اگر جنگ را كاربرد ابزار نظامى براى رسيدن به خواستههاى طرفهاى درگير تعريف كنيم ،
بايد بگوييم كه علت طولانى شدن جنگ ايران و عراق و تداوم هشت سالهى آن،
عدم رضايت طرفهاى درگير و كشورهاى ذى نفع از وضعيت موجود و تلاش براى تغيير وضع موجود
و رسيدن به وضع مطلوب از راه نظامى بوده است.
متن كامل در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: 8 سال دفاع مقدس
برچسبها: هشت سال دفاع مقدس , جنگ تحميلي , هشت سال جنگ , جنگ طولاني
ادامه مطلب
اعدام شیرزن ایرانی
خودروهای نظامی و غیر نظامی، در حال انتقال افراد به سوی جبهه بودند. جنگ تحمیلشده به ایران را حزب بعث در بوق تبلیغاتی خود، جبهه شرف مینامید. همه در مسیرهای تعیینشده برده میشدند و در مسلک صدامی هیچ کس حق سؤال کردن نداشت. چه بسا سرنوشتی همچون کسانی که ماشینهای زباله حمل میکنند و به نزدیکی بغداد جدید برده میشوند، داشته باشیم!
مردم بغداد، بیخبر، مشغول خوردن و نوشیدن بودند و هزاران جنازه توسط خودروهای مخصوص حمل در کاظمین طواف داده میشد و مردم از آنچه میگذشت، بیخبر بودند. من به عنوان یکی از افسران اطلاعاتی استخبارات عراق، به جاهای مختلف سرمیزدم. اوایل جنگ بود و صدام با منطق زور خط و نشان میکشید و میگفت: اگر ایرانیها حقوق ما را محترم نشمارند، به زودی بمبهای شیمیایی را به کار میبرم!
هواپیماهای ما هر چند مدت یک بار، به عمق خاک ایران تجاوز کرده، مناطقی را بمباران میکردند. ایرانیها نیز در پاسخ حملات هوایی ما، جنگنده بمبافکنهای خود را به عمق عراق میفرستادند و با کمال شهامت، تنها مواضع نظامی را هدف قرار میدادند و به منازل و مناطق مسکونی و مزارع حمله نمیکردند؛ در حالی که خلبانان ما اغلب برای بمباران مناطق مسکونی و بازارها و مزارع، به خاک ایران تجاوز میکردند. من هر بار که با خلبانان عراقی دیدار و گفتگو میکردم، در این مورد با صراحت اقرار میکردند و حتی میگفتند: (جناب رئیس جمهور، بمباران مناطق و بازارها را مورد تأکید قرار میدهد و در حضور فرمانده نیروی هوایی گفته است که بمبهای آتشزا را به کار ببرید.)
برای یک مأموریت اطلاعاتی عازم جبهههای جنوب شدم. سرهنگ ستاد (مضرالخزرجی) نیز همراهم بود. ما مأموریت داشتیم که اوضاع جبهههای ایران را بررسی و گزارش لازم را تهیه کنیم. در آن موقع، ما قسمتی از خاک ایران، از جمله خرمشهر را در اشغال خود داشتیم و شهر آبادان در محاصره ما بود. نیروهای ما در منطقه کاملاً تقویت و پشتیبانی میشدند و در پشت آنان، پستهای امنیت برای جلوگیری از فرار نیروها مستقر بود.
وقتی سرهنگ ستاد (حمدالحمود) فرمانده لشگر سوم را ملاقات کردم، در طی صحبتهایش گفت: (تعداد زیادی از مردم غیرنظامی ایران، در منطقه دستگیر شدند و به علت مخالفت آنان با اشغال شهرشان همه را اعدام و با خانوادههایشان در زیر خاک دفن کردیم. بنابراین در هنگام ورود ما به خاک ایران، مردم غیرنظامی، در انتخاب یکی از دو راه قبول سلطه ما یا اعدام مختار بودند.) سرهنگ ستاد (ساجت) فرمانده تیپ سی و سه نیروهای مخصوص به من گفت: (تیپ ما بیش از سی خانوار ایرانی را که مخالف اشغال شهرشان بودند، اعدام دستهجمعی کرد!)
مسافتهای طولانی جبهه را طی میکردم و مواضع دفاعی و استحکامات ایجاد شده را نظاره میکردم. خزانه عراق برای مخارج جبهه جنوب کاملاً باز بود؛ زیرا به اعتقاد صدام، جنگ بیش از دو ماه طول نمیکشید و به همین دلیل، ساختمان فرمانداری عراق در شهرهای اشغالشده، در حال ساخته شدن بود و نقشه خیابانها و کوچهها و نصب فوارهها در دست تهیه بود. مقر لشکر ششم، به صورت ساختمان کامل ساخته شده بود و در هویزه نیز قصد ماندن داشتیم. به همین خاطر، دست به انجام چنین کارهایی زده بودیم.
