تا وقتی زور هست ، شاید نیازی به فکر نباشد
دیدید برخی از آدمهای گردن کلف خصوصا اراذل و اوباشی که گاهی اوقات
نیروی انتظامی پس از دستگیری به نمایششان میگذارد
داری جسه های بزرگ و خشن و سرهای بسیار کوچیک هستند ؟
در طول زندگیشان نیازی به استفاده از مغز نداشتند که رشد کند
تا وقتی زور هست ، نیازی به فکر نیست !!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: فکر , زور , قدرت , سانسور
اگر شما فرد به شدت باهوشی باشید گاهی عدم درک دیگران باعث میشود تنها بمانید.
در ادامه به مهمترین دغدغههای افراد باهوش در مقابل افراد معمولی اشاره میکنیم.
به نظر اکثر مردم افراد باهوش جزو دسته ابر انسانها هستند چرا که مغزشان در تمام شرایط زندگی به کمکشان میآید و لازم نیست با دغدغههای آدمهای عادی سروکله بزنند! با این حال واقعیت متفاوت است و مهم نیست که یک نفر چقدر باهوش باشد، بالاخره هرچه نباشد او هم انسان است.این افراد با مسائلی متفاوت از دیگران سروکله میزنند، اما با این حال این مسائل هم چالش برانگیز و سخت هستند. به عنوان مثال، اگر شما فرد به شدت باهوشی باشید گاهی عدم درک دیگران باعث میشود تنها بمانید. در ادامه به مهمترین دغدغههای افراد باهوش در مقابل افراد معمولی اشاره میکنیم.
۱- صحبتهای کوتاه حوصلهتان را سر میبرد
صحبت کردن در مورد چیزهای عادی و معمولی برایتان سخت و چالش برانگیز است. دلیل این موضوع آن است که مغزتان پر از ایدههای عالی است.
موضوعاتی که احتمالاً به آنها علاقهمند هستید شامل علم، هنر، فلسفه و غیره میشوند. این مسئله باعث میشود که حس کنید در گفتگوی کوتاه گیر افتادهاید و وقتتان دارد هدر میرود! تمام چیزی که شما میخواهید فردی از لحاظ ذهنی شبیه به شماست که بتوانید در مورد مسائل مهم با هم حرف بزنید.
۲- بیش از آن که حرف بزنید فکر میکنید
از آنجا که مغزتان طوری آموزش دیده که به دنبال راه حلها و پاسخهای احتمالی به یک مشکل باشد، شاید نسبت به یک فرد معمولی بیشتر طول بکشد تا نظرتان را در مورد یک چیز ابراز کرده یا نتیجه گیری کنید. علاوه بر این، اگر کاملاً مطمئن نباشید که جوابتان درست بوده یا فکرتان عالی است، ممکن است اصلاً حرفی نزنید. اما مشکل اینجاست که دیگران با نحوه تفکر و واکنش شما آشنا نیستند و ممکن است فکر کنند شما گیج و عجیب یا درونگرا هستید و یا اصلاً به موضوع علاقهای ندارید.
۳- کارتان به سرعت حوصلهتان را سر میبرد
نیاز مغزتان برای مدام به چالش کشیده شدن و دادن ایدههای بکر میتواند شغلی که زمانی برایتان هیجان انگیز بوده را عادی و خسته کننده کند. این موضوع میتواند باعث شود که مدام شغل عوض کنید یا کارهایتان را به تاخیر انداخته و رئیستان را عصبانی کنید.
۴- شاید کمی غیر اجتماعی به نظر برسید
دغدغه بعدیتان از دغدغههای قبلی نشات میگیرد. اگر در حین صحبتهای کوتاه معذب هستید، اگر وقتی در مورد چیزی مطمئن نیستید صحبت نمیکنید، اگر ایدههای قبلی و قدیمی الهام بخشتان نیستند و اگر گاهی از ایده دادن بیشتر از دست به اقدام زدن لذت میبرید، دیگران ممکن است شما را فردی غیراجتماعی بخوانند. البته، آنها نمیدانند که این کار فشار بیشتری بر شما وارد میکند و هیچ فایدهای هم نخواهد داشت!
۵- عاشق شدن برایتان سخت است
در نهایت طلب شما از عشق سختگیرانهتر از دیگران است. از آنجایی که شما نسبت به خیلیهای دیگر محتاطتر، تحلیلیتر و مستقلتر هستید ممکن است شما را انسانی سرد و مغرور ببینند و یا حتی علاقهتان به یک نفر را خیلی زود از دست بدهید.
هر چه درگیریهایتان زیاد باشد هم نباید اجازه دهید که مانع رشد و آسایش شما شوند. میتوانید روی ابراز احساسات خودتان به دیگران بیشتر کار کنید تا بهتر شما را درک کرده و متوجه خصوصیات اخلاقیتان شوند. نگران نباشید، بالاخره با یک نفر به نقطه اشتراک خواهید رسید!
