آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند .
اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم میرود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود ...
موضوعات مرتبط: جملات زيبا
برچسبها: جملات زیبا قدیما یادش بخیر , جملات زیبا , جملات زیبا و عاشقانه , جملات زیبا زندگی
تاريخ : ۱۳۸۸/۰۸/۰۱ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |