عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



گروهک منافقین (1)


سرانجام تشکیلاتی که می‌خواست با آغاز عملیات، توده‌های مردم را به قیامی مسلحانه علیه رژیم برانگیزاند، قبل از هر اقدامی متلاشی شد. رژیم نیز به سرعت کار محاکمه را آغاز کرد. در 26 بهمن، نخستین دادگاه نظامی، کار رسیدگی به اتهامات سران سازمان را آغاز کرد و سرانجام پنج نفر را به اعدام محکوم کرد و چهار نفر از آنان: محمد بازرگانی، علی باکری، ناصر صادق و علی میهن‌دوست را در سی ام فروردین 1351 تیرباران کرد و مسعود رجوی را عفو قرار داد. رژیم محاکمه گروه دوم را نیز آغاز کرد و عده‌ای را به حبس و اعدام محکوم نمود. بعد از اعدام نخستین گروه از مجاهدین خلق، حوزه علمیه قم اطلاعیه‌ای را به نام «روحانیون مترقی قم» صادر کرد و با قرار دادن آیه «ولا تحسبن الذین قتلوا...» تأیید کرد که مرگ آنها شهادت است.
با ضربه شهریور 1350 تا آبان آن سال، تمام بنیانگذاران سازمان دستگیر شدند. بنیانگذاران سازمان با چند سال کار ایدئولوژیک، انگیزه‌های مذهبی و تجربیات سیاسی، مردان با هویتی بودند که به سازمان نیز هویت می‌‌بخشیدند؛ اما بعد از آن، سازمان در دست افرادی قرار گرفت که هرهری مذهبی، عمل‌زدگی، فساد اخلاقی و نفاق، فرهنگ غالب آنها شده بود. آرام و شهرام از سال 1352 مقدمات تغییر ایدئولوژیک را در سازمان به وجود آوردند و سپس در سال 1354 با به شهادت رساندن مجید شریف واقفی، نفر سوم کادر رهبری، اعلام تغییر مواضع کردند و از آن پس سازمان بهک سازمان مارکسیستی تبدیل شد.
پس از اعلام مواضع جدید، سازمان دچار اختلاف شدید شد. در زندان دو گروه پیرامون مسعود رجوی و لطف‌الله میثمی منشعب شدند و عده‌ای در اثر یأس، مبارزه را کنار گذاشتند. عده‌ای هم که هنوز به اسلام وفادار بودند، خالصانه گروه‌های اسلامی دیگری را تشکیل دادند. شهرام در سال 1352 گروهی را مأمور کرد تا علت ضربه‌های پی‌درپی و شکست‌های سازمان را بررسی کنند و بار دیکر، ایدئولوژی و استراتژی سازمان را مورد بازنگری قرار دهند. گروه به انتقاد از ایدئولوژی مذهبی پرداخت و نتیجه آن در کتابچه‌ای به نام «جزوه سبز» منتشر شد.
این جزوه در پاییز 1352 تا تابستان 1353 در درون سازمان آموزش داده می‌شد. در جزوه سبز «محتوای آموزش، گذشته سازمان و پایه‌های داده می‌شد. در جزوه سبز «محتوای آموزش، گذشته سازمان و پایه‌های ایدئولوژیک آن، به نقد کشیده و به جای آن، «محتوای نوین آموزشی منطبق بر درک نیازهای مرحله‌ای مبارزه ایدئولوژیک طراحی» شد.
در پی این تغییر ایدئولوژی، نیروهای مذهبی بنای انتقاد از سازمان را گذاشتند. انتقاد نیروهای مذهبی هر روز شدت می‌گرفت و رهبری سازمان نمی‌خواست پایگاه خود را در جامعه مذهبی از دست بدهد؛ به همین جهت با تشکیل شاخه مذهبی، راهکاری را در نظر گرفت که به مردم نشان دهد که ضد مذهبی نیستند. سازمان در اواخر سال 1354 با صدور بیانیه‌ای تشکیل شاخه مذهبی را اعلام کرد. این شاخه به رهبری محمد اکبری آهنگر و فرهاد صفا و با همکاری محسن طریقت تشکیل گردید. محمد اکبری معتقد بود که ایدئولوژی سازمان از قبل التقاطی بوده است. وی برای رفع این مشکل با مطالعه فلسفه اسلامی و روش رئالیسم و کتاب‌های دیگر، جزوه‌ای به نام «معرفت و ادراک» را به جای جزوه شناخت تهیه نمود.


فرهاد صفا در فروردین 1355 و اعضای شاخه
 مجتبی آلادپوش و سرور آلادپوش نیز بعد از مدتی کشته و تعدادی دیگر دستگیر شدند و به این ترتیب شاخه مذهبی قبل از رشد خشکید و رهبری سازمان به هدفش نرسید. باید این نکته را نیز افزود که سازمان در همین تصمیم دست بهک عمل منافقانه زد و سرنوشت شاخه را به دست محسن طریقت کهکی از اعضای مارکسیست سازمان بود، سپرد. نکته بسیار مهمی که قابل ارزیابی و تحلیل است، چرایی و عوامل مارکسیست شدن یک سازمان مذهبی است.


واکاوی تغییر ایدئولوژی و ایجاد انشعاب در سازمان مجاهدین خلق
پس از اعلام موجودیت سازمان مجاهدین خلق ایران، به دلیل ضربه ای که به تشکیلات سازمان خورده بود، برخی معتقد بودند باید دستاوردهای ایدئولوژیک سازمان چاپ شود تا بقای ایدئولوژیکی سازمان حفظ شود و همچنین موجب عضوگیری و روند گسترش سازمان شود. از این رو در خارج از زندان افرادی مانند تراب حق شناس و حسین روحانی به چاپ کتاب شناخت حنیف نژاد که تلفیق سه کتاب بود، اقدام کردند.
البته در چاپ اول آن تمام آیات قرآن در پاورقی ها ذکر شده بود، اما در چاپ جدید، آیات قرآنی حذف شده بود، به این بهانه که مبارزین غیر مذهبی در خارج به خواندن این کتاب ترغیب شدند. البته این دستاوردها برای آموزش کادرها بود، به انتشار در سطح عمومی، از این رو فشار ایدئولوژیک بر اعضای باقی مانده در سازمان زیادتر می شد، به خصوص آنکه حنیف نژاد، سعید محسن، عسگری زاده، بدیع زادگان، باکری، مشکین فام و... ارتباطشان با سازمان قطع شده بود.
پس از دستگیری حنیف نژاد و فرار رضا رضائی، مدتی رهبران سازمان به دست احمد رضایی افتاد. با کشته شدن رضا رضایی و احمد رضایی، و دستگیری کاظم ذوالانوار، زین العابدین حقائی و آقای محمدی، بهرام آرام و تقی شهرام به مرکزیت سازمان دست یافتند. در شهریور ماه سال 1352، مجید شریف واقفی در راس مرکزیت سازمان قرار گرفت.


سازماندهی سازمان در این زمان به سه شاخه در مرکزیت تقسیم شد که عبارتند از:
 
1 ـ شاخه سیاسی (با مسئولیت تقی شهرام)
 2 ـ شاخه نظامی (با مسئولیت بهرام آرام)
 3 ـ شاخه کارگری (با مسئولیت مجید شریف واقفی)».
هر چند سازمان به سه شاخه تقسیم شده بود، رهنمودها و جمع بندی های اصلی از سوی شاخه تقی شهرام ارایه می شد.
تقی شهرام بسیار هشیار بود و یک عنصر تشکیلاتی بود، در حالی که بهرام آرام یک تیپ تئوریک بود و از بدو ورودش پیوسته در جریان حرکت عملی سازمان قرار داشت و یک فرد همه جانبه ای بود که طی ماجرای تغییر ایدئولوژی، که از سال 1352 شروع و تا سال 1354 علنی شد، به تدریج به مهره تقی شهرام و در حقیقت اهرم نفوذ وی تبدیل شد.
 عوامل و نحوه ایجاد انشعاب
 تقی شهرام به همراه ناصر جوهری در سال 1348 توسط محمد حیاتی و رضا باکری به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. وی در جریان ضربه شهریور 1350 دستگیر شد و از طریق دادگاه های نظامی وقت به ده سال زندان محکوم شد. او در زندان های قزل قلعه، علاوه بر آن که مسئولیت آموزش سیاسی دانشجویان زندانی را برعهده داشت، ارتباط وسیعی با زندانیان مارکسیست سایر گروه ها برقرار کرد و در نتیجه به معلومات مارکسیستی خود افزود.
مارکسیست ها در برخورد هر مسأله ای موضعی ایدئولوژیک داشتند، درباره هنر، موسیقی، طبقات مختلف، تاریخ و... به طور مشخص و دسته بندی شده جواب می دادند. همچنین انسجام ظاهری از عواملی بود که شهرام را جذب مارکسیسم کرد.
شهرام در سال 1351، به همراه حسین عزتی به زندان ساری تبعید شد. او که در این زمان به مارکسیسم گرایش یافته بود در سال 1352 به کمک یکی از اعضای سازمان تحریک های فدائی که با او در زندان بود و با کمک افسر زندان به نام ستوان احمدیان به اسلحه خانه دستبرده زده و به همراه تعدادی اسلحه کمری و بی سیم از زندان سازی فرار کردند. هم سلولی شهرام نیز به مجاهدین پیوست.
 برخی فرار شهرام از زندان ساری را طراحی از سوی ساواک تلقی کرده اند. به هر ترتیب او در راس یکی از سه شاخه مجاهدین قرار گرفت و از خلأ موجود در کادر رهبری سازمان مجاهدین بهره جست. وی مطالعات وسیعی در زمینه اصول مارکسیستی داشت و کتبی مانند زمینه تکامل اجتماعی با دو ترجمه پرویز بابایی و دکتر پورکاشانی را در میان سمپات ها ترویج می کرد و به تدریج آموزش مارکسیستی جایگزین آموزش اسلامی شد.


 «در تابستان 52 مبارزه ایدئولوژیک به عنوان محتوای اصلی جنبش نوین «اصلاح و آموزش» در دستور کار سازمان مجاهدین قرار گرفت و گروه هایی به نام «بررسی و تصمیم» متشکل از مسئولان و بالاترین کادرهای سازمان تشکیل شد. جنبش «اصلاح و آموزش» به منظور کشف عوامل که مانع حرکت رشد یابنده سازمان، تجدید ترتیب کادرها و بررسی و تحلیل ضعف ها و نارسایی موجود در کار سیاسی و تشکیلاتی و نظامی سازمان و ارایه و تعیین خط درست سیاسی تشکیلاتی برای اصلاح آن بود».
 «مطالعه بر روی ایده های مارکسیستی توسط یک کادر ده نفره، که مهم ترین اعضای آن تقی شهرام، بهرام آرام و ابراهیم جوهری بودند، صورت گرفت. سرانجام آنها به این نتیجه رسیدند که «هسته تفکراتشان مارکسیستی است و تنها پوسته آن اسلامی است».
 دو ویژگی مهم عقیدتی رهبران سازمان مجاهدین پس از تغییر ایدئولوژی، مارکسیسم زدایی، علم زدگی و «دموکراسی خواهی انقلابی» بود که آنها را از خصایص مبارزه ضد امپریالیستی تلقی می کردند».
در جلساتی که اعضای کادر رهبری با یکدیگر داشتند، به این نتیجه رسیدند که با توسل مکرر به قران مجید دچار تفرقه و انشعاب خواهند شد، مثلاً یکی می گوید:
«لا تَزُر وازرَه و زرَ اُخری» یعنی کسی مسئول شخص دیگر نیست، با این برداشت به لیبرالیسم تشکیلاتی می رسند. پس بایستی برای حفظ وحدت برخورد علمی کنیم. یکی از ایرادات چریک های فدائی به مجاهدان، پیرامون آیه ای بود که در ابتدای بیانیه آنها ذکر می شد. این آیه (فضل الله المجاهدین علی القائدین اجراً عظیماً) که آرم مجاهدین بود از سوی چریک ها ضعف وحدت استراتژیک تلقی می شد.


