشت. احساس ناراحتي ميكرد و معلوم بود ديگر نميتواند مدت زيادي دوام بياورد. بتدريج احساس ميكرد در سوريه مورد تهديد است، و بويژه هنگامي كه با سرهنگ احمد سعداني فرمانده واحد اطلاعات نظامي سوريه روبرو ميشد چنين احساسي داشت. اين سرهنگ بيرحم كه معروف بود به هيچكس اعتماد ندارد و ميتواند از طريق شكنجه هر كسي را به اعتراف وادار كند اصلا از تعابت خوشش نميآمد؛ در واقع وي به اين تازه وارد آرژانتيني حسادت ميكرد.
از اقبال بد اليكوهن، ترس او از به خطر افتادن جانش و آرزوي وي براي خاتمه دادن به مأموريت در زماني رخ داد كه يك تهديد نظامي جديد عليه دولت يهويد پديد آمده بود. اين تهديد جديد سازمان آزاديبخش فلسطين بود كه با حمايت نظامي سوريه شكل ميگرفت. در عين حال اين همان زماني بود كه واحد 131 به موساد منتقل ميشد و تحت فرماندهي آن قرار ميگرفت. (نبرد بر سر آب و كنترل رودخانة اردن نيز بين اسرائيل و سوريه بالا ميگرفت و تلآويو بيش از هر موقع ديگر در مورد اهداف و نيات دولت سوريه به اطلاعات بموقع نياز داشت.)
اليكوهن به هنگام مسافرت به اسرائيل در ماه نوامبر1964 ترس خود را به مقامات جديد مافوق خود در موساد ابراز داشت، اما آنها به او فشار آوردند يك بار ديگر به دمشق برود. اسرائيل اينك بيش از هر زمان ديگر به عامل خود در دمشق نيازمند بود. با اين حال، در كتابهاي مربوط به فن جاسوسي، عوض شدن كنترل يك عامل در جريان عمليات جاسوسي همواره يك اتفاق بدفرجام شمرده شده است.
از نظر سرنوشت، بازگشت اليكوهن به سوريه كاري بود كه بايد اتفاق ميافتاد. براساس گزارشهاي متعدد، مخابرات او بزودي به جرياني طولاني و منظم تبديل شد. برخي ميگويند زياد شدن تعداد پيامهاي وي ناشي از سهولت دستيابي وي به افراد برجستة سوريه، و توانايياش براي نفوذ به محافل سطح بالاي اين كشور بود؛ برخي ديگر خود وي را سرزنش و داراي ميل به خودكشي توصيف ميكنند. اين تمايل برخي اوقات در افرادي كه مدت زيادي در سرزمين دشمن جاسوسي كردهاند ديده شده است. به هر حال دليل هر چه باشد، بايد گفت بيدقتي و عدم توجه اليكوهن به مسائل امنيتي، فعاليتهاي او را به خطر انداخت و سرانجام زندگياش را به باد داد. مخابرات او به اسرائيل آن قدر طولاني و منظم بود كه سفارتخانههاي اطراف به مقامات سوري شكايت بردند مخابراتشان دائما دچار پارازيت و اشكال ميشود. موساد بايد به او دستور ميداد به اسرائيل برگردد، اما اطلاعاتي كه ميفرستاد به صورتي باورنكردني ارزشمند بودند و در نتيجه اين كار را نكردند.
در همين حال سرهنگ احمد سعداني رئيس واحد اطلاعات نظامي سوريه در جستوجوي جاسوسي در پايتخت سوريه بود و در اين كار از مأموران سرويس اطلاعات نظامي شوروي (جي.آر.يو) كمك ميگرفت كه براي به كار انداختن وسايل مخابراتي پيشرفته و رديابي مخابرات بيسيم در سوريه به سر ميبردند. ظاهرا روسها بيش از همه نگران سيستمهاي تسليحاتي فروخته شده به سوريه بودند و ميترسيدند اطلاعات مربوط به آنها به اسرائيل، و در نهايت به پروندههاي اطلاعاتي ناتو فرستاده شود.