موضوعات مرتبط: روان شناسی ، مرد اردیبهشتی ، پیشنهاد مدیر
برچسبها: باهوش , غیر اجتماعی , عاشق , فکر
براى اينكه سر كسى كلاه نره، مهم نيست چى "روى" سرش باشه ،
مهم اينه که چى "توى" سرش باشه!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: کلاه , سر , فکر , حکومت
درباره توانایی فکر کردن و عادت ما به چشمهایمان
یک دوست ، کامنتی گذاشته بود که دلم خواست جوابش اینجا باشد تا بیشتر و بهتر خوانده شود .
اجازه بدهید ابتدا کامنت این دوست را ببینیم :
یادمه یه روز رفته بودم خونه پدربزرگم ( که مدتی قبل به رحمت خدا رفت ) و دیدم داره شبکه ۴ نگاه میکنه یه برنامه نشون می داد به اسم معرفت که دکتر ابراهیمی دینانی مهمون برنامه بود موضوع بحثشون فلسفه و عرفان بود .
بابابزرگم که داشت این برنامه رو نگاه میکرد به شوخی بهش گفتم من که سر در نمیارم چی میگن شما متوجه میشی ؟ بهم گفت راستش متوجه خیلی از حرفاشون نمیشم اما مشخصه که حرفهای قشنگی میزنن و آدمهای باسوادی هستن . واسه همین دوست دارم تا آخر برنامه رو ببینم . واقعا هم تا آخر برنامه پای صحبتهاشون مینشست .
منم که اوایل با متمم و روز نوشته آشنا شده بودم همچین حسی داشتم خیلی از حرفهای شما رو متوجه نمیشدم ، وقتی کامنت بچه ها رو میخوندم و میدیدم چقدر اهل مطالعه و تفکرن از خودم بدم می اومد . منی که تو این بیست و چند سال عمرم شاید مجموع کتابهای غیردرسی که خونده باشم در بهترین حالت ممکن سی تا میشد یا نه .
تا یه مدت فقط گیج میزدم اصلا نمیدونستم چی رو باید بخونم و از کجا باید شروع کنم اما پس نزدم و نترسیدم مثل بابابزرگم سعی کردم اول گوشم رو به حرفاتون آشنا کنم و بعد کم کم دست به کار بشم .
اگه بخوام صادقانه اعتراف کنم تا قبل از این ، اصلا فکر کردن رو بلد نبودم ، هیچ شناختی از خودم و دور و برم نداشتم اما الان حداقل چیزی که ازتون یاد گرفتم و به عقیده ام چیز کمی نیست “ فکر کردنه ”. اینها رو گفتم که ازتون تشکر کنم . امیدوارم همیشه سلامت و سرزنده باشید .
جواب خودم را هم اینجا بنویسم :
دوست عزیزم ...
خدا پدربزرگت رو رحمت کنه .
تو که متواضعانه و از سر شوخی صحبت میکنی .
ولی من این تجربه رو واقعاً دارم .
یادمه چند سال پیش تصمیم گرفتم مولوی بخونم . مثنوی . تقریباً چنین وضعی بود.
هی با خودم فکر میکردم این بنده خدا چی گفته ! نمیفهمیدم .
بعد میگفتم لابد بقیه میفهمن چی گفته . پس بشینم همین طوری بخونم ببینم چی میشه ! برای ثواب !
یکی دو سال گذشت تا کم کم به فضاش آشنا شدم . الان هنوز اون روزهای اول برام جالبه و با یادآوریش لبخند روی لبم میاد .
اگر چه امروز بر این باور هستم ( و به اشکال مختلف تا حالا گفتهام ) که اگر مولوی امروز بود ، قطعاً وقتش رو با خوندن مثنوی خودش تلف نمیکرد و به چیزهای دیگری فکر میکرد . ما کلاً عادت داریم افکار گذشتگان رو “ تاکسی درمی ” کنیم و در حد موجود زنده ، برای اون مجسمه های از درون تهی شده ، وقت بگذاریم.
بگذریم . خواستم بگم که توضیح تو رو میفهمم .
دوست عزیزم :
کامنت تو خوشحالم کرد . به خاطر تعبیر “ فکر کردن ”.
نمیخوام بپذیرم یا باور کنم که نقش این فضا یا اون فضا ( روزنوشته یا متمم ) بوده . اما اون چیزی که حالم رو خوب کرد همین بود که میبینم تو به “ فکر کردن ” به عنوان یک توانمندی توجه داری .
نمیتونم بگم که چقدر این جملهی تو ، خوب و خوشحال کننده بود .
باور عمیق من اینه که فرصت فکر کردن و توانمندی فکر کردن در بین ما انسانها ( و به صورت کلی در گونهی انسان ) رو به رشد نیست .
