عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس
عنوان عکس



بيانيه فرزند شهيد به موسوي

جناب ميرحسين ! بسم الله...


 فکرش را هم نمي‌کردم که سرانجام انتظار ديدارم با ميرحسين بدين‌جا ختم شود ولي من نه ميرحسين که حاميانش را به جاي روز روشن در شب تاريک مشاهده کردم؛ آنجا که جاي دست دوستي نخست‌وزير دوران جنگ، سنگي سنگين به سنگيني انتظار 20 ساله، فرق سرم را شکافت، مرا بيهوش کرد تا ضربات سنگ‌هاي ديگر جسم نحيفم را بيش از اين نيازارد.

اما جناب موسوي! اگر سنگ دوستانت بر جسم و جان خراش آورد، امان از حرف‌هايت، بيانيه‌هايت، شاخ و شانه کشيدن‌هايت و خنده‌هاي شيطاني آن سوي آب که روح را آزرد و بي تاب و مجروح کرد. جناب ميرحسين! دوست داشتم در فضايي مهربانانه‌تر با تو سخن بگويم. قرارمان اين نبود ولي تو قرارمان را بهم زدي، با حرف‌هايت و سنگ‌هاي اطرفيانت.
قصه آن شب را مي‌خواهي بداني؟ ... شايد برايت مهم نباشد اما قصه آن شب، متن شکايت من از توست. تو متهم هستي به ريختن خون فرزند يک شهيد. من هم رهايت کنم، مادر بزرگم دست‌بردار نيست. آخر من تنها يادگار فرزند شهيدش هستم... مي‌داني، تا همين امروز اعتراضات مدني تو به قيمت جان چه بيگناهاني تمام شده است؟! جانباز دوران جنگ را طرفداران تو و نه بعثي‌هاي خبيث، باز جانباز کرده‌اند. اين ننگ را کجا مي‌خواهي ببري، آقاي نخست‌وزير دوران جنگ؟! بنده خدا رضا برجي حق دارد از تو بپرسد که: «روي خون چند نفر مي‌خواهيد رئيس‌جمهور شويد؟!»
دوشنبه شب، همان شبي که تو غروبش به بهانه بيانيه، فرمان آشوب دادي، همان شبي که تو بعد از اين فرمان به دامان خانه بازگشتي و در آشيانه آرام گرفتي، ميليشياي دموکراسي، ناشيانه به جان ملت افتاد و تنها در خيابان آزادي، هفت نفر را به شهادت رساند. در آن شب که تب آتش و دود بالا گرفته بود، دوستانت بوي باروت مي‌دادند. اعتراض‌شان مدني بود اما بوي خون مي‌داد. گنگ ‌خواب ديده شده بودند.
حجاريان که گفته بود؛ اصلاحات خون مي‌خواهد! چرا تعارف کنيم. تو مشکلت احمدي‌نژاد نيست. در سر نه‌ سوداي اصلاحات، که خيال کودتاي مخملين داشته‌اي. حداقل رفتار و گفتارت که اين را مي‌رساند. در دل چه مي‌انديشيدي، خدا عالم است اما باز هم خدا عالم است که با امثال ساسي مانکن نمي‌توان انقلاب کرد.
امر گاهي بر آدم مشتبه مي‌شود. اشتباهي گمان مي‌کند که کار تمام است. اين گمان سنگ به دستان هوادار تو بود. البته همه هواداران تو را با يک چوب نمي‌رانم. عقلاي شان خوب مردمي هستند. هرچند که بعيد مي‌دانم که دگربار به تو روي خوش نشان بدهند و راي بدهند. تو حتي صداي مسيح مهاجري را هم درآوردي! در سرمقاله جمهوري‌اسلامي خطاب به تو با عتاب و بعد از کلي حساب و کتاب نوشته بود: چرا وقتي ولايت‌فقيه و شوراي نگهبان را قبول نداشته‌ايد، اصولا نامزد انتخابات شده‌ايد؟ اما از صفحات کاغذي به کف خيابان برگرديم. خس و خاشاکي که به اسم تو، دنبال رسم براندازي بودند، با خود مي‌پنداشتند که اين ظلمت و تاريکي، هميشگي است اما نيک که بنگري ره افسانه زده بودند. سحر نزديک بود. نماز آدينه را ديدي؟ زيارت قبول! مي‌دانم در آن نماز نبودي.
سرباز انقلاب بودن، لياقتي مي‌خواهد که خدا سعادتش را براي هميشه به آدمي نمي‌دهد. خواه مرجع تقليد باشي، خواه قائم‌مقام رهبري. بزرگ‌تر از شما بودند کساني که مي‌خواستند بر صورت خورشيد، خاک بپاشند. سرنوشت‌شان را تو بهتر از ما مي‌داني ... و خوب مي‌داني که قرارمان اين نبود،‌تو قرارمان را بهم زدي، با حرف‌هايت و سنگ‌هاي اطرافيانت. چه بسيار که از در نصيحت به تو مي‌گويند: به سيم آخر زده‌اي اما هنوز دير نشده! جناب موسوي! معمولا رسم روزگار بر اين است که زود، دير مي‌شود. تو قبل از آنکه بخواهي با پاپس کشيدن،‌منت بر نظام و ملت بگذاري، اول بايد جواب اين خون‌ها را بدهي. قهرمان
‌بازي بماند براي بعد.
دوشنبه شب، من بي‌آنکه عضو نيروي انتظامي باشم، دوشنبه‌شب، من بي‌آنکه عضو بسيج باشم، راهي خانه بودم اما نمي‌دانستم که خانه رفتنم جرم بود. من نه سپاهي‌ام، نه مدعي‌ام که حزب‌اللهي‌ام و نه هيچ، الا فرزند يک شهيد. بيش از 10 سال سابقه‌کار مطبوعاتي دارم و تاکنون ياد ندارم اشاره‌اي به اين کرده باشم که فرزند شهيد هستم. اما از آنجا که شما وقتي حال و روز امروز خود را خراب مي‌بينيد از نخست‌وزيري‌تان در دوره جنگ مايه مي‌گذاريد، چه باک اگر ديگران بدانند مرا هم با همان دوره عهد و پيماني ناگسستني است! اما اين ننگ را کجا مي‌خواهي ببري، آقاي نخست‌وزير دوران جنگ، که همه قاتلان پدر من و تمام دشمنان شهدا پشت شما درآمده‌اند؟