پس از جستوجوي فراوان، سرانجام رد مخابرات راديويي انجام شده از دمشق يافته شد. در يك روز تاريك زمستان سال 1965، سرهنگ سعداني همراه با تيمي از مأموران و افسران و كماندوهاي واحد اطلاعات نظامي به خانة مردي كه از مدتها پيش به او ظنين بود حمله كرد. آنها در ميانة كار مخابرة پيام به آپارتمان كمال امين تعابت يورش بردند.
طي چند روز اول دستگيري، سرهنگ سوري تلاش كرد اليكوهن را به مخابره پيامهاي دروغين به تلآويو وادار كند. اما كوهن با وجود آنكه تحت شكنجة شديدي قرار داشت امتناع كرد. سرانجام در 24 ژانويه سرهنگ سعداني به جاسوس كتكخوردة اسرائيلي دستور داد پيام زير را براي اسرائيليهامخابره كند:
براي نخستوزير لوي اشكول و رئيس سرويس مخفي اسرائيل- تلآويو كمال امين تعابت و رفقايش در دمشق مهمان ما هستند. اين خبر را به دوستانش بدهيد. بزودي خبر جديدي برايتان ميفرستيم.
سرويس جاسوسي سوريه (26)
اينك ديگر شكي وجود نداشت. يكي از كاميابترين جاسوسان اسرائيل به دست دشمن افتاده بود.
چندين گزارش دريافت شده در مورد شكنجة اليكوهن حاكي از آن است كه شكنجهگران وي توسط گشتاپو آموزش ديده بودند. به هر حال، سرويس اطلاعاتي سوريه توسط آلويس برانر آموزش ديده بود كه گفته ميشد افسر اس اس بوده و به عنوان جنايتكار نازي محكوم شده و مسئول فرستادن 120 هزار نفر از يهوديان اتريش، آلمانف فرانسه، اسلواك، و يونان به اردوگاههاي مرگ بوده است. برانر در سال 1955 و پس از گريختن از اروپا به مصر، به سوريه آمد.(27) اسرائيليها از گرايش سوريها به شكنجه، از هنگام كار گذاشتن وسيلة استراق سمع در مرز سوريه به سال 1954 و درگيري متعاقب آن اطلاع داشتند. هيچيك از افسران و مأموران واحد اطلاعات نظامي و موساد فكر نميكردند اليكوهن بتواند در مقابل شكنجة سوريها دوام بياورد. اما اليكوهن ثابت كرد آنان اشتباه ميكنند. او با رؤياي صهيونيستي پرورش يافته بود و حاضر نميشد به ملت خود خيانت كند و حتي با وجود آنكه بيش از چهار سال در اسرائيل به سر نبرده بو به اين كشور خيانت نكرد. او درهم نشكست و هيچ اطلاعات مهمي به بازجويان خود نداد.
دادگاه اليكوهن فرمايشي و مسخره بود؛ و البته از پيش ميشد تصميم آن را به گمان دريافت. قاضي دادگاه به نام سرهنگي ديلي شخصا متهم را مورد اهانت لفظي و جسمي قرار داد. بيش از پانصد نام كه همه دوستان و آشنايان كمال امين تعابت بودند در دادگاه مطرح شد؛ اين افراد نيز كه به طور ناآگاه به اين عامل اطلاعاتي اسرائيل كمك رسانده بودند به زندان افتادند. سوريها نگران اين بودند كه نكند كوهن عضوي از يك گروه جاسوسي چيرهدست باشد، و بنابراين كار شكار جاسوسان در دمشق بيوقفه و بدون ترحم دنبال ميشد. اليكوهن از گرفتن وكيل مدافع خودداري كرد. يك حقوقدان فرانسوي، تلاش كرد وكالت او را به عهده بگيرد، اما مقامات سوريه از دادن ويزا به وي خودداري كردند. كار دادگاه در پانزدهم مالرس 1965 به پايان رسيد و حكم محكوميت به مرگ اليكوهن در اول ماه مه اعلام شد. حكم اعدام او را ژنرال الحافظ امضاءكرد كه دوست اليكوهن بود و حتي ازاين بقول خودش «آرژانتيني جلاي وطن كرده» هدايايي دريافت كرده بود.
