عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



خاطره از پدر

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد در شیشه سس رو باز کنه

پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست در شیشه سس رو باز کنه

مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم :

اینم کاری داشت ؟!

پدرم لبخندی زد و گفت :

یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی

و کلی زور میزدی تا در شیشه سس رو باز کنی ؟!

... ... ... ... یادته نمی تونستی ...

یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم

تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...

اشک تو چشمام جم شد ...

نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !

چند روز پيش همين موضوع درباره پسرم كميل اتفاق افتاد و در شيشه مربا رو يكم شل كردم

و دادم به پسرم گفتم بيا اينو بازش كن ، بازش كرد و با يه غرور خاصي بهم نگاه كرد

منم يه لبخندي بهش زدم ، اينبار هم اشك تو چشام جمع شد ...

و كميل رو بغل كردم ...


موضوعات مرتبط: جملات زيبا ، خانه و خانواده
برچسب‌ها: خاطرات , خاطره , جملات زيبا , اس ام اس


تاريخ : ۱۳۹۲/۰۶/۲۸ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.