در 25 خرداد 1352 اعضای مرکزی و در شهریور همان سال کادرهای درجه اول سازمان گردهمایی هایی در کرج تشکیل دادند که طی آن به این نتیجه رسیدند که «آموزش های دینی در سازمان متوقف شود، چرا که با آموزش های دینی هفده نظر بنیادین، ایجاد و در نتیجه انشعاب با بار مسلحانه در سازمان ایجاد خواهد شد». در یکی از جلسات، بهرام آرام اذعان کرده بود که «وظیفه اصلی ما این است که سازمان را در برابر ساواک، امپریالیسم و صهیونیست و ارتجاع حفظ کنیم» در نتیجه به خاطر حفظ وحدت در چنین سازمانی، آموزش های دینی و قرانی کنار گذارده شد».
در نشست کرج، که بهرام آرام، تقی شهرام، وحید افراخته، مجید شریف واقفی، علیرضا سیاسی، ناصر جوهری و...همه کادرها حضور داشتند، موافقت شد که اعضا آموزشهای قرانی را کنار گذارده و آموزش های علمی نظیر «دیالکتیک محصول علم» جایگزین آن شود که به تدریج دیالکتیک محصول علم جای خود را به دیالکتیک مارکسیستی داد. همزمان با این تصمیم کتب مارکسیستی ترجمه و به وفور در دسترس قرار گرفت، به ویژه آنکه مارکسیست ها در ویتنام، شاخ آفریقا و... حماسه می آفریدند.


اشتباه مجاهدین در آن بود که قوانین جامعه را که آنها درصدد تدوین آن بودند، متفکران غربی مانند مارکس، ریکادو، لاسال و...نوشته بودند ثانیاً تجربیات انقلابی مورد توجه آنها متعلق به انقلاب چین، شوروی، کوبا و کمون پاریس و... بود که دارای پشتوانه فلسفی و ارزش های پنهان بود که مجاهدین قدرت تفکیک آن را از تجربه، نداشتند. بدین ترتیب، اعضای سازمان مجاهدین به تدریج تغییر ایدئولوژی را زمزمه کردند.
در تغییر مواضع ایدئولوژیک مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که «اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است، در صورتی که مارکسیسم «رهایی طبقه کارگر» محسوب می شود.
در این رابطه مجتبی طالقانی به پدرش آیت الله محمود طالقانی می نویسد:
«... از دو سال قبل شروع به مطالعه مارکسیسم کرده ام... اکنون معتقدم که باید به طبقه کارگر روی آوریم. اما برای سازمان دادن طبقه کارگر باید اسلام وارد کنیم، زیرا مذهب پویش اصلی تاریخ را که مبارزه طبقاتی باشد، باز نمی شناسد. البته اسلام می تواند نقش مترقی به ویژه در برانگیختن روشنفکران بر ضد امپریالیسم ایفا کند، اما فقط مارکسیسم است که تحلیلی علمی از جامعه به دست می دهد و برای رهایی به طبقات استثمار شده رو می کند... ».
وحید افراخته «رحمان» از اعضای سازمان معتقد بود که «مذهب و دین مخدر است و تحذیر کننده و... چیزی که باعث حرکت بشود نیست... و اسلام شیوه مبارزه ندارد، علم مبارزه ندارد. آدم می تواند مسلمان باشد، اما علم آن را (علم مبارزه) را از کمونیست ها یاد بگیرد».


پس از آن که رهبران سازما مجاهدین خلق به اصول مارکسیستی گرایش پیدا کردند، سازمان و اعضای آن از نظر فکری و عقیدتی نیز دگرگون شد. رهبران مارکسیستی سازمان با در هم آمیختن نظرات «جان ففر» و پروفسور «اپارین» بدون هماهنگی با ایده های مارکسیستی به هم آمیخته و در این راستا، قواعد و مفهوم تکامل را تدوین نمودند. آنها با تکیه بر «داروینیسم اجتماعی» و استفاده از کتبی مانند «منشا تکامل و حیات» و با استفاده از ظواهر برخی آیات قرآن و تطبیق آنها با برخی از نظرات علمی، عنوان «ایدئولوژی اسلامی» را برای مرام خود انتخاب کردند و از همین راستا بود که آنان مطالعه کتب فلسفی و اسلامی را به مریدان خود توصیه نمی کردند، اما در عوض آنان را به مطالعه کتبی با جنبه مبارزاتی و علمی سوق می دادند. چریک های فدائی و سایر کمونیست ها از مجاهدان، بدان دلیل که همه مسائل را به شور می گذاشتند و لذا نمی توانند نظر قاطع ارایه دهند، انتقاد می کردند. تقی شهرام نیز اظهار می کرد «ما به ایدئولوژی قاطع نیاز داریم»... و این از مقدمات گرایش تقی شهرام به مارکسیسم بود.
رهبران سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک نه تنها رژیم بلکه تمام محققان آن اعم از سکولارها مذهبی ها را شوکه کردند. این بیانیه اعلام می کرد که سازمان از آن پس بعد اسلامی را به نفع مارکسیسم ـ لنینیسم کنار خواهد گذارد، چرا که «اسلام افیون توده هاست» و در بهترین حالت ایدئولوژی فردی، بورژوا و اتوپیایی است. در حای که مارکیسیسم ـ لنینیسم یک فلسفه علمی واقعی طبقه کارگر بوده و راه درست رهایی بشر است... » سازمان مجاهدین به دو گروه رقیب تقسیم شد، نخست مجاهدان مسلمان بودند که از کنار گذاشتن نام (شعار) اصلی سازمان خودداری و رقبای خود را به این موضوع متهم می کردند که از طریق کودتای خونین کنترل سازمان را به دست گرفته اند.


و دوم مجاهدان مارکسیست بودند که عنوان کامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» را ابداع کردند... شاخه تقی شهرام نماز دسته جمعی را ممنوع و واژه رفیق را جایگزین واژه برادر کرد. دومین شاخه نیز که به وسیله بهرام آرام رهبری می شد بعد از مناقشات داخلی شدید همان راه را طی کرد و شاخه سوم که به وسیله شریف واقفی رهبری می شد با اقلیت قابل توجهی که علیه رهبران خود رای دادند از مارکسیست ها جدا شدند.
به تدریج، آیات قرآن از حاشیه، کتاب شناخت حذف شد و کتبی مانند «چگونه انسان غول شد»، چگونه می توان یک کمونیست خوب بود» (نوشته لیوشائوچی و کتاب راهی که مرا به مارکسیست لنینیست رسانید، از هوشی مینه رایج شد».
شهرام و آرام و پنج نفر دیگر از کادرهای اصلی سازمان تا سال 1353 تغییر ایدئولوژی دادند اما تا شهریور 1354 به منظور جذب اعضای بیشتر و کشانیدن آنان به سوی مارکسیسم با خواندن نماز و برقراری جلسات تفسیر قرآن تظاهر به مسلمانی می کردند. مخالفت شریف واقفی با موضع تغییر ایدئولوژیک منجر به تصفیه او از سازمان گردید.
 مرتضی صمدیه لباف، از اعضای سازمان مجاهدین که همرزم مجید شریف واقفی بود و در بعد اسلامی سازمان فعالیت داشت در این زمینه وی ضمن اعترافاتش در ساواک می گوید:
«... کتاب های مارکسیستی را بدون این که از دید فلسفه الهی مورد بررسی قرار داده، می خواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تأیید می کردیم. این مسأله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که فردی مارکسیست بود و به دروغ وانمود می کرد مسلمان است و برای ما قرآن می خواند، در حالی که بدان اعتقاد نداشت و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه گردید.


گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد می کرد بدون این که به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفه ای مورد پذیرش ما است، البته آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارای اعتقاد بود و مورد قبول او بود عضوگیری می کرده سپس سعی می کرد انگیزه های مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتاب های مارکسیستی از قبیل «ماتریالیست دیالکتیکی تضاد و غیره، فردی که قبلاً مذهبی بود بهک فرد ضد مذهب و کمونیست تبدیل شود».
بنا بر اعترافات سید محسن خاموشی:
«بعد از مدت فوق العاده کوتاهی تنها با خواندن یک کتاب که با دید ماتریالیستی نوشته شده بود تفکر اسلامی را به طور کامل کنار گذاشته و بعد هم متوجه شدم که اعضای گروه هم مارکسیست هستند».
به طور کلی می توان چنین برداشت کرد به دلیل آن که بعد از شهریور 1350 تعداد زیادی از افراد و به خصوص کادر مرکزی سازمان مجاهدین یا دستگیر و زندانی و یا اعدام شدند، موقعیتی برای به انحراف کشیدن شده سازمان به وجود آمد و اگر در آن زمان سازمان دچار انشعاب و گرفتار جریان اپورتونیستی نمی شد در یک مقطع زمانی دیگر کل سازمان مجاهدین به انحراف کشیده می شد.
آنها به اقدامات دیگری دست زدند که برخی از آنها عبارتند از:
1 ـ  رواج دادن دروغ در بین افراد در سازمان، دال بر این که همه افراد سازمان تغییر ایدئولوژی داده اند،
2 ـ  قطع تماس افراد سازمان با یکدیگر به جهت عدم همفکری و اعتراض جمعی،
3 ـ  تهدید افراد به اخراج خانه های (تیمی در صورت عدم تغییر ایدئولوژی)،
4 ـ  تهدید قطع کمک مالی سازمان به اعضا،
5 ـ  بازجویی، شکنجه های افرادی که حاضر به تغییر ایدئولوژی نبودند.


رهبران مارکسیست مجاهدین ادعا داشتند که از اعضای سازمان 50% را تصفیه کرده و از 50% باقی مانده عده ای مسلمان ماندند و با ایشان (یعنی آنها که تغییر ایدئولوژی دادند) همکاری می کنند، اما درواقع اقلیتی محدود (20%) تغییر ایدئولوژی داده اند».
بر پایه اعترافات وحید افراخته «علت مارکسیست شدن مجاهدین، پذیرش ماتریالیسم تاریخی از طرف بنیانگذاران اولیه گروه مثل حنیف نژاد است».
پذیرش مرام مارکسیستی در سازمان بدین ترتیب بود که «ابتدا روحیه فرد را با انتقادات فراوان از کتاب خود، و مدارک کتبی از افراد، دال بر وجود ضعف های آنها و طرح ایرادات اساسی ایدئولوژی مطرح شد».
کیفر نپذیرفتن مرام مارکسیستی «راندن از خانه های تیمی، یا یک قرص سیانور بود. پس برخی از اعضای سازمان به دلیل پایداری در برابر ایدئولوژی مارکسیستی ترور شدند و تصفیه خون درون سازمانی ایجاد شد که سازمان (رهبران سازمان) تنها به دو مورد (شریف واقفی و صمدیه لباف) اشاره کرده است.
در واقع، اعضای سازمان مجاهدین بر این باور بوده اند که با آشکار نمودن گرایش های مارکسیستی خود به طور رسمی همه گروه های مارکسیستی را پشت سر خود خواهند داشت، اما در نتیجه اعلام این تغییر مواضع، سازمان گروه های نظامی ـ سیاسی را به جای مبارزه با رژیم پهلوی مقابل هم قرار داد.
احمد احمد در خاطرات خود می نویسد: «قبل از ترور سر تیپ زندی پور از طرف سازمان مجاهدین به وی ابلاغ شد که برای درک وضعیت طبقه کارگر بایستی مدتی به کارگری بپردازد. و او مغازه ای در پاساژ کویر، واقع در خیابان چراغ برق رهن و اجاره نمود و آن مغازه 15 متری را به دو قسمت تقسیم کرد که قسمت جلویی دفتر کسب و کار و قسمت عقبی آن به کارهای شخصی و سازمانی و تشکیلاتی اختصاص می یابد. بعد از ترور سرتیپ زندی پور، احمد احمد از سوی سازمان موظف می شود بدان مغازه نرود. بعد از او «تقی شهرام» از این مغازه برای نوشتن جزوه تغییر ایدئولوژی سازمان استفاده کرد که مدتی بعد از شک کردن سرایدار بدان مکان و درگیری شهرام با سرایدار و فرار شهرام، ماموران کلانتری به آن مغازه می آیند و با مغازه ای باز و آشفته که مقداری کاغذ پاره و دست نوشته و آرم سازمان در آن وجود داشته است، رو به روی می شوند سپس ساواک در جریان قرار می گیرد. بدین ترتیب ساواک اولین مرکزی بود که از تغییرات بنیادین و ایدولوژیک مرام سازمان مطلع می شود و از آن روز شروع به تبلیغات وسیع علیه سازمان می کنند.


