عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



شهرداری که رفتگر شد


اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار ارومیه ؛ در گرگ و میش سحر،

برای خرید نان از خانه خارج شد.

چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛

دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است.

نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود . کنجکاو شد ،

سلام داد و دید رفتگر امروز ، آقا مهدی است.

او از دوستان شهید باکری بود.
 


آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی ؟

 آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.

او ادامه داد، آقا مهدی شما شهرداری اینجا چیکار میکنی ؟

رفتگر همیشگی چرا نیست ؟ شما رو چه به این کارا ؟

جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا ؟

خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید .

زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری ،

نفر جایگزین نداریم ؛

رفته بود پیش شهردار ، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش .
 
اشک تو چشماش حلقه زد . هر چی اصرار کرد ، آقا مهدی جارو رو بهش نداد ؛

ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن ،

رفتگر امروز محله ، شهردار ارومیه است.
 
آقا مهدی ، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود .

همیشه بهشون سر میزد ؛ نزدیکای عید ، کلی کادو میخرید میاورد براشون.

خیلی دوستش داشتن ، وقتی شهید شد ، یه شهر یتیم شدن.

مهدي جان ، تو رفتي و محمد و محمد ها ماندند

مهدي جان ، به خداوندي خدا فقط يه آرزو دارم ، اي كاش شهادت نصيب من هم ميشد .

من ماندم و كوله باري از گناهان سنگين كه از سنگيني اين كوله بار ، كمر كج كردم .

مهدي جان ، تو فك ميكني من به آرزوم ميرسم ؟

آقا مهدي ، فقط يه كلمه دارم كه بهت بگم

شرمندم

محمد


موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس ، شهيدان يعقوبي ، شهدا
برچسب‌ها: شهادت , شهيد , شهيدان , شهدا


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۹/۲۷ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.