حوزه فرهنگ– رسانه
موضوع تحريف در سريال کيميا
تحلیل و استناد
خبرآنلاين:
اعتراض به تحریف شخصیت شهید جهانآرا در سریال «کیمیا»
ایران نوشت:برادر سردار شهید محمد جهانآرا گفت: تصویری که از برادرم در برخی از سکانسهای سریال «کیمیا» بر روی آنتن سیما رفت با شخصیت و رفتار این سردار شهید همخوانی نداشت و این مسأله ممکن است مردم را درباره شهید جهان آرا دچار تناقض کند.
محمدحسین جهانآرا برادر سردار شهید محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر در دوران مقاومت 34 روزه این شهر،در سخنانی با اشاره به سکانسهایی از سریال «کیمیا» توضیح داد:متأسفانه دیالوگهای مرتبط با سکانس خرمشهر که به شهید جهانآرا اختصاص داشت مجعول و تحریف شده بود.
این در حالی است که پیش از نمایش عمومی سریال «کیمیا» در اکران خصوصی برای ما، در حضور نماینده صدا و سیما، آقای جواد افشار و محمدشفیعی، این مسأله را به آنها یادآور شدیم.
وی ادامه داد: در این جلسه به آنها یادآور شدیم که آنچه در این سریال از برادرم به نمایش درآمده است با آنچه خانواده، همرزمان و مردم جامعه در ذهن دارند بسیار فرق دارد.
از سوی دیگر در این فیلم شهید جهان آرا را رزمندهای مستأصل به نمایش درآوردهاند به گونهای که وقتی یکی از رزمندگان به درون اتاق میآیند و خبر سقوط خرمشهر را میدهند، شهید جهان آرا ناامید میشود و در دیالوگی میگوید: «من که نمیتوانم معجزه کنم.» این در حالی است که برادرم در دوران مقاومت 34 روزه خرمشهر هیچگاه چنین حرفی را بر زبان نیاورده و ناامیدی از خودش نشان نداده بود و اعتقاد داشت که معجزه همان «مقاومت» است که این رزمندگان آن را انجام میدهند.
وی گفت: براساس صحبتی که در جلسه اکران خصوصی داشتیم قرار شد دیالوگها تغییر کند. اما به جای این کار لفظ «جهانآرا» حذف شده بود و شخصیت «حاج محمد» را جایگزین کرده بودند و به صورت گزینشی برخی از گفتههای شهید جهان آرا را در این فیلم بیان کردند.
همچنین در همان چند دیالوگی که قرار بود سقوط خرمشهر به محمد اعلام شود جمله معروف برادرم را نصفه بیان کردند. «خرمشهر ممکن است سقوط کند، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.» این جمله معروف برادرم بود که در این سریال فقط گزاره نخست آن را بیان کرده بودند.
جهان آرا ادامه داد: جالب است بدانید اصلاً مدافعان خرمشهر به برادرم «حاج محمد» نمیگفتند؛ آن زمان کلمه «حاجی» در جبهه آنقدر فراگیر نبود و از عبارت «سید» یا همان «جهانآرا» استفاده میکردند.
بنابراین به شکل ناقصی شخصیت برادرم را جلوه دادند. موضوع دیگر آن است که پس از اکران خصوصی و صحبتهای رد و بدل شده، دیگر سریال را مجدد برایمان به نمایش درنیاوردند تا بدانیم چه تغییراتی در سریال انجام شده است...
توصیه و پیشنهاد :
1. فيلمساز در اين سريال آنقدر تلاش دارد تا وجوه ملي انقلاب را پررنگ کند که عملاً وجوه ديني انقلاب را سانسور ميکند از جمله حذف سايهي سنگين امام بر اتفاقات انقلاب و مخصوصاً در عواطف مردم و همچنين تحريف شخصيت شهدايي از اين دست. تا جايي که جمله ي معروف شهيد جهانآرا را به شکلي که در بالا ميخوانيد ناقص ميکنند. خوشبينانه ميشود گفت فيلمساز از فرط مليگرايي مرتکب تحريف شده. اما فرض بدبينانهاي را هم در کنار برخي شواهد ديگر مي توان در نظر گرفت که به طور نظاممند و برنامه ريزي شده تلاش ميشود تا صفت اسلامي انقلاب از آن حذف و فراموش شود. پيشنهاد ميشود بر اساس اين دو فرض يادداشتي نگاشته و جنبههاي شخصيتپردازي در اين سريال مورد نقد قرار گيرد.
