وقتی در محفلی شربت ، شیرینی و یا شکلاتی پیش روی بچههای مؤدب و آداب دان گرفته و به آنها تعارف میکنند ، هرگز دست دراز نمیکنند ؛ مگر آنکه پدر یا مادر با اشارهی چشم و یا سخن نرم خود به آنها اجازه دهند .
اولیاء خدا هم اینگونهاند .
یعنی بر خلاف ما هر گاه لذت یا عیشی سر راه ایشان سبز شود ، پیش از اینکه به سراغ آن بروند گوش جان به کلام حق تعالی میسپارند . اگر او اجازه داد خود را مجاز میدانند و گرنه هرگز خود را به آن نمیآلایند .
درست همان کاری که یوسف کرد .
یوسف دید که این لذتی که در وجود زلیخاست از آن لذتهایی است که خداوند هیچ خوش ندارد ، از این رو حتی به ذهن خود هم خطور نداد ، تا چه رسد به اینکه به سوی آن خیز بردارد و اقدامی کند .
و قرآن همین حقیقت را چه زیبا باز میگوید :
زلیخا قصد کرد و تصمیم گرفت تا از یوسف کامجویی کند و یوسف هم همین قصد را میکرد ، اگر برهان و دلیل پروردگارش را نادیده میگرفت .
یعنی یوسف دلیل داشت و دلیل او عقل و معرفت او بود که بر اساس آن خوب میدانست که خداوند از چنین لذتی بیزار است ، از اینرو از آن فاصله گرفت .
البته ما هم از این دلیلها فراوان داریم ، اما تفاوتی که ما با یوسف داریم این است که او دید ، یعنی توجه کرد اما ما نادیده میگیریم .
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: بچه مؤدب , يوسف و زليخا , اوليا , خداوند
کاسبها هرگز دل به مشتریهای عبوری و گذری نمیبندند بلکه هوای مشتریهای ثابت را دارند و در میان جنسها هر چه خوبتر باشد برای مشتریهای ثابت خود میگذارند.
و خدا مشتری ثابت و دائم است.
و دنیا همان بازار است.
الدُنیا سُوقٌ...
و ما هم قرار است در این بازار به کسب فضیلتها پرداخته و طهارت و پاکی بخریم ؛ پس چه بهتر که هوای مشتری ثابت خود را که خداست داشته باشیم و فضیلتها را برای او انجام دهیم و نه خوشآمد دیگران.
درست همان کاری که حافظ میکرد و تنها هوای همان مشتری دائم خود را داشت.
« بندهی پیر مغانم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست »
و بالاتر از حافظ، یوسف بود.
یوسف چرا یوسف شد ؟ چون هوای مشتری ثابت خود را داشت ، نه زلیخا را ، چون او مشتری موقت بود.
موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسبها: مثل بازار , يوسف و زليخا , فضيلت , خداوند