آدم رویایی خاکستر رویاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند
به این امید که در میانش حداقل جرقه کوچکی پیدا کرده و فوتش کند
تا دوباره جان بگیرند.
تا این آتش احیا شده، قلب سرما زده او را گرم کند
و همه آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند.
همان چیزی که تکانش داد، خونش را به جوش آورد.
اشک را از چشمانش سرازیر کرد و آنچنان باشکوه فریبش داد.
میدانی من به چه نتیجه ای رسیده ام؟
میدانی حالا باید سالگرد احساساتم،
احساسات گذشته ام و علاقه ام را به آنچه قبلا بوده
ولی هرگز عملا اتفاق نیوفتاده به یاد داشته باشم.
چون این سالگرد هم بایستگی
با همان رویاهای احمقانه غیرمحسوس مطابقت داشته باشد.
از خودت میپرسی اون رویاهات کجا هستند؟
سرت را تکان میدهی و میگویی :
سالها چه زود میگذرند و باز از خودت میپرسی :
تو با زندگی ات چه کار کردی؟
بهترین سالهای عمرت را کجا به خاک سپردی؟
زندگی کردی یا نه؟
ببین! به خودت میگویی دنیا چقدر دارد سرد میشود!
سالهای بیشتری میگذرند و با خودشان تنهایی ملال آوری را می آورند
و بعد پیری تکیه زده به یک چوب زیر بغل لرزان لرزان می آید
و درست بعدش بدبختی و خرد شدن!
دنیای خیالی تو تاریک میشود،
رویاهایت می پوسند و مثل برگهای زرد می افتند.
آیا تنها ماندن، تنهای تنها،
بدون اینکه چیزی برای تاسف خوردن داشته باشی، دردناک نیست؟
چون هرچه که من از دست میدهم، همه چیزهایی هستند که روزی هیچ میشوند.
یک هیچ احمقانه!
همه چیز به جز رویاها.
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: احمقانه , زندگی , پیری , تنها
حکایت زندگی ما شده
مثل دکمه پیراهن
اولی روکه اشتباه بستی
تا آخرش اشتباه میری
بدبختی اینه زمانی
به اشتباهت پی میبری که
رسیدی به آخرش
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: حکایت , زندگی , اشتباه , آخر زندگی
یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید جوانی را جوانها به هدر میدهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه میخورند بتوانید بهتر جوانی کنید:
۱-چرا وقتی میتوانستم سفر کنم، نکردم!
۲- چرا زبان دومی نیاموختم!
۳-چرا وقتم را به خاطر رابطهای تمام شده تلف کردم!
۴- چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالمتر و بدون چروکی داشته باشم!
۵- چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقهام به کنسرت نرفتم!
۶- چرا از انجام خیلی از کارها ترسیدم!
۷- چرا ورزش اولویت کارم نبود!
۸- چرا خود را گرفتار سنتها کردم!
۹- چرا از کاری که دوست نداشتم استعفا ندادم!
۱۰- چرا بیشتر درس نخواندم!
۱۱-چرا باور نکردم زیبا هستم!
۱۲- چرا از گفتن دوستت دارم ترسیدم!
۱۳- چرا به راهنماییهای والدینم گوش ندادم!
۱۴-چرا خودخواه بودم!
۱۵- چرا تا این حد نظر دیگران برایم مهم بود!
۱۶- چرا به جای آنکه به رویاهای خودم فکر کنم به فکر براوردن رویای دیگران بودم
۱۷- چرا وقتم را صرف یادآوری خاطرات بد کردم و زمانم را از دست دادم. کاش افسوس گذشته را نمیخوردم!
۱۸- چرا کسانی را که دوست داشتم از خود رنجاندم!
۱۹- چرا از خود دفاع نکردم!
۲۰- چرا برای برخی کارها داوطلب نشدم!
۲۱- چرا بیشتر مراقب دندانهایم نبودم!
۲۲- چرا قبل از مرگ مادر و پدر بزرگ سئوالاتی را که داشتم از آنها نپرسیدم!
۲۳- چرا زیاد کار کردم!
۲۴- چرا آشپزی یاد نگرفتم!
۲۵- چرا از زمان حال لذت نبردم!
۲۶- چرا تلاش نکردم آنچه را شروع کردم به پایان برسانم!
۲۷- چرا گرفتار کلیشههای فرهنگی شدم و از هدفم بازماندم!
۲۸- چرا دوستیهایم را ادامه ندادم!
۲۹- چرا با کودکانم بیشتر بازی نکردم!
۳۰- چرا انسان ریسکپذیری نبودم!
۳۱- چرا برای افزایش دانش و ارتباطاتم تلاش نکردم!
۳۲- چرا تا این حد فرد نگرانی بودم!
۳۳- چرا سر هر چیزی زود عصبانی شدم!
۳۴- چرا به اندازه کافی با افرادی که دوستشان داشتم وقت نگذراندم!
۳۵- چرا برای یک بار هم که شده پشت میکروفن نرفتم تا در مقابل جمع صحبت کنم!
« زندگی کنید ، همین ! »
موضوعات مرتبط: روان شناسی
برچسبها: زندگی , سفر , پیری , رابطه