مايراميت به صورت خستگيناپذيري براي نجات جان اين جاسوس بداقبال خود تلاش كرد. در دنياي جاسوسي چنين معمول است كه جاسوسان را به زندان مياندازند تا يك روز آنها را موردمبادله قرار دهند. آميت كه از خونسردي و بيتفاوتي ارتش اسرائيل در مورد فرجام كار جاسوسان گروه سوزانا يكه خورده بود، و مصمص شده بود عامل خود را نجات دهد، قصد داشت اين كار به هر قيمتي به انجام برساند. اسرائيل به سراغ چندين رهبر كشورهاي جهان رفت تا براي حمايت از اين جاسوس اقدام كنند: دو گل رئيسجمهور فرانسه، ويلسون نخستوزير انگلستان، جانسون رئيسجمهور آمريكا، و حتي پاپ اقدام كردند. اما سوريها بر حرف خود مبني بر تصميم براي اعدام كوهن ايستادگي كردند. اسرائيليها حتي به سروريها پيشنهاد دريافت اطلاعات مهم، از جمله اطلاعاتي در مورد كودتاي در شرف انجام عليه
ژنرال حافظ دادند، اما مقامات سوريه آنقدر عصباني بودند و از موفقيت اين جاسوس اسرائيلي در خشم به سر ميبردند كه ميخواستند وي را براي عبرت سايرين بدار بياويزند.(28)
سرحرگاه روز هجدهم ماه مه 1965، ابوسليمان جلاد اعظم دمشق طنابدار را در ميدان اعدام دمشق به گردن اليكوهن انداخت. براي گرفتن يك ژست انساندوستانه، اعدام كوهن را به بعد از انجام عبادت كوتاهي كه در كنار آناديو كوهن خاخام اعظم دمشق انجام داد انداختند. دو هزار نفر از افسران سوري شاهد اعدام بودند و مراسم از تلويزيون سوريه پخش شد. طي چند ساعت پس از آن، در حالي كه جمعيت با همراه داشتن پلاكاردهاي ضداسرائيلي از آنجا ميگذشت، جنازة كوهن بر بالاي سكوي اعدام باقي ماند.
در اسرائيل، پس از آنكه مراسم اعدام مرحله به مرحله از تلويزيون پخش شد، مراسم عزاي عمومي به راه افتاد. كوهن درجة سرهنگ دومي دريافت كرد. هر چند وي نتوانست زنده بماند و نتايج قرباني شدن خويش را ببيند، اما به گفتة سرتيپآميت، «موفقيتي بسيار بيش از آنچه ديگر مردان به دست ميآورند كسب كرد.»(29)
اليكوهن تنها جاسوس آموزش يافته اسرائيلي و گسيلكنندة سيل بيپاياني از اطلاعات باارزش به تلآويو نبود. يكي ديگر از همعصران ناشناس دوران كوهن، توانست به مقام دريافت لقب ابرجاسوس برسد.