خانم طاهره سجادی و همسر ایشان آقای غیوران، از جمله کسانی بودند که با اعضای سازمان مجاهدین قبل از تغییر ایدئولوژی ارتباط داشتند و منزل آنها یکی از مکان های تشکیل جلسات و ملاقات های اعضای برجسته سازمان بود. برخی از اعضای سازمان مانند وحید افراخته به منزل آنها می آمدند، اما از مسائل کاملاً باخبر بودند.
از جمله افرادی که به منزل آنها رفت و آمد داشت، بهرام آرام بود که به تدریج، در   آستانه تغییر ایدئولوژی این رفت و آمدها محدود شد. به ویژه با دستگیری سیمین صالحی در اواخر سال 1353 و یا اوایل سال 1354 به دلیل احتمال لو رفتن، این ارتباطات کمرنگ تر شد. از این زمان بیشتر «محمد طاهر رحیمی» با نام مستعار حسین به این منزل رفت و آمد داشت.
خانم سجادی در این رابطه می گوید:
«محمد طاهر رحیمی از سال 53 به اصطلاح مسئول من شده بود... من مطمئن بودم که او تغییر ایدئولوژی به آن شکل نداده بود...مثلاً حفظ خطبه متقین یکی از دستورات کار من بود یا مثلاً آیاتی از قرآن... »
در اواخر زمستان سال 1353 اعلامیه شماره 21سازمان مجاهدین خلق که طی آن آیه (فضل الله المجاهدین علی القائدین اجراً عظیماً) کوچک شده بود، با شرح ترور انقلابی سرتیپ زندی پور، که توسط مرتضی صمدیه لباف انجام گرفت، منتشر شد.
در اردیبهشت سال 1353 اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 22 سازمان مجاهدین پیرامون ترور دو مستشار امریکایی با حذف آیه قران (آرم سازمان) تکثیر شد.
 یک هفته پس از آن ترور مستشاران به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در خرداد 1354 در جلسه ای اضطراری خانه تیمی که احمد احمد در آن حضور داشت، برخی اعضای سازمان اعلام کردند که «پس از مطالعات و بررسی های عمیق کارشناسانه به این نتیجه رسیدیم که اسلام نمی تواند جوابگوی نیازهای ما باشد و تنها مارکسیسم است که علم مبارزه است...»
«از اواخر سال 1352 چندین انشعاب جدی در سازمان مجاهدین رخ داد که به اصطلاح تغییر و تحولات ایدئولوژیک بود. اولین انشعاب توسط «شاه کرمی» تحت عنوان گروه «مهدیون» با تعداد کمی تشکیل شد، اما در زمستان 53 وی به دست ماموران رژیم پهلوی به قتل رسید و بقایای این سازمان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه مجاهدین انقلاب اسلامی ادغام شدند.
 دومین انشعاب در اواسط سال 1353 توسط شریف واقفی و صمدیه لباف به دنبال علنی شدن ایدئولوژی مارکسیستی صورت گرفت. در این زمان شریف واقفی به همراه شهرام و آرام در مرکزیت سازمان بود. شریف واقفی مخالفت علنی خود را با ایدئولوژیکی مارکسیست پس از یک سال علنی کرد».


«سومین انشعاب که به «هسته مذهبی» در نزد اعضای سازمان مجاهدین مشهور بود، شامل افراد سابق سازمان و برخی از افرادی که تازه از زندان آزاد شده و در گذشته در مسائل تشکیلاتی سازمان بودند شامل فرهاد صفا، محمد صادق، محسن طریقت، محمد اکبری آهنگران، مجتبی آلادپوش، سرور آلادپوش و... بودند که محمد صادق و محسن طریقت بعد مرام مارکسیستی را پذیرفتند و بقیه افراد به وسیله گروه ساواکی سیروس نهاوندی تا پاییز 1355 یا کشته شدند یا دستگیر و پراکنده شدند و سرانجام هسته متلاشی گردید».
موضع گیری شریف واقفی در برابر جریان تغییر ایدئولوژی
پس از دستگیری کاظم ذوالنوار از سوی ساواک و در جریان تغییر ایدئولوژیک سازمان، کار شناسایی سایر تیم های سازمان در سال 1353 به مجید شریف واقفی سپرده شد تا ضمن شناسایی دقیق از آنها اطلاعات به دست آورد. سرانجام تقی شهرام موفق شد بهرام آرام و ابراهیم جوهری را به تغییر ایدئولوژیک سازمان سوق دهد و مجید شریف واقفی را از کادر رهبری سازمان کنار بگذارد.
 مجاهدین به دنبال پذیرش مرام مارکسیستی چند ایراد اساسی به اسلام وارد کردند از جمله آنکه برای افرادی مانند بهرام «رابطه خدا با پدیده زیر سوال رفته بود» و به قول شهرام چیزی علمی است که مادی، ملموس و دارای عینیت باشد.
 همچنین بهرام اعتقاد داشت که «اسلام علی رغم نفوذ و قدرتش خیلی روبناست همچون یک سنت و فرهنگ اجتماعی، اسلام زیر بنا و راهنمای عمل در تحلیل های سیاسی و اقتصادی نیست. دیگر آنکه در مارکسیسم انسجام وجود دارد اما در اسلام وجود ندارد چرا که مسائل دینی مانند احکام آن چنان پیچیده است که انسان نمی تواند به انسجام برسد اما مارکسیسم مطرح می کند که ماده یک مقوله فلسفی ازلی و ابدی است پس به طرح دیالکتیک در طبیعت و در نهایت به ماتریالیزم تاریخی می رسد و همانگونه که ماده مقدم بر ایده است هم زیر بنا و هم روبناست.
مسائل دیگری نیز برای سید (بهرام) مطرح بود از جمله اینکه او نمی پذیرفت قرآن (من عند الله) یعنی از جانب خدا باشد و می گفت: خدایی که غیر مادی است چگونه ماده کانال می زند. دیگر اینکه نقش خدا، کتاب خدا و امام زمان در خط مشی چیست؟ اگر امام زمان حضور دارد ما باید نقش او را در خط مشی ببینیم، یعنی همان حالتی که انبیا با خدا داشتند و ضم ارتباط و گفت و گو در خط مشی می گرفتند. مجید شریف واقفی به دنبال پاسخ دادن به این ایرادات بود.


برای مجید نیز سوالات زیادی مطرح بود، از جمله اینکه او معتقد بود ما بایستی «رابطه دین و علم» و «رابطه قران و علم» را پیدا کرده، تا با دستاوردها و تئوریهای علمی کارهایمان را انجام دهیم. چه لزومی دارد این دستاوردها را ببریم طرف قرآن و برای تایید آنها به قرآن استناد کنیم؟ اگر مبنا علم است دیگر رجوع به قرآن، گرداندن لقمه دور سر است، و اگر مبنا قرآن است و قرآن راهنمای عمل است نقش قرآن در رشد علم چیست؟ نقش قران در سیاست و علم، راهنمای عمل می شود.
به تدریج جزوات مذهبی از میان اعضای سازمان جمع آوری شد و در مقابل جزوات مارکسیستی جایگزین آن شد و به زعم خودشان سوالاتی در باب انتقادهای مذهبی مطرح کرده و در اختیار اعضای سازمان قرار دادند.
به زودی «جزوه سبز آموزش» محصول جریان انحرافی «اپورتونیستی» از سوی سازمان منتشر شد.
«این جزوه چاپ نشده بود اما روی کاغذ سبز رنگی نوشته شده بود... تحلیل جزوهکی از محورهایش این بود که ایدئولوژی سازمان روی تکامل قرار دارد و این تکامل مادی است و از تکامل مادی به تکامل ابزار تولید و سپس به ماتریالیسم تاریخی می رسیدند... واقعیت را همان ماده می دانست و می گفت اگر چیزی غیر ماده است نشان دهید. این خلاصه ای از آن جزوه بود که تفصیل آن در کتاب تازیانه تکامل آمده است. این جزوه رسماً اعلام غیر مذهبی بودن نکرده بود ولی با محورهایی که داشت عملاً مذهب حذف می شد و جنبه روبنایی پیدا می کرد».


حسین روحانی درباره «جزوه سبز» می گوید:
 «بحث های مربوط به «جزوه سبز» که در سطح رهبری و کادرهای سازمان صورت می گرفته، مورد مخالفت اساسی هیچ کدام از این افراد و از جمله مجید شریف واقفی، که در این زمان عضو مرکزیت بوده، قرار نمی گیرد و اگر اختلافاتی بود در جزئیات بوده و نه در راس و محورهای اصلی مطلب... .
مجید شریف واقفی با این نتیجه گیری نهایی و کنار گذاشتن ایدئولوژی مذهبی و پذیرش مارکسیسم به جای آن موافقت نداشته و آن را مورد انتقاد قرار می دهد».
 مجید به نقد و بررسی «جزوه سبز» پرداخت اما مخالفت رهبران مارکسیست باعث شد که وی تنها به نقد و بررسی آن جزوه و مشخص کردن نقاط ضعف آن در شاخه خود بپردازد. ادامه مخالفت ها در آذر ماه سال 1353، در مقاله جدیدی طی نشریه داخلی سازمان تحت عنوان «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته ایم»، خود را نشان داد که شریف واقفی با آن مخالفت کرد و پاره ای از رهبران سازمان به وسیله نشریه «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته سازیم» و با استفاده از چهره های مذهبی چون حضرت علی (ع)، امام حسین (ع) و اصحاب پیامبر و با استفاده از اسلام (به عنوان یک امر سنتی ـ فرهنگی) به تهییج یاران خود پرداختند... که به تدریج رابطه فرد را با اسلام قطع می کردند.
مجید بعد از آگاهی از این مسأله چنین می گوید:
«رفیق پرچمدار، تو مذهب را به عنوان یک مکتب قبول نداری، ولی به عنوان یک فرهنگ از قهرمانان آن تجلیل می کنی و دست به عوام فریبی می زنی».
 انتشار جزوه سبز در میان اعضای سازمان از طریق «مرتضی صمدیه لباف» به شریف واقفی رسید و او به این موضوع اعتراض کرد.
 هنگامی که مجید متوجه شد از طریق بحث سیاسی درون گروهی نمی تواند مارکسیست ها را قانع کند، از پذیرش مسئولیت رفتن به اصفهان و یا خارج از کشور سرباز زد. تقی شهرام و بهرام آرام بر خورد مجید را «ناشی از نحوه تفکر و ماهیت طبقاتی او می دانستند.


در حالی که مجید به آنها پاسخ می داد:
 «چون با شما وحدت ایدئولوژیک ندارم، نمی توانم وحدت تشکیلاتی داشته باشم؛ چرا که وحدت تشکیلاتی در رابطه با وحدت ایدئولوژیک امکان پذیر است و من به هیچ وجه دستورات شما را به عنوان دستورات سازمان تلقی نخواهم کرد»
دکتر فضل الله صلواتی می گوید:
 «ایشان (مجید شریف واقفی) در یک نشست دیگر با من هنگامی که در سال 50 تازه از زندان آزاد شده بودم در یکی از خانه های امیریه یک ساعتی با هم صحبت کردیم ایشان دیگر آخر حرفش را زد که دیگر هیچ کاری برای ما نیست و تمام این افرادی که الان در راس سازمان مجاهدین هستند به انحراف گرائیدند و به زودی ما را نابود خواهند کرد. من تنها حرفی که زدم این بود که اگر می توانی اسلحه و لوازمی که دارید اینها را بردارید و در یک مخفیگاه دیگری که هم از آن افراد پنهان باشد و هم از نظر ساواک و سازمان امنیت، مخفی کنید... »
هر چند مجید از سوی سازمان محدود شد اما مرتضی صمدیه لباف، جعفر لباف و فرهاد صفا از یاران وفادار او بودند.
مجید با روحانیان مبارز (در هنگام تغییر ایدئولوژی) در تماس بود... برخی از مجاهدین پس از آزادی از زندان های رژیم پهلوی می گفتند: او مرتباً با روحانیانی مانند مرحوم طالقانی و یا دکتر شریعتی برای کمک فکری به سازمان دائماً در تماس بود.
 همچنین بنا بر اظهارات فرزند شهید آیت الله غفاری، در زمان تغییر ایدئولوژی مجید ارتباطاتی با شهید غفاری در اتاق در بسته ای داشته و به سفارش ایشان کسی نمی بایستی از رفت و آمد او مطلع شود.
بدین ترتیب، مجید نه تنها از سوی سازمان مجاهدین، بلکه از سوی ساواک تحت فشار قرار گرفت. آقای فضل الله صلواتی می گویند:
 «در فاصله 8 ـ 7 ماه که از زندان بیرون آمدم چند بار با او ملاقات داشتیم و او از تغییر مواضع مجاهدین برایم سخن گفت. توصیه من به او این بود کها سازمان را رها کند و یا کشور بیرون برود مثلاً از طریق پاکستان خارج شود، چون هم از نظر رژیم شاه و مأموران آن، و هم از نظر سازمان تحت تعقیب بود. او گفته بود ساواک مرا تعقیب می کند و مرا به کشتن تهدید کرده اند».


