عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



بچه كه بودم . . .
بچه كه بودم ...

بچه که بودم حدودا 5 سالم بود یه مسیری نزدیک خونمون بود البته الانم هست اما ما دیگه اونجا نیستیم یه خیابونی بود که خیلی شیب داشت. تازه دوچرخه سواری رو یاد گرفته بودم همیشه اون تیکه را پیاده میشدم دوچرخه آبی رنگمو میگرفتم دستمو میرفتم. همیشه ذهنم درگیرش بود که چرا پیاده میشم و می ترسم...
یه روز زدم به سیم آخر توی این شیب از دوچرخه پیاده نشدم و خواستم سواره ردش کنم ؛ شیبش دوچرخه ام رو گرفت و ترس هم منو،هیچ کاری نمیکردم و فقط داد میزدم.یه چند صد متری که رفتم چشمامو بستم و خودمو تسلیم کردم.بعد از چند ثانیه یهو همه چی ثابت شد.چشمامو باز کردم دیدم یه مرد واستاده وسط دوچرخه ام و فرمونم رو دو دستی گرفته و نگم داشته...
یه لبخند بهم زد ، گفت پسر بعد ها شیب های از این تند تر تو زندگیت وجود داره ، سرعت تو هم بیشتر از این میشه ؛ با چشم بسته نمیتونی ردشون کنی...
نترس ، چشمات رو همیشه باز نگه دار،شاید یه روزی دیگه کسی مثه من نباشه که نگه ات داره
اونجا خودتی و خودت
خیلی سال گذشته اما اگه الان داری اینو میخونی،خواستم بگم که الان اونجاییش رسیدم که خودمم و خودم...!!!


موضوعات مرتبط: روان شناسی
برچسب‌ها: خودمم و خودم , مطالب آموزنده , دوچرخه من , عجب رسمی داره زندگی


تاريخ : ۱۳۹۱/۱۰/۱۳ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.