ولفگانگ لوتس به سال 1921 در آلمان از مادري يهودي و پدري مسيحي متولد شد. پس از جداشدن پدر و مادر از يكديگر و به قدرت رسيدن آدولفهيتلر و نازيها، مادر و فرزند به فلسطين رفتند. نام ولفگانگ به زعب گارآريه تغيير يافت و در يك مدرسة كشاورزي مخصوص مهاجران تازهوارد به تحصيل پرداخت. هنگامي كه شانزده ساله شد به صورت داوطلب به سراغ هاگانا رفت، و به عنوان نگهبان روستاهاي اطراف اورشليم معروفيتي براي خود كسب كرد. وي هميشه سوار بر اسب نگهباني ميداد و اسبها تنها موجودات مورد علاقهاش بودند. در طول جنگ جهاني دوم داوطلب خدمت در ارتش انگلستان شد، دو در آنجا اطلاعاتش در مورد زبانهاي عبري، عربي، انگليسي، و مهمتر از همه آلمني استفادة زيادي داشت. در جنگ 1948 درجة ستواني گرفت و او را به فرماندهي يك دستة رزمي كه از مهاجران جديد متكشل بود گماشتند. اين افراد اغلب پناهندگان خارجي بودند كه از مبدأ قبرس آمده و اطلاعات نظامي محدودي داشتند و به زبان عبري نيز چندان تسلطي نداشتند. آنها در تپههاي خونيني كه به عنوان جادة بورما شناخته ميشد و نهايتا اورشليم را به تلآويو پيوند داد ميجنگيدند.
پس از پايان جنگ، واحد اطلاعاتنظامي با وي تماس گرفت تا او را براي كارهاي اطلاعاتي استخدام كند. برخلاف بسياري از يهوديان آلمان كه اسرائيليها آنها را افرادي خودنما و به صورتي فناتيك تميز و شسته رفته ميدانستند، وي مورد قبول افرادجامعه بود و شخص مطمئني به شمار ميرفت. او با داشتن موهايي سرخ، چشمان ابي، و سيماي كاملا مشخص آريايي، اصلا يهودي به نظر نميآمد. برخي معتقدند وي حتي مانند يهوديان رفتار نميكرد. در واقع وي در سن بيستسالگي دو بار همسر طلاق داده بود كه در جامعة يهوديان رفتار غيرمعمولي است.(30)
گارآريه پس از طي يك دورة فشرده آموزشي در يكي از پايگاههاي واحد 131، دوباره به ولفگانگ لوتس تغيير نام داد. او را به آلمان غربي فرستادند تا داستان جعلي زندگي و به اصطلاح پوشش خود را فراهم سازد: يك تاجر ثروتمند، كه در ماشين جنگي هيتلر خدمت كرده و به عنوان يك سرباز فداكار زندگي خود را گذراندهف و اينك به مصر مهاجرت ميكند. انجام اين كار شبيه به شيوة انتخابي ماكسبنت در اوايل دهة 1950 بود؛ هر چند بنت نيز در جريان لورفتن شبكة جاسوسي سوزانا به صورت مرگباري به خطر افتادف اما پوشش وي به عنوان يك تاجر آلماني مقيم مصر لو نرفت و بازجوييها و شكنجهها نتوانست آن را آشكار سازد. به گفتة دان راويو و يوزي ملمان كه ساختار جامعة اطلاعاتي اسرائيل را به صورت مشروحي مورد مطالعه قرار داده و كتاب جاسوسان معيوب را نوشتهاند، هويت ولفگانگ لوتس و پوشش وي توسط سرويس اطلاعاتي آلمان غربي فراهم و هماهنگ شده بود؛ عاملي به نام رمز والترود در مصر با لوتس كار ميكرد. والتراود زن بلوند زيبايي بود كه لوتس هنگامي كه در آلمان داستان پوشش خود را فراهم ميكرد با او ازداوج كرده بود.(31) هر چند هرگز اين امر مورد تأييد قرار نگرفته، اما اين امر باوركردني به نظر ميرسد، زير هنگامي كه لوتس از اسرائيل به سوي آلمان غربي به راه افتاد ازدواج كرده بود، و به نظر نميرسد سياست دو همسري در شمار سياستهاي مورد پشتيباني واحد اطلاعات نظامي بوده باشد و در شيوههاي جاسوسي اين واحد روش قابل قبولي به شمار رود.