وی هنگامی که از سوی شهرام به مرگ تهدید شد می گوید:
من از امریکا با آن همه تجهیزاتش نمی ترسم، می خواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم. من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم».
او با خود مرتب شعر زیر را تکرار می کرد:
از دست عدو ناله من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون وقت نبرد است
کار تصفیه عناصر مذهبی با عضوگیری نکردن از آنها شرکت دادن آنها در درگیری های مسلحانه و یا خلع سلاح کردن و محدود کردن آنها آغاز شد. به دنبال اعلام تصفیه مجید از سازمان، شهرام و آرام به او هشدار می دهند که «اگر در گوشه و کنار شروع به صحبت کنی، خائن شناخته خواهی شد». آنها حتی دو نفر را به عنوان جاسوس تعیین کردند تا از احوال و اعمال او باخبر باشند.
آرام و شهرام رهبران دو شاخه دیگر با اکثریت آشکاری که داشتند به شریف واقفی اولتیماتوم دادند کها به هسته مشهد منتقل شود یا این که ایران را ترک کند و یا در یکی از کارخانه ها مشغول کار شود تا آگاهی سیاسی او افزایش یابد. شریف واقفی در نظر داشت گزینه مشهد را بپذیرد و همزمان تلاش می کرد طرفداران خود را سر و سامان دهد و برخی از وسایل سازمان را بهک مکان امن منتقل کند که اطلاعات مربوط به این فعالیت سریع توسط لیلا زمردیان، همسر شریف واقفی که مارکسیست سرسختی بود، به آرام و شهرام رسید. شریف واقفی ترجیح داد که در سازمان بماند و به کارگری بپردازد.
 کشمکش بر سر تشکیلات سازمان منجر به قربانی شدن شریف واقفی و صمدیه لباف شد. آنها بخشی از امکانات تسلیحاتی و مالی سازمان را به نفع جناح مذهبی سازمان پنهان کرده بودند، از این رو، گروه مقابل به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام به مقابله قهرآمیز با آنان برخاسته و حریفان خود را با ترور از میدان خارج کردند.


زمستان 1353، هنگامی که بخش داخل کشور سازمان دستخوش تغییرات ایدئولوژیک بود علیرضا سیاسی آشتیانی از سوی رهبری داخل به خارج کشور فرستاده شد تا به تحول ایدئولوژیک را در بخش خارج از کشور نیز سازمان و آموزش دهد.
آقای دکتر صلواتی که چند روز پیش از شهادت مجید او را ملاقات کرده بود می گوید:
 «چند روزی قبل از شهادت مجید، او را در تهران یافتم. با هم به خوابگاه دانشگاه صنعتی رفتیم دو نفری وارد یک اتاق شدیم. مجید شروع کرد به گریه کردن و اسلحه کمری خود را باز کرد و روی میز گذاشت و به من گفت: «فضل الله این امانت خدا را از من بگیر، من دیگر نمی توانم آن را حمل کنم، سازمان منحرف شده است. من در یک دریای متلاطم و پر موج گیر کرده ام نمی دانم چه کنم. به او گفتم: تو که از مرگ هراسی نداری بگذار ترا بکشند، تو سعی کن عضوگیری کنی از کسانی که نماز شب می خوانند و اهل دعای کمیل و زیارت عاشورا هستند، زیرا اینها هستند که برای تو می مانند و... او رفت اما برای همیشه».
 مجید در راستای ایجاد تشکیلات مخفی طی پنج ماه از آذر 1353 تا اردیبهشت 1354 به کمک افرادی مانند مرتضی صمدیه لباف و فرهاد مصفا که به تازگی از زندان آزاد شده بودند ـ کادر خود را جمع آوری و منسجم نمود. بدین ترتیب مجید و همراهانش نیروهایی را که گرایش های مذهبی قوی داشتند گرد هم جمع نموده و آنها را از دستبرد عناصر مارکسیستی در امان قرار دادند و توانستند تعدادی اسلحه برای اعضای خود تهیه کنند.
 مجید استحکام اپورتونیست ها را مقطعی می دانست و به این موضوع یقین داشت که این استحکام دیری نمی یابد که به اختلاف میان اپورتونیست ها منتهی خواهد شد.
وی حتی اپورتونیست ها را مارکسیست نمی دانست و می گفت:
 «در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی یک عنصر مارکسیست منافع جمعی (یا حداقل آنچه را که از دیدگاه ایدئولوژی خودش نافع جمع تشخیص داده است) را مرجح دانسته و مارکسیست شده است. اما بسیاری از این افراد (اپورتونیست ها) در تضاد بین منافع فردی و منافع جمعی، منافع فردی را انتخاب کرده و ظاهراً مارکسیست شده اند، منافع فردی ای که شامل آواره نشدن، خلع سلاح نشدن، به کارگیری فرستاده نشدن، حفظ مواضع سازمانی و بعضاً ارضای روحیات ماجراجویی است».
 همچنین وی می گفت: «ما با اینها (اپورتونیست ها) تضاد طبقاتی داریم چرا که ما نماینده دو مذهب هستیم، مذهبی براساس توحید و نفی استثمار و از بین بردن هرگونه استثمار انسان از انسان و ستم و بی عدالتی که انبیا به خاطر آن جان خود را دادند و مذهب دیگر مذهب ارتجاع و طرفدار وضع موجود و حامی استثمارگران... » او در جواب یکی از برادران که به شوخی پیشنهاد ضربه زدن نظامی بر اپورتونیست ها را مطرح کرده بود، به شدت انتقاد کرده و گفت: ـ«این از ایدئولوژی ما به دور است که این گونه شیوه ها را برای حل مسائل درون خلقی به کار بریم... » در همین رابطه می گفت «تضاد ما با اپورتونیست ها دلیل وحدت با ما نمی شود. بسیارند کسانی که با اینها تضاد دارند، ولی عملاً به درد ما هم نمی خورند. ما برای عضویت دارای ضوابط و معیارهای مشخص ایدئولوژیک ـ استراتژیک هستیم... ما کانون مخالفین نیستیم».


در ادامه دکتر صلواتی می گوید:
 «زمانی من برای یک مهمانی در خیابان بوذر جمهری (15 خرداد) دعوت داشتم. من با دوستانم در کوچه های فرعی این خیابان بودم که متوجه شدم از پشت سر موتور سبز رنگی ما را دنبال می کند و به شوخی می گوید: آقا شما دارید کجا می روید آن رفقایی که ما را می بردند جنبه سیاسی نداشتند، بیشتر یک گروه عقیدتی بودند که در مشهد با ما آشنا شده بودند و ما را به مهمانی دعوت کرده بودند. در هر صورت مجید را دعوت کردیم به داخل خانه آنها آمدند. بچه ها که احتمالاً یکی دو تا از آنها از دانشجویان دانشگاه صنعتی بودند، او را شناختند و به اتاقی که من و او رفتیم، وارد نشدند. مجید صحبت هایش را کرد و به اتاقی که من و او رفتیم، وارد نشدند. مجید صحبت هایش را کرد و این که مجاهدین با او چه کردند و این که احتمال دارد او را ترور کنند و همچنین از این که ممکن است صمدیه لباف را بکشند و در تشکیلات درون سازمانی ما را به اعدام محکوم کرده اند، و این که ما در یک زندگی مخفی به سر می بریم.
من او را تقویت روحیه و توصیه هایی کردم و حدود 500 ـ 400 تومان پول که در جیبم بود به او دادم، اما او قبول نمی کرد و می گفت شما مسافرید. اما من به اصرار به او دادم و به او گفتم منزل استاد جعفری هست از آنها می گیرم. اما معلوم نیست دیگر بتوانم شما را ببینم و بعد از آن اصرار کردم برای شام بایستند. او گفت من احتمال می دهم که برخی مهمان ها مرا شناخته باشند، بهتر است من بروم. این آخرین ملاقات ما بود چون مدتی بعد من دستگیر شدم... بعد از رفتن او یکی از مهمانان گفت ایشان مهندس شریف واقفی بودند؟»
 به هر ترتیب مجید شریف واقفی پس از ساماندهی اعضای کادر خود در صدد اعلام موضع خود برآمد و این موضوع را در روز 16 اردیبهشت سال 1353 علنی نمود.
 «این در حالی بود که شهرام و آرام از طریق سمپات ها و جاسوسان خود در جریان فعالیت ها و اقدامات شریف واقفی و صمدیه لباف قرار داشتند. پس هنگامی که برای آنها مسلم شد که این گروه مذهبی از اعتقادات و فعالیت های خود دست بردار نیستند، تصمیم به تصفیه آن دو از سارمان و نیز نابودی آنها گرفتند».


از سوی دیگر، «لیلا زمردیان همسر مارکسیست شریف واقفی که مدتی بود اختلافاتی با او پیدا کرده بود فعالیت وی و صمدیه و نیز وجود یک سلاح کمری رولور اسپرینگ که در نزد شریف واقفی بود را به سازمان گزارش داد. تشکیل مخفی شریف و صمدیه به این ترتیب لو رفت. به سرعت آنها انباری که نزد یکی از سمپات های سازمان به نام «سیف الله کاظمیان» حاوی سلاح، ماد منفجره، مدارک و... بود را تخلیه کردند و این موضوع تصمیم رهبران مارکسیست سازمان را برای ترورر شریف واقفی و صمدیه لباف مستحکم تر نمود. آن دو خائن شناخته شده و حکم اعدام آنها صادر شد».
 سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه ای که در آن به صراحت به تصفیه 50% (بیش از 50%) از اعضای سازمان اعتراف کرده بود تصفیه و قتل مجاهدین نظیر شریف واقفی و صمدیه لباف را تحت عنوان خائنین شماره (1و2) صادر نمود.
ترور شریف واقفی (تصفیه خونین)
1 ـ انگیزه ترور
اقدامات و انگیزه تقی شهرام مهم ترین عامل ترور شریف واقفی است. در بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین که توسط شهرام تهیه و تنظیم شد با صراحت به اعدام انقلابی ناصر خائن به زعم خود وی و توطئه گری شریف واقفی و صمدیه لباف و عده ای دیگر اشاره شده است. در میان همان بیانیه اعتراف شده است که حدود 50% اعضای سازمان که بسیاری از آنها مخفی بوده اند تصفیه شدند و بدون پوشش در معرض تهاجم پلیس و ساواک قرار داده شده اند. در صفحات 15 تا 13 اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیستی سازمان مجاهدین، کادر رهبری مسئول اعدام و سرکوب مخالفان معرفی شده است.
برای درک کامل تر انگیزه ترور شریف واقفی لازم است پاره ای از اعترافات و یا خاطرات اعضای سازمان مجاهدین و دوستان وی را مورد بررسی قرار دهیم.
احمد احمد در خاطرات خود می نویسد:
«در نیمه اردیبهشت ماه سال بعد (54) خبر شهادت مجید شریف واقفی را شنیدم. ما او را به عنوان یک رهبر انقلابی مسلمان می شناختیم و نسبت به او بسیار احترام و علاقه داشتیم. از خبر فقدانش بسیار متاثر شدیم. مرگ او و خبرهایی که در این زمینه به ما می رسید، بسیار ضد و نقیض بود و شک هر شنونده ای را بر می انگیخت... مرگ مجید این احساس و ابهامات را نسبت به فضای موجود دو چندان کرد».
جوان قائدی ماجرار ترور شریف واقفی را چنین شرح می دهد:
«به دنبال رسمی و علنی شدن مبارزه برای تغییر ایدئولوژی سازمان، شریف واقفی که تا آن زمان به زعم حضورش در مرکزیت، موضع فعالی را در این رابطه اتخاذ نکرده بود، به موضع گیری و فعالیت، البته مخفی علیه مرکزیت سازمان برداشت و بدیهی است که قبل از همه در مرکزیت انعکاس یافته و قبل از همه دو تن از عناصر مرکزی یعنی تقی شهرام و بهرام آرام مارکسیست شده بودند. تقریباً هیچ موضع فعالی در این زمینه وجود نداشت نه از نظر مبارزه با جریان مارکسیستی و بخشی از مرکزیت و بعد کادرهای درجه یک سازمان که در پی تغییر ایدئولوژی سازمان بودند، و نه از نظر ایدئولوژی مذهبی سازمان و نه از نظر تشکیلاتی برای تصحیح روند نادرست پیشبرد ایدئولوژی مارکسیستی در سازمان، و علنی و عمومی کردن این مبارزه در سطح سازمان... و از طرف دیگر در خلال این دوره مسئولیت هایی نیز که بر عهده وی قرار گرفته بود تقریباً به طور کامل با شکست مواجه شده بود چه در زمینه سازمان دادن فعالیت کارگری سازمان، و چه در زمینه فعالیت های تکنیکی که بخشی از آن تحت مسئولیت مستقیم خود شریف قرار داشت... حتی خود تیم در شاخه تحت مسئولیت شریف نیز دارای مسائل و درگیری های فراوانی بود و شریف عملاً از حل مسائل آن عاجز مانده بود. این جریان تا آنجا پیش رفته بود که از حدود تابستان 1353 شاخه تحت مسئولیت شریف منحل شده خود وی به زعم این که همچنان عضو مرکزیت بود و در جلسات آن حضور می یافت مسئولیت مهم و قابل توجهی نداشت و در پاییز 1353 نیز به کار در یک کارخانه پرداخته بود».