همان کساني که به صدام دستور کشتن پدر مرا دادند اين روزها براي تو دست مي‌زنند! همان کساني که حاج‌احمد متوسليان، اين حيدر کرار سپاه خميني (ره) را به اسارت بردند، اين روزها در مدح تو شعر مي‌خوانند! همان منافقيني که در مرصاد نقشه فتح تهران را کشيده بودند، اين روزها با تو ابراز همدردي مي‌کنند! فرح پهلوي و فرزند شاه مخلوع را با تو چه نسبتي است؟ چه شده که شيمون پرز به طرفداري از تو برخاسته؟ اينها که روزگاري مقابل همه ما، تاکيد مي‌کنم همه ما، صف‌آرايي کرده بودند، اينک پشت سر تو سنگر گرفته‌اند . راستش را بگو اين 20 سال با خودت چه کرده‌اي؟ تو عوض شده‌اي يا آنها؟ نه به آن سکوت 20 ساله‌ات، نه به اين همه هياهو. نه به آن تفريط، نه به اين افراط. راستي! فريادت هم مثل سکوتت، مشکوک و معنادار است. البته قرارمان اين نبود ولي تو قرارمان را بهم زدي؛ با حرف‌هايت و سنگ‌هاي اطرافيانت.
جناب ميرحسين!
نظامي که خميني پايه آن را گذاشت و خامنه‌اي ادامه?دهنده راهش است، دوستاني دارد و دشمناني. نه هر کسي براي اين دوستي، سزاوار است و نه هر ناکسي براي اين دشمني لايق. امثال شما شايد روزگاري دستي در سپاه دوست داشته‌ايد و ليکن امروز نه آنگونه است که با داد و بيداد و فرياد مبدل به دشمن نظام شويد. جمهوري اسلامي، جمهوري مقدسي است که خبيث‌ترين شياطين عالم دشمن آنند؛ صهيونيست‌ها، سران شيطان بزرگ، ابر سرمايه‌داران عرصه رسانه و... پس با اين خودنمايي‌ها، بي‌زحمت خودتان را دشمن نظام جا نزنيد.


علي(ع) را دشمني سزاست همچون عمروعاص و معاويه. ابن‌ ملجم‌ها و قطام‌ها گرچه در تقاطع براندازي، با سران کفر به يک نقطه مشترک مي‌رسند اما امثال پسر ملجم و...، حقيرتر از آنند که دشمن ابوتراب لقب گيرند. چنين افرادي بيش از آنکه دشمن علي باشند، آلت دست دشمن اصلي‌اند. نه! نظام در شناخت دوست و دشمن اشتباه نمي‌کند.
ما يک «خودي» داريم و يک «غير خودي» و اين وسط هستند کساني که نقش‌شان بيشتر از «نخودي» نيست. نخودي‌ها نه به سکوت‌شان اعتباري هست نه به فريادشان. اما هم سکوت‌شان و هم فريادشان قند در دل دشمن آب مي‌کند و دشمن را به يک چيزهايي اميدوار. بيچاره دشمن! بيچاره رئيس‌جمهور آمريکا که باز هم به اميد خبرهايي از ايران نشست اما از کودتاي مخملين، طرفي نبست.


اين ننگ را به کجا مي‌خواهي ببري، آقاي نخست‌وزير دوران جنگ! تو امروز رايحه دوران امام را مي‌دهي يا بوي خباثت‌هاي شيطان بزرگ را؟ تو امروز، چيزي از ديروز خود باقي نگذاشتي. آمريکا، انگليس و اسرائيل، آنقدر از تو خوبي ديده‌اند که گناه با امام بودنت را و گناه انقلابي بودنت را و گناه 8 سال نخست‌وزيري دوران جنگت را بخشيده‌اند. از نظر اوباما تو ديگر پاک پاکي!... و اين يعني اينکه قرارمان اين نبود، قرارمان را تو بهم زدي، با حرف‌هايت و سنگ و تيغ‌هاي اطرافيانت. همان سنگ که پدران بسياري را داغدار عزيزان‌شان کرد و بر سر من نيز نشانه‌اي گذاشت.
گفت: به کسي که جرمش آتش است، به خاکستر قناعت کرده‌اند، چه جاي شکايت است. شکايتي از محضر دوست نيست. جان امثال من چه ارزشي دارد که براي يار خراساني، قرباني شود. ما اما گريبان آنهايي را که به صورت خورشيد، خاک مي‌پاشند، رها نخواهيم کرد؛ پس بسم‌الله...


حسين قدياني/فرزند شهيد


موضوعات مرتبط: شهدا


تاريخ : ۱۳۸۸/۰۴/۲۷ | | نويسنده : ارتباطات قرارگاه ضد صهيونيستي كميل |
.: :.