لوتس در مصر به راحتي در حلقة آلمانيهاي مقيم مصر نفوذ كرد و مهمتر از آن نفوذش به محافل نظامي مصر بود.از آنجا كه پدر لوتس يك آلماني با اعتقادات مسيحي بود، وي از پاسپورتي آلماني استفاده ميكرد تا از اين طريق در مصر جا بگيرد. بزودي وي به عنوان مرد خوشقيافهاي كه به الكل نيز گرايشي دارد، مهمانيهاي دلپذيري ميدهد و در مورد ارقام بزرگي حرف ميزند، به چهرة آشنا و محبوبي بين افسران بلندمرتبة مصري درآمد و خانة وي به پاتوق آنها تبديل شد. دوستان او كه مبالغ هنگفتي به آنها قرض ميداد تعدادي از افسران پليس ، بخشهاي ضداطلاعات، و سرويس اطلاعاتي مصر بودند. برخي از اعضاي صنايع تسليحاتي رو به رشد مصر نيز در شمار دوستان وي بودند. همانند اليكوهن، اطلاعاتي نيز كه وي به اسرائيل مخابره ميكرد، به صورتي باورنكردني ارزشمند و بموقع از كار درميآمد. همة مواضع و انبارهاي تسليحاتي نيروهاي زميني و هوايي مصر مورد بررسي قرار ميگرفت و اطلاعات حاصل به تلآويو مخابره ميشد. آرايش جنگي نيروهاي مصري به صورت جامع و دقيق در اختيار نيروهاي اسرائيل قرار گرفت.
لوتس آشناييها و ارتباطات خود را از طريق گذراندن يك زندگي تجملي برقرار ميساخت. صورتحسابهاي مالي او به واحد اطلاعات نظامي و متعاقب آن موساد، همه را شگفتزده و شوكه ميكرد. هزاران دلار خرج لباسهاي خز، شامپاين، خاويار، و جواهر ميشد؛ اشتهاي او براي گذراندن زندگي لوكس، بعدا نام «جاسوس شامپاني» را برايش به ارمغان آورد.
لوتس نزديك به 5 سال اطلاعات ذيقيميتي براي ادارهكنندگان خود فرستاد. او به طرزي باورنكردني موفق و به صورتي قابل توجه بيپروا بود. در بيستودوم فورية 1965، هنگامي كه ولفگانگ و والتراودلوتس به خانة خود در قاهره برميگشتند، شش مأمور پليس مخفي مصر به سراغ آنها آمدند. كمتر از يك ماه پس از آنكه مأموران جي.آر.يو اليكوهن را در دمشق به دام انداختند، ترتيبت مشابهي به لو رفتن لوتس منجر بشد و ردگيري مخابرات به آپارتمان وي ختم گرديد. با وجود شكنجههاي جسمي و رواني، لوتس توانست داستان پوشش خود را حفظ كرده و به مصريها بقبولاند يك آلماني است: يك آلماني كه به دام اسرائيليها افتاده و براي آنها كار ميكند. از آنجا كه وي را هنگام تولد ختنه نكرده بودند، گمان اينكه يهودي است به او نميرفت و اگر چنين نبود احتمالا به سرنوشت اليكوهن دچار ميشد. صدها نفر از آشنايان و دوستان لوتس نيز دستگير شدند، اما آنها هيچ چيز در مورد فعاليتها و يا هويت وي نميدانستند. در يك دادگاه نمايشي كه از 21 جولاي تا 21 اوت 1965 به طول انجاميد، دادگاه عالي مصر ادعانامهاي حاوي ده اتهام عليه او مطرح كرد، كه سزاي همة آنها مرگ بود. اما به هر حال زندگي او نجات يافت. وي را همراه با عدة ديگري كه جرمشان جاسوسي براي انگلستان و سازمان سيا بود به زندان ابد محكوم كردند.