احمد احمد می نویسد:
«در مذاکره با تقی شهرام به او گفتم: به خاطر جریان مارکسیستی، رهبران سازمان را کشتید؟ او شروع به توجیه کرد و گفت: مجید شریف واقفی در عملیات تامین سلاح به شهادت رسیده است. ما هم از مرگ او متاثریم. من می دانستم که او دروغ می گوید و دستش به خون شریف واقفی آلوده است».
مرتضی صمدیه لباف در اعترافات خود انگیزه این ترور را چنین شرح می دهد:
«من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفی کهکی از افراد موثر و فعال رهبران فوق بود با آنها مخالفت کرده و حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدیم و خواستیم یم گروه مذهبی تشکیل دهیم. آنها اقدام به ترور می کردند... چون رهبران گروه موقعیت خود را در خطر می دیدند و مطمئن بودند دیگر ادعاهای به ظاهر علمی و تئوری آنها که ما در عمل به آن رسیدیم خدشه دار شده است و دیگر نمی توانست قابل قبول باشد».
وحید افراخته می گوید:
«در اینجا لازم می دانم تضاد درونی گروه و تناقض فراوانی را که بین شعارهای تبلیغاتی و واقعیات عینی موجود در گروه موجود بود به عرض برسانم. رهبری گروه که انگیزه خود را برای مبارزه برای آزادی می دانست، شدیدترین دیکتاتوری و زور را روی همان عناصر محدود زیردست خود اعمال می کرد. ترور شریف واقفی که به دلیل مخالفت او با نظرات رهبری گروه انجام شد یکی از نمونه های مشخص این روش در داخل گروه بود. به این ترتیب عملاً به افراد گروه تفهیم شد که کوچک ترین مخالفت شات با عقایدی که گروه مطرح می سازد و دستوراتی که داده می شود مجازات هایی در حد ترور است. و به این ترتیب امکان هرگونه آزادی عقیده در گروه از بین رفته بود».
براساس اعترافات جواد قائدی:
«شریف در حالی که ظاهراً وانمود می کرد کماکان با سازمان و تحت اتوریته مرکزیت آن است و برای اصلاح خود (با پذیرش برنامه تعیین شده به وسیله مرکزیت) به سرکار می رود، مخفیانه شروع به اقدام علیه سازمان نموده، شروع به جمع آوری امکانات و عناصری که فکر می کرد با وی همراه هستند نمود، بویژه در این رابطه شروع به تماس با سمپات های سازمان و نیز عناصر قدیمی سازمان که از زندان آزاد شده بودند و بخصوص در رابطه با عناصر اخیر، آنها را از مخفی شدن و فعالیت با سازمان باز می داشت که این امر با توجه به حساب هایی که مرکزیت سازمان بر روی این عنارص، مخفی شدن آنها و فعالیت هایشان در سازمان و تجربه و کارایی آنها و... برای مرکزیت اهمیت بسیار زیاد داشت».


منیژه اشرف زاده کرمانی می گوید:
«سازمان تصمیم به اعدام او و یکی دیگر از افرادی که در تماس نزدیک با او بود گرفت».
محسن خاموش می گوید:
«او (شهرام) اعضای سازمان را پنهانی نسبت به کادرهای بالای خود بدبین می کرد».
ابوالفضل حیدری عضو هیأت های موتلفه اسلامی می گوید:
«زمان شهادت شریف واقفی ما در زندان مشهد بودیم. تحلیل سازمان مجاهدین در رابطه با این ترور در جمع سیاسی زندان این گونه انعکاس داده شد که او گرایشات مارکسیستی پیدا کرده و منحرف شده و از این رو تصمیم به تصفیه کردن او گرفته شد و خیانت او دلیل تصفیه اش ذکر کردند... برای ما این سوال پیش آمد که چرا با جنازه او چنین کردند... درواقع مجید دریافته بود که ایدئولوژی مارکسیست ها التقاطی است... و افشاگری و روشنفکری او آنها را به عکس العمل واداشته است».
مهندس میثمی می گوید:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شخصی از مجاهدان قبل که در زندان شیراز با وی آشنا شده بودم، ملاقاتی داشته و او گفته است: «روزی از بهرام پرسیدم آیا شما از شهادت رساندن شریف واقفی و صمدیه لحظه ای به خود تردید راه دادید؟ و بهرام در جواب به سرعت گفت نه. آئین نامه تشکیلات است. او یک گروه در دل سازمان تشکیل داده بود اما بدون اطلاع سازمان و به لحاظ آئین نامه تشکیلاتی حکمش اعدام است و من یک لحظه هم تردید نکردم».
میثمی چنین ادامه می دهد:
«مارکسیست ها معتقد بودند مجید به خاطر افکار مذهبی اش نماینده خرده بورژوای است... ما بایستی تنها روشنفکر این طبقه را که در سازمان هست از بین ببریم تا دیگر طبقه ای به نام خرده بورژوای وجود نداشته باشد».
منیژه اشرف زاده کرمانی درباره «ترور شریف واقفی» در اعترافات خود گفته است که: «یکبار که من با سیمین حریری راجع به این مسأله (اعدام مجید شریف واقفی) صحبت کردم او می گفت رفتار ناصحیح اعضای سازمان مجاهدین خلق باعث شد که مجید شریف واقفی به مرحله ای برسد که مجبور شوند او را اعدام کنند و او که خودش مجید شریف واقفی را می شناخت، برایش مشکل بود قبول کند که وی چنین خیانتی مرتکب شده باشد که مستوجب اعدام باشد و بهرام آرام به سیمین حریری می گفت که به خاطر مسائلی که خود دارد قادر نیست مسأله اعدام مجید شریف واقفی را نیز درست بفهمد (در حالی که او در طرح ترور مجید دست داشت) زیرا خودش حاضر نیست مسئولیت اشتباهاتش را قبول کند می خواهد اشتباهات مجید شریف واقفی را نیز ناشی از سازمان مجاهدین بداند».
2 ـ نحوه ترور
اجرای طرح ترور مجید شریف واقفی بر عهده وحید افراخته گذارده شد. قرار بود در ساعت 4بعدازظهر روز 16 اردیبهشت 1354، مجید شریف واقفی و سپس در ساعت 6 همان روز صمدیه لباف ترور شود. لیلا زمردیان آخرین قرار را با مجید شریف واقفی در خیابان بوذر جمهری (15 خرداد) گذارد. وقتی آن دو وارد خیابان ادیب الممالک (واقع در خیابان ری) شدند منیژه اشرف زاده (مامور علامت ترور) با کمی تأخیر علامت داد. در فرعی بعدی حسین سیاه کلاه که در کمین مجید بود گلوله ای از جلو به صورت او و وحید افراخته گلوله ای دیگر به پشت سر وی شلیک کردند. جسد وی را با اتومبیل به بیابان های اطراف مسگرآباد برده و محسن خاموشی شکم جسد را با کلرات و شکر پر کرده و آن را می سوزاند و سپس برای عدم شناسایی، بقایای جسد را قطعه قطعه کرده در چند جا دفن کردند.


محسن خاموشی نحوه ترور مجید شریف واقفی را این گونه شرح داده است:
«در محل قرار و بعد حیدر و حسن هم آمدند. ماشین قهوه ای را هم با خود آورده بودند... وسائل ضروری را داخل ماشین گذاشتیم (کلرات، بنزین، برزنت، ابر، نایلون. هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم، میخ پنجری، لنگ... ) صندوق عقب را مرتکب کردیم.اول یک ورقه نایلون زیر انداختیم، بعد برزنت را بر روی آن کشیدیم بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم. حدود سه کیلو کلرات در بسته یک کیلویی در داخل ماشین گذاشتیم، یک پیت هم خریدیم و آن را پر از آب کرده داخل ماشین گذاشتیم.
طرح بدین شکل بود که روبه روی کوچه ادیب (کوچه باریک) یک همشیره بایستد. بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد. بعد جسد او را دو نفری (عباس و حیدر) با هم حمل کنند در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده بروند.
حیدر سر قرار مجید شریف واقفی رفت. من و عباس هم ماشین قهوه ای را به کوچه ای برده نمره ها را باز کرده و نمره های جعلی را پشت شیشه های آن گذاشتیم و به محل عمل رفتیم. ماشین را دم کوچه باریک گذاشتیم و ایستادیم. چند لحظه بعد علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده چه کار کنیم»؟ عباس گفت: «مهم نیست من طوری می ایستم که نیمی از کوچه را ببینم». ما ایستاده بودیم که همشیره با چادر آمد و رو به روی کوچه ایستاد. حدود یک ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد. لحظه ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم « مجید شریف واقفی» با صورت روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم. ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم.
وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون های روی سپر را (با دستمال) پاک کردم و با هم سوار شده و رفتیم.
همان موقع که مجید شریف واقفی روی زمین افتاده بود اسلحه اش را از کمرش برمی دارند اسلحه اش یک 65 ـ v بود همان اسلحه ای که از انبا تخلیه کردند، ولی نارنجک اش را بر نمی دارند و نارنجک از کمرش می افتد و عباس نفهمیده بود در نتیجه نارنجک در کوچه ماند. عباس از جلو یک تیر به صورت او شلیک کرد و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نمود. بعد دو نفر جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند که حیدر سر آنها داد کشید، ما پلیسیم دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود. سید محسن خاموشی در ادامه مطلب می گوید: از طریق آب منگل و شهباز رفته و از آنجا به خیابان عارف، نزدیک میدان خراسان رفتیم. حیدر پیاده شد و من و عباس وارد جاده مسگرآباد شدیم. من و عباس در جاده مسگرآباد همان جایی که علامت داده بود رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود، زیرا همان لحظه ای که ماشین را پارک کردیم یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند.