ما داریم به موجوداتی داناتر تبدیل میشیم . یعنی از محیط خودمون بیشتر میدونیم .
ما داریم به موجوداتی تواناتر تبدیل میشیم . یعنی تسلط بیشتری بر محیط خودمون داریم .
ما داریم به موجوداتی پیچیدهتر تبدیل میشیم . به معنای اینکه رفتارهامون تابع عواملی بیشتره و محاسبات بیشتری در تصمیمهامون دخیل میشه .
اما اینها با توانایی “ فکر کردن ” فرق داره . اتفاقاً ما داریم به معنای تکنیکال کلمه به یک Automaton تبدیل میشیم . یک موجود اتوماتیک پیچیده که قوانین رفتار و تصمیم گیری اون ، بیش از پیش داره صلب میشه و اگر چه تعداد این قوانین زیاد شده ، اما اون موجود توانایی خودش رو در توجه به اون قوانین و بهبود اونها داره از دست میده . به عبارتی ، یادگیری لایه دو و سه و چهار ، داره کمرنگ میشه و ما به یادگیری لایه یک گسترده و سطحی ، قانع و راضی میشیم .
پیچیدهتر شدن کورتکس مغز ما طی چند هزار سال اخیر هم ، ظاهراً بیش از اونکه به ما تسلط بر خودمون رو بده ، قدرت تحلیل بهتر محیط و شبیه سازی بهتر آینده رو داده .
من همیشه ، چشم ، برام خیلی شگفت انگیز بوده .
به نظرم به وجود آمدن تدریجی چشم در موجود سادهای مانند پشه یا سوسک ، خیلی عظیمتر از خلقت کل انسانه.
ما و بسیاری از ارگانیسمها ، انبوهی از اطلاعات سنسوری مثل بو و لمس و دما و صدا رو دریافت میکردیم و میکنیم.
این ارگانیسمها، قابلیتی پیدا کردهاند (چشم) که میتونه به اونها بگه در جایی که نیستند (مثلاً چند متر یا چند کیلومتر اون طرف تر) چه خبره .
این هیچ چیزی از غیب گویی کم نداره! به نظرم ما بهش عادت کردیم . وگرنه هر بار که چشم ما به جایی نگاه میکنه ، آدم از شدت تعجب باید چند دقیقهای ، بهت زده بنشینه و سکوت کنه!
مغز هم چنین اندامیه . چشم در بعد مکان این کار رو میکنه . مغز در بعد زمان . به ما کمک میکنه زمانی که نیامده رو ببینیم .
مطمئن هم هستم که در آینده طی چند هزار سال بعد ( اگر انسانها همدیگر رو به خاطر باورهاشون و داستانهای متفاوتی که در توصیف جهان بلد هستند ، منفجر و نابود نکنن ) فکر میتونه بدون هر گونه آموزش خاص ، با شفافیت خیلی بیشتر و بهتری آینده رو ببینه .
همون طور که امروز ، چشم میتونه جایی رو که تو در اون قرار نداری ، بهت نشون بده ، مغز هم میتونه زمانی رو که در اون نیستیم ببینه.
همهی اینها رو گفتم که بگم :
چشم . این عظمت بزرگ عالم . یک ضعف بزرگ داره و اون اینه که خودش رو نمیتونه ببینه .
مغز هم ، حتی وقتی هزاران سال بعد ، بتونه گذشتههای دور و آیندههای نیامده رو شفاف ( به قول جوان ترها با کیفیت Full Hd! ) ببینه ، باز هم از تجربهی “ خودش ” و “ الان خودش ” ناتوان خواهد بود .
فکر کردن ، به نظرم بیش از هر چیز ، باید بتونه به “ ذهن ما ” کمک کنه که “ خودش ” رو ببینه .
چشم ، برای اینکار ، به سراغ آیینه میره . ذهن میتونه به سراغ دیگران بره . هر کدوم از اینها ، نگاه ما رو به بخش دیگری از ذهنمون که از دیدمون پنهانه معطوف میکنن .
دلم میخواد یه بار دیگه بخونم ببینم چه هذیون هایی برات نوشتم . اما خوندن دوبارهاش برام سخته .
به جای اینها بذار یه خبر خوب بهت بدم .
امسال توی متمم میخوایم درس تفکر نقادانه یا Critical Thinking رو بگذاریم . هنوز تصمیم قطعی نیست . اما پیش نیازش احتمالاً میشه مدل ذهنی و تفکر سیستمی .
فکر میکنم خیلی حس خوبی بهت بده . میدونم که منابعی که به سراغشون رفتیم ، گرانترین و دور از دسترس ترینها بودهاند .
امیدوارم همه مون اثر خوبش رو در پایان سال ببینیم .
همیشه شاد و سلامت باشی دوست خوب من
موضوعات مرتبط: آموزش ، پیامها
برچسبها: Automata theory , Critical Thinking , فکر , چشم
ادامه مطلب