ولفگانگ لوتس در سوم فورية 1968 از زندان آزاد شد. وي را همراه با محكومين گروه سوزانا و تعدادي از پرسنل ارتش اسرائيل در مقابل پانصد اسير جنگي مصري كه شامل چند ژنرال بودند مبادله كردند.
واضح است فعاليتهاي اليكوهن و ولفگانگ لوتس - كه هر دو از عوامل واحد اطلاعات نظامي بودند ولي بعدا تحت كنترل موساد قرار گرفتند- در باز كردن راه براي پيروزي درخشان اسرائيل در جنگ ژوئن 1967 سهم بزرگي داشته است. اين دو نفر اطلاعاتي را براي ارتش اسرائيل فراهم كردند كه نظاميان اسرائيلي را قادر ساخت طرحهاي عملياتي خود را با توجه به قدرت دشمن تنظيم كنند، از محل و اهميت اهداف مطلع شوند، و مهمتر از همه ستاد كل ارتش اسرائيل را قادر ساخت ارزيابي دقيقي در مورد تحركات، قابليتها، و تاكتيكهاي محتمل دشمن در جنگ آتي داشته باشد. هر چند قبل از جنگ شش روزه عوامل اسرائيلي ديگري نيز در كشورهاي عربي فعال بودند، اما حجم و كيفيت اطلاعاتي كه اين دو نفر به اسرائيل فرستادند تا امروز به صورتي بينظير و هيبتبار باقي مانده است. نتايجي كه آنها به دست آوردند بسيار فراتر از اطلعات حاصل از ماهوارههاي جاسوسي و وسايل الكترونيك استراقسمع بود.
اين نكته را نيز بايد خاطرنشان ساخت كه فعاليتهاي گردآوري اطلاعات از سوي واحد اطلاعات نظامي محدود به اين دو ابرجاسوس نبود. روشهاي سنتي جاسوسي و كسب اطلاعات نيز مورد استفاده قرار ميگرفت و در كاربرد آنها تخصص فراواني به كار ميرفت. مأموران استراقسمع بيسيم به طور دايم به ارتباطات بيسيم اعراب گوش داده و آنها را تحليل ميكردند؛ مأموريتهاي شناسايي گروههاي نخبه انجام ميشد؛ و نيروي هوايي اسرائيل نيز مأموريتهاي هوايي عكسبرداري را انجام ميداد. اين تلاشها به دنبال برگزاري اجلاس اتحادية عرب در ژانويه 1964 افزايش يافت. در اين اجلاس سه پيشنهاد تهديد بار مطرح بود:
1- ايجاد يك فرماندهي واحد عربي براي آزاد كردن مناطق اشغالي؛
2- اجراي پروژههاي انحراف مسير رودخانهها براي محروم كردن اسرائيل از دستيابي به آب؛
3- ايجاد يك واحد مسلح و سياسي فلسطيني براي پاسخگويي به تجاوزكاري اسرائيل كه به تشكيل سازمانهايي چون ارتش آزاديبخش فلسطين (پي.ال.آ) و سازمان آزاديبخش فلسطين (پي.ال.او) منجر شد.