در هر صورت ما از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره جایی یافتیم در 18 کیلومتری جاده مسگرآباد، که چاله های زیادی داشت. بعد از مدتی معطلی بالاخره جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات را روی جسد ریختیم، مخصوصاً صورت او، بعد بنزین ریختیم، بعد دستهای خود را و ماشین را تمیز کردیم بعد مقداری هم بنزین روی دست و پای عباس ریخته شد در همان حال فندک را زرد. از جسد شعله طولانی بلند شد و از دست و پای عباس هم شعله بلند شد. مقداری عقب رفته، من روی او پریدم و او را زمین زده و شعله را خفه کردم. وقتی بلند شدیم متوجه شدیم که شعله به در صندلی عقب ماشین گرفته، به سرعت داخل ماشین پریده و ماشین را از شعله دور کردم... در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب های آن را تخلیه کردیم. (20) عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول».
دکتر صلواتی می گوید:
«من در زندان شنیدم و هم در تلویزیون دیدم. در سال 1354 که آزاد شدم. وحید افراخته و آرام راجع به کشتن مجید شریف واقفی صحبت کرده بود. و یک نکته از فیلم صمدیه لباف را پخش کردند که چه بر سر او آورده بود و حتی در تلویزیون آنها گفتند: بدنش را (مجید شریف واقفی) تکه تکه کردیم و در یک گونی قرار دادیم و به خیابان های مسگرآباد آن زمان که خارج از تهران است بردیم و آتش زدیم. و در حتی در تلویزیون در مقابل مادر و خواهر او که گریه می کردند. من تازه آزاد شده بودم در شهریور 1354 من در شمال بودم که این برنامه از تلویزیون پخش شد و من خیلی متاثر شدم که مجاهدین خلق که زمانی نام مسلمان داشتند بایستی چنین افرادی را ترور کنند.
در هر صورت، مرگ مجید شریف واقفی و صمدیه لباف روحیه بچه های مباز مذهبی را تضعیف کرد و در زندان ها این سروفت را می زدند که دین اسلام کارایی و توان ایجاد انقلاب و ایجاد تحول و تحرک را ندارد، اگر داشت قوی ترین گروهی که مسلح بودند می توانستند کاری انجام دهند، همه اعضای قبلی که کشته شدند، اعضای جدید هم که همه تغییر موضع دادند و کمونیست شدند».
یکی از بستگان نزدیک شریف واقعی در مورد جسد و محل دفن وی گفته است:
یکی از همکاران اداری ما اظهار می کرد: من کوچک بودم، خانه مادربزرگم در صحرای مسگرآباد بود... من یک روز رفته بودم آنجا نزدیک آن خانه، دیدم یک تعداد هلی کوپتر و ماشین آمدند آنجا، (گفت) ما نمی دانستیم چه خبر است؟ بعدها فهمیدیم که آمده بودند و یک چیزی را از روی زمین برده بودند. دقیقاً همان جایی که آن شهید را خاک کرده بودند، ساواک آمده بود و بقایا را درآورده بود و بعد روی آن چیزی ریخته بودند و برده بودند ساواک... آنجا فیلمبرداری کرده بودند که تو روزنامه هم چاپ کردند... این که بقایای جسد را کجا دفن کردند دیگر مشخص نشد... همکارمان می گفت آنجایی که هلی کوپترها و ماشین ها آمدند الان فضای سبز شده است».
تهرانی از مأموران مشهور ساواک هنگامی که دستگیر شده بود در این رابطه گفته بود «ما فقط فیلمبرداری کردیم... » برادرم هم چیزی نیاورده بود، جنازه ای نبود، توی کمیته نیاورده بودند. یک جفت کفش، دندان های ایشان و دو تا اسکلت از او باقی مانده بود. آنها را درآوردند، لای چیزی چیدند، فیلمبرداری کردند و دوباره دفن کردند... و بردند جای دیگر، هیچ اطلاعی نداریم.


اما علت قتل مجید را در بیانیه اعلام مواضع تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق اینگونه ذکر کرده اند:
«... او مدت های مدید چهره واقعی ضد خلقی خود را به اعتبار وجود برخی معیارهای نادرست در سازمان پوشانده بود. و از این نظر توانسته بود به مدارهایی از مسئولیت ارتقا پیدا یابد. اما بالاخره علی رغم سال هایی که واقعیت وجودی و انگیزه های ناسالم خود را پوشاند و علی رغم همه کوشش های مذبوحانه اش برای فرار از انتقاداتش بالاخره لبه تیز مبارزه ایدئولوژیک را بالای سر خود و ضعف ها و نارسایی های عمیق ایدئولوژیک خویش را دید. او بالاخره بعد از چهار ماه توطئه خائنانه علیه سازمان موفق می شود دو نفر را که یکی از آنها به طور کامل از سازمان اخراج شده بود (خائن شماره (3)) و دیگری را که مراحل انتقادی خود را می گذراند (خائن 2) و یک نفر دیگر را به طور بینابینی (به نام مستعار A.Z) با خود همراه سازد. به هر حال آنها نمی توانسته اند برای مدت طولانی از پشت به ما خنجر بزنند. مچ آنها به زودی گرفته شد و راز خیانت های چهار ماهه آنان از پرده بیرون افتاد. از طرف سازمان خائن شماره 1و2 محکوم به اعدام شدند.
با اعدام خائن (شماره 1) او به جزای خیانت هایش رسید، در حالی که خائن شماره 2 توانست از مهلکه جان سالم بدر برد، اما به چنگ پلیس افتاد».
منظور از خائن شماره 1 مجید شریف واقفی و خائن شماره 2 صمدیه لباف و خائن شماره 3 فردی بوده است که تغییر ایدئولوژی نداده و از سازمان بیرون رفته است. علت اینکه این افراد از سوی سازمان خائن قلمداد می شدند آن بود که بر اعتقادات اسلامی خود پافشاری می کردند.
مرتضی صمدیه لباف از دیگر مجاهدان مسلمان بود که طرح ترور او توسط شهرام و آرام ریخته شد. مرتضی صمدیه لباف، متولد 1325 دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر، از سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. «ابتدا مجید شریف واقفی و سپس وحید افراخته و محمد طاهر رحیمی مسئولیت او را برعهده داشتند».


وی به دنبال تغییر ایدئولوژی سازمان و عدم پذیرش مرام مارکسیستی با مجید شریف واقفی برای ادامه مشی اسلامی سازمان همراه شد و بعد از خالی کردن انبار سیف الله کاظمیان از سوی سازمان خائن شماره 2 شناخته شد. رهبران سازمان دست به ترور او و مجید شریف واقفی زدند اما صمدیه زنده ماند و توسط ساواک دستگیر شد. ظاهراً صمدیه از جمله کسانی بود که قبل از عضویت در سازمان مجاهدین در شهر اصفهان فعالیت سیاسی داشته است چنان که دکتر صلواتی می گوید:
«صمدیه لباف از کسانی بود که در جلسات عمومی ما شرکت می کرد. این جلسات در مساجد برپا می شد و آنهایی را که فعال بودند (مثل صمدیه و شریف واقفی) به جلسات خصوصی وارد می کردیم».
لطف الله مثمی می نویسد:
«مرتضی صمدیه لباف با نام مستعار «محمد تقی» بسیار ساده بود. وی با همشهری اش مجید شریف واقفی هم دانشکده ای بود و در سال 1354 در برابر تغییر ایدئولوژی سازمان مقاومت کرده بود. و با آن که آدم تئوریکی نبود ولی به اصول راه مجاهدین اصیل وفادار بود و مقاومت هم می کرد. او واقعاً تیلور ایدئولوژی مجاهدین بود».
محمد طاهر رحیمی از چهره های شاخه نظامی سازمان مجاهدین درباره عدم تغییر ایدئولوژی صمدیه لباف و ترور او می گوید:
«مدتی بود که من می دانستم «مرتضی» در مقابل مارکسیست شدن مقاومت می کند و به هیچ وجه دست از اسلام بر نمی دارد ولی با این حال معتقد است که باید مبارزه کرد و می گفت که من درهر صورت در کنار شما مبارزه خواهم کرد. این مطلب گذشت تا جریان عمل تیمسار پیش آمد. من در آن جریان به خوبی می دیدم که او هماهنگی لازم را با ما ندارد نه از نظر لباس و نه از نظر فکری. به نحوی که از جهت پوشش در جریان شناسایی، یکی دو باره به او تذکر دادیم که در شمال شهر باید لباس مرتبی بپوشید تا به طور عادی در میان کارمندانی که صبح به سرکار می روند گم شویم و جلب نظر نکنیم ولی او زیر بار نمی رفت.
 به هر حال، بعد از جریان عمل نیز او انگیزه عمده عمل را رقابت ما با فدائیان می دانست و خصوصاً این مسأله را طوری عنوان می کرد که نشان دهد هیچگون انگیزه دیگری در این جریان نداشته ایم و به طور کلی افراد انگیزه عمل را از دست داده اند و با چنین انگیزه هایی عمل می کنند. و. در نهایت می خواست ضعف انگیزه عمومی سازمان را مطرح کند و آن را نتیجه مارکسیست شدن سازمان بداند. در این زمینه بحث زیادی توسط بهرام شد که اثبات کند انگیزه رقابت جزء بسیار کوچکی از کل انگیزه را تشکیل می داده، ولی او زیر بار نمی رفت و با منظور خاصی که داشت بر سر حرف خود ایستاده بود. در اینجا بهرام به خود او نیز صریحاً گفت که ما و تو باید بهک نتیجه مشترک برسیم چون در غیر اینصورت این عمل با یک عمل دیگر، آخرین عمل تو در این گروه خواهد بود و مقدار زیادی روی این مسأله صحبت شد ولی مرتضی نظر خود را تغییر نمی داد.


 ما همه نسبت به او این احساس را پیدا کرده بودیم که به هر حال او عضو پایدار و قابل اتکایی برای ما نیست و زمزمه جدایی اش نیز به گوش می رسید... به هر حال در همین شرایط یک بار که او را برای شناسایی فرستاده بودند، گفته بود: من دیگر تفنگ شما نخواهم شد. اشاره به این که شما می خواهید تنها در عملیات از من استفاده کنید و. این کار را آن قدر ادامه دهید تا بالاخره من در یکی از این عملیات کشته شوم و لذا از رفتن به دنبال شناسایی سرباز زده بود. از همین جا بحث علنی او با مسئولش (در این موقع او تحت مسئولیت وحید افراخته بود) آغاز می شود و جبهه گیری او نیز در مقابل مسئول تشدید می گردد، و آن طور که بعداً معلوم شد علت عمده این جبهه گیری دلخوشی به جمع دیگری بود که خودشان در فکر تشکیل اش بودند...به هر حال آنها با این فکر به طور عملی در صدد جدا شدن از سازمان بودند و گروه که از مدتها قبل با آنها درگیری داشت این امکان را می داد که روزی آنها را از دست بدهد، لذا مسئولیتشان کم می شد و حتی المقدور اطلاعاتشان محدود می گشت و بالاخره همین طور هم شد.
 ولی مسئولیت سیف الله کاظمیان و به ویژه انباری که در اختیار داشت از او گرفته شد با توجه به آمادگی های قبلی تصمیم گرفتند که تا فرصت باقی است وسایل انبار را به عنوان حق الزحمه خود بردارند، و بعد از خالی کردن انبار توسط مرتضی صمدیه می خواستند به طور کامل ارتباطشان را قطع کنند. روز پنجشنبه انبار تخلیه شده بود و روز س شنبه بعد آخرین روز قرارشان بود که در همان روز برنامه ترور آنها پیاده شد.
 جریان عمل از این قرار بود که شب دوشنبه بهرام در خانه تیمی ظفر در حالی که شدیداً ناراحت بود این مسأله را مطرح کرد: «از این به بعد دیگر آنها به صورت دشمنان ما خواهند بود و با توجه به تعصب شدید مرتضی در مورد مذهب ممکن است بعد از این مهمترین رسالت خود را از بین بردن افرادی بداند که سازمان را به مارکسیسم سوق دادند» (در این صورت خود او – یعنی بهرام ـ بیش از همه در معرض خطر قرار داشت و از این جهت نیز نگران بود) و در این صورت و ضمناً با توجه به اینکه در آن روزها بحث می شد که اگر به آنها فرصت بدهیم یک سازمان دست راستی همانند فالانژیست های لبنان در ایران به وجود خواهد آمد که رسالت خو د را مبارزه با مارکسییت ها می داند، تصمیم گرفته شد هر چه زودتر آنها را از بین ببرند».


