
بهانه داد به دستم...
ذهنم گذری بر آنچه بر ما گذشت انداخت...
می بینم ...
می بینم، به خون غلتیدن برادران و خواهران خود را در میدان اثبات دروغین بود علم های سبز...
می بینم...
اما با چشمانی گریان...
می شنوم...
می شنوم نوای الله اکبر هایی که یادآور قرآن های بر سر نیزه سپاهیان معاویه همیشه ملعون است...
می شنوم...
اما با گوش هایی که هنوز قدرت تشخیص صدای شیطان و امام(مد ظله) را از دست نداده...
دلم خون است...رهبر نیز می گفت: دل آدم خون می شود...
قبل از انتخابات به شوخی کسی گفت: انتخابات دهم صفّین ماست...
و اکنون ما صفّینی از سر می گذرانیم...
بوی غربت پیچید...همان لحظه که یاد غربت امیر المومنین(علیه السلام) از ذهنم گذشت...
دلم خون است یا علی...
...ای به فدای دل خونت یا علی(ع)
ای به فدای دل خون یارانت یا علی...
بر مالک چه گذشت...اندکی می فهمم...
و اما بعد...
ما خوارج سپاهیان حق نخواهیم بود...ان شاء الله...
ما چشم فتنه را در خواهیم آورد...ان شاء الله...
الا ای ریشه های فتنه
مالک این بار بر نخواهد گشت...دل خون مالک را ما شاد می کنیم...ان شاء الله...
الا ای معاویه زمانه٬ صفین دیگر حکمیت پذیر نیست...
....حال دیگر وقت نبرد روبروست...
وقت ضربت های شمشیر است
حربه قرآن بر سر نیزه هم دیگر کارساز نیست...حتی با نیزه های سبز٬
حتی با آدم های سبز
حتی با قرآن های سبز
شیطان سبز
حال دیگر وقت چیز چیز کردن است...وقت هراس از جان...وقت هراس از نخعی ها ....
مهندس و پروفسور ۵ ساله(!) هم نمی شناسد...همه را از دم تیغ می گذراند...
حیف از تیغ...که عده ای لایق تیغ هم نیستند
...می شنوی مهندس
صدای پای اسبان حقیقت است
آنکه خدا را دارد چه کم دارد و آنکه خدا ندارد چه دارد...
و تو، این لحظه خوب می فهمی که چه می گویم...
آنگاه که خورشید طلوع کند چه کسی گرد نور کرم شب تاب٬ هر چند سبز خواهد چرخید؟!!!
اندکی صبر سحر نزدیک است...
موضوعات مرتبط: شهدا