پاسخ واحد اطلاعات نظامي به چنين تهديدهايي به عهده گرفتن وظيفهاي پايانناپذير بود. تيمهاي كوچك متشكل از سربازان رزمي واحد اطلاعات كمينهايي ترتيب ميدادند تا چريكهاي فلسطيني و يا توپچيان سوري را كه از كارگاههاي پروژة آب محافظت ميكردند اسير كنند؛ و بازجوييهاي متعاقب اين دستگيريها اغلب اوقات به فراهم شدن اطلاعات ارزشمندي منجر ميشد. تهديد تشكيل گروههاي جديد چريكهاي فلسطيني، موسوم به فداييان، افسران واحد اطلاعات نظامي و بويژه بخش عملياتي آن را وادار ميساخت با تهديدات فزايندة خرابكاري، كشتار و ورود عوامل اطلاعاتي به اسراييل مقابله كنند. بايد به اين سازمانها نفوذ ميشد، شيوههاي عملياتي و افكار آنها مورد مطالعه قرار ميگرفت، و قابليتها و تواناييهاي آنها ارزيابي ميشد. از ماه ژانوية سال 1965 تا هنگام آغاز جنگ شش روزة 1967 سازمان آزاديبخش فلسطين 122 تهاجم عليه اسرائيل صورت داد؛ اين حملات به كشته شدن 14 نفر اسرائيلي و زخميشدن شصت و دو نفر منجر شد.(33)
بين عمليات موساد نيز يك مورد وجود داشت كه ثابت شد ارزش اطلاعاتي زيادي براي نيروهاي مسلح اسرائيل داشته است. در سال 1966 موساد توانست با سروان منير ردفا كه مسيحي ماروني و خلبان ميگ 21 در نيروي هوايي عراق بود ارتباط بگيرد. موساد با استفاده از يك ماجراي سكسي به اين خلبان نزديك شد، ولي با اين حال بايد گفت كه تبعيضهاي مذهبي اعمال شده به وي و خانوادهاش در عراق، در جلب همكرياش با اسرائيليها بيتأثير نبود. علاوه بر آن، وي از بمباران هوايي اقليت كرد عراق كه بدون هيچگونه ملاحظهاي از سوي دولت عراق صورت ميگرفت راضي نبود و اين امر تصميمش را براي كمك به اسرائيليها راسخ ميساخت. آنچه آنها خيلي مشتاق داشتنش بودند، هواپيماي وي بود: ميگ 21 فوق سري موسوم به فيش به.
موساد براي آنكه وي را متقاعد كند اهل معامله است، ترتيبي داد تا خلبان ردفا در پاريس با سرتيپ ماتيهود فرمانده نيروي هوايي اسرائيل ديدار كند. در طول ملاقات، سرتيپ هود ليسست كاملي به ردفا نشان داد تا ثابت كند نيرويهوايي اسرائيل از نام همة خلبانان رزمي اعراب، نام مربيان روس آنها، و جزئيات مربوط به پايگاههاي هوايي و سيستم دفاع هوايي عراق آگاه است. طي اين ديدار فوق سري، برنامة گريختن ردفا مشخص گرديد و هماهنگيهاي لازم به عمل آمد. ردفا به صورت قابل دركي مشوش و عصبي بود. هود و عوامل موساد ميدانستند ناكامي در اجراي اين عمليات زندگي ردفا، خانوادهاش، و احتمالا ساكنان دهكدهاش را نابود خواهد كرد.(34)
در پانزدهم اوت سال 1966، پس از اينكه اعضاي خانوادة ردفا توسط چريكهاي كرد به صورت قاچاق به خارج از عراق انتقال يافتند، ردفا سوار هواپيماي ميگ 21 خود شد تا مسير مورد توافق را كه از فراز اردن ميگذشت و به يكي از پايگاههاي هوايي اسرائيل ختم ميشد در پيش گيرد. غرب اين فرصت را مييافت كه براي نخستين بار به سريترين جنگندة رهگير شوروي نگاهي بيندازد، و اسرائيل نيز ميتوانست پاسخ تاكتيكي لازم براي مقابله با فراوانترين هواپيماي نيروي هوايي مصر و سوريه را جستوجو كند. اين هواپيما در نهايت نشان ستارة داود كه علامت نيروي هويي اسرائيل است همراه با شمارة «007» (جيمزباند) را به سينة خود چسباند و به عنوان نمادقابليتهاي نظرگير اسرائيل از نظر جاسوسي انساني درآمد. امروزه اين هواپيماي ميگ 21 بخشي از موزة هوايي اسرائيل به شمار ميرود كه در پايگاه هوايي هاتزريم در صحاري نقب واقع است.