از جمله دلایلی که می توان در ترور صمدیه به آن اشاره نمود آن که:
تقی شهرام درباره صمدیه لباف گفته بود: «صمدیه از نظر ایدئولوژی از ابتدا سازمان را قبول نداشت.
بنا بر اظهارات خانم طاهره سجادی، صمدیه قبل از مرداد 54 دستگیر شده بود اینها افراد مذهبی سازمان بودند و وقتی متوجه جریان تغییر ایدئولوژی شده بودند... اعتراض کرده بودند و اعتراضشان به جایی نرسیده بود قرار بر این شده بود که اینها از هم جدا شوند و اینها می گفتند: پس شما نام مجاهدین را از روی سازمان بردارید.
 خانم طاهره سجادی در بخش دیگری از خاطرات خود نیز به این نکته اشاره دارند که در جلسات دادگاه صمدیه حضور داشته و خود صمدیه برای ایشان به صورت سربسته تعریف می کند که «ما مقداری اسلحه داشتیم و می خواستیم به آنها ندهیم» آنها هم ناجوانمردانه عمل کردند و با صمدیه و مجید شریف واقفی برای ملاقات قرار گذاشتند و آنها را ترور کردند.
صمدیه لباف در اعترافات خود می گوید:
«از حدود 8 ماه پیش من در جریان مبارزه ایدئولوژیک قرار گرفتم. جریان از این قرار بود که مجید شروع کرد به کنایه هایی زدن از این قبیل که کم کم دارند زیر پای خدا را جارو می کنند. افرادی که مذهبی هستند به علت داشتن چنین تفکری یا بابد نوع تفکر خود را عوض و ابداع کنند بدین شکل که به کارگری بروند و آن قدر کار کنند تا قدرت پذیرش مارکسیست را پیدا نمایند یا این که در گوشه ای قرار گیرند و به کارهای خورده کاری بپردازند و کم کم وضع خود را عادی کرده و شغلی پیدا نموده و زنی هم گرفته و به تدریج کنار بروند.
 در طرح ترور صمدیه لباف نیز قرار بود حسین سیاه کلاه به او شلیک کند، اما چون هنگام سوزاندن جسد مجید شریف واقفی دچار سوختگی شد، مهدی موسوی قمی توسط وحید افراخته از شاخه تقی شهرام مأمور این کار شد. افراخته و صمدیه قرار خود را در خیابان گرگان گذاشتند و وارد خیابان فرعی سلمان فارسی شدند. صمدیه از فاصله 50 متری شخصی را می بیند که سرک می کشد و می گوید: منطقه پلیسی است برگردیم. افراخته قبول نمی کند صمدیه می گوید: من بر می گردم. در راه برگشت افرخته از فرصت استفاده کرد به او شلیک می کند. صورت و فک صمدیه تیر می خورد. افراخته فرار کرده و صمدیه به وسیله یک وانت سواری به منزل برادرش می رود و در ضمن حرکت سلاح خود را به جوی آب می اندازد.
به دلیل وخامت وضع جسمی او برادرش او را به بیمارستان سینا می رساند و طبق درخواست صمدیه، او بیمارستان را ترک می کند. صمدیه با عنوان این که بک سارق مسلح است که در پی اختلاف با همکارانش مضروب شده و خود به بیمارستان آمده در بیمارستان بستری می شود. با مشکوک شدن پلیس بیمارستان و اطلاع دادن به ساواک او شناسایی شده و پس از معالجات اولیه به کمیته مشترک منتقل می شود.


با دستگیری صمدیه او به ساواک می گوید من یک سمپات ساده هستم و چون نمی خواستم مارکسیست شوم آنها قصد ترور مرا داشتند. او چون احتمال ترور سعید شاهسوندی را می داده است مکان و زمان قرار را لو داده و او نیز دستگیر می شود. ساواک ابتدا با او دوستانه رفتار کرد و برای یافتن وحید افراخته از او کمک گرفت.
 بر اساس اظهارات خانم طاهره سجادی در این زمان صمدیه برای ساواک نقش بازی کرده بود. به عنوان این که چون من می خواستم از اینها (سازمان) جدا شوم و بیایم اینها را به شما لو بدهم... خواستند من را ترور کنند، ساواک هم این را پذیرفته بود. حدود دو ماه ایشان در ساواک بود و خیلی آزاد بود و تقریباً قرارهای سوخته ای را به آنها می گفته است، برای اینکه اعتماد اینها را جلب کند و مترصد بود که فرار کند».
صمدیه لباف در اعترافات خود می گوید:
 «در سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین درآمدم. در آن موقع این گروه دارای اعتقادات اسلامی بود و هدفش ایجاد یک جامعه توحیدی و برقراری یک حکومت اسلامی بود. به همین دلیل من که دارای انگیزه های مذهبی و اعتقادات اسلامی بودم به وسیله یکی از اعضای همین کروه عضوگیری شدم و پس از مطالعات اولیه در سال 1351 برای آن که دستگیر نشوم متواری شده و زندگی مخفی را آغاز نمودم. پس از این ما با شناسنامه های جعلی که برای خود درست می کردیم خانه های امن تیمی اجاره می کردیم.
در این خانه ها علاوه بر کارهای علمی که انجام می دادیم مطالعات تئوریک نیز داشتیم. این مطالعات شامل کتاب های مذهبی و مارکسیستی بود که تواماً می خواندیم در حالی که ما به فلسفه الهی اسلام معتقد بودیم کتاب های مارکسیستی را بدون این که از دید فلسفه الهی مورد بررسی قرار داده می خواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تایید می کردم. این مسأله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که خودش مارکسیست بود و به دروغ وانمود می کرد که مسلمان است و برای ما قرآن می خواند در حالی که به آن اعتقاد نداشت و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه گردید.
گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد می کرد بدون این که به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفه ای مورد پذیرش ما است ابتدا آن فرد مذهبی را که نسبت به گروه دارای اعتماد بود و مورد قبول او بود عضوگیری می کرد سپس سعی می کرد انگیزه های مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتاب های مارکسیستی از قبیل ماتریالیست دیالکتیک تضاد و غیره، فردی که قبلاً کاملاً مذهبی بود بهک فرد ضد مذهبی و کمونیست تبدیل شود. این سرنوشت اعضایی بود که جدیداً وارد گروه می شدند اما افرادی که در داخل گروه بودند اگر در یک بررسی کار تشکیلاتی انگیزه های مذهبی را از دست می دادند و مارکسیسم را می پذیرفتند به آنها می گفتند شما دارای صداقت هستید. آنها را در جریان بیشتر کار قرار می دادند و اگر نمی پذیرفتند به حیله متوسل می شدند. ابتدا سعی می کردند روحیه او را خرد کرده نقطه ضعف های او را گفته و شدیداً بزرگ می کردند و بعد می گفتند باید از خودت انتقاد کنی. وقتی او از خود انتقاد می کرد می گفتند این ضعف همانا ناشی از تفکر تو در پذیرش فلسفه الهی یا به نظر آنها ایده آلیستی توست و باید خودت را اصلاح کنی و اصلاح او جز پذیرش مارکسیسم چیز دیگری نبود و اگر باز مقاومت می کرد او را به کارگری می فرستادند تا در یک مرحله بعد با تئوری های مارکسیستی او را مارکسیست کنند یا این که تصفیه اش می کردند».


بدین ترتیب از نقطه نظر رهبران مارکسیستی سازمان، فردی که به عضویت جدید سازمان مجاهدیت خلق درمی آمد، می بایستی خود را اصلاح کند یعنی در واقع مطالعات و اعتقادات مارکسیستی خود را افزایش دهد، چرا که «رهبران این گروه ادعا داشتند ما در عمل به مارکسیسم رسیده ایم ولی زمانی که من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفی که یکی از افراد موثر و فعال و از رهبران گروه بود با آنها مخالفت کرده و حاضر به پذیرش مارکسیسم نشده و خواستیم یک گروه مذهبی تشکیل دهیم اقدام به ترور ما کردند. مجید را در سر یک قرار زدند و کشتند و مرا هم که محکوم به مرگ شده بودم به محلی کشانده و به سویم تیراندازی کردند و در حالی که به شدت مجروح شده بودم اسلحه کشیده و متقابلاً به سمت آنها تیراندازی کردم و پس از این ماجرا به بیمارستان رفتم و از آنجا به وسیله مأمورین به بیمارستان شهربانی منتقل شدم.
آنان چنین می کردند چون رهبران گروه موفقیت خود را در خطر می دیدند و مطمئن بودند دیگر به ادعاهای به ظاهر علمی و تئوری های آنها که ما در عمل بدان رسیدیم خدشه وارد شده و دیگر قابل قبول نمی توانست باشد این بود واقعیت آنچه که من در این چند مدت با آن گریبان گیر بودم».
مرتضی صمدیه لباف علت درگیری خود را با وحید افراخته ضمن محاکمات و بازجویی خود در مورخه 4/11/54 به همراه وصیت نامه غیر ارتشی خود چنین ذکر می کند:
«علت درگیری ما با وحید افراخته اختلاف ایدئولوژیکی بود که در گروه پیش آمده بود. گروه ایدئولوژی مارکسیستی را قبول کرده و خط مشی خود قرار داده بود در حالی که ما با آن مخالفت کرده و مذهبی باقی مانده بودیم و معتقد به اصول فلسفه اسلام بودیم و می گفتیم: ما به خاطر ایجاد یک جامعه اسلامی می خواهیم مبارزه کنیم. این بود که اختلاف به درگیری کشیده شده و مجید شریف را زدند و کشتند و من را نیز در سر یک قرار برده و می خواستند بکشند که دو تیر خوردم ولی کشته نشدم و این تیرها را وحید افراخته به من زده البته من هم به طرف او شلیک کردم که به او اصابت نکرد و بعد از این درگیری بود که دستگیر شدم.


 وحید افراخته بعدها در کمیته مشترک می گوید: مرتضی می توانست مرا بزند ولی به دور و بر من شلیک می کرد. وقتی ماموران از صمدیه می پرسند که چرا وحید را نزدی او پاسخ می دهد تیراندازی ام فقط برای ترساندن او بود.
در سال 1354، محسن خاموشی به همراه وحید افراخته که در قتل مجید شریف واقفی و مجروح ساختن «صمدیه لباف» دست داشتند دستگیر شدند. این دو به خصوص وحید افراخته هر چه اطلاعات داشتند داوطلبانه در اختیار مأموران ساواک گذاشتند تا شاید از مجازاتی که در انتظارشان بود رهایی یابند.
محسن خاموشی به علت شکنجه در زندان طی اعترافات خود بسیاری از اعضای سازمان را لود داد.
خانم طاهره سجادی در این رابطه می گوید:
«او نوزده سال بیشتر نداشت او شکنجه می شد و حرف می زد و به اصطلاح توانسته بودند که نقطه ضعفش را از نظر روحی به دست بگیرند... اما وحید افراخته بعد از هفت، هشت روز شروع به همکاری با آنها (ساواک) کرد.
در زندان به وحید افراخته اتاق مخصوصی داده بودند و توی بند نبود. حتی من یک دفعه در اتاق بازجویی بودم، یکی از بازجوها آمده بود و با یکی دیگر از بازحوها صحبت می کرد و می گفت که خیلی دست او را باز گذاشته اند، این وحید در هر اتاقی می آید سرک می کشد... چرا آن قدر دست این را باز گذاشته اند که این قدر آزاد باشد... بازجوها هم خودشان نمی دانستند که برای او چه نقشه ای از بالا هست که خوب بالاخره چون آنها می دانستند که وحیدی که دستش را باز گذاشته اند که همه کار بکند و به همه چیز سر بزند، اعتمادش را می خواهند جلب کنند، ولی بعد او را می کشند».
 با دستگیری وحید افراخته شخصیت واقعی صمدیه برملا شد. شرکت وی در طرح ترور سرتیپ زندی پور اتهام وی به قتل یک استوار ژاندارمری که در توالت مسجدی در خیابان هاشمی قصد بازرسی او را داشته تیراندازی به ماموران در سال 1352 به دنبال کشف خانه تیمی کریم رستگار و...وضعیت صمدیه را تغییر داد.
 صمدیه لباف از سوی ساواک چنان شکنجه شد که یک بار به قصد خودکشی خود را میان جدار نرده های پله ها و زندان کمیته مشترک انداخت اما در بین آن جدار گیر کرد و زنده ماند. از این رو تا روزی که زنده بود پاهایش در زنجیر بود.


