مرد خنديد و گفت: «بله، همين طور است. انشاءا... پسرتان در پناه حق، سالهاي سال سالم و سرحال باشد. آن هم دختر من است كه دوچرخهسواري ميكند».
مرد نگاهي به ساعتش انداخت رو به دخترش كرد و گفت: «عزيزم، موافقي به خانه برگرديم؟»
دخترك گونه پدرش را بوسيد و گفت: «پدر خواهش ميكنم فقط پنج دقيقه ديگر! فقط پنج دقيقه!»
مرد موافقت كرد و دخترك با شادماني به دوچرخه سواري ادامه داد. چند دقيقه بعد، مرد دوباره دخترش را صدا زد و گفت: «حالا موافقي به خانه برگرديم؟»
دخترك دوباره گفت: «پدر خواهش ميكنم پنج دقيقه ديگر، فقط پنج دقيقه!»
مرد لبخندي زد و گفت: «بسيار خوب، دخترم».
من كه شاهد اين صحنهها بودم حيرت كردم و گفتم: «شما واقعاً پدري با حوصله و صبور هستيد».
مرد لبخند تلخي زد و گفت: «برادر بزرگ دخترم، سال گذشته وقتي مشغول دوچرخه سواري در خيابان بود، زير ماشين رفت و جان خود را از دست داد، من هرگز وقت زيادي را با پسرم صرف نميكردم و حالا حاضرم هم چيزم را بدهم تا فقط پنج دقيقه بيشتر با او باشم، ولي متأسفانه امكانش وجود ندارد. پس حالا با خود عهد كردهام كه مرتكب همان اشتباه در مورد دخترم نشوم. دخترم با گرفتن رضايت من براي پنج دقيقه دوچرخه سواري بيشتر، يك دنيا ذوق ميكند، در حالي كه حقيقت اين است كه با اين پنج دقيقه اضافي، من قادرم پنج دقيقه بيشتر، دخترم را نگاه كنم و لذت ببرم. بايد قدر لحظههاي زندگي را دانست، چون هرگز باز نميگردند و زماني كه عزيزي را از دست ميدهيم، ديگر نميتوانيم لحظهها و خاطرات با او بودن را زنده كنيم».
بله، زندگي يعني اولويت بندي. اولويتهاي شما در زندگي، چه هستند؟
همين امروز، همين حالا و در همين لحظه به عزيزتان، پنج دقيقه وقت بيشتر اختصاص دهيد!
موضوعات مرتبط: خانه و خانواده
تاريخ : ۱۳۸۷/۱۱/۱۰ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |