مي شود با تو سفر كرد و به فردا نرسيد ؟
در عطش نام تو را برد و به دريا نرسيد ؟
يا كه دل سوي تو پر گيرد و از شوق حرم
همچو مجنون به گرفتاري ليلا نرسيد ؟
مرقدت كعبه مشهد در حرمت بود و به گرما نرسيد ؟
مي شود در حرمت بود و به گرما نرسيد ؟
نمك روضه گودالي و عباس و حسين
تو چه كردي كه جهاني به تو آقا نرسيد ؟
سالها در به در شب شدم و بي خبرم
كه سلامم به تو اي حضرت والا نرسيد ؟
شب و باران و حرم اوج تمناي دل است
باز هم نوبت اين عاشق رسوا نرسيد ؟
شاعر : امين ميرزائي
موضوعات مرتبط: شعر
برچسبها: شعر , سفر , فردا , شوق حرم
تاريخ : ۱۳۹۴/۰۴/۳۰ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |