معلوم نیست چه مرگمان شده...!
که نه عین ادم عاشق میشویم ...
و نه عین ادم بیخیال...!
دلمان، بعضی وقتها ،
برای یک نفر ،
یه ذره میشود....
ولی گاهی ،
اگر همان یک نفر ، را یک هفته هم نبینیم ،چیزی نمیشود...!
بعضی وقتها ،
لبخند یک نفر ، یک دنیا ، انرژی بهمان میدهد...
و گاهی ، از ته دل خندیدن های ان یک نفر ،
حالمان را بهم میزند...!
انقدر ذره ذره عاشقی کرده ایم ...
و هر ادم جدیدی را به حریم خودمان راه داده ایم....!
که بلد نیستیم عاشق ثابت باشیم...!
بلد نیستیم همیشه دلتنگ و نگران یک نفر باشیم....!
خودمان را تمام ایام سال ....
و تمام نقاط دنیا ، کنار همان یک نفرز، تصور کنیم...!
همیشه ...همیشه...همیشه...
حرف های قشنگی برای زدن داشته باشیم....!
ما انقدر خرد عاشقی کرده ایم....!
و عشق های ریز ریز داشته ایم...
که کلان عاشقی کردن را یادمان رفته .....!
و حالا هرچقدر زور میزنیم نمیشود ... که بشود....!
نمیشود که عشقمان ! همانی باشد که میخواهیم...!
نمیشود که این یکی را با بقیه مقایسه نکرد ...!
الان میفهمم که این ازادی گاهی بدترین درد...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها
برچسبها: عشق , آزادی , زندگی , عادت