در هفتم آوريل 1967، هنگامي كه مبادلة آتش بين واحدهاي سوريه، اسرائيل، و اردن حاكي از قريبالوقوع بودن يك نبرد تمامعيار بود، پرواز يك اسكاداران از هواپيماهاي رهگير ميراژ 3- سي به صورت تلهاي براي جتهاي جنگندة ميگ 21 سوري كه برفراز درياي جليله پرواز ميكردند درآمد. در يك نبرد تماشايي، ميراژها شش فروند از جنگندههاي سوري را بدون اينكه خودشان آسيبي ببينند سرنگون كردند. يكي از كارشناسان امور هوايي بعدا اظهارنظر كرد كه خلبانان هواپيماهاي جنگي اسرائيل، آشنايي بسيار فراتر از آشنايي خلبانان اعراب با اين نوع هواپيما يعني ميگ 21 داشتهاند.
شمشير و سپر اطلاعاتي اسرائيل اثبات كرده بود در زرادخانة اسرائيل دارايي پراهميتي است. طي دوماه پس از آن، ثات شد اين سلاح اسرائيل مهمترين سلاح آن نيز هست.
پينويسها:
1- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب؛ تاريخ سازمان اطلاعاتي اسرائيل
2- آوي بتلهايم، كتاب دربارة تيپ جولاني به زبان عبري
3- مصاحبه با يك افسر اطلاعاتي ارتش اسرائيل در 1982
4- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب: تاريخ سازمان اطلاعاتي اسرائيل
5- اوود گرانوت
6- استوارت استيون، سرجاسوسان اسرائيل، ( نيويورك، كتابهاي بالانتين، 1980)
7- همان
8- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب، ...
9- همان
10- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب ... همچنين نگاه كنيد به كتاب ايسرهارل، امنيت و دموكراسي.
11- لي اتگر، مقاله دربارة مردخاي كدار، روزنامه يديوت آهارونوت، 13 ژانوية 1990
12- شموئيل سگو، تنها در دمشق، زندگي و مرگ الي كوهن، (اورشليم، انتشارات كتر، 1986)
13- همان
14- بندان، جاسوسي از اسرائيل (لندن، والنتاين، 1969)
15- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب...
16- يان بلك، خاستگاههاي سرويسهاي اطلاعاتي اسرائيل، مجلة اطلاعات و امنيت ملي، لندن، اكتبر 1987
17- شموئيل سگو، تنها در دمشق
18- همان
19- يوسف آرگامان، مقاله به زبان عبري در مورد ماجراي كوهن، باماچان، 13 ژوئن 1990
20- استوارت استيون، سر جاسوسان اسرائيل
21- الي بن حنا، مأمور ما در دمشق : الي كوهن، (تلآويو، شركت اشتايماتسكي، 1972)
22- شموئيل سگو، تنها در دمشق
23- همان
24- يوزي ملمان و دان راويو جاسوسان معيوب
25- آنه سينايي وآلنپولاك، جمهوري عربي سوريه( نيويورك، انتشارات آكادمي آمريكا براي صلح در خاورميانه، 1976)
26- استورات استيون، سرجاسوسان اسرائيل
27- نيويورك تايمز، 29 اكتبر 1985
28- يوسف آرگامان؛ الي كوهن...
29- شمارههاي مختلف معاريو، طي ماه مه 1989
30- ولفگانگ لوتس، جاسوس شامپاني، (نيويورك، انتشارات سنمارتين، 1972)
31- ئي.اچ.كو كريج، گهلن: جاسوس قرن (نيويورك، راندم هاوس، 1971)، در استوارت استيون، سرجاسوسان اسرائيل نيز آمده است.
32- ولفگانگ لوتس ، جاسوس شامپاني
33- اوود گرانوت
34- يوزي ملمان و دان راويو، جاسوسان معيوب.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: نویسنده , ساموئل كاتز , ابرجاسوسان , جاسوسي