2. پيشنهاد ميشود مصاحبهاي با فيلمنامهنويس سريال بر اساس اين دو فرض انجام شده و نگاه سازندگان به چالش کشيده شود.
موضوعات مرتبط: راهبرد و تحلیل
برچسبها: تحريف در سريال کيميا , سينما , راهبرد , كميليها
« وقتی شهید محمد جهان آرا گریه کرد »
آن شب به مقرمان در مدرسه رفتیم و پس از اقامه نماز و سجده شکر ، بچه ها دور هم نشسته و مشغول تعریف شدند :
- دیدی چطور ... ؟
- من اون ور خیابون ...
- تو ...
بعد از شام خسته و کوفته افتاده بودیم که یکی از بچه ها از راه رسید و گفت : محمد دوربند (اسم محلی خرمشهر) خالیه ! هیچ کس اونجا نیست. همه ول کردن اومدن. دشمن راهش رو بکشه بیاد هیچ نیرویی نیست که جلوشونو بگیره !
بچه ها خسته بودند و من خجالت کشیدم به آنها بگویم که بروند نگهبانی بدهند. دیگر توانی برایشان نمانده بود. ناچار سوار ماشین شدیم و به آتش نشانی رفتیم. همیشه عده ای از بچه های شهر آنجا بودند و گاهی پیش می آمد که از آنها نیرو می گرفتیم .
به محض پیاده شدن ، شهردار شهر ، برادرم و سید را دیدم که نشسته بودند. جریان را به آنها گفتم. گفتند : نیرو نداریم. با نگرانی و التهاب به مدرسه برگشتم تا شاید نیرویی جمع کنم . اما ای کاش به مدرسه نرسیده بودم . مدرسه صحرای کربلا شده بود و بچه ها در خون می غلطیدند. همان بچه هایی که آن روز لشگر رزمی عراق را آن چنان شجاعانه از شهر بیرون کرده بودند. ستون پنجم مقر بچه ها را به دشمن گزارش داده بود و عراقی ها همان شب ساعت نه و نیم مدرسه را زیر آتش سنگین گرفته بودند. بچه ها زخمی و خون آلود در گوشه و کنار افتاده بودند.
به سختی اطراف را می دیدم. با برخورد پایم به صندلی یکی از بچه ها دچار شک شدیدی شدم. ناگهان غلام آبکار را دیدم که با بدنی مجروح پیش آمد . با گریه گفتم : غلام تویی ؟ غلام دیدی بدبخت شدیم ؟ دیدی بهترین بچه هامون رفتن ؟
چشمم به جنازه ی محمد تقی محسنی فر افتاد. کسی که آن روز آنچنان شجاعانه جنگیده بود حالا نیمی از بدنش را می دیدم که از نیمه دیگر جدا شده بود. بی هدف در خیابان راه می رفتم. نمی دانستم به کجا می روم. در افکار و خاطرات گذشته ام غرق شده بودم که به طالقانی رسیدم. از آنجا به چهل متری رفتم . در گوشه خیابان نشسته بودم که ناگهان به ذهنم رسید سری به بیمارستان بزنم و از حال بچه ها باخبر شوم. ماشینی با سرعت می آمد . فریاد زدم : ایست ! سرنشینان آن دستی تکان دادند و رد شدند .
ماشین بعدی توقف کرد و من با عجله به طرفش دویدم. جلوتر که رفتم یکی از آنها را شناختم . محمد جهان آرا بود .
به محض دیدن او مانند کودکی که ظلم زیادی به او شده باشد و با دیدن پدرش گریه اش بگیرد بغضم ترکید و اشکهایم جاری شد :
محمد دیدی بدبخت شدیم ؟ دیدی گلهامون رفتن ؟ دیدی دیگه هیچ کس را نداریم ؟ دیدی یتیم شدیم ؟
محمد مرا در آغوش گرفته بود و گریه می کرد :
ناراحت نباش ! ما خدا را داریم ! تو ناراحت نباش ما امام خمینی را داریم !
برای اولین بار بود که گریه کردن جهان آرا را می دیدم .
آن روز دهم مهر بود .
هنوز مصائب زیادی بود که آغوششان را به سوی ما باز کرده بودند .
« خداوندا ! ما را مدیون خون شهدا نمیران »
موضوعات مرتبط: شهدا
برچسبها: شهید محمد جهان آرا , جهان آرا , شهدا , شهيد