 با اعترافات وحید افراخته برای ساواک صمدیه لباف در فشار قرار گرفت آن چنان که خانم طاهره سجادی می گوید:
«صمدیه را خیلی اذیت می کردند حتی او را زنجیر کرده بودند و من چند بار در بازجویی ایشان را دیدم که ایشان را بیرون آورده بودند و در همان بیرون اتاق بازجویی می دیدم که اولاً... تمام صورت او زرد بود... و روزی که می رفتم عکس بیندازند برای پرونده... دقیق یادم نیست که خود صمدیه بود یا کسی دیگر، دیدم که بیرون یک تخت هنری گذاشتند و یک چراغ الکلی، (از این لوله دارها)، زیر این روشن است... و با حرارت چراغ بدن او را می سوزانند... باز یکی دو بار که در اتاق بازجویی بودم دیدم بازجو با او صحبت می کرد و معلوم بود که این خیلی اذیت شده و خیلی هم مقاوم است... او یک جوان مذهبی بود و می دیدم که بازجوها (آرش و... ) با او تندی می کردند و گاهی هم با ملایمت که چرا تو نمی خواهی مثل دیگران باشی وحید را به او نشان می دادند و به رخ او می کشیدند که ببین آنها آزاد هستند، اگر تو هم با ما همکاری کنی می توانی همین وضع را داشته باشی و... آنها به هیچ طریقی نتوانسته بودند از او اعتراف بگیرند».
 وحید افراخته که ابتدا از سوی سازمان مجاهدین به قهرمان مشهور شد به دنبال اعترافاتش درباره صمدیه لباف و سایر اعترافات و نیز مصاحبه تلویزیونی و همکاری وسیع او با ساواک، از سوی مجاهدین خائن نامیده شد و سازمان برخی از اتهامات خود را شرمگینامه از صمدیه لباف پس گرفت.
سرانجام در روز 4 بهمن 1354 ساسان صمیمی، منیری جاوید و صمدیه لباف تیر باران شدند.
 تقی شهرام بعد از دستگیری گفته بود: «مرتضی از ابتدا ایدئولوژی سازمان را قبول نداشت».


در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین راجع به فرار صمدیه و خیانت او آمده است:
«... او به چنگ پلیس افتاد. وی به احتمال بسیار زیادی از طرف دشمن نیز محکوم به اعدام خواهد شد چرا که علی رغم اطلاعات بسیاری که تاکنون در اختیار پلیس قرار داده و تا حدی همکاری کامل با این مزدوران علیه سازمان ما به آنها خدمت کرده است، ولی به دلیل شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشته نخواهد توانست از این خیانت خود طرفی ببندد... .
نکته قابل اهمیتی که در تبلیغات کذایی دشمن علیه ما وجود داشت خودداری طراحات سیاست تبلیغاتی او از اعلام مواضع مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان بود. دشمن با اینکه از متن اسناد اطلاعاتی که به دست آمده بود و از جمله اعلامیه های اخیر سازمان، از مواضع جدید ایدئولوژیک ما مطلع شده بود، ولی کماکان به دلایل متعددی از جمله وحشتی که از تبلیغ این ایدئولوژی دارد و تاثیراتی که محتملاً می تواند روی گروه ها و عناصر انقلابی داشته باشد ترجیح داد از همان مواضع قدیم ایدئولوژیک ما را مورد حمله قرار دهد».
بدین ترتیب، مخالفان صمدیه و اعضای گروهک پیکار که ابتدا صمدیه را خائن می دانستند (به دلیل همکاری با ساواک) اتهامات او را پس گرفتند.
گروهک پیکار در نشریه خود در 8 بهمن 1358 این گونه می نویسد:
«در جریان تحولات درونی سازمان مجاهدین و تغییر ایدئولوژی بخشی از اعضای سازمان که ستمگری پرولتری داشت ولی از نظر رهبری شدیداً آغشته به گرایش انحرافی... بود مجاهد شهید مرتضی همانند مجاهد شهید مجید شریف واقفی در معرض توطئه ای ضد انقلابی قرار گرفت. مرتضی در نتیجه این اقدام به غایت انحرافی که بارها با تحلیل آن از جانب ما محکوم شده است مجروح شد و به اسارت رژیم درآمد، ولی علی رغم شکنجه های سخت سال 1354 که در نوع خود کم نظیر بود در برابر دشمنی مشترک، یعنی امپریالیسم امریکا و رژیم وابسته به آن تا آخرین نفس دلیرانه مقاومت نمود».
پیامدهای شهادت مجید شریف واقفی
شهادت مجید شریف واقفی خود آغازی شد برای مسائل بعدی که می توان آن را از دو جنبه مورد بررسی قرار داد:
1 ـ  کشف و برملا شدن شهادت مجید شریف واقفی از سوی ساواک و برخورد ساواک با خانواده وی
2 ـ  عملکرد سازمان مجاهدین در برابر خانواده مجید شریف واقفی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی.
3 ـ کشف شهادت شریف واقفی از سوی ساواک


 پس از آگاهی ماموران ساواک از جریان تیراندازی و قتل در خیابان ادیب الممالک، این موضوع از سوی ساواک پیگیری جدی شد و ساواک به تدریج به اختلاف درون گروهی سازمان مجاهدین پی برد. به ویژه با دتگیری وحید افراخته و محسن خاموشی و اعترافات آنان، موضوع شهادت مجید شریف واقفی برملا شد. اعترافات افروخته و همکاری او با ساواک، سرانجام به دستگیری بیش از 400 تن از مجاهدین منجر شد. ساواک با استفاده از این فرصت طلایی به بهره برداری پرداخت. در مرداد 1354 دو ماه بعد موضوع شهادت مجید شریف واقفی از طریق رسانه های گروهی اعلام شد و ساواک توانست ادعای خود مبنی بر مارکسیست ـ اسلامی بودن مجاهدین خلق را بیش از پیش دامن زند.
 ترور مجید شریف واقفی نتایج پایداری در برداشت. این موضوع الهام بخش ساواک گردید تا دیگر ناراضیان را به قتل رسانده و بدن آنها را در بیابان های بیرون تهران برده و اعلام کند که قربانیان در نتیجه اختلافات داخلی گروه های چریکی کشته شده اند. بدین ترتیب نظام پهلوی تبلیغات محکمی علیه مارکسیست ها و گروه های به اصطلاح مارکسیست اسلامی به راه انداخت. از سوی دیگر، تفرقه شدیدی میان مجاهدین ایجاد کرد و امکان هر نوع سازش را از میان برد.
خانواده مجید از طریق ساواک اصفهان به تهران آورده شدند و اعضای سازمان را به عنوان قاتلان مجید به آنها معرفی کردند، اما خانواده مجید این موضوع را با تردید تلقی می کردند، چرا که اولاً چون جسد یا بقایای جسد مجید را به آنها نشان ندادند آنها شهادت وی را باور نمی کردند. ثانیاً به فرض پذیرش شهادت وی، آنها باور نمی کردند که شهادت مجید با همکاری ساواک صورت نپذیرفته باشد، حتی رویارو کردن آنها با وحید افراخته را از صحنه سازی های ساواک تلقی کردند.
 ساواک تصمیم داشت که از این قضیه به نفع رژیم بهره برداری کند و به خانواده مجید شریف واقفی و... بگوید: حالا که ما عوامل ترور فلانی را پیدا کردیم شما از رژیم شاه باید تشکر کنید که با مخالفت مواجه شدند... .
از سوی دیگر سازمان ساواک از سید مصطفی شریف واقفی برادر مجید درخواست یک مصاحبه تلویزیونی را نمود که وی زیر بار نرفت، از این جهت چند ساعت بازداشت شد، چرا که آن گونه که سیده مهین شریف واقفی می گوید او گفته بود:
«مسأله هضمش برای من قابل قبول نیست... ایشان را بردند و اذیت کردند و بعد وقتی ما رفتیم بیرون به ما گفتند که شما بروید و اگر صحبت نکنید مصاحبه نکنید ایشان را می فرستیم... من (سیده مهین) توی محوطه شهربانی کمیته سرو صدا کردم و گفتم ملت ایران آگاه باشید که برادر من را کشته و سوزانده اند بعد هم می گویند صدایت درنیاید. بعد دو تا مامور فرستادند و ما را برگرداندند. وقتی که آمدیم... برادرم را به ما ندادند. وقتی که برگشتیم او را آوردند توی یک اتاقی که خیلی تاریک بود. پارچه های سیاه زده بودند و یک نیمکت هم آنجا بود که... برادرم را آوردند و بعد هم گفتند مصاحبه کنید و بگویید که مجید مثلاً شاه دوست بوده است که من گریه می کردم و می گفتم که بس کنید... خاموشی را آورده بودند تو (برادرم) همین طور زیر چشمی علامت می داد که ببینید که حرف اینها راست است یا دروغ... او (خاموشی)... این قدر گیج بود و شکنجه شده بود که نتوانست حرفی بزند و برای ما مبهم بود».


 بدین ترتیب، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم قصد داشت که خانواده مجید شریف واقفی را در خدمت خود گرفته و از این طریق نه تنها قاتلان بلکه سایر اعضای سازمان مجاهدین را شناسایی کند. ماموران ساواک سرانجام بهک مصاحبه مختصر با سایر اعضای خانواده مجید بسنده کردند. آنها یک فیلم کوتاه تلویزیونی را پخش می کردند که خودشان صحبت کردند که مثلاً خانواده (مجید شریف واقفی) تشکر کردند از تلاش مامورینی که توانسند قاتلین را دستگیری کنند که البته آن موقع برای ما خوب مشخص نبود که اصلاً محتوای قضیه چیست».
 به هنگام برملا شدن شهادت مجید شریف واقفی ساواک به خانواده وی اعلام کرد: «تا قبل از این که ما از تلویزیون اعلام نکنیم (شهادت مجید را) شما حرفی نمی زنید، به محض این که ما از تلویزیون اعلام کردیم شما می توانید مراسم بگیرید. ساواک این گونه مطرح می کرد که مارکسیست های اسلامی عامل ترور مجید شریف واقفی بودند... و مجید چون شاه دوست بوده وی را کشته اند».
به هر ترتیب، خانواده مجید شریف واقفی در منزلشان برای بزرگداشت وی مراسمی گرفتند... سیده مهین شریف واقفی در این باره می گوید:
«منزلمان در آن زمان در محاصره بود...حتی اقواممان بعد گفتند ما جرأت نمی کردیم بیاییم خانه شما و خیلی ها آمده بودند توی خیابان آن زمان مادرم در شهرضا بود... به مادر نگفته بودیم... از تلویزیون هم دیده بودند گفتیم همش دروغ است... آن وقت خودشان (مادرشان) خواب پدرم را دیده بودند، گفته بودند که شال سبز مرا بدهید. (همیشه ایام عاشورا...شال سبز می انداختند).و.. که من عزادارم. آن وقت مادرم آمدند اصفهان... همان موقع که داشتیم صندلی ها را در منزلمان می چیدیم (برای مراسم) مادرم آمدند و گفتند چه خبر است؟ گفتند: شما نباید بیایید... گفتند پدرت عزادار بود و به من گفت چه خبر است؟ گفتیم والله این طور نیست... حالا به خاطر این که از تلویزیون اعلام کردند، شاید یک عده بخواهند بیایند خانه ما، ما یک مراسمی می گیریم... »
به هر ترتیب خانواده مجید شریف واقفی از شهادت او اطمینان پیدا کردند. سیده مریم شریف واقفی در این باره می گوید:
«همزمان با ایام شهادت او شبی خواب دیدم به تهران رفته ام در آنجا یکی از بستگان به من گفت فاتحه مجید را بگیرید. با اضطراب و نگرانی از خواب بیدار شدم و روز بعد برای سلامتی برادرم اقدام به دادن صدقه نمودم و مدتی این نگرانی و دلهره ادامه داشت تا این که ساواک در رسانه های گروهی از این جنایت هولناک پرده برداشت، ولی صحت و سقم گفته های مسئولین ساواک برای ما مجهول بود، لذا به گفته آنان اعتمادی نداشتیم... در مراجعت از تهران، شبی در خواب او را دیدم و گفتم: برادر کجا بودی. گفت چند وقت است مرا ندیده اید. گفتم چهار سال. گفت سه سال دیگر هم صبر کنید و درست سه سال دیگر در 1357 انقلاب به وقوع پیوست... و چگونگی شهادت مجید برای همگان روشن شد.

ادامه دارد ....


موضوعات مرتبط: آموزش ، جنایات جنگی ، راههای نفوذ ، اطلاعات عمومی ، اخبار ، سیستمهای اطلاعاتی
برچسب‌ها: گروهک , منافق , رجوی , تاریخچه


تاريخ : ۱۳۹۵/۰۵/۰۲ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.