گرفتار اون دردهایی ام که باید بری تو یه چاه فریادشون کنی،
دردهایی که جاشون تو دل آدم نیست تو گلوی آدمه،
دردهایی که بغض میشن،
دردهایی که آرام آرام خفت میکنن ...
شایدم دردی نیست و من مرد بسیار بسیار حساسی شدم،
همه چیز بر وفقه مراده و کم کسری نیست ...
اونوقت من درد بی درمانی گرفتم که نمی دانم چارش چیست،
یا چطوری تمام می شود، یا آخرش چطور قرارست تمام مرا برباد دهد...
قبلا فکر میکردم چاره این دردها سفره،
اما سفر هم نیست...
نمیدونم...شاید هم باشه،
شاید چاره این باشه که بری تو کوچه پس کوچه های شهر غریب خودتو گمو گور کنی،
و دیگه هم پیدا نشی...
دیگه پیدا نشی !!!
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: زندگی , درد بی درمان , غربت , چاره
تاريخ : ۱۳۹۸/۰۲/۰۵ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
دردِ بي درمون
فقط دلتنگی
برای اونی که میدونی نباید دوستش داشته باشی ...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: درد بی درمان , دوست , عاشقی , زندگی
تاريخ : ۱۳۹۷/۰۸/۰۱ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |