عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



قرارگاه ضد صهیونیستی کمیل | رنج


وقتی پا از کفش بیرون می‌آوری، راحت می‌شوی، یک نفس راحت می‌کشی؛ به‌خصوص وقتی راه طولانی هم طی کرده باشی و از طرفی تابستان هم باشد، حرارت و گرما هم باشد، زیر سایه یک درخت هم باشی و پا را هم تا زانو در یک چشمه زلال و خنک بگذاری.
یادمان باشد خیالات ما چیزی شبیه کفش‌های تنگ‌اند به خاطر همین هم است که احساس رنج و عذاب می‌کنیم، اذیت می‌شویم، و البته تا از این خیالات بیرون نیاییم احساس راحتی و نشاط و لذت نخواهیم کرد. مولوی هم همین را می‌گفت:
«تا برون نایی نبگشاید دلت»
یعنی تا از این کفش خیالات پا بیرون نکشی دلت باز و شاد نمی‌شود، بلکه همیشه احساس دلتنگی خواهی داشت.
قرآن هم همین را می‌گوید:
کفش‌هایت را بیرون کن، یعنی کفش‌های خیالاتت را، چیزهایی که پای تو را سخت بسته‌اند و نمی‌گذارند حرکت کنی.
البته کفش خوب است به شرط این‌که طبی باشد، اندازه باشد، آن‌وقت نه فقط خوب است بلکه لازم هم هست. خیالات هم همین‌طورند؛ خیالاتی هستند که دائم آدمی را رنج می‌دهند و خیالاتی هستند که آدمی را خوش و خرم و با نشاط می‌کنند.
مسئله خیالات را دست کم نگیریم. آدم‌ها متأسفانه با خیالات خود زندگی می‌کنند.
«بر خیالی صلحشان و جنگشان
و زخیالی فخرشان و ننگشان»
یعنی اگر آدم‌ها را با هم در جنگ و نزاع می‌بینی صدی هشتاد آن ریشه در خیالات باطل و بی‌اساس دارد.
مثلاً اگر کسی از کنار ما رد شود و سلام نکند، به ما بر می‌خورد، این است که دائم در ذهن خود با او می‌جنگیم و در نهایت هم دست به کار شده و درگیر می‌شویم.
یا کسی با ما سرد می‌گیرد و ما خیال می‌کنیم او از ما خوشش نمی‌آید و تصور می‌کنیم به دنبال این خوش نیامدن هم با ما برخورد خواهد کرد، در نتیجه ما هم مهیای برخورد و درگیر شدن می‌شویم و با کمترین بهانه‌ای با او گلاویز می‌شویم!
بد نیست در همین‌جا داستان کوتاهی بشنوید:
نقل می‌کنند خانمی نامه‌ای به خدا نوشت که خدایا من مهمان دارم لطفاً صد دلار برای من بفرست!
و نامه را در پاکتی گذاشت، و روی آن نوشت نامه‌ای به خدا و در صندوق پست انداخت.
پستچی طبق معمول آمد و صندوق را خالی کرد و نامه‌ها را به اداره برد. وقتی که می‌خواستند بر اساس آدرس‌ها نامه‌ها را دسته‌بندی کنند، به نامه پیرزن برخورد کردند و دیدند نوشته است نامه‌ای به خدا.
به رئیس اداره اطلاع دادند که چنین نامه‌ای در بین نامه‌هاست! رئیس دستور داد نامه را باز کنند. آن‌ها هم نامه را باز کردند و خواندند و خندیدند، و هر کس هم چیزی گفت.
ولی آقای رئیس گفت: این پیرزن با یک باور و اعتقادی این نامه را نوشته، پس بیایید باور او را خراب نکنیم! گفتند: چه کنیم؟ گفت: هر کس به اندازه‌ای که می‌تواند کمک کند و کمک‌ها را برای او و از طرف خدا می‌فرستیم.
همه کمک کردند و مجموعاً 97 دلار برای پیرزن ارسال کردند.
پیرزن وقتی که آن‌ها را شمرد دید 97 دلار است گفت: خدایا! می‌دانم تو 100 دلار فرستاده‌ای ولی این پستچی‌ها 3 دلار آن را دزدیده‌اند!
و آن‌گاه سریع شال و کلاه کرد و راهی اداره پست شد، و داد و فریاد راه انداخت که چرا 3 دلار مرا دزدیده‌اید!
حال ممکن است شما با شنیدن این داستان شگفت‌زده شوید و یا به تمسخر بخندید، ولی باور کنید. به قول مولانا:
«بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن»
حقیقتاً این داستان، داستان واقعی خود ماست یعنی نوع دعواها و نزاع‌های ما با یکدیگر یک چنین وضعیتی دارد و غالباً ریشه در خیالات موهوم و بی‌اساس ما دارد.

 

لینک موارد مشابه


موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، مثل ... ، دل نوشته ها
برچسب‌ها: كفش , نفس راحت , رنج , خيالات


تاريخ : ۱۳۹۵/۰۲/۰۹ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.