فرمانده لشکر ششم، در مقری که ساخته بود، شبها مشغول ظلم و فساد و عیاشی بود. خانوادهها و جوانان را به آنجا میآوردند، محاکمه میکردند و سپس رد اتاقهای دربسته آنان را میکشتند. در یکی از روزها به صورتی که مطلع نشوند، مأموران و دستگیرشدگان را تعقیب کردم و دیدم که گروهی از نوجوانان را به سوی قتلگاه میبرند. مسئول استخبارات که آنان را محاکمه میکرد، در پشت میزش نشسته بود و به او گفتند: گروهی از افراد خمینی را آوردهایم.
وی با یک اشاره گفت: طبق ضابطه معمول اقدام کنید.
بلافاصله آنان را به اتاق شکنجه بردند و با وسایل مختلف شکنجه، مخصوصاً سیمهای برق و شوکهای الکتریکی، آنان را عذاب داده، کشتند. این جنایات را با چشم خودم در مقر لشکر ششم و لشکر یازدهم دیدم.
قسمتی از روستاهای کنار رود کارون، محل استقرار یک لشکر کامل بود و ظاهراً مردم بومی آن، جانب ارتش ما بودند؛ لذا تأمین مواد غذایی و موارد مورد نیازشان، به عهده ارتش عراق بود. کدخدای روستا را خواستم و نظرش را در مورد اشغال خاک وطنشان پرسیدم. پاسخ داد: ما به یک حکومت از قومیت خودمان نیازمندیم!
به نظر میرسید که این شخص دروغ میگوید و میخواهد ما را بفریبد؛ زیرا گزارشهایی به دستمان رسیده بود که او شبها مخفیانه به خارج از روستا میرود. از او پرسیدم: آیا صدام را دوست داری؟
پاسخ داد: آیا شخصی پیدا میشود که از صدام بدش بیاید؟ سؤالات زیادی از او کردم و در نهایت او را به بازداشت محکوم کرده، به مقر لشکر سوم بردم. افسر اطلاعات لشکر و فرمانده لشکر سوم ـ سرهنگ حمدالحمود ـ در قرارگاه عملیات در مقر لشکر بودند. نزد آنان رفتیم. فمرانده لشکر، سیلی محکمی به صورت کدخدا زد و گفت: تو خیانتکاری!. و بلافاصله سیم برق را به بدن او وصل کرد.
مرد بیچاره با فریادهای گوشخراش، تن به اعتراف داد و گفت که با بسیجیها جلساتی در منزل شیخ قادر محمدی داشته است. همچنین به ارسال گزارش اوضاع جبهه عراقیها به نیروهای ایرانی توسط گروهی از زنان مسلمان ایرانی اعتراف کرد و پس از گرفتن اعترافات، همانجا اعدام شد. اعمال وحشیانه سرهنگ حمدالحمود مرا شگفتزده کرد. این شکنجهها، از یک فرمانده لشکر واقعاً بعید بود؛ ولی خودش میگفت: میخواهم شخص ممتاز و منحصر به فردی در مقابل جناب صدام حسین باشم!
دومین متهم، خانم بیست و هفت ساله اهوازی فاطمه خزرجی ـ مادر چهار کودک خردسال بود ـ در اعترافات خود گفت: من زن مسلمان هستم و به یک کشور اسلامی وابستهام. ما با اماممان حضرت امام خمینی بیعت کردهایم تا از کشور اسلامی خودمان دفاع کنیم و تجاوز ارتش عراق به سرزمینم را محکوم میکنم. هنگام تجاوز ارتش عراق به ایران، از کارهایی که میتوانستم برای دفاع از میهنم انجام دهم، کوتاهی نکردم. گزارشها و اطلاعات در مورد ارتش عراق را به رزمندگان اسلام رساندم، اسامی فرماندهان و افسران و تعداد نیروهای عراقی را گزارش کردم، مقداری مواد منفجره به داخل شهر آوردم و به دست برادران رزمندهای که در شهر بودند، رساندم تا پلهای ارتباطی ارتش عراق را منفجر کنند و از نقاط تجمع نیروهایتان عکسبرداری کردم و فیلم آن را به رزمندگان اسلام رساندم.
از کارهای دیگرم پخش عکسهای حضرت امام خمینی و اعلامیههایی علیه تجاوز ارتش عراق به میهنم بود؛ همچنین گروههایی از دختران جوان دانشآموز تشکیل دادم و ساختن کوکتل مولوتوف را به آنان آموزش دادم و سعی کردم سطح آگاهیهای زنان روستایی را بالا ببرم.
او با شجاعت تمام به اعمال خود افتخار میکرد. فعالیتهای آن زن بسیار شگفت و عظیم بود؛ به طوری که فرمانده سپاه سوم عراق دچار حیرت و اضطراب و نگرانی شده بود. سرانجام او را به اداره اطلاعات و استخبارات بغداد فرستادم و تا امروز از سرنوشت او اطلاع دقیقی ندارم؛ ولی بنا به گفته همکارم سرهنگ ستاد عبدالستار الطیار این زن به همکاری با سازمان اطلاعات و استخبارات عراقی تن در نداد و به همین دلیل، او را در یکی از زندانهای مخصوص سازمان اطلاعات حکومت بعثی که در نزدیکی میدان پرواز بغداد قرار دارد، به شهادت رساندند.
برچسبها: اعدام شيرزن ايراني , دفاع مقدس , غير نظامي , جبهه